909
با ظاهر قشنگ جهان در جهنمیم علیرضا_محمدی
@ghazalkhaneemoaser
آی دی اینستاگرام شاعر بزرگوار دکتر روح الله عسگری 👇👇👇👇
https://instagram.com/dr_r_asgari?igshid=1a5crqjmbijqu
نه دستِ خواهشی دیگر برایم مانده و نه پایِ پرهیزی
نباید انتظاری داشت از شهریورِ هممرزِ پاییزی
صدا میسوزد و شومینه از اندوهیادِ "شد خزان" گرم است
و میدوزد زمین و آسمانها را به هم، باران یکریزی
غمت را چون گلی چسباندهام بر سینه و سرشارم از عطرش
و چسبانده به سینه چون گلی "آن روز" را تقویم رومیزی،
که از من رد شدی و ساعت دیواری از ردّ تو جا ماند و
نشد پیراهنت را لحظهای روی لباس من بیاویزی
زمان تکثیر تنهاییست؛ این را جالباسی خوب میفهمد!
اگر اندازهی عطرت کنارم ماندهبودی باز یک چیزی...!
#کبری_موسوی_قهفرخی
مستم نخورده جرعه ای از استکان تو
از نوع دیگر است یقینا جهان تو
چون آن «زن شبانه موعود» آمدی
تا شعر من سروده شود اززبان تو
با واژه ها رفیقم از آن رو که دیده ام
در لابه لای شعرم از آن ها نشان تو
با آن که شرح ناز تو جاری ست بازهم
از من شنیدنی ست فقط داستان تو
گل های روسری تو از باغ قمصراند
از دشت لاله رنگ گرفته لبان تو
صف بسته اند یاسمن و ارغوان، مگر
بوسه زنند بر تن چون پرنیان تو
آری درست می شنوی ! عاشق تواند
دریا و کوه و جنگل مازندران تو
دارم غزل غزل به تو نزدیک می شوم
شاید به بزم بوسه شوم میهمان تو
«» آه ای زن شبانه ی موعود
سهراب
#علی_اصغر_اقتداری
@ghazalkhaneemoaser
درگذشت معلم ، شاعر ، و نویسنده مطرح کشور جناب علی اصغر اقتداری را به خانواده محترمشان و جامعه ادبی تسلیت می گوییم
روحش قرین رحمت الهی 🖤🖤
آسوده شبیه برگ باید باشی
دلسردتراز تگرگ بایدباشی
اوضاع جهان حکایت ازاین دارد
هرلحظه به فکر مرگ باید باشی
#عبدالله_مهتری(ع.م.فرزاد)
@ghazalkhaneemoaser
فکر کن در تمام زندگی اش
نوشداروی بی اثر بوده
زیر پلکش دو ابر طوفان زا
در هیاهوی دردسر بوده
دستهایش بهار پوشانده
بر دِرام پر از کبودی شهر
از نگاه های عابران اما
سخت بوده، فقط تبر بوده
خنده های دروغ بی سر و ته
تلخ کرده تَهِ زبانش را
هرچه کمتر شده از آدمها
باز قدری اضافه تر بوده
حرفها را نگفته بلعیده
لای انبوه بغض هر روزه
دل به هر کس که بسته فهمیده
از قدیم و ندیم کر بوده
هر دقیقه دویده دنبال
آرزوهای بی سرانجامش
آاه مثل حباب سردرگم
تا توانسته در به در بوده
خوابهایش همیشه مثل همند
یک جهان در تضاد هرچه که هست
بی گمان حاصل همین رویاست
اندکی دلخوشی اگر بوده
حتم دارم که لحظه ی آخر
بعد عمری عزیز خواهد شد
حتم دارم بلند می گویند:
او بهشتی و معتبر بوده!!
#شقایق_رضازاده
@ghazalkhaneemoaser
یک روز ، به روی شانه برمی گردد
دور از همه کس شبانه بر می گردد
توفان که حریف بال های او نیست
یک قوست به آشیانه بر می گردد
#سیدجلیل_سیدهاشمی
@ghazalkhaneemoaser
چشم تو در دین مردم انحراف انداخته
مردهای شهر ما را در مصاف انداخته
هر که گیسوی تو را این گونه زیبا بافته
روی بازوی تو فرش دستباف انداخته
آفرین بر دست عکاسی که بی لغزش،چنین
عکس رخسار تو را این قدر صاف انداخته
رُخ عیان کردی و بعدش در تمام شهرها
عین و شین و قاف را در ائتلاف انداخته
چادر گلدارِ تو انگار شیخ شهر را
فکر تغییرات در طرح عفاف انداخته
وجه تشبیه دو تا ابروی تو با قبله گاه
بین شاعر ها و مؤمن ها شکاف انداخته
یک نظر بر روی تو اینکه حرام است و حلال
بین آیات و مراجع اختلاف انداخته
با چنین اوصاف حق دارد خداوند جهان
حلقه ی وصل تو را در کوه قاف انداخته
#مهدی_خداپرست
@ghazalkhaneemoaser
بالابلند سرکشم آن ماهِ شب پرست
بغضش سکوتِ سربی این خانه را شکست
تَر شد نگاه پنجره از اتفاق خیس
تَر شد تمام خاطره هایی که بود وهست
آتش گرفت قوطی کبریت خیس او
وقتی کنار هیزم داغ تنم نشست
زُل زد به عمق سرخی ِ گلهای دامنم
با چشم های قهوه ای سربه زیر و مست
انگشتهای ملتهبش سمت صورتم
آماده باشِ جنگِ لب و ،لشکرِ دو دست
پیراهنم ،که عطر تنش را نفس کشید
زنجیرهای فاصله از بینمان گسست
شب با شراب و شعر و دوتا شمع نیمه جان
در را به روی هرچه به جز ما وعشق بست
#مریم_ناظمی
@ghazalkhaneemoaser
تن نیستی برای تو آغوش وا کنم
باید به جای داشتنت ادعا کنم
ای قبلهی خصوصیِ بیپرده و صریح
من مؤمنِ توام چه نیازی ریا کنم؟
میشد، ولی ـ به عکسِ زلیخا ـ دلم نخواست
با حیلهی زنانه خودم را خدا کنم
یعنی به افتخار تو، در جشنی از جنون
هی کارد دستشان بدهم، خون به پا کنم
یوسف! ببین تمام زنان عاشقِ تواند
مجبورم این میانه، خودم را فدا کنم
پس عاشقِ خودم شدم آخر به جای تو
تا حقِ عشق را به تمامی ادا کنم
#مریم_جعفری_آذرمانی
@ghazalkhaneemoaser
وقتی که خدا نشست ،خالق بشود
میخواست گِلِ تو از شقایق بشود
یک لحظه دل و نگاه و دستش لرزید
حق داشت تورا ندیده،عاشق بشود
#محسن_محمدی
@ghazalkhaneemoaser
ای آینه !
هم صحبت من باش
که دیریست...
بی سنگ صبـور اسـت
دلِ تنگِ صبـورم...
#علیرضا_بدیع
@ghazalkhaneemoaser
گلایه از تو کنم یا شکایت از تقدیر
چه قدر قصه ببافم از این عجوزهء پیر
دلم گرفته ترین نقش این جهان شدهاست
پریش خاطرم از تار و پود بی تصویر
هجوم گَلهء آهو گذشت و شک دارم
غریوِ نعرهء گرگ است یا کشاکش شیر
به جز تو ورد لبم هیچ کس نخواهد بود
که کیمیای منی ای عُصارهء اکسیر
سکوت می کنم وُ واژه از رگم پیداست
نگاه می کنم وُ عشق می شود تعبیر!
صدای نالهء من میرسد به گوش فَلَک
چه حرف ها که نگفتم به حلقهء زنجیر
خیال اگر چه ندارد؛ ولی چنین باشد:
شکوه عشق تو پیوستهتر شود تکثیر
دلم نداشت به غیر از اجابت دعوت
قصور و جرم و گناه و شرارت و تقصیر
کسی که زندهگی ام بستهء وجودش بود
نوشت : "عاشق من باش و با غرور بمیر"
#زهره_هوشیار
@ghazalkhaneemoaser
جبر میگویدم که بنویسم
از تویی که درون من جاری ست
شعر تنها پناه امن من است
گرچه او هم رفیق خوبی نیست
یک نفر با تو را می آید
یک نفر سد راه من شده است
یک نفر نقشه میکشد هر روز
در تنم جنگ تن به تن شده است...
یک نفر در منی که ساخته ای
روزها هی سراب میبیند
شب برای تو شعر میخواند
شب برای تو خواب میبیند...
شب حقیر ست پیش گیسویت
ماهگیری به موی خود بستی
چشم هایت ستاره میزایند
آسمان دار قابلی هستی..!
گله از من نکن که غم دارم
عشق من را ذلیل میخواهد
زندگی در تنم غریب شده...
زندگی خب، دلیل میخواهد
حرف های نگفته ای دارم
رازهایی که یک زمان... شاید
من خودم را به شعر میبندم
شعرهای مرا بخوان... شاید...
صاف باشی شکست قسمت توست
بارها من شکسـته ام در خود
آیـنه راست گفت فهمیـدم
هرچه خواهی به عکس خواهد شد
#امیرحسین_اثناعشری
@ghazalkhaneemoaser
پریـــشانم، چو برگی مانده در پایــیز در تکرار
اسارت خسته ام کـرده در این سی سال لاکردار
وجودم را سپردم دست تـــقدیری پر از حسرت
به رویـــاهــای نافرجام در افــــــکار خـودْ آزار
جهان جز خــنده های مبهمی از جنس استیصال
چه دارد در وجـــــود نا امیـــدی مانـده در آوار
اُتاقی را که روزی خانه ی عشق و امیـدم بود
مــــزیَّن کرده ام با خــــاطرات آخـــــرین دیدار
درون دفتری کهنه ،در آن شبها که یـک قرنـَند
به جرم مـــرگ رویاها خــودم را کرده ام انکار
و ایــن آواره در کابوس مردن های هر شب را
کـــسی بایــد که با دسـتان پر مهرش کند بیدار
مرور نــــا خودآگاه شـــکستـــن های نا حـق را
بیـــا ای دســت بی روح تــناسخ ،از ژِنم بردار
#علی_توکلی
@ghazalkhaneemoaser
غنچگی کردی و بوییدن تو دست نداد
همهتن دست شدم، چیدن تو دست نداد
پابهپا کردم و هی عقربهها رفت جلو
دیر شد، لحظهٔ بوسیدن تو دست نداد
دلم از حسرت دیدار تو دریایی شد
قدر یک قطره ولی دیدن تو دست نداد
با لبم وعدهٔ لبهای کسی جز تو نبود
چه کنم؟ رخصت نوشیدن تو دست نداد
آسمانیتر از آنی که خدایی بکنی
خاکسارم که پرستیدن تو دست نداد
#مهدی_شعبانی
@ghazalkhaneemoaser
گرفته بوی تعفن دم رفاقت را
ریا و حیله به زیرو بم رفاقت را
یکی خراب شراب است و من خراب رفیق
همیشه خورده دل من غم رفاقت را
اگرچه گم شده اودر خودش ، نشان دادم
مدام نقشه ء پیچ و خم رفاقت را
نخورده ام من اگرنان گندم ، اما چشم
هزار مرتبه دیده کم رفاقت را
وفای سگ چه قشنگ است ، وقت حادثه ها
ندیده ام بخدا آدم رفاقت را
#علیرضا_محمدی
یک روز می آیی به دیدارم،با کوله باری از پشیمانی...
آن روز جای گل به چشمانت،جا کرده خاری از پشیمانی
از باد می پرسی نشانم را،از خاک می بویی مرا،اما
وقتی نمی بینی وجودت را،جز در حصاری از پشیمانی
تنها نشانم را،که یک سنگ است،گرمای دستت لمس خواهد کرد
یک سینه هق هق،یک دهان فریاد،همراه داری از پشیمانی
داغ هزار "ای کاش!" می روید،بر سرخیِ لبهای زیبایت...
من سبز خواهم شد...ولی افسوس،بر داغزاری از پشیمانی
دور از نگاه این و آن،با خویش،از دشتِ سبز عشق می گویی...
وقتی ندارد باغ رویایت،جز برگ و باری از پشیمانی
از دستهای خواهشم دیگر،حتی نشانی هم نمی یابی
آنگاه می گردد ز چشمانت،صد چشمه جاری از پشیمانی
آن روزها در بی امان خشم پرپر شد وامروز ما ماندیم
درسنگلاخ جاده ی غربت با کوله باری از پشیمانی
#علی_اصغر_اقتداری
@ghazalkhaneemoaser
دلم پر است پر از گفتگوی ممنوعه
پر از شروع هوای مگوی ممنوعه
رسید آتش چشمی و اتفاق افتاد
میان خرمن دل آرزوی ممنوعه
خمار بودم و آمد که روبراه شوم
عروس میکده با آن سبوی ممنوعه
به خواب دید مش و بوسه ای گرفتم از
لبی که گفت ببوسم گلوی ممنوعه
هنوز دست من از عطر زلف او مست است
که کرده در خم آن ، جستجوی ممنوعه
چراغ مذهب من روشن از نگاه بتی است
که لمس می کنمش با وضوی ممنوعه
#صادق_عليزاده_ثاني
@ghazalkhaneemoaser
در رنج و شکستها دلم یکه شده
افتاده به زیر پا و صد تکه شده
با گفتن شرح حال عاشق شدنم
بازار تمام شاعران سکه شده
#مهرداد_انتظاری
@ghazalkhaneemoaser
از لحظهٔ ممکن-شدنِ عالَمِ امکان
از حس شدنِ نبضِ نخستین نَفَسِ جان
نه ماه و نه باران و نه پاییز و نه دریا
با جاذبهٔ چشم تو شاعر شده انسان
از خواب ِعدم ، خاک تو بیدار شد و گفت :
تبریک ، به گلها و سلامی به درختان
سرشار شد از شوق تو هر ذرّهٔ این خاک
مانند فرود-آمدنِ قطرهٔ باران
تو ؛ نقطهٔ توحیدیِ اضدادِ جهانی
شادیّ و غم و روز و شب و باغ و بیابان
صحرایی و آفاق تو عشق ست که در تو
اسبانِ نجابت نرسیدند به پایان
دریایی و آغوش تو گرم ست که آن برف
از کوه ، سرازیر شد افتاده به جریان
این عشقِ اصیل ست ، چه می فهمد ازین عشق ؟!
انسانِ مسخّر-شده در خواب و خیابان
در جاذبهٔ چشم تو خوشبختیِ محض ست
با یادِ همین جاذبه ، شاعر شده انسان
#سیروس_عبدی
@ghazalkhaneemoaser
دوباره جاده ی پاییز و گام حادثه ها
دوباره پاسخ دل بر سلام حادثه ها
غزل ، ترانه ، خیابان ، سه تار ، تو ، باران
دوباره دور و برم ازدحام حادثه ها
تو اتفاق قشنگی که در دل افتادی
و من اسیر خیالات خام حادثه ها
سقوط با تو صعودی به اوج عصیان است
شریک جرم منی در تمام حادثه ها
ترانه ام که چکیدم چهل ساله شدم
ولی شراب غزل ها به کام حادثه ها
نوشته خط شکسته به روی پیشانی
که نیست شرح دلم در مرام حادثه ها
#مجید_مبلغ_ناصری
@ghazalkhaneemoaser
از دل چشم های قهوه ای ات شعرهایی نجیب می جوشد
از لب سرخ تو همیشه ی سال ، عطر گیلاس و سیب می جوشد
از تبار اصیل شالیزار ، سبز در سبز وقت خردادی
در دل انقلاب گیسویت ماجرایی عجیب می جوشد
مستم از این شگرد دلبری ات ، محو و شاگرد ناز چشمانت
کاسه ی صبرم از تلاطم تو ، پر شده بی شکیب می جوشد
دختر کوه و جنگل و دریا ، کولی عاشق حمیرایی
چشمه ای از ترقصی ساده ، در شمال عنقریب می جوشد
در شمالی ترینِ رویاها می شوی همسفر به بال نسیم
در میان مهِ خیال انگیز ، خنده ات دلفریب می جوشد
بازوان خزر برای تو باز می شود تا در آن بیاسایی
دردهای تو را خریده به جان ، ذکر امن یجیب می جوشد
کل جانت فداییِ گیلان ، گل به گل ، زادگاه تو ؛ آباد !
از دل اعتدال دائمی اش ، نغمه ی عندلیب می جوشد
#مهنازمحمودی
@ghazalkhaneemoaser
وقتی نسیمی می وزد آرام
در کشتزار وحشی موهام
پس میکشد پای نحیفش را
میترسد از چنگیز ابروهام
تیغی دو دم در چشم ها دارم
این رسم یک بانوی ایرانی ست
سر از نگاه هرزه می برم
ابروی من چاقوی زنجانی ست
حتی خلیج پارس عاشق شد
وقتی خزر در چشم من رقصید
در آبی چشمان من دریا
بی تابی امواج خود را دید
آرامش لبریز طوفانم
خوابم دقیقا شکل بیداری ست
من دختر سرسبز گیلانم
خون درختان در رگم جاری ست
داسی که در دستم کمین کرده
از برکت فصل درو دارم
اندیشه های کهنه را بردار
دنیایی از افکار نو دارم
با این لچک روی سرم حتی
آتشفشانی پای دربندم
طغیان من بسیار نزدیک است
خاموشم اما یک دماوندم
باد موافق می وزد بر من
در کشتی ات پارو نخواهم زد
من دختر سرسخت گیلانم
پیش کسی زانو نخواهم زد
#هیلدا_احمدزاده
@ghazalkhaneemoaser
هرچند که تقدیر چنین کرده گرانت
خواهان توام با همهی سود و زیانت
ای آمده از کهنهترین خاطره ، ای عشق
سوغات تو دُرّیست گران، در چمدانت
یک دست گل و دست دگر خنجر بُران
نشناخته کس صورت پیدا و نهانت...
میخواهی و میخوانی و پس میزنی ای عشق
در حیرتم از فلسفهی فنّ ِ بیانت
قلبی که به دستان تو با عشق سپردم
خونیست که ماسیده شده دور دهانت
با بودن تو ثانیهها مرگ ندارند
همسان ِ بهار است زمستان و خزانت
ای قلب به تنگ آمده از دوری و دیری
من نیز به تنگ آمدم از هر ضربانت
خوب است که پایان خوشی داشته باشد
این شعر که آغشته شده با هیجانت
#هخا_هاشمی
@ghazalkhaneemoaser
چه کنم با دل سرد تو بجز خو کردن؟
برف دی را چه نیازیست به پارو کردن؟
صبر در عشق طبیعیست به من خرده مگیر
عطسه ای هست در آرامش گل بو کردن
هر کسی پشت سر از تلخی رفتارت گفت
قطع کردم سخنش را به هیاهو کردن
یاد دادند به من پاسخ سیلی بوسه ست
عاشقی چیست بجز امر به نیکو کردن
دلبری از تو بعید است، تو خود زیبایی
که روا نیست پس از معجزه، جادو کردن
#سید_سعید_صاحب_علم
@ghazalkhaneemoaser
به باد رفته تر از برگهای پاییزی
به قدر فاجعهٔ ریختن غم انگیزی
به گریه میزنی و شانهای فراهم نیست
به گریه میزنی اما به کوچه میریزی...
#علی_اکبر_یاغی_تبار
اینجا تمام اینه ها نیمه جان شدند
ای سنگ، کار قصه ما را تمام کن
#ح_عبادیان
@ghazalkhaneemoaser
هنوز بی بی قلبم سر است از آسم
هنوز در پی شش روی مهره ی تاسم
هنوز دامن چین دار سرخ می پوشم
هنوز دخترک گوشواره گیلاسم
همان که شاه پری دید و خواب اسب سپید
همان که بودم و هستم، همان پر احساسم
هنوز وقت خزان حال دیگری دارم
کنار پنجره ها با تمام وسواسم
به قطره قطره ی باران سلام می کنم و _
دوباره می شوم از خویش تا که بشناسم
که هستم و به خودم باز افتخار کنم _
زنم، که بی بی قلبم سر است از آسم
#ایلناز_حقوقی
@ghazalkhaneemoaser
تو مرد روزهای پر از سختی منی
مردی که چشم هاش پر از بی نهایت است
جاماندی از قرون گذشته درون من
روی فسیل های وجودت روایت است
از قصه ها نیامدی از این زمانه ای
با چشم خود مرا تو به زنجیر کرده ای
از بوسههات بگذرم، از چشم هات نه
این قلب را چگونه تو پاگیر کرده ای
یک شهر را به پشت سرم میگذارم و ...
تنها تو را به خلوت خود راه داده ام
تو مرد روزهای پر از سختی منی
من جان و خون در عشق تو دلخواه داده ام
در خواب صد هزار زمان در کنار تو
من پاسخ بله دمِ محراب دادم و ...
وقتی پلنگ وار به پایم نشسته ای
بیشک فقط به عشق تو مهتاب دادم و ...
بانوی شاعری شده ام در نبود او
تا فکر چشمهاش مرا زیر و رو کند
هر بیت از مسیر دلم مثل اشک ریخت
تا شاید او در عشق "مرا" آرزو کند
#سارا_طایفه
@ghazalkhaneemoaser