ghazalak1 | Unsorted

Telegram-канал ghazalak1 - غزلــک

4102

شک ندارم که اگر تمامِ آدم‌ها «روزی یک شعر» می‌خواندند، دنیا جای زیباتری می‌شد... این‌جا با هم «روزی یک شعر» زمزمه می‌کنیم، و یک موسیقی می‌شنویم. لینک اولین پُست کانال: https://t.me/Ghazalak1/4

Subscribe to a channel

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند

اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

به صفای دل رندان صبوحی‌زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند

نامۀ تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغ‌بچگان زلف دوتا بگشایند

گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند

در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانۀ تزویر و ریا بگشایند

حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطی‌ای را به خیال شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد

قرةالعین من آن میوۀ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد

ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که امید کرمم همره این محمل کرد

روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از این که‌گل کرد

آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان‌ابروی من منزل کرد

نزدی شاه‌رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی‌الصباح که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغر زرین خور نهان گردید
هلال ابروی ساقی به می اشارت کرد

خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد

بهای بادۀ چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد که این تجارت کرد

بیا به میکده و وضع قرب و جاهم بین
اگرچه چشم به من واعظ از حقارت کرد

نشان مهر و محبت ز جان عاشق جوی
اگرچه خانۀ دل محنت تو غارت کرد

اگر امام جماعت بخواهدش امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک‌دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وآن‌گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دل‌داری کند

گفتم گره نگشوده‌ام زآن طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند

پشمینه‌پوش تندخو از عشق نشنیده‌ست بو
از مستی‌اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

زآن طرۀ پرپیچ‌وخم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند

شد لشکر غم بی‌ عدد از بخت می‌خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غم‌خواری کند

با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کآن طرۀ شب‌رنگ او بسیار طراری کند

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطۀ بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد

گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد

دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد

طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشۀ خطا ببرد

بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد

از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم
اینم همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد

مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده‌دار نشانم نمی‌دهد

زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان‌جا مجال باد وزانم نمی‌دهد

چندان که بر کنار چو پرگار می‌شدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی‌دهد

شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمی‌دهد

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن‌کس برد
که خاک میکدۀ عشق را زیارت کرد

مقام اصلی ما گوشۀ خرابات است
خداش خیر دهاد آن‌که این عمارت کرد

نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد

امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش
به خون دختر رز جامه را قصارت کرد

فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
 
@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

ای پستۀ تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند

طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند

خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند

گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند

ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند

بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند

جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند

حافظ چو ترک غمزۀ ترکان نمی‌کنی
دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند

  @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک‌دم از وفاداری
چو گرد در پی‌اش افتم چو باد بگریزد

و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقۀ دهنش چون شکر فروریزد

من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد

بر آستانۀ تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

@Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

 @Ghazalak1

Читать полностью…

غزلــک

آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد

از سر کشته خود می‌گذری هم‌چون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد

ماه خورشیدنمایش ز پس پردۀ زلف
آفتابی‌ست که در پیش سحابی دارد

چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
تا سهی سرو تو را تازه‌تر آبی دارد

غمزۀ شوخ تو خونم به‌خطا می‌ریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد

آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است این‌که خضر بهره سرابی دارد

چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مست است مگر میل کبابی دارد

جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد

کی کند سوی دل خستۀ حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

 @Ghazalak1

Читать полностью…
Subscribe to a channel