ghazal_nabb | Unsorted

Telegram-канал ghazal_nabb - غزل های ناب

3129

🍃🌺🍃 گـفتے غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پـر میـزند دلم به هوای غــــزل، ولی! گــیرم هوای پر زدنم هــست،بال کو؟ ‌ ‌ ‌♥نشر بر ترین غزلهاے؛عرفانے،عاشقانه... 🌺 #غـزلهاے‌ناب_پارسی🍃

Subscribe to a channel

غزل های ناب

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند

کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند

نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند

نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند

کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند

دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند

تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند

فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند

تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند

چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند

کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند

#صائب_تبريزى

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

از دردِ عشق گفتم و نشنید هیچ‌کس
حتی اگر شنید، نفهمید هیچ‌کس

زورِ شراب گر به غمِ عشق می‌رسید
ما را چنین خراب نمی‌دید هیچ‌کس

آدم حریصِ منع شدن‌هاست، گر نبود
آن میوه را ز شاخه نمی‌چید هیچ‌کس

شرمنده‌ی محبتت ای غم! که در فراق
حالِ مرا به جز تو نپرسید هیچ‌کس

فاضل ز خیرِ نام گذشته‌ست دوستان!
روی مزار او بنویسید هیچ‌کس ...

#فاضل_نظری


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند

روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند

رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند

چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند

رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند

بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند

هم شب قدر آشکارا شد چو عید
هم فرشته با بشر آمیختند

هم زبان همدگر آموختند
بی نفور این دو نفر آمیختند

نفس کل و هر چه زاد از نفس کل
همچو طفلان با پدر آمیختند

خیر و شر و خشک و تر زان هست شد
کز طبیعت خیر و شر آمیختند

من دهان بستم تو باقی را بدان
کاین نظر با آن نظر آمیختند

بهر نور شمس تبریزی تنم
شمع وارش با شرر آمیختند

#مولانا

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

گر هلاک من است عنوانش
سر نپیچم ز خط فرمانش

مرد میدان عشق دانی کیست
آن که اندیشه نیست از جانش

کس به میدان عشق روی نکرد
که نکردند تیربارانش

آرزومند مجلس سلطان
صبر باید به جور درمانش

هیچ تیغی جدا نگرداند
دست امید من ز دامانش

مردم از فتنه ایمنی جویند
من و آشوب چشم فتانش

زاهد و گیسوان حورالعین
من و زلفین عنبرافشانش

تشنهٔ لعل او کجا باشد
التفاتی به آب حیوانش

که داری سر مسلمانی
بگذر از چشم نامسلمانش

هست درمان برای هر دردی
من و دردی که نیست درمانش

واقف از حالت فروغی کیست
آن که افتد ز چشم جانانش

#فروغی_بسطامی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند

کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند

نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند

نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند

کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند

دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند

تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند

فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند

تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند

چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند

کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند

#صائب_تبریزی

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم

چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان
به عشق زنده شوم جاودان به جان مانم

به مرگ زنده شدن هم حکایتی است عجیب
اگر غلط نکنم خود به جاودان مانم

در آشیانه طوبا نماندم از سرناز
نه خاکیم که به زندان خاک دان مانم

ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم

چه سال ها که خزیدم به کنج تنهایی
که گنج باشم و بی نام و بی نشان مانم

دریچه های شبستان به مهر و مه بستم
بدان امید که از چشم بد نهان مانم

به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت
که از رفیق زیانکار در امان مانم

به شمع صبحدم شهریار و قرآنش
کزین ترانه به مرغان صبح خوان مانم

#شهریار


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند
به جای مفرش و بالی همه مشت و لگد بیند

ازیرا خواب کژ بیند که آیینه خیالست او
که معلوم‌ست تعبیرش اگر او نیک و بد بیند

خصوصا اندر این مجلس که امشب در نمی‌گنجد
دو چشم عقل پایان بین که صدساله رصد بیند

شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او
شب قبر از شب قدرش کرامات و مدد بیند

خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب
شود همچون سحر خندان عطای بی‌عدد بیند

برو ای خواب خاری زن تو اندر چشم نامحرم
که حیفست آن که بیگانه در این شب قد و خد بیند

شرابش ده بخوابانش برون بر از گلستانش
که تا در گردن او فردا ز غم حبل مسد بیند

ببردی روز در گفتن چو آمد شب خمش باری
که هرک از گفت خامش شد عوض گفت ابد بیند

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

بی‌عشق چه فرسوده،چه فرسوده‌ای، ای دل!
انگار که عمری است نیاسوده‌ای، ای دل!

بیهوده از این سوی بدان سو زده‌ای گام
در عشق اگر پای نفرسوده‌ای، ای دل!

چندین که غریب همه‌ای، ای همه ایام
همراه که؟ هم سوی کجا بوده‌ای ای دل؟

تا نگذری از خویش چو زآتش که سیاوش
با عالمی از آب هم آلوده‌ای ای دل!

تا شعله‌ور از عشق نباشی، به دم سرد
هر بار به جز درد نیفزوده‌ای، ای دل!

از صفحه‌ی بی‌آینه، دیدار چه جویی؟
تا شیشه به سیماب نیندوده‌ای، ای دل!

چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت،
بی‌عشق که بیهوده بیهوده‌ای، ای دل!


#حسین_منزوى

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

دیریست که در حسرت دیدار تو هستیم ،
شب تا به سحر دیده ی بیدار تو هستیم ،

آواره ی شهریم .. پراکنده به هر جا ‌،
دیوانه ی تو ، عاشق غمخوار تو هستیم ،

انگشت به لب مانده ام از بازی افلاک ،
فارع ز همه ، بند و گرفتار تو هستیم ،

یک بار شبی از مِی دلجوی تو سر شد ،
عمریست از ان میکده خَمّار تو هستیم ،

بر حال دلم ، مردم هشیار بِگِریَند ،
تا نیمه ی شب ، چشم تر و زار توهستیم ،

صد لاله ی تر ، سر زده در باغ و گلستان ،
ما غنچه ی پژمرده ی گلزار تو هستیم ،

دوریم به صد بادیه از، ان گل مه رو ،
صد شکر که ما ، خسته و بیمار تو هستیم ،

ماندیم ز تو دور تر از دور تر از دور ‌،
انکار کجا ؟ باز به اقرار تو هستیم ،

صد زخم زبان جمله شنیدیم و گذشتیم ،
جانا چه کنیم ؟ زار به ازار تو هستیم ،


#راحم__تبریزی

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شب‌های من

ای شنیده وقت و بی‌وقت از وجودم ناله‌ها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من

در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی
جفت گردد بانگ که با نعره و هیهای من

ای ز هر نقشی تو پاک و ای ز جان‌ها پاکتر
صورتت نی لیک مغناطیس صورت‌های من

چون ز بی‌ذوقی دل من طالب کاری بود
بسته باشم گر چه باشد دلگشا صحرای من

بی تو باشد جیش و عیش و باغ و راغ و نقل و عقل
هر یکی رنج دماغ و کنده‌ای بر پای من

تا ز خود افزون گریزم در خودم محبوستر
تا گشایم بند از پا بسته بینم پای من

ناگهان در ناامیدی یا شبی یا بامداد
گوییم اینک برآ بر طارم بالای من

آن زمان از شکر و حلوا چنان گردم که من
گم کنم کاین خود منم یا شکر و حلوای من

امشب از شب‌های تنهایی است رحمی کن بیا
تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من

همچو نای انبان در این شب من از آن خالی شدم
تا خوش و صافی برآید ناله‌ها و وای من

زین سپس انبان بادم نیستم انبان نان
زانک از این ناله است روشن این دل بینای من

درد و رنجوری ما را داروی غیر تو نیست
ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یا رب مباد تا به قیامت زوال تو

مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو

در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای
کشفته گفت باد صبا شرح حال تو

برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو

تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو

تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان
کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو

این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو

حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست
سودای کج مپز که نباشد مجال تو

#حافظ


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن

در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن

ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن

خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن

از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن

دایم به لطف دایه طبع از میان جان
می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن

گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن

حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن

#حافظ


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی

روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی

مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی

گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی

یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی

آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی

حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی

#حافظ


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می بینم

تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو می بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می شنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو می بینم

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم

زشتئی نیست به عالم که من از دیده او
چون نکو مینگرم جمله نکو می بینم

با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را
که من این عشوه در آیینه او می بینم

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می بینم

جوی را شده ئی از لؤلؤ دریای فلک
باز دریای فلک در دل جو می بینم

ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می بینم

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو می بینم

با خیال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو می بینم

با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربده جو می بینم

این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو می بینم

#شهریار


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

آمد رمضان و عید با ماست
قفل آمد و آن کلید با ماست

بربست دهان و دیده بگشاد
وان نور که دیده دید با ماست

آمد رمضان به خدمت دل
وان کش که دل آفرید با ماست

در روزه اگر پدید شد رنج
گنج دل ناپدید با ماست

کردیم ز روزه جان و دل پاک
هر چند تن پلید با ماست

روزه به زبان حال گوید
کم شو که همه مرید با ماست

چون هست صلاح دین در این جمع
منصور و ابایزید با ماست

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

یک عمر می‌شود که بدخشان قشنگ نیست
افسانه‌های خوبِ پریان قشنگ نیست

پامیر که بر بامِ جهان شهرت‌اش شده
اکنون ز درد و داغِ ضعیفان قشنگ نیست

باغِ‌های نامداری بدخشانِ پر فروغ
بر خون تنیده لاله و ریحان قشنگ نیست

یک عمر می‌شود که سرزمینی خسته‌ام
از بلخ رفته تا به نورستان قشنگ نیست

از ناله‌های دخترِ افغان دلم شکست
دیگر زِ گریه گوشه‌ای دامان قشنگ نیست

ای مردهای خوبِ خراسان به‌پا شوید
غفلت برای مردِ قهرمان قشنگ نیست

در خون نشست آرزوی دختران مان
جاری شدنِ خونِ جوانان قشنگ نیست

یک عمر می‌شود که قلم گریه می‌کند
شعر و غزل و عشقِ شاعران قشنگ نیست


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟
غم ز حد بگذشت، غم‌خوارم کجاست؟

وقت کارست، ای نسیم، از کار او
گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟

خواب در چشمم نمی‌آید به شب
آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

بر در او از برای دیدنی
بارها رفتم، ولی بارم کجاست؟

دوست گفت: آشفته گرد و زار باش
دوستان آشفته و زارم، کجاست؟

نیستم آسوده از کارش دمی
یارب، آن، آسوده از کارم کجاست؟

تا به گوش او رسانم حال خویش
نالهای اوحدی‌وارم کجاست؟

#اوحدی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا
صد بدخشان اشک خونین در کنار آید مرا

خون خود را می کنم چون آب بر تیغش حلال
بر سر بالین اگر آن گلعذار آید مرا

آن که برق خرمنم در زندگی هرگز نشد
بعد مردن چشم دارم بر مزار آید مرا

تن به هجران دادن و از دور دیدن خوشترست
من که از خود می روم چون در کنار آید مرا

خار دیوارم، خزان و نوبهار من یکی است
نخل امیدی ندارم تا به بار آید مرا

شبنم من چشم می پوشد ز روی آفتاب
چهره گل کی به چشم اشکبار آید مرا؟

خار صحرای جنون گر سر بسر سوزن شود
از جگر بیرون کجا این خار خار آید مرا

از نظر چون رفت، برگشتن ندارد آب عمر
گریه حسرت مگر در جویبار آید مرا

همت من پشت پا بر عالم باقی زده است
چیست دنیا تا به چشم اعتبار آید مرا؟

هر که را کاری است، گردون می زند بر یکدگر
وقت آن آمد که بیکاری به کار آید مرا

می شنیدم پیش ازین از خون شمیم نوبهار
بوی خون اکنون به مغز از نوبهار آید مرا

ای که داری خنده بر کوتاه دستی های من
باش چندانی که دولت در کنار آید مرا

کی به فکر وعده ام آن بی وفا خواهد فتاد؟
خون اگر صائب ز چشم انتظار آید مرا

#صائب_تبريزى

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
اومید همه جان‌ها از غیب رسید آمد

نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت
کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد

نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان
کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد

یعقوب برون آمد از پرده مستوری
یوسف که زلیخا را پرده بدرید آمد

ای شب به سحر برده در یارب و یارب تو
آن یارب و یارب را رحمت بشنید آمد

ای درد کهن گشته بخ بخ که شفا آمد
وی قفل فروبسته بگشا که کلید آمد

ای روزه گرفته تو از مایده بالا
روزه بگشا خوش خوش کان غره عید آمد

خامش کن و خامش کن زیرا که ز امر کن
آن سکته حیرانی بر گفت مزید آمد

#مولانا

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

صد دهل می‌زنند در دل ما
بانگ آن بشنویم ما فردا

پنبه در گوش و موی در چشمست
غم فردا و وسوسه سودا

آتش عشق زن در این پنبه
همچو حلاج و همچو اهل صفا

آتش و پنبه را چه می‌داری
این دو ضدند و ضد نکرد بقا

چون ملاقات عشق نزدیکست
خوش لقا شو برای روز لقا

مرگ ما شادی و ملاقاتست
گر تو را ماتمست رو زین جا

چونک زندان ماست این دنیا
عیش باشد خراب زندان‌ها

آنک زندان او چنین خوش بود
چون بود مجلس جهان آرا

تو وفا را مجو در این زندان
که در این جا وفا نکرد وفا

#مولانا

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

تا لعل تو باده داده یاران را
بس توبه شکسته توبه کاران را

خواهی نرسی به ناامیدی‌ها
نومید مکن امیدواران را

سر پنجهٔ عشقت از سر کینه
بر خاک نشانده تاج داران را

رحمانی خویش را چه خواهی کرد
رحم ار نکنی گناه‌کاران را

تنها نه مرا به یک نظر کشتی
کشتی به نگاه صد هزاران را

تا بر لب جام می‌نهادی لب
می نشاه فزود می‌گساران را

بنمای چو ماه نوخم ابرو
بگشای دهان روزه داران را

جمعیت طرهٔ پریشانت
برده‌ست قرار بی‌قراران را

نسرین رخ و بنفشه خطت
بی رنگ نموده نوبهاران را

آه دل و اشک دیده‌ام دارد
خاصیت برق و فیض باران را

یک عمر فروغی از غمت جان داد
تا یافت مقام جان‌سپاران را

#فروغی_بسطامی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است

عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است

#حافظ

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یک سانست
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست

هر آن چه بر سر آزادگان رود زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیبا خوست

دلم ز دست به دربرد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست

به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست

چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست

جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست

ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست

#سعدی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور

شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور

زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد
مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور

آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور

سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور

این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور

آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور

منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور

سختم آید که به هر دیده تو را می‌نگرند
سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور

#سعدی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

دیده از عیب کسان در خواب چون مخمل کنید
چون رسد نوبت به عیب خود، نظر احول کنید

باعث رنگینی دیوان محشر می شود
چهره از اشک پشیمانی اگر جدول کنید

قامت خم چون مه نو در کمین پس خم است
زودتر آیینه تاریک خود صیقل کنید

پرده ظلمت به قدر روشنی گردد زیاد
عالمی بر خود چرا تاریک از مشعل کنید؟

تا بود دل در درون سینه بیتابی بجاست
این سپند شوخ را بیرون ازین منقل کنید

کوته اندیشی است دیدن اول هر کار را
در مآل کارها اندیشه از اول کنید

دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن
شانه آن زلف را زنهار از صندل کنید

مشرق خورشید تابان می شود صائب چو صبح
سینه خود را به نور صدق اگر صیقل کنید

#صائب_تبريزى
🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

دلبری و بی‌دلی اسرار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست

نوبت کهنه فروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست

نوبهاری کو جهان را نو کند
جان گلزارست اما زار ماست

عقل اگر سلطان این اقلیم شد
همچو دزد آویخته بر دار ماست

آنک افلاطون و جالینوس ماست
پرفنا و علت و بیمار ماست

گاو و ماهی ثری قربان ماست
شیر گردونی به زیر بار ماست

هر چه اول زهر بد تریاق شد
هر چه آن غم بد کنون غمخوار ماست

دعوی شیری کند هر شیرگیر
شیرگیر و شیر او کفتار ماست

ترک خویش و ترک خویشان می‌کنیم
هر چه خویش ما کنون اغیار ماست

خودپرستی نامبارک حالتی‌ست
کاندر او ایمان ما انکار ماست

هر غزل کان بی‌من آید خوش بود
کاین نوا بی‌فر ز چنگ و تار ماست

شمس تبریزی به نور ذوالجلال
در دو عالم مایه اقرار ماست

#مولانا

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی
باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی

روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین
هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی

گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ
تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی

حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد
هر که عید است ز میخانه بعید ای ساقی

آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد
دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی

بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا
چسم مست تو به میخانه کشید ای ساقی

زاهد از شرم تو دایم سر انگشت گزد
جز در میکده جایی مگرید ای ساقی

#امیر_خسرو_دهلوی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

#حافظ


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی
کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی

راست خواهی نه حلالست که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی

سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی همبالایی

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
عیبت آنست که بر بنده نمی‌بخشایی

به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی

بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی

نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو در می‌بایی

بر من از دست تو چندان که جفا می‌آید
خوشتر و خوبتر اندر نظرم می‌آیی

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی

ور به خواری ز در خویش برانی ما را
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی

من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی

چه کند داعی دولت که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمی‌فرمایی

سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین زیور معنی که تو می‌آرایی

باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو می‌پیمایی

#سعدی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

#فوری

فردا پنجشنبه اول ماه مبارڪ رمضان می باشد.
الحمدالله❤️
ستره محکمه افغانستان

Читать полностью…
Subscribe to a channel