ghazalak1 | Unsorted

Telegram-канал ghazalak1 - غزلــک

4102

شک ندارم که اگر تمامِ آدم‌ها «روزی یک شعر» می‌خواندند، دنیا جای زیباتری می‌شد... این‌جا با هم «روزی یک شعر» زمزمه می‌کنیم، و یک موسیقی می‌شنویم. لینک اولین پُست کانال: https://t.me/Ghazalak1/4

Subscribe to a channel

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک


در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دل‌ستانان الغیاث

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست
خوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت

گفته‌ای لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت

خوش خرامان می‌روی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سر خیال آن‌که در پا میرمت

گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست
ای همه‌جای تو خوش پیش همه‌جا میرمت

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

این غزل از 13:00
@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک


صبر است مرا چارۀ هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نمانده‌ست

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

مردمِ دیدۀ ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشتۀ ما غیر تو را ذاکر نیست

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد
گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

بستۀ دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هرکه را در طلبت همت او قاصر نیست

از روان‌بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح‌فزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن
دوتا خسته دوتا تنها یکی‌شون تو یکی‌شون من

دیوار از سنگ سیاهه سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی‌صدایی به لبای خستۀ ما

نمی‌تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار
همۀ عشق من و تو قصه هست قصۀ دیدار

همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو

راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهایی مرگه تا رها بشیم می‌میریم

کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه دستای هم‌و بگیریم

شاید اون‌جا توی دل‌ها درد بیزاری نباشه
میون پنجره‌هاشون دیگه دیواری نباشه

#اردلان_سرفراز
#خارج_از_دیوان
@Ghazalak

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارت شیرین دل‌فریب
گویی که پستۀ تو سخن در شکر گرفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت

زین قصه هفت‌گنبد افلاک پرصداست
کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

برای خواب معصومانۀ عشق کمک کن بستری از گُل بسازیم
برای کوچ شب هنگام وحشت کمک کن با تن هم پُل بسازیم

کمک کن سایبونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم
کمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم

بذار قسمت کنیم تنهایی‌مون‌و میون سفرۀ شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما پُلی باشه واسه از خود گذشتن

کسی به فکر مریم‌های پرپر کسی تو فکر کوچ کفترا نیست
به فکر عاشقای دربه‌در باش که غیر از ما کسی به فکر ما نیست

تو رو می‌شناسم ای شب‌گرد عاشق تو با اسم شب من آشنایی
از اندوه تو و چشم تو پیداست که از ایل‌وتبار عاشقایی

تو رو می‌شناسم ای سردرگریبون غریبگی نکن با هق‌هق من
تن شکستت‌و بسپار به دست نوازش‌های دست عاشق من

به دنبال کدوم حرف و کلامی سکوتت گفتن تمام حرفاست
تو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت قلب عاشق‌های دنیاست

تو با تن‌پوشی از گل‌برگ و بوسه من‌و به جشن نور و آینه بردی
چرا از سایه‌های شب بترسم تو خورشیدو به دست من سپردی

کمک کن جاده‌های مه‌گرفته من مسافرو از تو نگیرن
کمک کن تا کبوترهای خسته رو یخ‌بستگی شاخه نمیرن

کمک کن از مسافرهای عاشق سراغ مهربونی رو بگیریم
کمک کن تا برای هم بمونیم کمک کن تا برای هم بمیریم

بذار قسمت کنیم تنهایی‌مون‌و میون سفرۀ شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما پُلی باشه واسه از خود گذشتن

#خارج_از_دیوان
@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث

در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دل‌ستانان الغیاث

خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

‌‌
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

بی مهر رخت روز مرا نور نمانده‌ست
وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده‌ست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده‌ست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نمانده‌ست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نمانده‌ست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خستۀ رنجور نمانده‌ست

صبر است مرا چارۀ هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نمانده‌ست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نمانده‌ست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم‌زده را داعیۀ سور نمانده‌ست

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

 ‌
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هردم فریب چشم جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوح خال هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یک‌سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت

و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به‌جز خاک سر کویت

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی‌ست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان دشمن‌دوست
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوش‌دلی این است پیر دهقان گفت

گره به باد مزن گرچه بر مراد وزد
که این سخن به‌مثل مور با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون‌وچرا دم که بندۀ مقبل
قبول کرد به‌جان هر سخن که سلطان گفت

که گفت حافظ از اندیشۀ تو آمد باز
من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست

به لطف خال‌وخط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیر دام و دانۀ توست

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانۀ توست

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانۀ توست

به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصۀ جان خاک آستانۀ توست

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانۀ توست

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین‌کار
که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده‌باز
از این حیل که در انبانۀ بهانۀ توست

سرود مجلس‌ت اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین‌سخن ترانۀ توست

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak

Читать полностью…
Subscribe to a channel