ghazal_nabb | Unsorted

Telegram-канал ghazal_nabb - غزل های ناب

3129

🍃🌺🍃 گـفتے غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پـر میـزند دلم به هوای غــــزل، ولی! گــیرم هوای پر زدنم هــست،بال کو؟ ‌ ‌ ‌♥نشر بر ترین غزلهاے؛عرفانے،عاشقانه... 🌺 #غـزلهاے‌ناب_پارسی🍃

Subscribe to a channel

غزل های ناب

اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری
شبست محرم عاشق گواه ناله و زاری

چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق
کمینه اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری

چو ابر ساعت گریه چو کوه وقت تحمل
چو آب سجده کنان و چو خاک راه به خواری

ولیک این همه محنت به گرد باغ چو خاری
درون باغ گلستان و یار و چشمه جاری

چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی
زبان شکر گزاری سجود شکر بیاری

که شکر و حمد خدا را که برد جور خزان را
شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری

هزار شاخ برهنه قرین حله گل شد
هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری

حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل
چو جوله‌ست نداند طریق جنگ و سواری

برادر و پدر و مادر تو عشاقند
که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری

نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان
دوی نماند در تن چه مرغزی چه بخاری

مکش عنان سخن را به کودنی ملولان
تو تشنگان ملک بین به وقت حرف گزاری

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۳۰۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشه‌ای نشستی

ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی

ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی

رستی ز خمار هر دو عالم
تا حشر ز دام دوست مستی

با پر بلی بلند می‌پر
چون محرم گلشن الستی

رو بر سر خم آسمان صاف
تا درد بدی بدی به پستی

دولت همه سوی نیستی بود
می‌جوید ابلهش ز هستی

گیرم که جمال دوست دیدی
از چشم ویش ندیده استی

ای یوسف عشق رو نمودی
دست دو هزار مست خستی

خامش که ز بحر بی‌نصیبی
تا بسته نقش‌های شستی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۷۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار
حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار

به بهاران بر سان قصه بی برگی من
برگ سبزی پی آرایش دستار بیار

به کف خاکی ازان راهگذر خرسندم
توتیایی پی این دیده خونبار بیار

هر چه می گویی ازان لعل شکر بار بگو
هرچه می آوری از مژده دیدار بیار

هر چه از دوست رسد روشنی چشم من است
گل اگر لایق من نیست خس وخار بیار

وعده آمدنی، گر همه باشد به دروغ
به من ساده دل از یار جفا کار بیار

خبری داری اگر از دهن یار،بگو
حرف سربسته ای از عالم اسرار بیار

چند زنجیر کند پاره دل بیتابم ؟
تار پیچانی ازان طره طرار بیار

خون چشمم ز گرستن به سفیدی زده است
بوی پیراهن یوسف به من زار بیار

حرف آن طره طرار در افکن به میان
موکشان راز مرا بر سر بازار بیار

طوطی از صحبت آیینه سخنساز شود
روی بنما و مرا بر سر گفتار بیار

دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست
بعد ازان آینه پیش نظر یار بیار

بی گل روی تو ذرات جهان درخوابند
رخ برافروز وجهان رابه سر کار بیار

نیست بر همنفسان زندگی من روشن
روی چون آینه پیش من بیمار بیار

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
کای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۷۱

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او

چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او
چیست مراد دل ما دولت پاینده او

چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او
رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او

چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو
چون سوی درویش رود برق زند ژنده او

هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او

ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند
فخر جهان راست که او هست خداونده او

ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او
ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او

عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما
صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او

گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر
خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او

نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او
دام بود دانه او مرده بود زنده او

بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را
در دو هزاران نبود یک کس داننده او

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را
کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را

سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد
نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را

زینهار ایمن ز نیرنگ خشن پوشان مشو
کز خس و خارست منزل بیشتر صیاد را

روی سخت آسمان را امتحان در کار نیست
چند بر دندان زنی این بیضه فولاد را

عاشقان را شکوه ای از سختی ایام نیست
مهره موم است کوه بیستون فرهاد را

سیل را جوش بهاران می کند مطلق عنان
حسن در ایام خط افزون کند بیداد را

خنده بی درد سازد دردمندان را ملول
سیر گلشن می کند غمگین دل ناشاد را

در گشاد کار خود مشکل گشایان عاجزند
شانه نتواند گشودن طره شمشاد را

از قبول سکه گردد سیم و زر صاحب رواج
از هوا گیرد هنرور سیلی استاد را

سایلان را می کند گستاخ امید جواب
سیل در کهسار از حد می برد فریاد را

از خرابی می شود دل صاحب گنج گهر
نیست معماری به از ویرانی این بنیاد را

خاکیان صائب چه می کردند در این تنگنا؟
گر فضای دل نبودی عالم ایجاد را

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من
تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من

از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو
زود روان روان شود در پی تو روان من

بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را
بس بودم کمال تو آن تو است آن من

جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم
زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من

چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر
تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من

چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو
خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من

من چو که بی‌نشان شدم چون قمر جهان شدم
دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من

شاد شده زمان‌ها از عجب زمانه‌ای
صاف شده مکان‌ها زان مه بی‌مکان من

از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین
خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۸۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود

به نقد خاک شدن کار عاشقان باشد
که راه بند شکستن خدایشان بنمود

به امر موتوا من قبل ان تموتوا ما
کنیم همچو محمد غزای نفس جهود

جهود و مشرک و ترسا نتیجه نفس است
ز پشک باشد دود خبیث نی از عود

شود دمی همه خاک و شود دمی همه آب
شود دمی همه آتش شود دمی همه دود

شود دمی همه یار و شود دمی همه غار
شود دمی همه تار و شود دمی همه پود

به پیش خلق نشسته هزار نقش شود
ولیک در نظر تو نه کم شود نه فزود

به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین
به پیش چشم دگر کس مستر و مغمود

مذللست قطوف بهشت بر احمد
که کرد دست دراز و از آن بخواست ربود

که تا دهد به صحابه ولیک آن بگداخت
شد آب در کفش ایرا نبود وقت نمود

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

روز و شب خدمت تو بی‌سر و بی‌پا چه خوشست
در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست

بر سر غنچه بسته که نهان می‌خندد
سایه سرو خوش نادره بالا چه خوشست

زاغ اگر عاشق سرگین خر آمد گو باش
بلبلان را به چمن با گل رعنا چه خوشست

بانک سرنای چه گر مونس غمگینان‌ست
از دم روح نفخنا دل سرنا چه خوشست

گر چه شب بازرهد خلق ز اندیشه به خواب
در رخ شمس ضحی دیده بینا چه خوشست

بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل
تو چه دانی که بر این گنبد مینا چه خوشست

چون تجلی بود از رحمت حق موسی را
زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوشست

که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست
گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۱۴

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

سود ندهد عامل بیدادگر را کارخیر
شاهد ظلم است ازاهل عمل آثار خیر

کوته اندیشی که خیر ازمال مردم می کند
دست و دامان تهی برگردداز بازارخیر

پایه ظلم وستم راعامل بیدادگر
می دهد براهل بینش عرض از آثار خیر

روزی مرغان شود تخمی که زیر خاک نیست
پیش مردم از تنگ ظرفی مکن اظهار خیر

صرف کن درخیر نقد زندگانی را که نیست
در شبستان عدم شمعی به جز انوار خیر

نور از آیینه میبارد سکندر را به خاک
بی گهر هرگز نگردد ابر گوهر بار خیر

نام جم ازجام در دورست تا افلاک هست
ماندگی هرگز ندارد گردش پرگارخیر

صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران
رتبه تمکین بود تعجیل رادر کارخیر

تامی لعل شفق در شیشه افلاک هست
صائب از گردش نیفتد ساغرسرشارخیر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۳۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

داده ام دل را به دست دشمن دین دگر
بسته ام عهد مودت با نو آیین دگر

با غزالان سخن کارست صیاد مرا
کی مرا از جا برد آهوی مشکین دگر؟

کوه دردی را که من فرهاد او گردید ه ام
هست بر هر پاره سنگش نقش شیرین دگر

مرده دل را بغیر از ناله جان بخش من
بر نمی انگیزد از جا هیچ تلقین دگر

سر مجنبان بهر تحسینم گفتار مرا
نیست غیر از جنبش دل هیچ تحسین دگر

از گلستانی که آن سرو خرامان بگذرد
می شود هر شاخ پر گل دست گلچین دگر

ناامیدی هر قدر دل را کشد درخاک وخون
آرزو در سینه چیند بزم رنگین دگر

هر سر موی تو چون مژگان گیرا می کند
در شکارستان دلها کار شاهین دگر

گفتم از پیری شود کوتاه، دست رغبتم
قامت خم شد کمند حرص را چین دگر

گفتم از خواب گران پیری برانگیزد مرا
موی همچون پنبه ام گردید بالین دگر

در سر بی مغز هرکس نیست صائب نور عقل
دولت بیدار، گردد خواب سنگین دگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۲۹

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دور کز این دست نیست

کیست که از دمدمه روح قدس
حامله چون مریم آبست نیست

کیست که هر ساعت پنجاه بار
بسته آن طره چون شست نیست

چیست در آن مجلس بالای چرخ
از می و شاهد که در این پست نیست

می‌نهلد می که خرد دم زند
تا بنگویند که پیوست نیست

جان بر او بسته شد و لنگ ماند
زانک از این جاش برون جست نیست

بوالعجب بوالعجبان را نگر
هیچ تو دیدی که کسی هست نیست

برپرد آن دل که پرش شه شکست
بر سر این چرخ کش اشکست نیست

نیست شو و واره از این گفت و گوی
کیست کز این ناطقه وارست نیست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۳

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر
هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر

از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است
چون نگویم شکر این قوم از کریمان بیشتر؟

از وفور زر تهیدستان قسمت راچه سود؟
خشک گردد درمیان بحر، مرجان بیشتر

سگ ز صاحب روی گردان می شود چون سیرشد
نفس باشد درتهیدستی به فرمان بیشتر

دولت از دست دعا دارد حصار عافیت
خوابگاه شیر باشد درنیستان بیشتر

زشت را آیینه تاریک باشد پرده پوش
می نماید روی دل گردون به نادان بیشتر

آب درظرف سفالین خوشترست ازجام زر
می برند از عمر لذت خاکساران بیشتر

می رسد آزار سگ سیرت به درویشان فزون
خرقه رااز بخیه باشد زخم دندان بیشتر

همت از تیغ زبان شکر خجلت می کشد
درزمین شور بارد ابر احسان بیشتر

حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است
هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر

رتبه بسط است بیش از قبض پیش عارفان
فیض درسی پاره می باشد ز قرآن بیشتر

هرکه را آیینه تارست صائب دربغل
می کشد خاطر به گلخن از گلستان بیشتر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۱۰

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

عشق هر چند که در پرده بود مشهورست
حسن هر چند که بی پرده بود مستورست

هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد
گر بود صاحب صد دیده روشن، کورست

بود از زخم زبان خار بیابان جنون
نمک مایده عشق ز چشم شورست

جگر دیدن عیب و هنر خویش کراست؟
زشت اگر پشت به آیینه کند معذورست

می دهد قطره و سیلاب عوض می گیرد
شهرت بحر به همت غلط مشهورست

به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش
هر که سر در سر این کار کند منصورست

سپری زود شود زندگی تن پرور
زودتر پاره کند زه چو کمان پرزورست

حسن از دیدن آیینه نمی گردد سیر
آب سرچشمه آیینه همانا شورست

یک کف خاک ز بیداد فلک بی خون نیست
گر شکافند جگرگاه زمین یک گورست

سیری از شور سخن نیست دل صائب را
تشنگی بیش کند آب چو تلخ و شورست

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۵

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

سرم سرگشتهٔ سودای عشق است
دلم آشفتهٔ غوغای عشق است

بدان دیده که بتوان دید او را
دو چشم روشن بینای عشقست

حقیقت سرمهٔ چشم خردمند
غبار گرد خاک پای عشقست

ز عبرت غیر او از دل به در کن
که غیر دل دگر نه جای عشقست

به شمع عشق جان و دل بسوزان
چو پروانه گرت پروای عشق است

مگو از دی و از فردا و فردا
که امروز وعدهٔ فردای عشق است

تن تنها در آ سید به خلوت
که در خلوت تن تنهای عشقست

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۲۴۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

سلام خدمت اعضای محترم کانال مطالعه گران پیشنهاد میکنم
در گروه درخواست کتاب که میتوانید هرنوع کتاب را درخواست بدهید عضو شده از آن بهرمند شوید

#لینک_عضویت
/channel/rbook2022
/channel/rbook2022
/channel/rbook2022

Читать полностью…

غزل های ناب

دل رمیده به امید این جهان مگذار
به شاخ بی ثمر بیدآشیان مگذار

بهشت ،تشنه دیدارخودحسابان است
حساب خود زکسالت به دیگران مگذار

ترابه چاه خطاسرنگون نیندازد
دلیرتوسن گفتارراعنان مگذار

اگر به دست ولب خویش دوستی داری
به هرچه می رود ازدست،دل برآن مگذار

به مهروماه فلک چشم راسیاه مکن
به این تنور دل ازبهریک دونان مگذار

نفس به کام من ازضعف ،استخوان شده است
توهم به لقمه ام ای چرخ استخوان مگذار

صلاح درسپر افکندن است عاجز را
به انتقام فلک ،تیر درکمان مگذار

زدام لاغری این صید رارهایی نیست
عبث تو ناوک دلدوز درکمان مگذار

عنان سیل سبکروبه دست خودرایی است
سخن چو روی دهدمهر بردهان مگذار

به لامکان تجردبرآی عیسی وار
چومهربیضه درین تیره خاکدان مگذار

عزیز مصر به جان می خرد متاع ترا
متاع یوسفی خود به کاروان مگذار

حریف موجه کثرت نمی شوی صائب
قدم زگوشه عزلت به آستان مگذار

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۸۷

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
از جنبش او جنبش این پرده نبینی

از تابش آن مه که در افلاک نهان است
صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی

ای برگ پریشان شده در باد مخالف
گر باد نبینی تو نبینی که چنینی

گر باد ز اندیشه نجنبد تو نجنبی
و آن باد اگر هیچ نشیند تو نشینی

عرش و فلک و روح در این گردش احوال
اشتر به قطارند و تو آن بازپسینی

می‌جنب تو بر خویش و همی‌خور تو از این خون
کاندر شکم چرخ یکی طفل جنینی

در چرخ دلت ناگه یک درد درآید
سر برزنی از چرخ بدانی که نه اینی

ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز
ای آنک امان دو جهان را تو امینی

تا ماه نهم صبر کن ای دل تو در این خون
آن مه تویی ای شاه که شمس الحق و دینی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۶۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

سماع آمد هلا ای یار برجه
مسابق باش و وقت کار برجه

هزاران بار خفتی همچو لنگر
مثال بادبان این بار برجه

بسی خفتی تو مست از سرگرانی
چو کردندت کنون بیدار برجه

هلا ای فکرت طیار برپر
تو نیز ای قالب سیار برجه

هلا صوفی چو ابن الوقت باشد
گذر از پار و از پیرار برجه

به عشق اندرنگنجد شرم و ناموس
رها کن شرم و استکبار برجه

وگر کاهل بود قوال عارف
بدو ده خرقه و دستار برجه

سماح آمد رباح از قول یزدان
که عشقی به ز صد قنطار برجه

به عشق آنک فرشت گوهر آمد
چو موج قلزم زخار برجه

چو زلفین ار فروسو می‌کشندت
تو همچون جعد آن دلدار برجه

صلایی از خیال یار آمد
خیالانه تو هم ز اسرار برجه

بسی در غدر و حیلت برجهیدی
یکی از عالم غدار برجه

بسی بهر قوافی برجهیدی
خموشی گیر و بی‌گفتار برجه

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۳۴۱

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

#عشق_است


تمام خلقت دنیا ز خلقت عشق است
شکوه وصل دو عاشق رسالت عشق است

اگر چه گاهی از آنسوی بام می‌افتد
رقابت دل و دلبر نبوت عشق است

به خاک اگر نشسته دل شکسته‌‌ای عاشق
همین فلاکت او هم ز شوکت عشق است

ز چشم عاشق بیچاره خون ببارد هم
بدان ز مهر و صفا و محبت عشق است

ترنمی به جهان دلنشین تر از این نیست
صدای یار سوره‌ی خوش تلاوت عشق است

ز بعد خلقت دنیا و آدم و حوا
قرار وصل و جدایی حلاوت عشق است 

دمی که خون جگر همنشین مژگان است
مگیر خرده که این هم حجامت عشق است

همیشه خاطر عاشق بیاد معشوقش
چنین خیال لطیفی سخاوت عشق است

چونان که شاعرانه غم و شمع و دل بیاویزند
هنرنمایی بارز، ذکاوت عشق است

هماره در ره معشوقه جان فدایی کن
فدا شدن ز اصول شهادت عشق است

#خسته_دل_گمنام


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

نمی دانم چرا ؟!  اما... تو را وقتی که میبینم!

یکی انگار میخواهد زمن ، تا با تو بنشینم !

تنِ یخ کرده آتش را که میبیند چه میخواهد ؟!

همانی را که میخوام ! تو را وقتی که میبینم!!

تو تنها میتوانی آخرين درمان من باشی ؛

و بی دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم!!

تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم؛

که میترسم به جانت چشم زخم آید!! چو میگویند تحسینم!!

زبانم لال!! زبانم لال  اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت ؛ آیا بر من و دنیای رنگینم ؟!

نباشی تو اگر ناباوران عشق میبینند ! که این من ،

این ،،  منِ آرام در مردن به جز اینم ......

#محد_علی_بهمنی

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر
چراغ آسمانی می شودازآب روشنتر

کدامین آتشین رخساره می آیدبه بالینم؟
که از عینک مرا شد پرده های خواب روشنتر

چراغ مسجد ازتاریکی میخانه افروزد
شب آدینه باشد گوشه محراب روشنتر

مشو با روشنی از صحبت روشندلان غافل
که درآیینه گوهر نماید آ ب روشنتر

درگوشش به چشم حلقه زلف آب گرداند
که دیده است اختر ازخورشیدعالمتاب روشنتر؟

ندارد گردکلفت برجبین آیینه قانع
که آب چشمه ساران است از سیلاب روشنتر

چنان کز رشته بسیار گردد نور شمع افزون
مرا دل گردد از جمعیت احباب روشنتر

کدامین گوهر شب تاب ازین دریا فروزان شد؟
که ازفانوس آید درنظر گرداب روشنتر

فروغ عاریت با نور ذاتی برنمی آید
که روز ابرباشد از شب مهتاب روشنتر

اگرچه آب گردد صاف از استادگی صائب
زموج بیقراری شد دل بیتاب روشنتر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۵۰

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر
که تب را می نماید پرده تبخال رسواتر

خود آرایی کند بی پرده عیب روسیاهان را
که گردد پای طاوس ازنگار بال رسواتر

نگردد پرده عیب خسیسان دولت دنیا
سیه رو را کند آیینه اقبال رسواتر

درین میخانه با ته جرعه قسمت قناعت کن
که گردد تنگ ظرف از جام مالامال رسواتر

ازان با صوفیان صافدل زاهد نیامیزد
که از آیینه گردد زشتی تمثال رسواتر

مزن پر دست وپا گرعیب خود پوشیده می خواهی
که می گردد ز ایماواشارت لال رسواتر

به زینت نیست ممکن زشتی رخسار کم گردد
که ساق بی صفا رامی کند خلخال رسواتر

نداری چون ز معنی بهره ای باری مکن دعوی
که در پرواز گردد مرغ کوته بال رسواتر

نیاید پرده پوشی از لباس عاریت صائب
که نا درویش را سازد قبای شال رسواتر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۴۷

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر
می گدازد عاشقان را چون شکر در جوی شیر

صحبت سیمین تنان شیرین لبان را آتش ا ست
کاهش شکر بوداز چربی پهلوی شیر

می کند بی دست وپایی نعمت فردوس نقد
روزی اطفال اینجامی رسد از جوی شیر

سخت طفلانه است سنجیدن به مردان جهان
کوهکن راکز دهان تیشه آیدبوی شیر

سخت رویان رابه خلق خوش توان مغلوب کرد
قند را درهم شکست از چرب نرمی خوی شیر

پاک طینت عیب خود را بر زبان می آورد
موی را پنهان نیارد کرد هرگز روی شیر

نیست در مصر قناعت تشنه چشمی حرص را
خشک می آید برون اینجا شکر از جوی شیر

وقت حاجت راه روزی خود هویدامی شود
طفل بی مادر کند زانگشت جست و جوی شیر

وعده های خشک بی ریزش نمی آید بکار
طفل را نتوان خمش کردن به گفت و گوی شیر

در حریم صبح صائب پاک کن دل از خودی
کز غباری از صفا بیمایه گردد روی شیر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۳۹

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست

هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست

هر کی او نعره تسبیح جماد تو شنید
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست

تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست

هر کی تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست

هر کی در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست

ترشی‌های تو صفرای رهی را ننشاند
وز علاج سر سودای فراوان ننشست

هر که را بوی گلستان وصال تو رسید
همچنین رقص کنان تا به گلستان ننشست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۱۳

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

از عزیزان با تو ما را هست پیوند دگر
جای یوسف را نگیرد هیچ فرزند دگر

خار دیوار تو از مژگان بود گیرنده تر
هر سرمو از تو چون زلف است دلبند دگر

از گرفتاران، سر بندی است هرکس را جدا
هست ما را با تو از هر بند پیوند دگر

می رسیدش ،بنده شایسته گر می کرد ناز
جز تو گر می بود در عالم خداوند دگر

شور من چون بلبلان از نوشخند غنچه نیست
تلخ دارد زندگی بر من شکرخند دگر

خوبه وحدت کرده مستغنی است از همصحبتان
نیست نخل خوش ثمر محتاج پیوند دگر

شد ز سنگ کودکان روشن که باغ دهر را
نیست چون دیوانگان نخل برومند دگر

گرچه هرکس راست پیوندی به آن نخل امید
قطع پیوند از دو عالم هست پیوند دگر

چون نباشد خواب من شیرین در آغوش لحد؟
من که نشکستم به دل جز آرزو قند دگر

کی به فکر صائب بی آرزو خواهد فتاد؟
آن که در هر گوشه دارد آرزومند دگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۲۵

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او
عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او

سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها
توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او

توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی
پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او

توبه من برای او توبه شکن هوای او
توبه من گناه من سوخته پیش روی او

شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او

عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
می‌رسد از کنارها غلغل وهای هوی او

مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد
تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او

سایه که باز می‌شود جمع و دراز می‌شود
هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او

سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او
نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او

ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان
تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او

چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من
ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۷

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ناقص از کامل برد لذت ز دنیا بیشتر
دیده احول کند عیش دو بالا بیشتر

زشت راآیینه تاریک باشد پرده پوش
می رسد آزاربد گوهربه بینا بیشتر

گوشه گیران را مسلم کی گذارد روزگار؟
از گرانان می کشد آزار،عنقا بیشتر

هیچ باغ دلگشا چون جبهه واکرده نیست
می کشد صاحبدلان را دل به صحرا بیشتر

عمر در برچیدن دامن سرآمد سرو را
می کنند آزادگان وحشت ز دنیا بیشتر

چون زمین نرم از من گرد بر می آورند
می کنم هر چند بامردم مدارا بیشتر

آب گوهر می فزاید تشنگی چون آب شور
می تپد از تشنگان برخاک دریابیشتر

در سر بی مغز باشد باده را شور دگر
درنیستان می شود این شعله رعنا بیشتر

تلخ شد از کوهکن بر چشم شیرین خواب ناز
کارشیرین دل برد از کارفرما بیشتر

گشت از دشنام شوق آن لب میگون زیاد
گردد از تلخی می لعلی گوارا بیشتر

درسیاهی می توان گل چید از آب حیات
گریه راباشد اثر دامان شبها بیشتر

خانه های کهنه صائب مسکن مارست ومور
درکهنسالان بود حرص وتمنابیشتر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۰۲

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را
کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را

سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد
نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را

زینهار ایمن ز نیرنگ خشن پوشان مشو
کز خس و خارست منزل بیشتر صیاد را

روی سخت آسمان را امتحان در کار نیست
چند بر دندان زنی این بیضه فولاد را

عاشقان را شکوه ای از سختی ایام نیست
مهره موم است کوه بیستون فرهاد را

سیل را جوش بهاران می کند مطلق عنان
حسن در ایام خط افزون کند بیداد را

خنده بی درد سازد دردمندان را ملول
سیر گلشن می کند غمگین دل ناشاد را

در گشاد کار خود مشکل گشایان عاجزند
شانه نتواند گشودن طره شمشاد را

از قبول سکه گردد سیم و زر صاحب رواج
از هوا گیرد هنرور سیلی استاد را

سایلان را می کند گستاخ امید جواب
سیل در کهسار از حد می برد فریاد را

از خرابی می شود دل صاحب گنج گهر
نیست معماری به از ویرانی این بنیاد را

خاکیان صائب چه می کردند در این تنگنا؟
گر فضای دل نبودی عالم ایجاد را

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

تا نفس باقی است دردل ر‌نگ‌کلفت مضمراست
آب این آیینه‌ها یکسرکدورت‌پرور است

فکر آسودن به شور آورده است این بحر را
در دل هر قطره جوش آرزوی‌گوهر است

ساز آزادی همان گرد شکست آرزوست
هرقدر افسرده گردد رنگ سامان پر است

ای حباب بیخبر از لاف هستی دم مزن
صرف‌کم دارد نفس را آنکه آبش بر سر است

دستگاه‌کلفت دل نیست جز عرض‌کمال
چشمهٔ آیینه‌گر خاشاک درد جوهر است

اهل دنیا عاشق جاهند از بی‌دانشی
آتش سوزان به چشم‌کودک نادان زر است

مرگ ظالم نیست غیر از ترک سودای غرور
شعله ازگردنکشی‌کر بگذرد خاکستر است

راز ما صافی‌دلان پوشیده نتوان یافتن
هرچه دارد خانهٔ آیینه بیرون در است

می‌ کند زاهد تلاش صحبت میخوارگان
این هیولای جنون امروز دانش پیکر است

درطلسم حیرت ما هیچ‌کس را بارنیست
چشم قربانی‌کمینگاه خیال دیگر است

گاه‌گاهی گریه منع انفعالم می‌کند
جبهه‌کم دارد عرق روزی‌که مژگانم تر است

بیدل از حال دل‌کلفت نصیب ما مپرس
وای برآیینه‌ای‌کان رانفس روشنگر است

#بیدل_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۴۶۸

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را

هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را

گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
من نفروشم از کرم بنده خودخریده را

بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند
یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را

داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد
بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را

عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین
در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را

هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب
صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را

چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او
چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را

وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود
پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را

کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند
سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را

جام می الست خود خویش دهد به سمت خود
طبل زند به دست خود باز دل پریده را

بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش
چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۶


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…
Subscribe to a channel