ghazal_nabb | Unsorted

Telegram-канал ghazal_nabb - غزل های ناب

3129

🍃🌺🍃 گـفتے غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پـر میـزند دلم به هوای غــــزل، ولی! گــیرم هوای پر زدنم هــست،بال کو؟ ‌ ‌ ‌♥نشر بر ترین غزلهاے؛عرفانے،عاشقانه... 🌺 #غـزلهاے‌ناب_پارسی🍃

Subscribe to a channel

غزل های ناب

بی خبر شو ز دو عالم، خبر یار طلب
دست بردار ز خود، دامن دلدار طلب

حاصل روی زمین پیش سلیمان بادست
دو جهان از کرم عشق به یکبار طلب

نکند تلخ سلیمان دهن موران را
هر چه می خواهی ازان لعل شکربار طلب

مستیی را که خماری نبود در دنبال
از شفاخانه آن نرگس بیمار طلب

عشق در پرده معشوق نهان می گردد
خبر طوطی ما را ز شکرزار طلب

چون نداری پر و بالی که به جایی برسی
چون سلامت طلبان رخنه دیوار طلب

خاک را قافله سیل رسانید به بحر
در ره عشق رفیقان سبکبار طلب

از صدف کم نتوان بود به همت، زنهار
چون دهن باز کنی گوهر شهوار طلب

می توان دولت بیدار به بی خوابی یافت
تو همین در دل شب دیده بیدار طلب

پرده آب حیات است سیاهی صائب
عمر جاوید ازان طره طرار طلب

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۸۹۷


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی
خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی

فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی

دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید
امشب بیا که نیست به فردا تقبلی

گلچین گشوده دست تطاول خدای را
ای گل بهر نسیم نشاید تمایلی

گردون ز جمع ما همه تفریق می کند
با این حساب باز نماند تفاضلی

عمر منت مجال تغافل نمی دهد
مشنو که هست شرط محبت تغافلی

ای باغبان که سوختی از قهرم آشیان
روزی ببینمت که نه سروی نه سنبلی

حالی خوش است کام حریفان به دور جام
گر دور روزگار نیابد تحولی

گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلی

عاشق به کار خویش تعلل چرا کند
گردون به کار فتنه ندارد تعللی

شکرانه تفضل حسنت خدای را
با شهریار عاشق شیدا تفضلی

#شهریار


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

زان سر زلف مرا بی سرو سامان کردی
خاطرم جمع نشد تا تو پریشان کردی

من به سودای غمت اشک به دامن کردم
تا تو از سنبل تر مشک به دامان کردی

سینه صد چاک و جگر پاره خدا را بنگر
که چه‌ها با من از آن چاک گریبان کردی

حیرتی دارم از آن صورت زیبا که تو راست
که به یک جلوه مرا صورت بی جان کردی

عندلیب دل من نغمه سرا شد روزی
کانجمن را ز رخت صحن گلستان کردی

خون بهای دلم از لعل گهربار بیار
چون به خون غرقه‌اش از خنجر مژگان کردی

نام شمشیر تو آسایش جان باید کرد
که ز کشتن همه دشوار من آسان کردی

سالها در طلبت گوشه‌نشینی کردم
تا گذاری به سر گوشه‌نشینان کردی

هم نشینان تو از بوی ریاحین مستند
وه که در کار سمن و سنبل و ریحان کردی

تا فروغی نظری در رخ زیبای تو کرد
فارغش از مه و خورشید درخشان کردی

#فروغی_بسطامی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

نقد غمت خریدم با صد هزار شادی
روی مراد دیدم در عین نامرادی

مات خط تو بودم در نشهٔ نباتی
خاک در تو بودم در عالم جمادی

اول به من سپردی گنج نهان خود را
آخر ز من گرفتی سرمایه‌ای که دادی

در چنگ من نیامد مرغی ز هیچ گلشن
در دام من نیفتاد صیدی ز هیچ وادی

چشمی نمی‌توان داشت در راه هر مسافر
گوشی نمی‌توان داد بر بانگ هر منادی

چون راستی محال است در طبع کج کلاهان
گیرم که باز گردد گردون ز کج نهادی

ترسم دلش برنجد از من و گر نه هر شب
صد ناله می‌فرستم با باد بامدادی

پیر مغان به قولم کی اعتماد می‌کرد
گر بر حدیث واعظ می‌کردم اعتمادی

گر تاجر وفایی دکان به هرزه مگشا
زیرا که من ندیدم جنسی بدین کسادی

تا جذبه‌ای نگیرد دامان دل فروغی
حق را نمی‌توان جست با صد هزار هادی

#فروغی_بسطامی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی
خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی

فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی

دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید
امشب بیا که نیست به فردا تقبلی

گلچین گشوده دست تطاول خدای را
ای گل بهر نسیم نشاید تمایلی

گردون ز جمع ما همه تفریق می کند
با این حساب باز نماند تفاضلی

عمر منت مجال تغافل نمی دهد
مشنو که هست شرط محبت تغافلی

ای باغبان که سوختی از قهرم آشیان
روزی ببینمت که نه سروی نه سنبلی

حالی خوش است کام حریفان به دور جام
گر دور روزگار نیابد تحولی

گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلی

عاشق به کار خویش تعلل چرا کند
گردون به کار فتنه ندارد تعللی

شکرانه تفضل حسنت خدای را
با شهریار عاشق شیدا تفضلی

#شهریار
- غزل شمارهٔ ۱۴۶ - جمع و تفریق

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام
زانکه استعداد باطل کرده‌ام

چون به مقصد ره برم چون در سفر
در هوای خویش منزل کرده‌ام

راه خون آلوده می‌بینم همه
کین سفر چون مرغ بسمل کرده‌ام

گر گل‌آلود آورم پایم رواست
کز سرشکم خاک ره گل کرده‌ام

راه بر من هر زمان مشکلتر است
زانکه عزم راه مشکل کرده‌ام

عیش شیرینم برای لذتی
تلخ‌تر از زهر قاتل کرده‌ام

روی جان با نفس کم بینم از آنک
روح ناقص نفس کامل کرده‌ام

حاصل عمرم همه بی حاصلی است
آه از این حاصل که حاصل کرده‌ام

قصهٔ جانم چو کس می‌نشنود
غصهٔ بسیار در دل کرده‌ام

هست دریای معانی بس عظیم
کشتی پندار حایل کرده‌ام

سخت می‌ترسم ازین دریای ژرف
لاجرم ره سوی ساحل کرده‌ام

بیم من از غرقه گشتن چون بسی است
خویش را مشغول شاغل کرده‌ام

چون نمی‌یارم شدن مطلق به خویش
خویشتن را در سلاسل کرده‌ام

بر امید غرقه گشتن چون فرید
روی سوی بحر هایل کرده‌ام

#عطار
- غزل شمارهٔ ۴۶۸

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

میان باغ حرامست بی تو گردیدن
که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن

و گر به جام برم بی تو دست در مجلس
حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه
به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن

اگر جماعت چین صورت تو بت بینند
شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن

کساد نرخ شکر در جهان پدید آید
دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن

به جای خشک بمانند سروهای چمن
چو قامت تو ببینند در خرامیدن

من گدای که باشم که دم زنم ز لبت
سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن

به عشق مستی و رسواییم خوشست از آنک
نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن

نشاط زاهد از انواع طاعتست و ورع
صفای عارف از ابروی نیکوان دیدن

عنایت تو چو با جان سعدیست چه باک
چه غم خورد گه حشر از گناه سنجیدن

#سعدی
- غزل ۴۶۵

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست

در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست

صبر و دل و دین می‌رود و طاقت و آرام
از زخم پدید است که بازوش تواناست

از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد
تا صنع خدا می‌نگرند از چپ و از راست

چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون
مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست

دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد
از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست

فریاد من از دست غمت عیب نباشد
کاین درد نپندارم از آن من تنهاست

با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست

از روی شما صبر نه صبر است که زهر است
وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست

آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری
عیش است ولی تا ز برای که مهیاست

گر خون من و جمله عالم تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست

تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست

#سعدی
- غزل ۴۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود

آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود

آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من
چشمه‌های سلسبیل از مهر آن عیار خود

خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود

زانک بی‌صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود

من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود

درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود

این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود

ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود

ای خمش چونی از این اندیشه‌های آتشین
می‌رسد اندیشه‌ها با لشکر جرار خود

وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود

تو مگر مردم نمی‌یابی که خامش کرده‌ای
هیچ کس را می‌نبینی محرم گفتار خود

تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کآلودند از مردار خود

#مولانا

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من

تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عمان من

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من

سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من

همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش
روی همچون آفتابت بس بود برهان من

رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من

تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من

من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهی
تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من

چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من

ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر
یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل

دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل

دل ز حلقه دین گریزد زانک هست
حلقه زلفین خوبان جای دل

گرد او گردم که دل را گرد کرد
کو رسد فریادم از غوغای دل

خواب شب بر چشم خود کردم حرام
تا ببینم صبحدم سیمای دل

قد من همچون کمان شد از رکوع
تا ببینم قامت و بالای دل

آن جهان یک تابش از خورشید دل
وین جهان یک قطره از دریای دل

لب ببند ایرا به گردون می‌رسد
بی‌زبان هیهای دل هیهای دل

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش
ترسم خدا نکرده شوی پای‌بند خویش

منت خدای را که به تسخیر ملک دل
حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش

حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب
کالوده مگس نتوان کرد قند خویش

یا از شکنج طره کمندی به ره منه
یا رحمتی به آهوی سر در کمند خویش

با ناله در غم تو ز بس خو گرفته‌ام
آسوده‌ام به نالهٔ ناسودمند خویش

مشکل شده‌ست کار من از عشق روی تو
لیکن چه چاره با دل مشکل‌پسند خویش

خون می‌چکد ز غنچه به کارش اگر کنی
شیرین تبسمی ز لب نوش‌خند خویش

شوق سپند خال تو کرد آن چه با دلم
مجمر نکرده ز آتش خود با سپند خویش

ای شه سوار حسن فروغی اسیر تست
غافل مشو ز خاک گرفتار بند خویش

#فروغی_بسطامی

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود

آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود

آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من
چشمه‌های سلسبیل از مهر آن عیار خود

خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود

زانک بی‌صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود

من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود

درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود

این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود

ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود

ای خمش چونی از این اندیشه‌های آتشین
می‌رسد اندیشه‌ها با لشکر جرار خود

وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود

تو مگر مردم نمی‌یابی که خامش کرده‌ای
هیچ کس را می‌نبینی محرم گفتار خود

تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کآلودند از مردار خود

#مولانا

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی

گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود
گوهر سنگ را بود با فلک آشناییی

نور ز شرق می‌زند کوه شکاف می‌کند
در دل سنگ می‌نهد شعشعه عطاییی

در پی هر منوری هست یقین منوری
در پی هر زمینیی مرتقب سماییی

صورت بت نمی‌شود بی‌دل و دست آزری
آزر بتگری کجا باشد بی‌خداییی

گفت پیمبر به حق کآدمی است کان زر
فرق میان کان و کان هست به زرنماییی

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست

طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست

پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست

جان و دلم ساکنست زانک دل و جانم اوست
قافله‌ام ایمنست قافله سالارم اوست

بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست
بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست

خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد
زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست

دست به دست جز او می‌نسپارد دلم
زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست

بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او
گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست

ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی
صله ز من خواه زانک مخزن و انبارم اوست

شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه
منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست

گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو
من چه کنم ای عزیز گفتن بسیارم اوست

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر

همی‌بینم رضایت در غم ماست
چگونه گردد این بی‌دل ز غم سیر

چه خون آشام و مستسقیست این دل
که چشمم می‌نگردد ز اشک و نم سیر

اگر سیری از این عالم بیا که
نگردد هیچ کس زان عالمم سیر

چو دیدم اتفاق عاشقانت
شدستم از خلاف و لا و لم سیر

ولی دردم تو اسرافیل جان‌ها
نیم از نفخ روح و زیر و بم سیر

چو بوی جام جان بر مغز من زد
شدم ای جان جان از جام جم سیر

چو بیشست آن جنون لحظه به لحظه
خسیس آن کو نگشت از بیش و کم سیر

چو دیدم کاس و طاس او شدستم
از این طشت نگون خم به خم سیر

خیال شمس تبریزی بیامد
ز عشق خال او گشتم ز غم سیر

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۰۴۶


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند

بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند

همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
 
#حافظ


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

رفتی بر غیر و ترک ما کردی
ای ترک ختن بسی خطا کردی

پیمانه زدی ز دست بیگانه
اندیشهٔ خون آشنا کردی

سرخوش به کنار بلهوس خفتی
بنگر که به اهل دل چه‌ها کردی

جز با من دل شکسته در عالم
هر عهد که بسته‌ای وفا کردی

در عهد تو هر چه من وفا کردم
پاداش وفای من جفا کردی

آبی نزدی بر آتشم هرگز
تا بر لب آب خضر جا کردی

آنگه که قبای ناز پوشیدی
پیراهن صبر من قبا کردی

بی‌چاره منم وگر نه از رحمت
درد همه خستگان دوا کردی

بی بهره منم وگر نه از یاری
کام همه طالبان روا کردی

الا من که محکمش بستی
هر بسته که داشتی رها کردی

تا قد تو زد ره فروغی را
هر فتنه که خواستی بپاکردی

#فروغی_بسطامی


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

سفر پر خطر عشق نه از تدبیرست
صد طلسم است درین ره، که یکی زنجیرست

ایمن از دشمن خاموش شدن بیباکی است
خطر راهروان از سگ غافل گیرست

اشکریزان ترا سلسله ای حاجت نیست
در گلو گریه چو گردیده گره، زنجیرست

ناخن شیر به گیرایی مژگان تو نیست
هر که با چشم تو پرخاش نماید شیرست

در مذاقی که به شیرینی خون عادت کرد
لب پیمانه خنکتر ز دم شمشیرست

ناوک راست رو از طعن خطا آسوده است
صائب پاک سخن را چه غم تقریرست؟

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۶


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد

سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد

نیست چون جوهر اگر در بال همت کوتهی
می توان پروازها در بیضه فولاد کرد

مدتی شد گرچه از جوش نشاط افتاده ایم
می توان از خاک ما میخانه ها آباد کرد

تاجداران را طریق خسروی تعلیم داد
این که از هدهد سلیمان وقت غیبت یاد کرد

اینقدر تمهید در تعمیر ما در کار نیست
می توان ما را به گرد دامنی آباد کرد

آه اگر ذوق گرفتاری نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم در دل صیاد کرد

رفت در گنج گهر پایش چو دیوار یتیم
چون خضر هر کس که در تعمیر ما امداد کرد

این جواب آن غزل صائب که فتحی گفته است
از فراموشان مباد آن کس که ما را یاد کرد

#صائب_تبريزى


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

جور بر من می‌پسندد دلبری
زور با من می‌کند زورآوری

بار خصمی می‌کشم کز جور او
می‌نشاید رفت پیش داوری

عقل بیچارست در زندان عشق
چون مسلمانی به دست کافری

بارها گفتم بگریم پیش خلق
تا مگر بر من ببخشد خاطری

بازگویم پادشاهی را چه غم
گر به خیلش دربمیرد چاکری

ای که صبر از من طمع داری و هوش
بار سنگین می‌نهی بر لاغری

زان چه در پای عزیزان افکنند
ما سری داریم اگر داری سری

چشم عادت کرده با دیدار دوست
حیف باشد بعد از او بر دیگری

در سراپای تو حیران مانده‌ام
در نمی‌باید به حسنت زیوری

این سخن سعدی تواند گفت و بس
هر گدایی را نباشد جوهری

#سعدی
- غزل ۵۴۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت

روز همه سر برکرد از کوه و شب ما را
سر برنکند خورشید الا ز گریبانت

جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید
چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت

دیوار سرایت را نقاش نمی‌باید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت

هر چند نمی‌سوزد بر من دل سنگینت
گویی دل من سنگیست در چاه زنخدانت

جان باختن آسانست اندر نظرت لیکن
این لاشه نمی‌بینم شایسته قربانت

با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت

ای بادیه هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت

دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن
زان گه که درافتادم با قامت فتانت

شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز
سعدی که تو جان دارد بل دوستتر از جانت

بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیدست
این تشنه که می‌میرد بر چشمه حیوانت

#سعدی
- غزل ۱۴۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده‌ای
ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده‌ای

صبح که آفتاب خود سر نزده‌ست از زمین
جام جهان نمای را بر کف جان نهاده‌ای

مهدی و مهتدی تویی رحمت ایزدی تویی
روی زمین گرفته‌ای داد زمانه داده‌ای

مایه صد ملامتی شورش صد قیامتی
چشمه مشک دیده‌ای جوشش خنب باده‌ای

سر نبرد هر آنک او سر کشد از هوای تو
ز آنک به گردن همه بسته‌تر از قلاده‌ای

خیز دلا و خلق را سوی صبوح بانگ زن
گر چه ز دوش بیخودی بی‌سر و پا فتاده‌ای

هر سحری خیال تو دارد میل سردهی
دشمن عقل و دانشی فتنه مرد ساده‌ای

همچو بهار ساقیی همچو بهشت باقیی
همچو کباب قوتی همچو شراب شاده‌ای

خیز دلا کشان کشان رو سوی بزم بی‌نشان
عشق سواره‌ات کند گر چه چنین پیاده‌ای

ذره به ذره ای جهان جانب تو نظرکنان
گوهر آب و آتشی مونس نر و ماده‌ای

این تن همچو غرقه را تا نکنی ز سر برون
بند ردا و خرقه‌ای مرد سر سجاده‌ای

باده خامشانه خور تا برهی ز گفت و گو
یا حیوان ناطقی جمله ز نطق زاده‌ای

لطف نمای ساقیا دست بگیر مست را
جانب بزم خویش کش شاه طریق جاده‌ای

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۴۶۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی

با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری
باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی

دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی

چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت
جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی

ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما
لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی

چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم
بر سر آن منظره‌ها هم بنشانم که تویی

مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی

زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم
تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم

ای چشمه آگاهی شاگرد نمی‌خواهی
چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم

باری ز شکاف در برق رخ تو بینم
زان آتش دهلیزی صد شمع برافروزم

یک لحظه بری رختم در راه که عشارم
یک لحظه روی پیشم یعنی که قلاوزم

گه در گنهم رانی گه سوی پشیمانی
کژ کن سر و دنبم را من همزه مهموزم

در حوبه و در توبه چون ماهی بر تابه
این پهلو و آن پهلو بر تابه همی‌سوزم

بر تابه توام گردان این پهلو و آن پهلو
در ظلمت شب با تو براقتر از روزم

بس کن همه تلوینم در پیشه و اندیشه
یک لحظه چو پیروزه یک لحظه چو پیروزم

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

📕 عشق نوازی‌های مولانا
✍🏻
#جلال_ستاری


♻⤵دانلود کتاب های بیشتر↙↙↙
/channel/+3B8ASjkEEZVlY2I1
/channel/+3B8ASjkEEZVlY2I1
/channel/+3B8ASjkEEZVlY2I1

Читать полностью…

غزل های ناب

🍃🌺🍃
.
می دانم
عمری ست کنارِ هم و
هرگز به هم نمی رسیم
درست مثل ریل هایی
که رؤیاهای ما را به سر منزلِ ممکن رسانده اند
نازنین
هرگز نخواه که روزی به هم برسیم
همچون واگن های بی قرارِ هر قطاری
واژگون خواهیم شد
آن وقت همه می فهمند
ما حامل چند گفت و گوی عاشقانه
چند نامه ی ناخوانده و
چند بوسه ی بی ریا بوده ایم

👤شیر کو بیکس

Join ➣ 🌺
@ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس ، مرغی اسیرم




ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت




در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم




در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست




ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم




اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم




من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

#فروغ_فرخزاد

امیر
🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر

همی‌بینم رضایت در غم ماست
چگونه گردد این بی‌دل ز غم سیر

چه خون آشام و مستسقیست این دل
که چشمم می‌نگردد ز اشک و نم سیر

اگر سیری از این عالم بیا که
نگردد هیچ کس زان عالمم سیر

چو دیدم اتفاق عاشقانت
شدستم از خلاف و لا و لم سیر

ولی دردم تو اسرافیل جان‌ها
نیم از نفخ روح و زیر و بم سیر

چو بوی جام جان بر مغز من زد
شدم ای جان جان از جام جم سیر

چو بیشست آن جنون لحظه به لحظه
خسیس آن کو نگشت از بیش و کم سیر

چو دیدم کاس و طاس او شدستم
از این طشت نگون خم به خم سیر

خیال شمس تبریزی بیامد
ز عشق خال او گشتم ز غم سیر

#مولانا


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است
توله سگ تازی نگردد چونکه بنیادش سگست

مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است
دائما خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

گر که بینی ناکسان بالا نشینند عیب نیست
روی دریا کف نشیند قعر دریا گوهر است

کره اسب از نجابت باتقابت میرود
کره خر از خریت پیش پیش مادر است

شه اگر مسکین شود چون مرغ بی بال و پر است
جملگی دیوانه خوانندش اگر اسکندر است

آهن و فولاد هردو از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر بران، دیگری نعل خر است

شصت و شاهد هردو دعوای بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است

دود گر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد هرچه او بالاتر است

ای رفیق عیب خودت را هم بگو 
هر که عیب خویش گوید از همه بالاتر است

من لباس فقر میپوشم چون بی دردسر است
آستین هرچه کوته باشد خیسش کمتر است

#ناشناس
جعلی سعدی و صائب تبریزی

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…
Subscribe to a channel