عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کانجا همیشه باد بدست است دام را
مقصود آن حقیقت نهایی، یا به قول کانت آن امر استعلایی است،
در واقع کانت هم مثل حافظ معتقد است ما راهی بسوی شی فی نفسه نداریم،
کانت می خواست محدویت عقل و علم بشری را معین کند، در زمانه ی او ، یعنی بعد از بیکن و دکارت ، عقلگرایی و تجربه گرایی رواج داشت و دانشمندان علوم طبیعی مدعی بودند که با روش علمی می توان همه قوانین طبیعت را کشف و به استخدام در آورد. فلاسفه عقلگرا هم به قدرت عقل در شناخت جهان ، غره بودند،
کانت می خواست به آنها ثابت کند که عقل و علم تنها می توانند از فنومن و پدیدارها شناخت پیدا کند، و امور استعلایی از دایره شناخت علمی و عقلی خارج است. جایگاه آنها فراتر از عقل و تجربه بشری است. شی فی نفسه ، یا ذات چیزها در حیطه امور استعلایی است،
یا مثلا خدا یک امر استعلایی است،
بهتر است فروتن باشیم و در برابر امر استعلایی مثل خدا سکوت کنیم،
چون نخواهیم توانست اثبات کنیم که آیا وجود دارد یا ندارد، و اگر وجود دارد چگونه موجودی است؟
و حافظ هم وقتی می گوید :
حدیث از ساغر و می گوی و راز دهر کمتری جوی
که کس نگشاده نگشاید به حکمت این معما را
در واقع همین حرف را می زند. می گوید زندگی ات را بکن، شرابت را بخور و خوش باش، خیال نکن که با عقل و حکمت می توانی به راز جهان پی ببری، این یک معماست و هیچگاه سر از راز جهان در نخواهی آورد.
به قول مولانا تو پشه ای بیش نیستی، و پشه ای که در بهار زاده می شود و در زمستان می میرد ، از کجا می تواند بفهمد این باغ را چه کسی و چه زمانی کاشته است:
پشه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است
و اما در ارتباط با آن مثال ماه ، مقصود این بود که نگاه علمی به پدیدارها ، آنها را از معنا تهی می کند، و تبدیل به اموری عادی می کند. ماه که هزاران سال یک امر رازآلود و شاعرانه بود در دل شبها، با پا گذاشتن انسان به ماه، معلوم شد یک تلی از خاک بی حاصل است،
در واقع حقیقت تبدیل به واقعیت شد،
و هنگامی که حقیقت تبدیل به واقعیت می شود آن جنبه رازآلودی اش را از دست می دهد، بی معنا می شود، شاعرانگی از بین می رود.
یک مثال دیگر بزنیم، در نظر یک مومن خانه کعبه باشکوه است، رازآلود است،
اسماعیل نوری علا تعریف می کرد که نخستین بار که به کعبه رفتم ، از سر ایمان بود، آنجا را پر از معنا یافتم، در چشم من شکوه و عظمتی داشت که در هیچ بنایی نمی شد آن را یافت،
بار دوم که اعتقادم را از دست داده بودم ، نه با ایمان، بلکه با عقل، نه برای زیارت ، بلکه برای پژوهش رفتم، این بار آنجا را یک توالت بزرگ دیدم، که میلیونها نفر از سراسر جهان می آیند و بیشمار حیوان جاندار را سر می برند و می خورند و تبدیل به کثافت می کنند. دیگر کعبه برای من یک مستراح بزرگ بود، نه بنایی باشکوه و رازآلود.
یک مثال دیگر هم بزنم و قال قضیه را بکنم،
معشوق در نظر عاشق تکین است، زیباتر از او در جهان وجود ندارد، معشوق باشکوه است.
اما نگاه علمی به عاشق می گوید تو دچار ترشح هورمن شده ای، آن معشوق هم یکی است مثل همه انسانها، دملی هم در صورتش دارد که تو نمی بینی، چون ترشح هورمن تو را کور کرده است.
عاشق اگر این نگاه علمی را بپذیرد ، و عشق از سرش بپرد چه اتفاقی می افتد، حقیقت عشق برایش بی معنا می شود.
اینجاست که می گوییم وقتی حقیقت به واقعیت تبدیل می شود ، مبتذل و بی معنا می شود. آن شکوه و عظمت خود را از دست می دهد.
@ghoghnoos_phoenix
به دغدغه و وقت
به برابر، که عرصه ی عِرق ندارد
به بوسه ی صاعقه،
که نور می شود و ناپدید
به بوسنده که در نام بَسنده، غرق است
و به مرور،
که فصول را می پیماید
_پاییده منم
و لبریز تو _
که در بی نوبتی يکپارچه ی نوبت ها
های.هایِ حرف
از هی.هی خدایان
توبه ی همیشه میخواهد
_هپروتی معظم در سکسکه ی اختتام_
پاییده منم
لبریز تو
در بداهه ی نوازش ها
آنگونه که غربال لخت، در عُلّوِ آغوش
جای میگیرد
و کهربای ثابت از درجات چشم ها
میریزد
_ با خنده ی آمرزیده ی آمرزگار_
در روزی که گناهان
با اقتباس تیله های رنگی همبازی اَند
و چشم.پوش از بام های مَلَنگ
تا الهامِ بالاهای نَوَرد،
مناجات مَلَس می خوانَد.
#مهنازتوماج_آوات
1402/03/29
@aavvaatt
🌾☘🌾
چیزی را جستجو کردن
همیشه یافتن چیز دیگری است
پس برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست بروی
پرنده ای را جستجو کردن
گل سرخی را یافتن
عشق را جستجو کردن
تبعید را یافتن
هیچ را جستجو کردن
انسان را شناختن
به عقب رفتن
برای پیشروی کردن
رازِ راه نه در فرعیهایش
نه آغازِ مشکوک
و پایانِ تردید آمیزش
که در طنز گزنده ی
دوطرفههایش است
همیشه میرسی
ولی به جایی دیگر
همه چیز می گذرد
اما در دیگر سو...
#روبرتو_خوارز
@ghoghnoos_phoenix
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشت
کار، صعب آمد به همت برفزود
گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت
در زمانه کار کار عشق توست
از سر این کار نتوان درگذشت
#خاقانی
#سنتی
#سه_تار
بزارید رو تکرار و تکرار و تکرار و...
@ghoghnoos_phoenix
سادهترین درس زندگی این است:
هرگز کسی را آزار نده ...
ژان ژاک روسو
@ghoghnoos_phoenix
◾️سنتور میزند همچنان روی ابرها
و در نبضِ مضرابش
اندوه مردمیست
که هرگز
بهدستهای خود ایمان نیاوردند
👤یغما_گلرویی
📰۲۴ اردیبهشت ماه زادروز"پرویز مشکاتیان"
آهنگساز و موسیقیدان نامدار ایرانی
@ghoghnoos_phoenix
حقیقت فاحشه نیست که بازوان خود را به گردن هر بی سر و پایی بیاویزد؛ برعکس، زیباروی مستوره ای است که حتی مردی که همه چیز را فدای او کند باز نمیتواند از دست یافتن به او اطمینان خاطر داشته باشد...
#آرتور_شوپنهاور
@ghoghnoos_phoenix
🧚♂وقتی که حقیقت به واقعیت تبدیل می شود چه اتفاقی می افتد🧚♀
حقیقت همیشه در هاله ای از راز و رمز است، حیرت زاست، هرگز شکار کسی نمی شود.
حافظ وقتی می گوید :
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کانجا همیشه بادبدست است دام را
از این جنس حقیقت حرف می زند، حقیقتی که مستور است و مه آلود:
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
اینقدر هست که بانگ جرسی می آید.
نزد اهالی اندیشه ، ادعای کشف حقیقت همانقدر به سخره گرفته شده که انکار حقیقت. این حقیقتی که از آن صحبت می کنیم غیر از حقیقت ارسطویی است. حقیقت ارسطویی مطابقت ذهن با عین است است. یعنی آنچه تصورش را می بریم، در بیرون از ذهن ما هم موجود باشد.
مثلا اگر من مدعی شوم در آسمان بشقاب پرنده ای می بینم، دیگران هم آن را ببینند و تایید کنند که من دچار توهم نشده ام. یعنی هر گزاره ای مصداق عینی داشته باشد وگرنه کذب است و عاری از حقیقت،
این نوع حقیقت متضاد کذب است.
در سیستم کانتی اصالت به ذهن داده می شود که کانت از آن به انقلاب کوپرنیکی یاد می کند و می گوید که آن را مدیون هیوم است.
پیش از هیوم پنداشته می شد ذهن مثل لوح سفید است که واقعیت بیرون را می پذیرد و می تاباند درست مثل آیینه.
اما کانت گفت ذهن فعال است و در واقعیت بیرون دخل و تصرف می کند. واقعیت بیرون را به گونه ای می بیند که با حقیقت آن واقعیت یکی نیست.
از نظر کانت هر واقعیتی دو ساحت دارد. نومن و فنومن. آنچه هست و آنچه به چشم می آید. ذهن راهی به حقیقت آنچه هست ندارد بلکه فقط فنومن یا جهان نمود را می بیند، آن هم به طریق خاص خودش. با فیلترهای ذهنی همانگونه که مولانا می گوید:
پیش چشمت داشتی شیششه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود
عالم به چشم تو تیره می نماید. چرا؟ چون عینک تیره به چشم زده ای، اگر عینک روشن بزنی ، آن را روشن می بینی.
یعنی این ذهن ماست که واقعیت بیرون را آن گونه می بیند وگرنه واقعیت طور دیگری است. شناخت ما صرفا ظاهری است و از ظواهر عالم است. راهی به شناخت ذات چیزها نداریم، نه توسط حس و نه توسط عقل.
کانت محدودیت و محدوده عقل را در کسب معرفت نشان می دهد.
از همینجاست که سر و کله نیچه پیدا می شود و می گوید اصلا حقیقتی وجود ندارد. حقیقت لشکری از استعاره هاست. و اینگونه می شود که پست مدرنیسم متولد می شود و این باور شکل می گیرد که فقط تفسیرهای گوناگون از حقیقت داریم. همه چیز نسبی است. به قول مولانا:
آن یکی در چشم تو باشد چو مار
هم وی اندر چشم آن دیگر نگار
تو کسی را مثل مار می بینی و می گریزی. آن دیگری او را مثل نگار می بیند و در آغوش می کشد.
چگونه است یک آدم هم مار است و هم نگار؟
از نظر مولانا این هر دو در آن شخص هست. انسان آمیزه ای از خدا و شیطان است،
تو جنبه الهی او را می بینی، من جنبه شیطانی او را . زیرا تو با خیال ایمان به او نگاه می کنی و من با خیال انکار.
و از اینجاست که پای هرمنوتیک به میان می آید و تاویل های بی شمار از واقعیت هستی هر چیزی. حقیقتی وجود ندارد، آنچه هست لشکری از استعاره هاست. یعنی تاویل و تفسیرهای بیشمار پایان ناپذیر.
اما این حقیقت در پرده، همیشه وسوسه انگیز بوده است. میل به کشف این پرده از رخسار حقیقت در آدمی وجود دارد.
اما وقتی که حقیقت کشف می شود و پرده بر می افتد و اندام عروس حقیقت در برابر ما عریان می گردد چه اتفاقی می افتد؟
پاسخ این است که حقیقت عادی می شود و راز و رمزش را از دست می دهد.
سالیان سال آدمی وقتی رعد و برق را می دید دچار شگفتی و حیرت می شد، در یونان باستان پنداشته می شد رعد و برق شلاق زئوس است. اما بعد که کشف شد برخورد جریان الکتریسته است که در ابرها روی میدهد. بعد از آن رعد و برق آن عظمت و شکوه خود را از دست داد و تبدیل به یک امر پیش پا افتاده ای شد،
یا مثلا سالیان سال ماه برای شاعران منبع الهام بود. یک راز بود در دل شبهای تاریک که می درخشید در میان ستارگان بیشمار و چه شعرها و قصه ها که در باره اش سروده نشده است.
اما وقتی انسان پا بر روی این حقیقت گذاشت، تبدیل به یک پدیده علمی شد. یک کره ای بی آب و علف و نامسکون که دور زمین می چرخد. ماه آن اسرارآمیزی و شاعرانگی اش را در چشم بسیاری از انسانها از دست داد. تخیل آدمیان از کار افتاد و دیگر آوای ماه به گوش نرسید، ماه را از دنیای آدمها دزدیدند و به جایش یک توده خاک گذاشتند. دیگر کسی نبود با ماه راز و نیاز کند و مثل شهریار بگوید:
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
هنگامی که حقیقت کشف می شود، رازش را از دست می دهد، شاعرانگی اش را می بازد، تبدیل به بدنی عریان می شود که هر سوراخ سمبه اش پیداست.
شاید به همین خاطر است که عنقای حقیقت غایب است. نمی خواهد به دام کسی بیفتد.
می خواهد همچنان شکوه و عظمتش در نزد آدمیان حفظ شود.
او را بستایند و در برابرش سجده کنند.
#آیدین_محمدی
آن گزاره که از حافظ نقل کردیم که :👇
@ghoghnoos_phoenix
اگر در این کوهها برف می شدم
بادی سرکش می شدم
آیا به دنبالم می گشتی...؟
یوسف هایال اوغلو
@ghoghnoos_phoenix
چرا هربار که از کنارم میگذری
نفست میکشم باز؟
چرا هربار که میخندی
در آغوشت در به در میشوم باز؟
#عباس_معروفی
@ghoghnoos_phoenix
به هرکه مینگرم، همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمیباشد؟
#صائب_تبریزی
@ghoghnoos_phoenix
بغض کردم مثل بچه ای که حواس خونواده ش بهش نیست
اما از دید همسایه بچه ی بینظیریه...
به امید روزی که خاک سرزمینم منو ببخش ه.
@ghoghnoos_phoenix
گندم ها صبر نمیکنند تا سوگواری پدری تمام شود
اینجا روستایی در دامنه سبلان.
و کشاورزی که درحال دروی آخرین گندم این منطقه ست. پدری که مجبوره برای از دست نرفتن دسترنجش کارکنه، درحالیکه فردا مراسم هفتم دخترشه.
@ghoghnoos_phoenix
اگر میخواهی پایت روی زمین محکم شود
باید هفت بار از نو به دنیا بیایی
یک بار درخانهای که میسوزد درآتش
یک بار در سرمای چشمهای یخزده
یک بار در قلعهای بین دیوانگان
یک بار در کشتزاری که سبز میشود
یک بار در طویلهای پر از تپاله و پشگل
بعدِ شش جیغ و گریهی تولد
هفتمین و آخرین نفر دیگر خود تویی
آتیلا ژوزف
ترجمه: آزیتا قهرمان
@ghoghnoos_phoenix
سخنرانی فراموش نشدنی #ویکتور_هوگو در مجلس فرانسه
متن سخنرانی مذکور ترجمه استاد شجاع الدین شفا می باشد:
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد
و جای دولت در مراکز کار خودش!
نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته باشد.
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن همچنانکه قرن گذشته ما قرن اعلام تساوی حقوق مردان بود. قرن حاضر ما قرن اعلام برابری کامل حقوقی زنان با مردان باشد.
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن آموزش عمومی و رایگان، از دبستان
گرفته تا کلژدوفرانس، همه جا راه را به یکسان بر استعدادها و آمادگی ها بگشاید.
هرجا که فکری باشد کتابی نیز باشد.
نه یک روستایی بی دبستان باشد، نه یک شهر بی دبیرستان، نه یک شهرستان بی
دبیرستان!
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که
در آن بلای ویرانگری بنام گرسنگی جایی نداشته باشد.
شما قانونگزاران، از من بشنوید که :
فقر آفت یک طبقه نیست، بلای همه جامعه است .بلای همه ی جامعه
رنجِ فقر رنج یک فقیر نیست، ویرانی یک اجتماع است.
فقر بدترین دشمن نظم و قانون است.
@ghoghnoos_phoenix
▫️
نیروی تخیل بسیاری از مردان در تابلوهای بیارزش و داستانهای بیمایه همواره مورد ستایش قرار گرفته است- گزارشهایی از گفتگوهای احمقانه در کرات دوردست، یا تصاویری از ابلیس به شکل مرد غولآسای کریهی که با بالهای خفاشمانند و فوران شعلههای فسفوری برای انجام مأموریتهای شیطانی به زمین میآید، یا گزافهگویی درباره هوسبازیها که بازتاب زندگی در رؤیای انسانی بیمار شباهت دارد. اما لایدگیت این گونه خیالپردازیها را مبتذل و سکرآور می دانست؛نیروی تخیل میبایست آن اعمال از نظر گریزندهای را آشکار سازد که با نیرومندترین عدسیها نمیتوان دیدشان و در این تاریکی بیرونی تنها با آن روشنایی درونی که پالایش نهایی انرژی است، و حتی نادیدنیترین اسمها را غرقه در روشنایی خود میسازد، میتوان رد توالی منطقی آنها را در میان راههای باریک و پرپیچوخم گرفت. خود همه کشفیات بیارزشی را که نادانی در آنها احساس لیاقت و آسودگی میکرد به دور انداخته بود؛ به آن کشف شاقی عشق میورزید که مردمک چشم تحقیق است، نخست شئ را موقتاً در چهارچوب دید خود قرار می دهد و آنگاه رابطه آنرا صحیحتر و دقیقتر تنظیم میکند؛ او میخواست به آن جریانهای تاریک و ظریفی راه یابد که غم و شادی انسان را تولید میکنند، آن شاهراههای نامرئی که نخستین کمینگاههای اندوه ، جنون و تبهکاری هستند، آن مرحله بینابینی و گذاری که عامل رشد احساس شادی و ناشادی است.
میدل مارچ
جورج الیوت
@ghoghnoos_phoenix
لحظاتی در زندگی هست که یکباره علیرغم میلات بزرگ میشوی.
خیانت.. چیزی که روحت را آزار میدهد و به تو میفهماند که زندگی آن چیزی نیست که انتظارش را داشتی، که انسانها آنطوری نیستند که تصور میکردی.
#آن_ماری_ماریانی
@ghoghnoos_phoenix