ghese_gu | Unsorted

Telegram-канал ghese_gu - شهر قصه story

234

داستان های کوتاه ، مثل ها و کتابها. داستان صوتی و PDF و هر آنچه بی ادبانه نیست اینجا داریم . اسم کانال برگرفته از نمایشنامه شهر قصه بیژن مفید است . داستان های کریم شیره ای و ..... را سرچ بفرمایید ادمین: @babaktava

Subscribe to a channel

شهر قصه story

فیلم کوتاه Backstroke 2017

Читать полностью…

شهر قصه story

دانلود فیلم کوتاه
Backstroke (2017) 🔞
📽نام فیلم : کرال پشت
🏅IMDB : 6.2/10
ساخت کشور آمریکا 🇺🇸
⏰مدت زمان : 11 دقیقه

✍خلاصه داستان :
دو نوجوان دختر و پسر فراری از خانواده یک ماشین را می‌دزدند به این امید که با آن به فلوریدا بروند ، اما وقتی که یک غریبه با اهداف نامشخصی ظاهر می‌شود ، اوضاع تغییر می‌کند …

@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

" عنکبوت "

(نوشته‌ی آقای یحیی محمودی هنرجوی دوره‌ی دوم کلاس‌ داستان نویسی آقای شاهین بهرامی)


💎 بعد از ظهر یک روز پاییزی سال ۱۳۸۴ پراید قرمز هاچ بک با دو سرنشین خود در پیچ و خم جاده خاکی همچون ماری در خاکیِ بیابان به حرکت زیگزاگی خود ادامه میداد.
سلیم همانطور که رانندگی میکرد گفت:چقدر دیگه مونده برسیم نادر؟خیلی راه اومدیم!
نادر: غُر نزن بابا،کلا بیست سی کیلومتر از دِه فاصله داره ،عوضش آب فراوون داره! خاکشم خیلی حاصلخیزه.نزدیکیم دیگه،تقریبا رسیدیم.از اینجا به بعد دیگه ماشین رو نیست،حدود دویست متری باید پیاده بریم تا برسیم به مزرعه .
-اینم یه دروغ دیگه! اولش گفتی چن کیلومتر بیشتر فاصله نداره تا روستاشون که شد بیست ،سی کیلومتر! گفتی جاده ماشین رو تا داخل مزرعه داره، که اونم اینجوری شد!
لابد الان میگی چاهش هم آب نداره ! شد تو یه بار حرف راس بزنی؟
+ببین سلیم اگه پشیمون شدی اونو بگو! وگرنه یخورده پیاده روی که این حرفارو نداره. اگه معامله شد و زمینو از حاج رضا خریدیم که یه باریکه راه واسش تخت میکنیم دیگه،کاری نداره که .
تو دعا کن این یارو این زمینو به همین قیمت مفت به ما بفروشه ،بقیش حله!
-من که چشام آب نمیخوره!آخه ده هکتار زمین حاصلخیز با چاه عمیق رو این قیمت نمیدن،جور در نمیاد! این قیمت، پول همین پرایده که من میخوام بفروشمش و بزنمش تو این کار!
+ طرف چند ساله داره ضرر میده، پول لازمه ! پیاده شو بریم سرِ زمین این حرفارو ول کن.
حدود صد متری که جلو رفتند از دور یک مزرعه با یک اتاق آجری کوچک کنار جوی آب نمایان شد.
نادر: دیدی گفتم،اوناهاش اونجاست.
اثری از حاج رضا،صاحب مزرعه نبود.نادر به سلیم گفت: داخل اتاق رو نگاه کن،شاید حاج رضا اون تو گرفته خوابیده؟
سلیم صداکرد،حاج رضا ،حاج رضا ....کجایی؟
درِ اتاق قفل نبود،در را که باز کرد ناگهان از هوش رفت! ضربه ای که نادر با سنگ از پشت به سر او زد آنقدر قوی بود که سلیم درجا بیهوش شد و در همان ورودی اتاق روی زمین افتاد.
نادر هیکل لاغر و کشیده سلیم را به داخل اتاق کشید و دستها و پاهای او را با طناب محکم بست.
سلیم بعد از چند دقیقه چشمهایش را که باز کرد، سقف آجریِ پر از تار عنکبوتِ اتاق را دید.
سَرَش از درد در حال انفجار بود! احساس ضعف  داشت.نگاهش را داخل اتاق چرخاند، نادر را پشت به خودش و رو به پنجره دید.به سختی زبان خود را چرخاند و گفت: من کجام،چی شد یهو؟ اینجا کجاست نادر؟
نادر همانطور که با چاقوی خود روی دیوار خط خطی میکرد گفت: اینجا آخر دنیاست! اینجا اونجاییه که حسابا تسویه میشه!
سلیم کم کم متوجه قضیه شده بود،تقلّا کرد که از زمین بلند شود ولی فایده ای نداشت.خون زیادی از محل شکستگی سرش رفته بود و رمقی نداشت.
با صدای ضعیفی توام با عصبانیت گفت: آخه چرا؟ من چه دشمنی ای باتو کردم نامرد؟!
نادر: من نامردم یا توی بی همه چیز!؟ به سمت سلیم برگشت و بالگد چند ضربه محکم به شکم و دنده های سلیم زد.
سلیم از درد به خودش پیچید و ناله های بی رمقش در فضای اتاق محو شد.
ضعف شدید و درد تا دوسه دقیقه به او اجازه حرف زدن نداد.بالاخره به زبان آمد.
سلیم: چی میگی تو؟! از چی حرف میزنی ؟!
نادر:تو واقعا نمیدونی چه دشمنی ای کردی عوضی آشغال؟ بی پدرو مادرِ کثافت!
تو دارو ندارِ منو توی اون قضیه شرکت هرمی بالا کشیدی،منو بدبخت کردی! تو زندگی منو نابود کردی!
تمام پس انداز بابام و برادرم و خودم رو به باد دادی!
-اونکه تقصیر من نبود،تو خودت کوتاهی کردی.اگه زنجیره رو ادامه میدادی همه چی درست میشد! به من چه ؟
+ خفه شو بابا ! آشغال! من که مث تو بی وجدان و بی شرف نبودم که!
ها ؟؟! دِبگو ! بگو بی شرف!
- من که عمدی اون کارو نکردم،بخدا منم تمام زندگیمو گذاشته بودم توی اون کار.

چشمهای نادر را خون گرفته بود، رگهای شقیقه اش متورم شده بود، دهانش کف کرده بود.
بر روی سینه سلیم نشست،با دست چپ گلوی سلیم را فشار میداد و با دست راستش چاقو را بالای سر او نگه داشته بود!
قطره های عرق از چانه اش روی سینه سلیم می چکید.
سلیم مرگ را جلوی چشمان خود می دید!
صورت سلیم مانند گچ سفید شده بود و میلرزید!
سلیم گفت: تو که نمیدونی! من پول وامی که بابام برای جهیزیه خواهرم گرفته بود رو قرض گرفته بودم،آبرومون جلوی خونواده داماد داشت میرفت!باید هر طور شده جای اون پولو پُر میکردم!چاره ای نداشتم جز ادامه دادن هرم و زنجیره!
با این وجود منم نصف پولم رو نتونستم برگردونم.اگه پای خواهرم و جهیزیه وسط نبود عمرا سراغ پرزنت کردن تو و بقیه نمیومدم! اونم تو که رفیق قدیمی من بودی!
نادر چاقو را زمین انداخت و با مشت پشت سر هم به صورت سلیم کوبید .
سلیم دوباره از هوش رفت.
نادر ترسید،تمام تنش خیس عرق بود.گیج شده بود.
با دو تا دستانش سرش را فشار میداد و داخل اتاق راه میرفت.....
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

💎روزی،گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد.گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد.

روز بعد،سگی که از آن جا می گذشت،از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت.مدتی بعد،گوساله راهنمای گله،آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند.


مدتی بعد،انسان ها هم از همین راه استفاده کردند:می آمدند و می رفتند،به راست و چپ می پیچیدند،بالا می رفتند و پایین می آمدند،شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق هم داشتند.اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند.


مدتی بعد،آن کوه راه،خیابانی شد.حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین،از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که می توانستند در سی دقیقه طی کنند،سه ساعته بروند،مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود.


سال ها گذشت و آن خیابان،جاده ی اصلی یک روستا شد،و بعد شد خیابان اصلی یک شهر.همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند،مسیر بسیار بدی بود.


در همین حال،جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند مانند کوران،راهی را که قبلا باز شده،طی کنند،و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟
پائولوکولیو
🆔 @ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

🎲آهنگ بسیار زیبا...
🌹Bad Liar...
🎲از...
🌹Selena Gomez...
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
✍آموزش #انگلیسی

Читать полностью…

شهر قصه story

‌ 🎧 Bad Liar...
🎼Selena Gomez.
🌹🎲🌹🎲🌹🎲🌹🎲🌹🎲🌹🎲🌹
I was walking down the street the other day.
چند روز قبل داشتم تو خیابون قدم میزدم.
Tryna distract myself but then I see your face.
سعی میکردم خودم رو سرگرم کنم ولی بعدش چهره تو رو دیدم.
Oh wait, that's someone else.
نه صبر کن،اون یه نفر دیگه هست.
Tryna play it coy.
سعی میکنم خودم رو بزنم به اون راه.
Tryna make it disappear.
سعی میکنم که (چهره) تو رو ناپدیدش کنم.
But just like the battle of Troy.
اما مثل جنگ تروی.
There's nothing subtle here.
هیچ چیزی برای مخفی کردن نیست.
In my room there's a king size space.
توی اتاقم یه جای خیلی بزرگی هست.
Bigger than it used to be.
بزرگ تر از اون چیزی که باید باشه.
If you want you can rent that place.
اگه تو بخوای میتونی اونجا رو اجاره کنی.
Call me an amenity.
من رو آمینتی صدا کن.
Even if it's in my dreams.
حتی اگه توی رویاهام باشه.
Ooh you're taking up a fraction of my mind.
اوه تو یه شکافی تو ذهنم ایجاد میکنی.
Ooooh every time I watch you serpentine.
هر وقتی که راه رفتنت رو تماشا می کنم.
Oh I'm trying, I'm trying, I'm trying.
اوه دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
I'm trying, I'm trying.
دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
Oh I'm trying, I'm trying, I'm trying.
اوه دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
I'm trying, I'm trying
دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
Not to think about you, not to think about you.
که به تو فکر نکنم، که به تو فکر نکنم.
Oh I'm trying, I'm trying, I'm trying.
اوه دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
I'm trying, I'm trying.
دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
Oh I'm trying, I'm trying, I'm trying.
اوه دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
I'm trying, I'm trying.
دارم سعی میکنم، دارم سعی میکنم.
Not to give in to you, not to give in to you.
که عاشق تو نشم، که عاشق تو نشم.
With my feelings on fire.
با این هم احساساتم که روی آتش است.
Guess I'm a bad liar.
فک کن که من یک دورغگوی بدم.
I see how your attention builds.
میفهمم که به چه چیزایی علاقه داری.
It's like looking in a mirror.
مثل اینه که به آینه نگاه کنم.
Your touch like a happy pill
نوازش (دستای) تو مثل یه قرص شادی آوره.
But still all we do is fear.
اما هنوزم هر کاری که میکنیم ترسناکه.
What could possibly happen next?
چه اتفاقی ممکنه بعدش بیافته؟
Can we focus on the love?
ایا می تونیم هواسمون رو جمع عشقمون بکنیم؟
Paint my kiss across your chest.
بوسه ی من رو روی سینه ات نقاشی کن.
If you're the art, I'll be the brush.
اگه تو یه اثر هنری هستی، منم قلموی نقاشی هستم.
Ooh you're taking up a fraction of my mind.
اوه تو یه شکافی تو ذهنم ایجاد میکنی.
Ooooh every time I watch you serpentine.
هر وقتی که راه رفتنت رو تماشا می کنم.
With my feelings on fire.
با این هم احساساتم که روی آتش است.
Guess I'm a bad liar.
فک کن که من یک دورغگوی بدم.
And oh baby let's make reality, actuality, a reality.
عزیزم بیا به واقعیت تبدیلش کنیم.
Oh baby let's make reality, actuality, a reality.
عزیزم بیا به واقعیت تبدیلش کنیم.
With my feelings on fire.
با این هم احساساتم که روی آتش است.
Guess I'm a bad liar.
فک کن که من یک دورغگوی بدم.
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
✍آموزش
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

This message couldn't be displayed on your device due to copyright infringement.

Читать полностью…

شهر قصه story

This message couldn't be displayed on your device due to copyright infringement.

Читать полностью…

شهر قصه story

🎲آهنگ بسیار زیبا...
🌹Price Tag...
🎲از...
🌹Jessie J...
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
✍آموزش

Читать полностью…

شهر قصه story

یکی از خارق‌العاده‌ترین پدیده‌های طبیعی آمریکا، هرساله در آبشار «هورس‌تیل» در کالیفرنیا رخ می‌ده😍

این آبشار در اواخر فوریه، درست زمانی که نور غروب در زاویه‌ی خاصی به دیواره‌ی گرانیتی ال‌کپیتان می‌تابه، به رنگ نارنجی و قرمز درمیاد؛ انگار که آتش از دل کوه جاری شده!

این صحنه فقط چند روز در سال اتفاق می‌افته از سراسر جهان برای دیدنش به اینجا میان


@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

منصفانه‌تر این بود که هرکس فقط تاوان نفهمی خودش را می‌داد.

فریدون فرخزاد

@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

📗 دروازه بزرگ
👤 موریس مترلینگ
〰 209 صفحه

Читать полностью…

شهر قصه story

اگر پول داشته باشی، انسان‌ها تو را خواهند شناخت. اگر پول نداشته باشی، تو انسان‌ها را خواهی شناخت.

افلاطون

@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

🎲آهنگ بسیار زیبا...
🌹Let It Be Me...
🎲از...
🌹Jennifer Lopez.
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
#ترجمه

Читать полностью…

شهر قصه story

💎 گدایی به در خانه یک خسیس رفت و چیزی خواست. صاحبخانه به غلامش گفت:

مبـارک به قنبر بگو که به یاقوت بگوید که به بلال بگوید که به گدا بگوید که چیزی نداریم.

گدا شنید و گفت:
خـدایا بـه جبرئیـل بگـو بـه میکائیـل بگویـد کـه بـه اسـرافیل بگویـد کـه بـه عزرائیل بگوید که انشاءالله جان صاحبخانه را بگیرد.

@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

دانلود فیلم کوتاه
Backstroke (2017)

Читать полностью…

شهر قصه story

تقریبا غروب شده بود.
افکارش را نمیتوانست متمرکز کند.
تمام استخوانهای بدنش درد میکرد،وقت برای مصرف مواد نداشت !
افکار ترسناک و نگرانی امانش رابریده بود! اگر خانواده سلیم نگرانش شوند و پیگیر او شوند...!
سلیم را بکشد یا رهایش کند ؟اگر رهایش کند و زنده بماند قطعا شکایت میکند و ....
اگر او را بکشد و در مزرعه خاک کند چه؟!
اگر......
نکند راست گفته باشد و بخاطر جهیزیه خواهرش مجبور شده ؟!
نادر با خودش گفت:باید دروغ و راست او را مشخص کنم.او مرا ساده فرض کرده و با دروغ های پشت سرهم میخواهد خودش را نجات بدهد! خودش را به موش مردگی میزند!
نادر کمی آب به صورت سلیم پاشید و اورا تکان،تکان داد.
سلیم بالاخره چشمهایش را باز کرد.
چاقو را با عصبانیت هرچه بیشتر زیر گلوی سلیم گذاشت و فشار داد و فریاد زد : راستشو بگو وگرنه همین الان سرتو می بُرَّم!
از چشمهای نادر آتشِ انتقامِ نداری و دربه دری و افتادن به دام اعتیاد، طرد شدگی از خانواده و اهلِ محل، یکجا زبانه می کشید!
چند قطره خون از گردن سلیم راه افتاد و به زیر یقه پیراهنش غلتید.
نادر: بگو ببینم بی وجود، تو اگه راست میگی و پولا رو خرج جهیزیه آبجیت کردی ،پس این پراید رو از کجا آوردی؟!
تو که آه نداشتی با ناله سودا کنی؟!تو دوچرخه هم نداشتی،چه برسه به پراید؟!
یه سال بعدش با کدوم پول این پرایدو خریدی؟!
سلیم به سختی حرف میزد!
پاسخ داد:اون پول برکت نداشت. خانواده داماد به ما نمیخوردن، کار اصلا به عروسی نرسید!
داماد خواهرمو خونه بخت نبرده طلاق داد.
سلیم ساکت شد و چشمهایش را بست.
نادر اورا محکم چندبار تکان داد.
بگو....بگو......حرف بزن لامصب...!
نادر سرش را به دهان سلیم نزدیک کرد تا صدای ضعیف او را بشنود!
سلیم برای آخرین بار چشمهایش را باز کرد و گفت:
پراید مال خواهرمه،با پول مهریش خریده!میخواستم بفروشمش باهاش این زمینو بخریم و باهم شریک بشیم و.....
سلیم دیگر نفس نکشید!

چشم های نادر سیاهی رفت.سیاهتر از هوای تاریک داخل اتاق!
کنار پیکر بی جان سلیم نشسته بود و به سیاهی اتاق و بختِ خود چشم دوخته بود!
عنکبوتهای زیر سقف فارغ از ماجرا  ودر ظلماتِ محض روی تارهای چند ضلعی لانه شان حرکت میکردند.
پروژکتورها روشن شد.
یک نفر بلند گفت: عالی! ظاهرا فیلمبردار بود.
کارگردان داد زد: کات!
دیگه برای امروز کافیه،بقیه کار بمونه فردا .
خسته نباشید بچه ها!

#نویسنده: #یحیی_محمودی

@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

الهی سایه شوهراتون کم نشه
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

💎گرگ عاشق آهویی شد
تمام دندان هایش را کشید
که او را نخورد
آهوی او رفت

حالا او مانده و بره هایی که
به او میخندند

این است رسم زندگانی
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ

ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻧﺒﺎﺵ !!
ﻫﻴﭽﻜﺲ , ﺩﻳگرﯼ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ
ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﻋﻼﻗﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ 
ﺍﺯ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻮد
ﻧﻴﺎﺯﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﯼ
ﺁﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ
ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻬﺘﺮی

برﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ 
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

🎲آهنگ بسیار زیبا...
🌹Bad Liar...
🎲از...
🌹Selena Gomez...
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
#موزیک
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

این داستان واقعی است !

سالها پیش در یک کارخانه بزرگ در حاشیه شهر کار می کردم.من دربان کارخانه بودم و چهار دیواری مختصری آنجا داشتم.سگ پیر و قوی هیکلی هم در آنجا زندگی می کرد که برای بودن در آن محیط خلوت و نا امن همراه مناسبی به نظر می رسید.

من همیشه بخشی از ؛غذای خود را با او سهیم می شدم و او من را از دزدان شب محافظت می کرد.تا آن روزی که آن سگ بیمار شد و به علت نا معلومی بدنش زخم بزرگی برداشته بود.دامپزشک درمان او را بی اثر دانست و گفت که نگهداری او بسیار خطرناک است و باید کشته شود.صاحب سگ نتوانست این کار را بکند و از من خواست که او را از ملک بیرون کنم تا در بیابان بمیرد.من او را بیرون کردم.ابتدا مقاومت می کرد،ولی وقتی دید که من بر این کار اصرار دارم،رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت.

هرگز او را ندیدم.......



تا اینکه روزی برگشت ،از سوراخ مخفی وارد شده(این راه اختصاصی او بود) بود،بدون آن زخم وحشتناک!!

او زنده مانده بود برخلاف قوائد علمی،هیچ زخمی از آن زخم باقی نمانده بود.نمی دانم چکار کرده یا غذای خود را از کجا تهیه کرده بود.اما فهمیده بود که چرا باید آنجا را ترک می کرد،و اکنون که بیماری و خطرناک نبود بازگشته بود.

در آن نزدیکی،چهار دیواری دیگری بود که نگهبان داشت.چند روز بعد از بازگشت سگ،آن نگهبان را دیدم و او چیزی گفت که به که تا عمق وجودم را لرزاند.......او گفت در آن مدتی که سگ از آنجا رفته بود،هر شب می آمد پشت در و تا صبح نگهبانی می داد و صبح پیش از اینکه کسی متوجه حضورش شود از انجا میرفت.....هرشب!!

من نتوانستم از آن سکوت بیابان چیزی بیاوزم.اما عشق و قدر شناسی آن سگ و بی کرانگی قلبش مرا در خود خرد کرد و فرو ریخت.

منبع Michigantown
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

This message couldn't be displayed on your device due to copyright infringement.

Читать полностью…

شهر قصه story

🎤Jessie J.
🎼Price Tag...
🎸🎻🎸🎻🎸🎻🎸🎻🎸🎻🎸🎻🎸🎻
Seems like everybody’s got a price
به نظر میرسه هرکسی یه قیمتی داره
.I wonder how they sleep at night
من موندم ، اونا شب رو چطوری میخوابند
,When the sale comes first
وقتی اولویت روی قیمته
,And the truth comes second
و حقیقت توی مرحله بعد قرار داره
Just stop for a minute and
فقط یه دقیقه صبر کن و
Smile
لبخند بزن
?Why is everybody so serious
چرا همه اینقدر جدین؟
?Acting so damn mysterious
لعنتی چقدر نقششونو چه مرموزانه بازی میکنن
Got your shades on your eyes
روی چشمات سایه میزنی
And your heels so high
و کفشتی با پاشنه خیلی بلند میپوشی
That you can’t even have a good time
که حتی نمیتونی خودت هم راحت باشی
Everybody look to their left
همه به سمت چپشون نگاه میکنن
Everybody look to their right
همه به سمت راستشون نگاه میکنن
Can you feel that
میتونی اونو حس کنی؟
We’re paying with love tonight
ما امشب با عشقمون پول میدیم
It’s not about the money, money, money
این درباره پول نیست
We don’t need your money, money, money
ما به پول تو نیازی نداریم
,We just wanna make the world dance
ما فقط میخوایم دنیا رو به رقص در بیاریم
Forget about the price tag
برچسب قیمت رو فراموش کن
Ain’t about the (uh) Cha-Ching Cha-Ching
و این درباره ی ….
Ain’t about the (yeah) Ba-Bling Ba-Bling
و این درباره ی …
,Wanna make the world dance
میخوایم فقط دنیا رو به رقص دربیاریم
.Forget about the price tag
برچسب قیمت رو بیخیال
,We need to take it back in time
ما باید به زمان عقب برگردیم
!When music made us all unite
وقتی که موزیک همه ما رو متحد میکرد
,And it wasn’t low blows and video hoes
و زمانه ی ضربه های آروم و ویدئو های کج و کوله نبود
?Am I the only one getting tired
فقط تنها منم که خسته شدم؟
?Why is everybody so obsessed
چرا همه اینقدر غرق شدند؟
Money can’t buy us happiness
پول نمیتونه واسه ما شادی بخره
Can we all slow down and enjoy right now
ما همه میتونیم آروم باشیم و الان لذت ببریم
Guarantee we’ll be feeling alright
تضمین میکنم که حالتون خوب میشه
Yeah yeah
آره ، آره
Well, keep the price tag
خب ، برچسب قیمت رو نگه دار
And take the cash back
و پولو پس بگیر
Just give me six strings and a half stack
فقط به من شیش تا سیم و یه نصفه چوب بده
And you can, can keep the cars
و تو نگه دار ، میتونی ماشینا رو نگه داری
Leave me the garage
گاراژ رو برای من رها کن
And all I, yes all I need
و همه چیزی که من نیاز دارم
Are keys and guitars
کلید و گیتاره
And guess what, in 30 seconds
و حدس بزن چی؟ توی 30 ثانیه.
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
I’m leaving to Mars
من به سمت مریخ میرم
Yeah we leaving across
آره ما از اینجا رد میشیم
These undefeatable odds
اونجا شکست ناپذیرهای عجیب و غریب هستند
It’s like this man
اون مثل این مرده
You can’t put a price on a life
تو نمیتونی روی یه زندگی قیمت بذاری
We do this for the love
ما اینکار رو برای عشق انجام میدیم
So we fight and sacrifice
پس ما میجنگیم و فدا میشیم
Every night
هر شب
So we ain’t gonna stumble and fall
پس ، ما هرگز تلو تلو نمیخوریم و سقوط نمیکنیم
Never
هرگز
Waiting to see a sign of defeat
منتظریم تا یه علامت از شکست ببینیم
Uh uh
اوه ، اوه
So we gonna keep everyone
پس ما میتونیم همه رو نگه داریم
Moving their feet
پاهاشونو تکون میدن
So bring back the beat
پس ریتم رو برگردون
And then everyone sing
و بعد همه بخونن:
It’s not about the money
موضوع پول نیست….
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

🎲آهنگ بسیار زیبا...
🌹Price Tag...
🎲از...
🌹Jessie J...
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
✍آموزش نوین انگلیسی.

Читать полностью…

شهر قصه story

💧 #سیاست_یعنی...

💎یک کمونیست مجوز مهاجرت از آلمان به روسیه را کسب کرد.
هنگام خروج از آلمان در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد یک مجسمه دید از او پرسید: این چیه؟
مرد گفت: شکل سوالت اشتباهه آقا؟
بپرس این کیه، این مجسمه هیتلر مرد بزرگ آلمان است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد. من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه... مامور گمرک گفت درسته آقا، بفرمایید.

در فرودگاه روسیه مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از کمونیست پرسید: این چیه؟ مرد گفت: بگو این کیه؟ گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که مرا مجبور کرد از آلمان برم بیرون. مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم.
مامور گمرک گفت: بله درسته آقا، بفرمایید
چند روز بعد که كمونيست توی خونه اش
همه فامیل را دعوت کرد.
پسر برادرش مجسمه را روی طاقچه دید وپرسید: این کیه؟
مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه. بپرس این چیه؟
این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی از آلمان به اینجا آوردم!!

«سیاست یعنی اینکه یک حرف را به مردم به صورتهای مختلف بیان
کنی
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

💬 در این کتاب مترلینگ به این پرسش می‌پردازد که همه موجودات از کوچک‌ترین تا بزرگترین ناگزیر از عبور از دروازه‌ای هستند که به سوی جهانی ناشناخته و ابدی گشوده می‌شود. او این دروازه را نمادی از مرگ و گذار به جهان دیگر می‌داند و در تلاش است تا با نگاهی فلسفی و معنوی به درک عمیق‌تری از این مفهوم برسد.

📗 دروازه بزرگ
👤 موریس مترلینگ

@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

📖 دروازه بزرگ
👤 موریس مترلینگ
🗃
#فلسفی #ادبیات_بلژیک

✍🏻 کتاب دروازه بزرگ نوشته موریس مترلینگ نویسنده و فیلسوف بلژیکی برنده جایزه نوبل اثری فلسفی و عرفانی است که به بررسی مفاهیمی چون مرگ ابدیت راز کائنات و معنای زندگی می‌پردازد.
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

#انگلیسی
🎤JenniferLopez.
🎼Let It Be Me...
🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
If the day comes that you must leave
اگر روزی رسید که مجبور شدی بری
Let me be the ground to your feet
بذار من زمین زیر پاـت بشم
If the day comes that you feel weak
اگه روزی رسید که احساس کردی ضعیف شدی.
Let me be the armor you need
بذار من زرهـی بشم که نیاز داری
Oh, if you falling in love is a crime
اگه داری عاشق میشی داری مرتکب یه جرم میشی
And the price to pay is my life
و بهایی که باید واسه ش بپردازی زندگی منـه
Give me sword, bring all the knives
بهـم شمشیر بده،همه ی چاقوها رو بیار
Hand me the gun, I will not run
تفنگ به دستـم بده،من فرار نمیکنم
And when they spare everything but my pride
و وقتی که تمام غرورمو نادیده گرفتن
Don’t you worry, boy, don’t you cry
نگران نشو،پسر،گریه نکن
But when they ask
ولی وقتی ازت پرسیدن
Who was the one, who did you love
نیمه ی گمشده ت کیه؟عشقـت کیه؟
Let it be me
بزار اون یه نفر من باشم
If you ever make your last breath
اگه داشتی آخرین نفسـتو میکشیدی
Let me be the last word you say
بزار اسم من آخرین کلمه ای باشه که میگی
And if right comes, but you choose left
اگه زمان درستـش برسه اما تو راه دیگه ای رو انتخاب کنی
I will be the first to forgive
من اولین کسی ام که میبخشمـت
Oh if heaven is a beautiful place
اگه بهشت جای زیباـییه
But those gates don,t have enough space
و اون دروازه ـها فضای کافی ندارن
And they lock you out
و تو رو راه نمیدن
Spare you no flame
و هیچ شعله ای بهـت نشون نمیدن
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
@ghese_gu
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
I will come down
If they’re on my wings
اگه روی بالـهام شعله داشته باشم میام پایین
And when the angels call me a fool
و وقتی که فرشته ـها بخاطر اینکه
For giving all grace up for you
قید همه ی نعمتـهایی که دارمـو بخاطر تو میزنم احمق صداـم کنن
I won’t look back
پشت سرـمو نگاه نمیکنم
But when they ask, who did you love
ولی وقتی ازـت پرسیدن عشقـت کی بود
Let it be me
بزار من عشقـت باشم
Let it be me
بزار من
That you think of when everything tells you to give it up
کسی باشم که وقتی همه کس و همه چیز بهـت میگن که باید تسلیم شی بهـش فکر میکنی
Let it be me that will anchor your soul
بزار من کسی باشم که روحـتو مقاوم میکنه
Until the clouds fall out of the sky
تا وقتی که ابرها از آسمون سقوط کنن
And the snow falls down in July
و توی ماه جولای برف بباره
Let it be me that you think of
بزار من کسی باشم که بهـش فکر میکنی
Let it be me, the one that you love
بزار من کسی باشم که عاشقـشی
Until the flowers don’t bloom in May
تا وقتی که دیگه گلـها توی ماه مه شکوفه ندن
And forever runs out of days
و ابدیت به آخر برسه
Let it be me, let it be me
بزار من کسی باشم که
The one that you love
عاشقـشی
Let it be me
بزار من باشم
Let it be me
Oh, let it be me
بزار من باشم.
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
#آموزش
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

🎲آهنگ بسیار زیبا...
🌹Let It Be Me...
🎲از...
🌹Jennifer Lopez.
┄┄┄┅┅❅💖❅┅┅┄┄┄
@ghese_gu

Читать полностью…

شهر قصه story

داستان کوتاه " تلب"
نوشته‌ی: شاهین بهرامی

💎آقا هوشنگ پای تلویزیون لمیده بود و یک فیلم عاشقانه آن هم با دوز بسیار بالای رومنس مربوط به دهه‌ی پنجاه میلادی هالیوود را تماشا می‌کرد
زن هنرپیشه مشغول آماده کردن شام بود و سپس‌ به دیزاین آن پرداخت.
او با سلیقه‌ی تمام میز دو نفره‌ی خودش و همسرش را چید.
گلهای رُز زیبا در گلدانی در مرکز میز می‌درخشیدند.
دو شمع زیبا کمی آنسوتر نور افشانی می‌کردند.
ظروف و لیوانها همگی از شدت تمیزی برق می‌زدند.
پیش غذا و غذای اصلی به سر میز آورده شد که کلید در درب چرخید و مرد خانه وارد شد.
زن همه چیز را رها کرد و با سرعت به آغوش همسرش پرید و او را غرق بوسه کرد.
مرد هم در حالی که در یک دستش کیف بود با دست دیگرش همسرش را به آغوش کشید.
مرد برای شستن دستها و عوض کردن لباس‌هایش رفت و زن هم کماکان مشغول سفره آرایی بود
او به سراغ ضبط صوت رفت و یک آهنگ لایت عاشقانه را پلی کرد.
و بعد به اتاق رفت تا لباسهایش را عوض کند. او یک لباس شب قرمز خوش رنگ پوشید که به هیکل متناسب او بسیار می‌آمد و بسیار خوش اندام‌تر از قبل شده بود.
مرد به سر میز آمد
زن چراغهای هال را به حالت نیمه تاریک درآورد و سر میز درست رو‌به‌روی همسرش نشست و لبخند شیرین و عاشقانه‌ای به او زد و مرد هم با تبسمی پاسخ او را داد و هر دو در آن فضای رومانتیک مشغول صرف غذا شدند.
در همین هنگام همسر بسیار فربه آقا هوشنگ با صدای دورگه و کلفتی او را صدا کرد
-اوهوی هوشنگی، پاشو بیا شام!
آقا هوشنگ که انگار از عالمی به عالم دیگر وارد شده باشد کمی شوکه شد.
ولی به هر حال با هر بدبختی بود خودش را جمع و جور کرد و خودش آمد.
سپس‌ آرام به سمت میز آشپزخانه رفت که سفره‌ی کثیفی با لکه‌های غذا در حالی که کج و معوج روی میز قرار گرفته بود حسابی توی ذوقش زد.
اثری از بشقاب و قاشق و چنگال و حتی پارچ آب سر میز نبود.
هوشنگ با قیافه‌ای نالخ روی صندلی و سر میز نشست، او هنوز درست در جای خودش قرار نگرفته بود که همسرش قابلمه‌ی دَم پُختک را تلب به وسط سفره و روی میز کوبید، طوری که یک دانه برنج از قابلمه بیرون جهید و صاف به داخل چشم آقا هوشنگ رفت.
در همین هنگام همسر آقا هوشنگ با صدای آمرانه‌ای گفت:
-بخور گشنه!
آقا هوشنگ با یک چشم و در حالی که درست نمی‌دید دستش را به سمت قابلمه برد و ناگهان آه جگر سوزی از شدت سوختن دستش کشید و کمی بعد با همان کفگیر مشغول خوردن شام  شد و در همان حال به زندگی در فیلم و زندگی خودش فکر می‌کرد.

#شاهین_بهرامی
#داستان_کوتاه
@ghese_gu

Читать полностью…
Subscribe to a channel