داستان های کوتاه ، مثل ها و کتابها. داستان صوتی و PDF و هر آنچه بی ادبانه نیست اینجا داریم . اسم کانال برگرفته از نمایشنامه شهر قصه بیژن مفید است . داستان های کریم شیره ای و ..... را سرچ بفرمایید ادمین: @babaktava
چرا دوستیها، صمیمانهتر از بیشترِ ازدواجهاست ؟
ما در روابط دوستانه نیازی به کنترل و تغییر دیگری نمیبینیم. او را میپذیریم و سعی میکنیم با عیب و حسن او کنار بیاییم و از بودن در کنارش لذت ببریم.
ولی در زندگی مشترک، اغلب زوجها به شدت تمایل به کنترل و تغییر دیگری دارند تا به خواستهها و ایدهآلهایشان نزدیکتر شوند، غافل از اینکه ما قادر به کنترل و تغییر دیگران نیستیم.
همین تلاش دائمی برای کنترل و تغییر دیگری باعث میشود ما نتوانیم حقیقتا از بودن در کنار یکدیگر لذت ببریم.
روزی که متوجه بشویم این موضوع از توان ما خارج است و دست از کنترل دیگری برداریم، صمیمت به رابطهی ما برمیگردد.
✍️ویلیام گلاسر
@ghese_gu
🎲Chris Rea-Looking for the summer
🌹🌹🌹🌹🌹
Look deep into the April face
A change has clearly taken place
Looking for the summer
خوب به چهره ماه آوريل نگاه كن
تغييرى عظيم داره شكل ميگيره
ما منتظر تابستانيم
The eyes take on a certain gaze
And leave behind the springtime days
Go looking for the summer
چشمهايمان با اطمينان خيره شدن
و روزهاى بهارى رو پشت سر ميذارن
ميريم به دنبال تابستان
This ain't no game of kiss and tell
The implications how you know so well
Go looking for the summer
اين مثل يه بازيه " اگه نگفتم " نيست
چطور اينقدر خوب اين مفاهيم رو ميدونى
ميريم به دنبال تابستان
The time has come and they must go
To play the passion out that
haunts you so
Looking for the summer
زمانش رسيده كه اونها برن
بازى با هواى نفس كه تو را هم شكار ميكنه
منتظر تابستانيم
Remember love how it was the same
We scratched and hurt each others growing pains
We were looking for the summer
عشق من به ياد بيار اون زمانها رو
كه چطور بر قلب هم خنج ميكشيديم و همديگه رو مى آزرديم
و دردهامون رو بيشتر ميكرديم
ما منتظر تابستان بوديم
And still I stand this very day
With a burning wish to fly away
I'm still looking
Looking for the summer
امروز هم همينجا ايستاده ام
با آرزوهاى سوخته اى
كه ميخواهم به باد بسپارم
هنوزم منتظر تابستانم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghese_gu
#انگلیسی #موزیک
بچه که بودم توالتمون تو زیرزمین بود.
شب که دستشوییم میگرفت میترسیدم تنهایی برم، واسه همین خواهرم که ازم بزرگتر بود همرام میفرستادن.
دم پله زیرزمین که میرسیدیم اون میترسید برق زیرزمین رو روشن کنه به من میگفت تو برو روشن کن .
منم میترسیدم میگفتم خودت برو روشن کن.
آخرم بابام از پشت پنجره میگفت: خاک بر سر ترسوتون، من هم سن شما که بودم نصف شب تنهایی یه گله گوسفند میبردم سینه کوه.
زن پاشو برو چراغو روشن کن براشون.
مادرم: چرا من برم، خودت میترسی بری؟
بابام: من و ترس؟ تو اینارو ترسو بار آوردی خودتم برو چراغو براشون روشن کن.
مادرم: مگه فقط بچه منن؟
بابام: حالا که وقت شاشیدنشون شد بچه من شدن؟
مادرم: تا دیروز من تر و خشکشون کردم حالا تو یه بار ببریشون دستشویی میمیری؟
بابام: من عوضش صبح تا شب بیرون جون میکنم.
ای ریدم تو این زندگی.
مادرم: آره برین .
تو که به بخت من ریدی اینم روش.
بابام رو به من: همون تو باغچه کارتو بکن دیگه پدرسگ، ببین چه بلبشویی راه انداختی ؟
میمردی نصف شبی شاشت نمیگرفت؟
صدای همسایه بغلی: خب بشاش دیگه پدر سگ ،نصف شبی همه رو زابراه کردی.
بابام: پدرسگ پدرته مرتیکه.
صدای همسایه روبرویی: آقا صلوات بفرستید.
(صدای صلوات در کل محل)
بابام: شاشیدی یا نه؟
من: نه هرکار میکنم نمیاد.
بابام: پس گمشو برگرد بالا .
(نیم ساعت بعد):
من: مامان یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟
مادرم: نه پسرم دعوات نمیکنم.
من: قول میدی؟
مادرم: آره قول میدم عزیزم.
من: قولِ قول مردونه؟
مادرم :آره پدرسگ ،قول مردونه .
بنال دیگه.
من: شاش دارم ……
@ghese_gu
محاسبه ی هزینه ها ی ماهیانه ی یک اُلاغ، به همراه زوجه و دو راس کره خر:👇
یک خر به طور متوسط برای زنده ماندن در طی هر روز، حداقل شش کیلو کاه و یک کیلو جو، استفاده می کنه.
اگر قیمت هر کیلو کاه را دست کم هشت هزار تومان و هر کیلو جو را دوازده هزار تومان در نظر بگیریم،
هزینه ی روزانه ی هر الاغ شصت هزار تومان و در ماه یک میلیون و هشتصد هزار تومان می شود.
(۶×۸۰۰۰)+(۱×۱۲۰۰۰)×(۳۰)= ۱۸۰۰۰۰۰
حالا یک خر متاهل با چهار سر عایله،
هزینه ی معیشتی ماهیانه ای،
تقریباً برابر با هفت میلیون و دویست هزار تومان داره.
با فرض اینکه این خانواده ی خوشبخت به طور موروثی دارای طویله هم باشند، اگر پول جُل، زیرجُل ، افسار ، یک عدد میخ طویله و مقداری داروی نیله وَر به همراه نمک مورد نیاز و ... را به مبلغ فوق اضافه کنیم، حداقل هزینه ی ماهیانه ی مورد نیاز سرپرست بخت برگشته ی این خانوار، به حدود ده میلیون تومان می رسد.
حالا تو خود بخوان حدیث مفصل،
از این مجمل
*ناگفته نماند که:*
اُلاغ نه مهمانی می دهد،
نه عروسی می رود.
نه جشن تولد می گیره
نه کادو میده.
نه فاتحه خوانی دارد.
با لحاظ شرایط بالا، هزینه ی مسکن و تعمیرات آن را ندارد.
خود و اهل خانواده هزینه ی تحصیل ندارند.
اتومبیل نمی خواهند و هزینه ی ایاب و ذهاب ندارند.
نه پول آب و برق می دهد،
نه گاز ،
نه تلفن،
لوازم خانگی هم لازم ندارد،
جهیزیه هم برای دخترش لازم نداره.
تخت و تشک خوشخواب خر هم که
خاک خداست.
خر جماعت اصلاً مریض نمیشود.
یعنی دوا و دکتر هم ندارد.
از هزینه های دیگه، مثل: نعل و نعلبند و ... هم صرفنظر می کنیم.
*به قول هادی عامل، به سرپرست این خانواده و یا صاحبش باید گفت:*
*خسته نباشی دلاور!*
*خدا قوت پهلوان!*
*نان پدر و شیر مادر حلالت خر با غیرت، که هنوز زنده ای و در حال آبرو داری هستی*
نگو خر،
بگو شیر!😊😊😊😊
@ghese_gu
شانس من تو پیدا کردن نیمه گمشده زندگیم 🤦♀😕
For more @go0jee
زمان آقا نجفی
خشکسالی شد و به قدری نزولات آسمانی نبارید که حتی رودخونه زاینده رود هم خشک شد و مردم از نبود آب وحشتزده شدند
در همین زمان ، همه آخوندها رو منبرها عربده سر دادن که :
بلهههههه
چون مردم کفر گفتن و مشروطه میخان و برعلیه خدا و پیامبر و اولیالامر که روحانیون و شاه باشن قیام کردن خدا هم قهرش گرفته و خشکسالی شده و راهی نیست ، مگر توبه و انابه ، و دست به دامان حضرت ایتالله نجفی و الباقی روحانیون شدن برای استغفار .
القصه که خیل عظیمی از مردم راه افتادن به سوی بیت
ایت الله و پس از چند روزی گریه و التماس آقا عنایت فرمودند و به مردم
اعلام کردن که روز جمعه ، در مسجد شاه نماز باران خواهند خواند .
در روز موعود ، دهها هزار مردم از اصفهان و شهرهای اطراف خودشون رو به مسجدشاه رسوندن تا نماز باران بخوانند .
نماز در میان شور و شوق و گریه و زاری و استغاثه مردم خونده شد و پس از اینکه نماز تمام شد حاجاقا
از محراب خارج شد تا در میان خیل عظیم محافظانش به منزل بره ، که به یکباره
حسن شُلی با دست و پا زدن و کلی کتک خوردن خودش رو رسوند به حاجاقا ، و به حاجاقا گفت عبات رو بده به من و اونقدر اصرار کرد تا آقا نجفی عبا رو از رو شونههاش برداشت و به حسن شلی داد.
حالا چرا به حسنآقای داستان ما میگفتن حسنشلی ؟
چون حسن شرابخور قهاری بود و همیشه مست ، و همه هم میدونستن ، اما مردم دوستش هم داشتن .
بخاطر همینم بهش میگفتن شُلیه چون در بیشتر مواقع مست بود .
القصه ، حسنعبارو زد زیر بغل و به سرعت از مسجد زد بیرون .
یکماهی از نماز گذشت و یه قطره بارون و یا یه دونه برف از آسمان نیومد .
دقیقاً ۱ ماه که گذشت ، حسن شلی رفت وسط بازار و با صدای بلند گفت :
- [ ] آیییییی مِلِت ، این عَبایه که دستی مَنِس ، عبای آقا نجفیس که خودم ازش گرفتم و هَمِیدونم دیدیند
- [ ] حالا برای تبرک هرکی بیشتِر بِخِرِد ، میدم بِش .
- [ ] خلاصه کسبه هم ریختن بیرون و یکی ۵ و یکی ۱۰ و .... تا بالاخره عبا رو به قیمت ۱۲۰ تومن فروخت .
- [ ] سپس پولا رو برداشت و یه راست رفت وسط بازار مال فروشا و یه گوسفند نر پرواری گردنکلفت خرید و سپس تمام رفقا و عرقخورای اصفهان رو دعوت کرد که جمعه همگی برن کوه صفه ، پا چشمه خاچیک ناهار .
- خودش به همه میگفت میخایم بریم دعا کنیم که بارون بیاد 😁😜😜
- [ ] مثل توپ تو اصفهان پیچید که حسن شلی با پول عبای آقا نجفی ، رفیقاش رو دعوت کرده به عرقخوری و ناهار .
روز موعود رفقا همگی رفتند و قبل از خوردن
حسن شلیه گفت :
- [ ] بِچا ، صبر کنین .
- و ادامه داد که :
- [ ] بچا ، من عبای اقا نجفی رو فروختم به ۱۱۰ تومن ، پول گوسفند و عرقا و شرابا و میوهها و ذغال و ..... همش روی هم شد ۴۵ تومن . الباقی پولارو خیرات کردم بین فقرا و الانه حسن مثل قبل
- [ ] هیچی ندارِِد . چون نیمیشِد با جیبی پری پول ، از خدا چیز خواست .
- [ ] آ حالا دستاتونو بیارین بالا
- [ ] و سپس همه دستاشون رو میارن بالا و حسن میگه :
- [ ] خدایا ، تمامی بندههای خوبت ، یک ماهی پیش ازِت بارون خواستند و ندادی بِشِشون .
- [ ] حالا مارو هم که داری میبینی ، با پولی لباسی ادم خوبا
- [ ] این سفره رو که میبینی انداختیم و ازت هم متشکریم که این همه نعمت به ما دادی . در مورد بارون هم بایِد بِگَم که ما ادِم خوبا نیستیم ، اصلَندَم نه پیشی خودت آبرو داریم نه پیشی بندههات . اما بنده هات که هستیم ، رحم به بندههای خودت بوکون .
- [ ] اون روز به خوبی و خوشی و بازی و کباب خوری و نوشیدن شراب گذشت .
عصر ، رفقا خراشون رو سوار شدن که برگردن به شهر ، به شهادت همه کسانی که این واقعه رو تعریف کردن ، همچین که حسن و رفقاش رسیدن به سرازیری هزارجریب ، چنان بارندگیی شروع شد که تا رسیدن به پایین خیابان (دروازه شیراز امروزی) آب در تمام کوچههای شهر راه افتاده بود و این باران بی وقفه به مدت ۵ روز بارید بطوری که همه نگران شدن که نکنه سیل بیاد .
- [ ] در شهر هم پیچید که آقانجفی با این همه ادعا خدا روش رو نگرفت ، اما تمام عنایتش رو به حسن شلی و رفقاش کرد .
- [ ] ۵ روز گذشت و باران تمام شد ، اولین اشعه خورشید که تابید ، چاقوکشها و چماقدارای آقا نجفی اومدن در خونه حسن و حسن رو با کتک و پسگردنی بردن به خونه آقا نجفی .
- [ ] آقا نجفی وقتی حسن رو میبینه بهش میگه ، مرتیکه ، آبروی اسلام رو میبری ؟ شرب خمر تو روز روشن و در ملاء عام شرب خمر میکنی ؟
- [ ] و همونجا میده حسن رو به جرم شرب خمر ۸۰ ضربه شلاق میزنن و ولش میکنند .
- [ ] داستان حسن شلی رو هیچجا ننوشتن ، مگر زندهیاد مکرم اصفهانی!
حسن و حسنها در تاریخ ایران همیشه فراموش میشوند و این شارلاتانها هستند که ماندگار میشوند .
- تاریخ شفاهی ایران ، تاریخ سینه به سینه
گردآوری : سید محمد وزیری یزدی
@ghese_gu
💎استادی داشتیم که می گفت:
"دست بیماران در حال احتضار را توی دستتان بگیرید!"
می گفت: "جان، از دستها جریان پیدا می کند"!
قبل ترها
همدیگر را میدیدم... دست می دادیم و به آغوش می کشیدیم
و محبت به جریان می افتاد و دوستی ها محکم تر می شد
بعد تلفن آمد
دستها همدیگر را گم کردند
بغل ها هم همینطور
همه چیز شد "صــدا"
هرم گرم نفس ها، دیگر شتک نمیزد به بیخ گردنمان
اما صدا را هنوز میشنیدیم
حتی صدای نفس مزاحم هایی که فقط فوت می کردند...
بعدتر، اس ام اس آمد
"صدا" رفت
همه چیز شد "نوشتن"
ما می نوشتیم:
بوسه را... بغل را... و: دوست داشتن را
گاهی هم، همدیگر را "نفس" خطاب میکردیم
یعنی حتی "نفس" را هم مینوشتیم...!
مدتی بعد، صورتک ها آمدند...
دیگر کمتر مینوشتیم
بجایش، صورتک های کج و معوج برای هم می فرستادیم
که مثلا بگوئیم: دوستت دارم!
چندوقت پیش هم، یکی در "کانال" خود عضوم کرد!
پیام هایش را خواندم امــــــــا تا آمدم چیزی بنویسم
زیر صفحه را گشتم، دیدم نمی شود!
.
یعنی دیگر حتی نمی شد از احساسمان هم چیزی نوشت
همان موقع عضویتم را لغو کردم...
ما دست و نفس و بغل و محبت را قبلا کشتیم.
ولی کلمه...
من دیگر نمی خواهم "کلمه" را هم از دست بدهم
"نوشتن" ... این آخرین چیز است...
@ghese_gu
🆎جملات کاربردی در مکالمات انگلیسی.
🎲🧑🏫👨🏫🎲
Can you do me a favor and pick up dinner on the way home?
میشود یک لطفی بکنی و در راه خانه شام بگیری؟
🎲🧑🏫👨🏫🎲
Her story is just too crazy. I don’t buy it! It means I don’t believe it.
داستان او فقط خیلی احمقانه است. من که قبول ندارم! یعنی باور نمی کنم.
🎲🧑🏫👨🏫🎲
Don’t take it to heart, but you were rude the other day.
به دل نگیر اما آن روز بی ادب بودی.
🎲🧑🏫👨🏫🎲
Thanks so much for taking me home last night, I appreciate that.
خیلی ممنونم که دیشب من را به خانه بردی، جبران می کنم.
🎲🧑🏫👨🏫🎲
Can you complete the report for me, I will owe you one.
آیا می توانید گزارش را برایم تکمیل کنید، جبران می کنم.
🎲🧑🏫👨🏫🎲
You passed your exam, good for you.
تو در امتحانت قبول شدی، خوش به حالت.
🎲🧑🏫👨🏫🎲
You want to tell me about it?
می خواهید در موردش با من حرف بزنید؟
🎲🧑🏫👨🏫🎲
It’s been a week you should just get over it.
یک هفته از آن جریان گذشته، تمامش کن.
🎲🧑🏫👨🏫🎲
When can you have the report done?
چه زمانی می توانید گزارش را تکمیل کنید؟
🎲🧑🏫👨🏫🎲
I can have it done in no time.
من می توانم آن را در کوتاه ترین زمان انجام بدهم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghese_gu
این قسمت فتوشاپ ارزشی
علیرضا گرائی، کاربر ارزشی توییتر، با فتوشاپ عبارتی به تصویری از باشگاه تنیس بوشهر( قبل از انقلاب ) اضافه کرده و در نتیجه گرفته ورود امام خمینی به ایران به نفع ایرانیها بوده.
کاربری نوشت: « حالا زنها رو حذف کردی میدونیم .....
ولی عقل نداری که اون فونت جدیده و اون زمان استفاده نمیشده؟
حداقل از فونت تابلو اصلی استفاده میکردی شل مغز»
@ghese_gu
پروانه سلحشوری، نماینده پیشین مجلس، در توییتی نوشت:
«گویی ایران دوران قاجار در حال تکرار است. فقر و قحطی، بیماری و مرگ کرونا و آلودگی هوا جان میگیرند و مردم برای تکهای نان در صفهای طویل و سر در زبالهدان. متخصصان را نادیده میگیرند، و متملقان متخصص میشوند.»
—-
”ایران را دیدم دلم خون شد. همه جا ملک پریشان، ملت پریشان، تجارت پریشان، خیال پریشان، عقاید پریشان، شهر پریشان، شهریار پریشان، خدایا این چه پریشانی است؟!”
این متن از سیاحتنامه ابراهیم بیگ ۱۲۰ سال قبل هست، انگار که هیچ چیزی تغییر نکرده...
@ghese_gu
دانلود رایگان و بی حاشیه و بدون تبلیغ در پست بعدی
#طنز آلمانی ولی واقعیت
اونایی که زن دارن یا زن می خوان ببینن
@ghese_gu
📛جمشید نجفی خواننده «خلبانان ملوانان» درگذشت
▫️ جمشید نجفی خواننده ترانه «خلبانان؛ ملوانان...» بر اثر تصادف جان به جان آفرین تسلیم کرد.
▫️جمشید نجفی متولد تهران به تاریخ ۱۳۲۹ بود و اصالتی آذری داشت.
▫️او فعالیت هنری خود را پیش از انقلاب آغاز کرد اما آثار ماندگار او به بعد از انقلاب بر میگردد که میتوان به ترانه خلبانان؛ ملوانان ساخته بابک رادمنش اشاره کردکه در سال ۱۳۶۰ در دوران جنگ تحمیلی تولید شد
روحش شاد 🖤
@ghese_gu
سه بیت، سه نگاه و سه برداشت!
حضرت موسی خطاب به خداوند در کوه طور می گويد «اَرِنی» یعنی «خود را به من نشان بده»
خداوند می فرمايد: "لَن تَرانی" یعنی "هرگز مرا نخواهی دید"
برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا «اَرِنی» مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا، به جواب "لَن تَرانی"
برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا «اَرِنی» بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لَن تَرانی"
برداشت مولوی:
«اَرِنی» کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تَری" چه "لَن تَرانی"
سه بیت ، سه نگاه و سه برداشت. مثل سعدی عاقلانه، مثل حافظ عاشقانه و مثل مولوی عارفانه.
نتيجه اینکه به تعداد انسان ها؛ نگاه متفاوت، تفسير متفاوت و عملكرد متفاوت وجود دارد.
من و تو با دستهای خود، دنيایمان را به هر رنگی که بخواهيم، می توانیم ترسيم می كنيم. بنابراین بکوشیم از همین لحظه، زيبا ترين برداشت ها را از دنيای اطرافمان داشته باشيم.
راه شادمانی، همین است.
شاد باشید❤️
@ghese_gu
💎امنیت تنها به معنی عدم جنگ در کشور نیست،
امنیت حقیقی یعنی تمام افراد جامعه بدون توجه به نژاد، دین، طبقه جنسیت و پایگاه اجتماعی از حقوق یکسان برای رشد برخوردار باشند.
👤#نلسون_ماندلا
🎲Aaron - Endless Song
🌹🌹🌹🌹🌹
Is it hard to go on
Make them believe you are strong
Don't close your eyes
All my nights felt like days
So much light in every way
Just blink an eye
ادامه دادن سخته؟
بذار باور كنن تو قوى هستى
چشمهات رو نبند
همه ى شب هام مثل روز شدن
همه طرف پر از نوره
فقط يه چشم برهم زدم
I used to be someone happy
You used to see that I'm friendly
يه روزى منم آدم خوشحالى بودم
يه روزى تو منو يه آدم مهربون ميديدى
All your smiles ,all is fake
let me come in I feel sick ,
gimme your arm
From the shadow ,to the sun
only one Step and you'll burn
Don't stay too high
همه ى لبخندات مصنوعين
بذار بيام تو، مريض هستم
بازوانت رو بهم بده
از سايه ها تا روشنايى خورشيد ميرى
يه قدم ديگه بيشتر برى از گرماش ميسوزى
زياد بلند پروازى نكن
I used to be someone happy
You used to see that I'm friendly
Is it why in your tears,
I can smell the taste of fears
It's all around
All my laughs ,all my wings
They are engraved inside your ring
You were all mine
به همين خاطره كه تو اشكهات
ترس رو مزه ميكنم ، همه جا رو گرفته ،
همه ى خنده هام ، بالهاى پروازم
زير حلقه ى تو حك شدن
همه ى وجودت مال من بود
I used to be someone happy
You used to see that I'm friendly.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#موزیک #انگلیسی
@ghese_gu
#داستان_کوتاه #مدیریتی
💎آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:
بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟
شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟
شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و زخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.
شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.
بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است... .
بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم... ...
شتر مادر: بپرس عزیزم.
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟
--------------
نتیجه گیری:
مهارت ها، علوم، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟
@ghese_gu
وقتی داری کل تلگرام رو واسه دانلود یه vpn خوب زیر و رو میکنی و همون لحظه از اینستاگرام نوتیفکیشن میاد که فُلانی started a live video :
Читать полностью…💎پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند
دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند
سوم: آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند
چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و اومی بخشاید .
@ghese_gu
این مرد فرانسوی سراسر بدنش را خالکوبی کرده، گوشهای خودش را بریده، زبانش را شکاف داده و نصف بینی خود را قطع کرده است تا شبیه آدمهای فضایی شود.
آنتونی لوفردو ۳۲ ساله، مجبور شد برای قطع کردن بینیاش به اسپانیا برود، چرا که قطع اعضای بدن در کشور خودش، فرانسه، غیرقانونی است.
او اکنون با زبان شکافته، لب بریده و بینی قطعشده، به سختی میتواند حرف بزند، اما خوشحال است و میگوید پروژه تبدیل شدنش به یک آدم فضایی سیاهرنگ، ادامه دارد.
@ghese_gu
کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک اثر زین العابدین مراغهای در اواخر سلطنت و حیات ناصرالدین شاه چاپ و منتشر شد و تاریخی شیرین و واقعی از وضعیت ایران در زمان قاجار را شرح میدهد.
خواندن این کتاب که در قالب طنز به زبانی کاملاً ساده نوشته شده بر هر ایرانی وطنپرست واجب است.
@ghese_gu
شیخ و طلا فروش
#داستان_کوتاه2000کانال_شهرقصه
پیر مردی با چهرهای قدسی و نورانی وارد مغازه طلا فروشی شد. فروشنده با احترام از شیخ نورانی استقبال کرد.
پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم!
مرد زرگر قهقههای زد و با تمسخر گفت: درست است که چهرهای نورانی دارید اما هرگز گمان نمیکنم عمل صالح چنین شکلی داشته باشد !!
درهمین حین، یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند.
مرد زرگر از آنهاخواست که تا اوحساب کتاب میکند، در مغازه بنشینند.
باکمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در بغل شیخ نورانی نشست. با تعجب از زن سوال کرد: که چرا آنجا در بغل شیخ نشستی؟
خانم جوان با تعجب گفت: کدام شیخ؟ حال شما خوبست؟ ازچه سخن میگوئید؟ کسی اینجا نیست. و با اوقات تلخی گفت: بالاخره این طلا را بما میدهید یاخیر؟
مرد طلا فروش با تعجب وخجالت، طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را دریافت کرد و زوج جوان مغازه را ترک کردند.
شیخ رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمیبیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق میشود.
دوباره مرد و زن دیگری وارد شدند و همان قصه تکرار شد.
شیخ به زرگر گفت: من چیزی از تو نمیخواهم! این دستمال را بصورتت بمال تا رزق و روزیت بیشتر شود .
زرگر باحالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و بصورت مالید و نقش بر زمین شد.
شیخ و دوستانش هرچه پول وطلا بود ، برداشتند و مغازه را جارو زدند ...
بعد از ۴ سال شیخ روحانی با غل و زنجیر و اسکورت پلیس وارد مغازه شد ...
افسر پلیس شرح ماجرا را از شیخ و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت قصه را بازگو کردند.
افسر پلیس گفت: برای اطمینان باید دقیقا صحنه را تکرار کنید و شیخ دستمال را به زرگر داد و زرگر بو کشید و بصورت مالید و نقش بر زمین شد و این بار شیخ و پلیس و دوستان، دوباره مغازه را جارو زدند.
نتیجه: هرچهارسال یکبار، انتخابات تکرار میشود، و ما ملت، همان زرگران غارت زده ایم.
دوستان انتخابات نزدیکست، مراقب مغازه های زرگری خود باشید.
از این به بعد، بازار وعده وعیدها و نطقهای آتشین درمجلس و سینه چاک کردن برای مردم و مردم فریبی، گرم میشود.
@ghese_gu
@ghese_gu
#کتابpdf
بلاتکلیف در میان قطارها | هاینریش بل