یبار عشقه یبار هوسه یبار دلتنگیه یبار خاطراته یبار تنهاییه یبار کوفته یبار زهرماره
اتفاقا کینهای بودن خصلته. اونی که زود میبخشه و فراموش میکنه قلبش سفید نیست
بلکه؛ خیلی معذرت میخوام کصش خله
وقتی سر و کلهی بیچارگی پیدا میشه تازه میفهمی باید قربون صدقهی درد و رنج میرفتی
بی خبر
بی عشق
بی لبخند
بی گریه
بی دوست داشتن
بی حواس پرتی
بی دغدغه
بی ترس
بی اشتیاق
بی هم آغوشی
بی نفرت
بی کینه
بی یار
بی پول
بی اراده
بی ذوق
بی حوصله
بی دلتنگی
بی تو
بی وطن
حتی؛
بی رنج
سفرهای من اوج بگاییان
از رنجِ دنیا به آغوشِ فراموشی فرار میکنم ولی مستقیم برمیگردم به دامنِ آگاهی از رنج دنیا
راست میگفت یغما که تو مستی آدما مهربون میشن. اینقدر مهربون که باعث دردسری واسه خودت. مست که میشم با سگ و سوتک مهربون میشم دلم واسه اونایی که حتی ازشون بی مهری دیدم هم تنگ میشه با نیش باز تبریک عید میگم بهشون و براشون آرزوی بهترینها رو دارم، میگردم تو عمیق ترین قسمت حافظهم ببینم کسی پیدا میشه که ازم دلخور باشه تا برم ازش معذرت خواهی کنم یا نه ! که حتما پیدا میشه... اگه نشه هم واسه حرفا و کارای نکرده معذرت میخوام تا دلش بهدست بیاد. مستی آدم رو ناامید میکنه همونقدر که عذاب وجدان اینکارو با آدم میکنه
وقتی به کارایی که کردم و نکردم و کارایی که قراره بکنم و نکنم فکر میکنم، جفت میکنم از ترس
اینقدر درد وجود داره که مثل بچهی توی شکم حسش میکنم اما نمیتونم ازش حرف بزنم
نمیشه راحت بود
نمیشه راحت حرف زد
درد که از توان آدم عبور میکنه، روان اون دردو پس میزنه.
نمیفهمه با چه پدیده ای روبهرو شده، چه واکنشی باید نشون بده!
این چه کوفتیه که نمیشه ازش حرف زد؟ هورمونه، ناامیدیه، جمهوری اسلامیه، خاورميانست، پی ام اسه، تنهاییه، ملاله، دلتنگیه، چیه؟
بعدازظهر اینقدر خوابيدم که دیگه وقتی بیدار شدم حالم داشت بهم میخورد و دلم میخواست انگشت کنم تو گلوم خواب بالا بیارم. همیشه سیر شدن از هر چیزی حالمو بد میکنه، بی انگیزم میکنه، خالیم میکنه.
من بندهی نیازم، اگه از چیزی بینیاز شم تمام هستی رو میبرم زیر سوال که خب چی! حالا چیکار کنم؟ حوصلم سر رفته زندگی زودباش یچیزی رو کن تا بهش نیاز داشته باشم یچیزی که بهش چنگ بزنم.
واسه من اوج درماندگیه سیری از یه وعده غذای خوب ، چند ساعت خواب دلچسب، سکس فراوون یا حتی پول زیاد