girl8687 | Unsorted

Telegram-канал girl8687 - •●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

-

🥒🌸ԊΕℓℓΣ 🌸🥒 🥒🌸 ωєℓ¢σмє 🌸🥒 تولد چنل :🎂💕1399/3/21🎂💕 اصکے ممنوع🍀 بات مدیر :🐾🍻 @FATEME6831_BOT 🖤🥀 بات عدمین:🙂💕 @fate87bot🌚🍃 چنل ناشناسموݩ:🔥🌻 @nashenas_girl8687 شاپمونح:🐿️🍂 @shopfateme_girl8687

Subscribe to a channel

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute🌈✨
رنگــــی رنگـــــی
『 @girl8687•🍒💧• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

نظراتتوݩ براے رماݩ🍓👩🏻‍🌾↻

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ცio🍓🥛

No matter how you are or where you’re from, your dreams are valid...

💕🐰

اهمیتی نداره کی هستی یا اهل کجایی؛
رویاهاته که با ارزشه💛

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute🍊🍋
رنگــــی رنگـــــی
『 @girl8687•🍒💧• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#EIDEH💜
معرفی استایل^^☘️🧡

این سبک لباس پوشیدن به انگلیسی Artistic یا Artist fashion style نام دارد. در این سبک، افراد علاقه زیادی به اکسسوری های دست ساز و سنتی دارند. 🍊⭐️ضمن اینکه خلاقیت در آن حرف اول را میزند. بنابراین چهارچوب خاصی را نمی‌توانید برای آن تعریف کنید. به طور کلی می‌توان گفت، یکی از بهترین استایل دخترانه، همین استایل هنری است.🦋🌈

مدل غالب در این سبک، لباس های گشاد و بلند است اما کشی نیستند. پارچه های نخی یا چروک، تلفیق رنگ‌ها و استفاده از انواع اکسسوری در این استایل رایج است. 🤸🏻‍♀️🍒در میان آنها رنگ آمیزی و طرح‌های هنری نیز زیاد به چشم می‌خورد. در دنیای مد، گاهی به سبک هنری، سبک هنجارشکن نیز می‌گویند. استایل هنری رسما از سال 2017 در جهان شناخته شد. طراحان مد در این سبک و استایل، از انواع هنر و نقاشی ها الهام می‌گیرند.🍋💛

« @girl8687 »

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute🌈✨
واو چه رنگایی😍
『 @girl8687•🍒💧• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

💕🌸های گایز کیوتام↓
نیاز دارم به زیر مجموعه تو یه باط🌈
هرکسی بشه بهش اپ شبیه ساز ایفون.یا دفترچه نوت ایفون میدم💿
هرکی میخاد بگه
⁴نفر میخوام اگه میخواید بدویید تا لیسٺ پر نشدح


@Fgirl8687_bot♥️✨

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute🤍🖇
براش های خوشمل🤤
『 @girl8687•🍒💧• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ცio🍓👩🏻‍🌾

There are shortcuts to happiness,
and dancing is one of them..;)


یه سری میانبر ها برای رسیدن به خوشبختی وجود داره که رقصیدن یکی از اوناست¡..!🍊🧡

『 @girl8687•🌱🌥• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ᴡᴀʟʟᴘᴀᴘᴇʀ 🏳️‍🌈🍊
#والپیپر🥬💕
《 @girl8687⦁👧🏼🍒⦁ 》

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ᴡᴀʟʟᴘᴀᴘᴇʀ 🏳️‍🌈🍊
#والپیپر🥬💕
《 @girl8687⦁👧🏼🍒⦁ 》

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ცio

✨𝘽𝙀 𝙔𝙊𝙐𝙍 𝙊𝙒𝙉 𝙍𝙀𝘼𝙎𝙊𝙉 𝙏𝙊 𝙎𝙈𝙄𝙇𝙀.
خ̶و̶د̶ت̶ د̶ل̶ی̶ل̶ ل̶ب̶خ̶ن̶د̶ ز̶د̶ن̶ خ̶و̶د̶ت̶ ب̶ا̶ش̶🌸🤍


『 @girl8687• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ᴡᴀʟʟᴘᴀᴘᴇʀ 🏳️‍🌈🍊
#والپیپر🥬💕
《 @girl8687⦁👧🏼🍒⦁ 》

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#EIDEH🍒🌈
معرفے استایݪ♥️✨

مد لباس های امسال بلند است و گشاد.اگر پیراهن یا سارفون بلندی دارید به تنهایی زیبایی خاصی دارد ولی اگر پیراهن بلند ندارید از دامن بلند و شلوار های بلند و گشاد استفاده کنید🍊🍃
حتما شلوارتون پاچه گشاد و بلند باشه تا به کفش پاشنه بلند بیاد.
همچنین کفش های اسپرت در این مدل خیلی به کار میان🌸
رعایت نکات زیر در این استایل:
🍓شلوارتون چسبیده و حالت پارگی نداشته باشه اگه لباستون کوتاه هست اگر بلند هست شلوار جذب مناسبه
🍋از شال های قواره کوتاه استفاده کنید
💦آرایشی ملیح داشته باشید
☁️ست رنگ استایلتون مناسب باشه



『 @girl8687•💿🖤• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Friend👩‍❤️‍💋‍👩💓

«رفیق من دنیا رو خیلی کوچیک میبینم که بگم اندازه دنیا دوستت دارم»🌱☁️

『 @girl8687•🍔💛• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#نظراٺ🌸🍒
#رمان🍊🍃

✅نه عزیزم پارت هاش زیاد هست
✅نمیتونم لو بدم که😁نزدیکیم به قسمت های بعدیش معلوم میشه
✅بله داره هم قسمت طنز و شاد😊😊

t.me/girl8687

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ
#هرچی_تو_بخوای♥️🍍
پارت_هفدهم🦄🌱


هر سال این موقع مشغول تدارک اردوی راهیان نور بودم.
ولی امسال مامان اردوی راهیان نور رو برام ممنوع کرده بود.دوست داشتم برم مناطق عملیاتی.

باهر ترفندی بود راضیش کردم و لحظه ی آخر آماده ی سفرشدم...

هفت تا اتوبوس دخترها بودن و شش تا اتوبوس پسرها.
چون دیر هماهنگ شدم برای رفتن، مسئولیتی نداشتم،ولی هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم.
خانم رسولی و حانیه و ریحانه و چند تا دختر دیگه از مسئولین بسیج،مسئول اتوبوس های دخترها بودن.
مسئول کل اردو امین بود.

تعجب کردم....
آخه فکرمیکردم خیلی وقت نیست که عضو بسیج هست...
ولی ظاهرا فقط من نمیدونستم که رییس بسیج دانشگاهه.

چون مسئولیتی نداشتم آزادتر بودم و بیشتر میتونستم از معنویت اردو استفاده کنم.
جز مواقع پذیرایی و پیاده و سوار شدن که کمک میکردم بقیه مواقع تو حال خودم بودم.
توی جلسات مسئولین اتوبوس ها هم مجبور نبودم شرکت کنم.
اما روز سوم اردو حانیه به شدت مریض شد،تب و لرز داشت.
چون کس دیگه ای نبود من جای حانیه مسئول اتوبوس شماره یک خواهران شدم.
اتوبوس شماره یک یعنی زودتر از همه حرکت، زودتر از همه توقف،هماهنگ کردن واحد خواهران و برادران و کلا کارش بیشتر بود.
ولی وقتی قبول کردم حواسم نبود مجبورم بیشتر با امین ارتباط داشته باشم.
چون حانیه و امین محرم بودن هماهنگی های خواهران و برادران رو انجام میدادن.

سوژه ی دخترها شده بودم...
منکه حتی وقتی خواسته ای از واحد برادران داشتم به یکی دیگه میگفتم انجام بده،حالا باید تقاضاهای دیگران رو هم انتقال میدادم.

هر بار میگفتم هرکاری هست یه جا بگین تا یه دفعه همه رو هماهنگ کنم، میخندیدن و برای اذیت کردن من هربار یه کاری رو میگفتن که به امین بگم...

یعنی طوری بود که نیم ساعت یکبار باید با امین تماس میگرفتم.

امین هم کارش زیاد بود و از این همه تماس کلافه میشد.یه بار باصدای نسبتا بلندی گفت:
_خانم روشن،همه ی کارهاتونو یه جا بگید که هی تماس نگیرید.

من تا اومدم چیزی بگم دخترها زدن زیر خنده...
فکر کنم از حال من و خنده ی دخترها فهمید نقشه ی اوناست،چون آروم شد و دیگه چیزی نگفت.

توی اون سفر بیشتر شناختمش...
آدم آروم،منطقی،سربه زیر،مؤدب و باوقاری بود.معنویت خاصی داشت.

یه بار که ازکنارش رد شدم داشت برای خودش نوحه میخوند و گریه میکرد...
و از حضرت زینب(س) توفیق سربازی شونو میخواست.
چفیه رو کشیده بود روی سرش که کسی نشناستش ولی من شناختمش. من تعجب نکردم،همچین آدمی بود.
از اینکه کسی رو پیدا کردم که میتونم سؤالایی رو که مدتها ذهنمو درگیر کرده ازش بپرسم خوشحال شدم.
از محمد پرسیده بودم.به چندتاشم جواب داد ولی بعد گفت جواب بیشتر سؤالاتت رو باید خودت بهش برسی،حتی اگه من توضیح هم بدم قانعت نمیکنه.

البته امین خیلی محجوب بود.

میدونستم ممکنه جواب سؤالامو نده،ولی پیداکردن جواب سؤالام اونقدر برام مهم بود که امتحان کنم و ازش بپرسم.

یه بار بعد جلسه گفت...


💞#ادامه_دارد...💞



*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*
@girl8687
*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Prof🌱🦩
پـࢪوفمونـح🦄🧜🏻‍♀
『 @girl8687•🍓• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute💜🌸
چه کیفای خوشملی😻
『 @girl8687•🍊💚• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ
#هرچی_تو_بخوای🍋💛
پارت_شانزدهم💜⛓



-چی گفت؟
-گفت اگه ممکنه قرار امشبو کنسل نکنیم.

-با احترام گفت؟
-آره.بیا خودت ببین.

-لازم نیست.اگه پیام داد یا تماس گرفت جوابشو نمیدی،فهمیدی؟

-باشه.

تاوقتی رسیدیم خونه،دیگه حرفی ردوبدل نشد...
ضحی روی پام خوابش برده بود.آروم پیاده شدم وخداحافظی کردم.

محمد باتأکید گفت:
_دیگه نه میبینیش،نه جواب تلفن و پیامشو میدی.
گفتم:باشه.

اونقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد....
خدای مهربونم بازم تحویلم گرفت وبرای نمازشب بیدارم کرد.


تاظهر کلاس داشتم...
دو روز در هفته بااستادشمس کلاس داشتم،یکشنبه وچهارشنبه.
خوشبختانه روزهای دیگه حتی توی دانشگاه هم نمیدیدمش.کلاس هام تاظهر فشرده بود ولی آخریش قبل اذان تموم شد.
رفتم مسجد دانشگاه نماز بخونم.بعدنماز یاد ریحانه افتادم.
دیروز هم دانشگاه نیومده بود.امروز هم ندیدمش.شماره شو گرفتم. باحالی که معلوم بود سرماخورده صحبت میکرد.بعد احوالپرسی وگله کردن هاش که چرا حالشو نپرسیدم،گفت:
_شنیدم دیروز کولاک کردی!
-از کی شنیدی؟

-حانیه بهم زنگ زد،سراغتو ازم گرفت. وقتی فهمید مریضم و اصلا دانشگاه نرفتم جریان رو برام تعریف کرد...ای ول دختر،دمت گرم،ناز نفست،جگرم حال اومد....

-خب حالا.خواستی از خونه تکونی فرارکنی سرما رو خوردی؟

-ای بابا!دیروز حالم خیلی بد بود.مامانم حسابی تحویلم گرفت،سوپ وآبمیوه و.. امروز حالم بهتر شده،وسایل اتاقمو خالی کرده،میگه اتاقتو تمیزکن بعد وسایلتو بچین.

هر دومون خندیدیم...
از ریحانه خداحافظی کردم و رفتم سمت دفتر بسیج.
جلوی در بودم آقایی گفت:
_ببخشید خانم روشن.
سرمو آوردم بالا،آقای امین رضاپور بود.سرش #پایین بود.
گفت:سلام
-سلام

-عذرمیخوام.طبق معمول حانیه گوشیشو جاگذاشته.ممکنه لطف کنید صداش کنید.
-الان میگم بیاد.

یه قدم برداشتم که گفت:
_ببخشید خانم روشن،حرفهای دیروزتون خیلی خوب بود.معلوم بود از ته دل میگفتین.میخواستم بهتون بگم بیشتر مراقب...
همون موقع حانیه از دفتر اومد بیرون.تا چشمش به ما افتاد لبخند معناداری زد و اومد سمت من.

-سلام خانوم.کجایی پیدات نیست؟

-سلام.دیروز متوجه تماس و پیامت نشدم.دیگه وقت نکردم جواب بدم.الان اومدم عذر تقصیر.

رو به امین گفت:
_تو برو داداش.میبینی که خانم روشن تازه طلوع کرده.یه کم پیشش میمونم بعد خودم میام.
امین گفت:
_باشه.پس گوشیتو بگیر،کارت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت.

گوشی رو بهش داد.خداحافظی کرد ورفت...

آخر هفته شده بود...
دیگه کلاس استادشمس نرفتم.امین رفته بود.ولی استادشمس دیگه چیزی جز درس نگفت.

مامانم به خانواده ی صادقی جواب منفی داده بود و اوضاع آروم بود.

بوی عید میومد. عملا دانشگاه تعطیل شده بود.

هرسال این موقع...


💞#ادامه_دارد...💞



*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*
@girl8687
*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#EIDEH🍊🧸

~فوتو سلفی~

_______
فوتو سلفی اولش بدونیم چیه؟🍒
از ادغام کردن و کنار هم قرار دادن تکه عکس های برش داده شده
و اما نحوه درست کردنش:
🟣یڪ طرح روی کاغذ چه رنگی چه سیاه و سفید رو آماده کنید
🟠دو سانت دوسانت برش بزنید میتونید مدل های متنوعی انجام بدید
🔴کنار هم قرار بدید
🟡اگر خوب و زیبا بود اونموقع بچسبونید

😉به همیݩ راحتی

چند تا نکته:🌸🍃
•عکستون منظم باشه و شلوغ نباشه
•کار چهره خیلی مناسبه
•مقوای زیر کارتون حداقل ۱۰سانت از خود برگه بزرگ تر باشه


『 @girl8687•🧏🏻‍♀💿• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ
#هرچی_تو_بخوای🥜👁
پارت_پانزدهم🍒



-مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟

-گفتم #اول_مطالعه کنید تا اخلاق خدا بیاد دستتون.شما گفتید تا وقتی منو نمیشناختین به مادرتون میگفتید نمیخواید با من ازدواج کنید اما حالا چیز دیگه ای میگید.شما که ثانیه به ثانیه با من نبودید،از کجا میدونید من تو موقعیت های مختلف چطوری رفتار میکنم؟

بالبخندکمرنگی گفت:
_اخلاقتون اومده دستم.

-درسته.ولی هنوز اخلاق خدا دستتون نیومده.سعی کنید #خدا رو #بیشتر بشناسید.

محمد بالبخند به ما گفت:
_دیگه دیر وقته.باید بریم.منم باید فردا برم سرکار.

وسایلو جمع کردیم که سوار ماشین کنیم.
سهیل به محمد نزدیک شد و آرام باهم صحبت میکردن.
من و مریم و ضحی هم منتظر ایستاده بودیم که حرفهاشون تموم بشه.

محمد بالبخند به سهیل گفت:
_ممنون داداش جان.لازم نیست به زحمت بیفتید.
بعد اومد سمت ما و گفت:
_سوار شین.

ما هم با سهیل خداحافظی کردیم و سوار شدیم.محمد هم با سهیل روبوسی وخداحافظی کرد و سوار شد...

وقتی ماشین محمد حرکت کرد،
سهیل هنوز ایستاده بود و به رفتن ما نگاه میکرد.

مریم به محمد گفت:
_چی گفت که اونجوری جوابشو دادی؟

محمد باخنده گفت:
_به من میگه اگه شما خسته ای من زهراخانوم رو میرسونم خونه ی پدرتون.

بعد دوتایی برگشتن و به من نگاه کردن. منم خجالت کشیدم،سرمو به طرف شیشه ی ماشین برگردوندم یعنی مثلا من دارم بیرون رو نگاه میکنم و حواسم به شما نیست.
اما تو دلم برای هزارمین بار #خداروشکر کردم بخاطر غیرت داداش محمدم.

مریم گفت:
_فکرکنم اتفاقی که ازش میترسیدیم افتاده.

من و محمد سؤالی نگاهش کردیم. گفت:
_سهیل به زهرا علاقه مند شده.

محمد باناراحتی گفت:
_درسته.ولی فعلا عاقله.قبول کرده به دردهم نمیخورن.

محمد خیلی جدی به من گفت:
_دیگه #صلاح_نیست باهاش صحبت کنی.

گفتم:
_اگه دوباره تماس گرفت جواب ندم؟


محمد ترمز کرد و برگشت سمت من و گفت:
_مگه شماره تو داره؟

باحالت بی گناهی گفتم:
_نمیدونم ازکجا شماره مو گیرآورده.

-باهات تماس گرفته؟
-امروز که جوابتو ندادم،خودش تماس گرفت.اما متوجه تماس اونم نشده بودم و جواب ندادم.

-از کجافهمیدی سهیله؟
-بعد از تماسش پیام داد و خودشو معرفی کرد.

-چی گفت؟...


💞#ادامه_دارد...💞


*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*
@girl8687
*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Friend🦋💛
«مـیدونـی دوسـت دارمـ آرزومــــــی....:)»

『 @girl8687•🍉🧩• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute🧡✨
کیوت نالنجی🥺🍊
『 @girl8687•💥💔• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Mini🥺🍒
مینی کوچولو🍍☁️

『 @girl8687•🦋🌈• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ

#هرچی_تو_بخوای🍒🍃
پارت_ دوم📙



-سلام مامان خوب و مهربونم
-علیک سلام دختر خوب و مهربونم.بیا بشین باهم چایی بخوریم.
-چشم،بابا خونه نیست؟
-نه،هنوز نیومده.
برای خودم چایی ریختم و روی صندلی آشپزخونه رو به روی مامان نشستم...
مامان نصف چاییشو خورده بود و به من نگاه میکرد.
گفتم:
_مامان!از اون نگاهها میکنی،بازم خبریه؟
مامان لبخند زد و گفت:
_خوشم میاد زود میفهمی.
-مامان،جان زهرا بیخیال شین.
-بذار بیان،اگه نخواستی بگو نه.
-مامان،نمیشه یه کاریش کنین،من نمیخوام فعلا ازدواج کنم.میخوام درس بخونم.
-بهونه نیار.
-حالا کی هست؟
-پسرآقای صادقی،دوست بابات.
-آقای صادقی مگه پسر داره؟!!!
مامان سؤالی نگاهم کرد.
-مگه نمیدونستی؟
بعد خندید و گفت:
_پس برای همین باهاشون گرم میگرفتی؟!!
-مگه دستم به سیما و سارا نرسه.داداش داشتن و به من نگفتن.
مامان لبخند زد و گفت:
_حالا چی میگی؟بیان یا نه؟
بالبخند و سؤالی نگاهش کردم و گفتم:
_مگه نظر من برای شما مهمه؟
مامان لبخند زد و گفت:
_معلومه که مهمه.میان،اگه نخواستی میگی نه.
خندیدم و گفتم:
_ممنونم که اینقدر نظر من براتون مهمه.
مامان خندید.گفتم:
_تا حالا کجا بوده این ستاره ی سهیل؟
مامان باتعجب نگاهم کرد.با اشاره سر گفتم
_چیشده؟
-مطمئنی نمیدونستی پسر دارن؟!!
-وا!!مامان یعنی میگی من دروغ میگم؟!
مرموز نگاهم کرد و گفت:
_پس از کجا میدونی اسمش سهیله؟
جا خوردم....
یه کم به مامانم نگاه کردم،داشت بالبخند به من نگاه میکرد.
سرمو انداختم پایین.وسایلمو برداشتم برم توی اتاقم،مامان گفت:
_پس بیان؟
گفتم:
_اگه از من میپرسین میگم نه.
-چرا؟
بالبخند گفتم:
_چون نمیخوام سارا و سیما خواهرشوهرام باشن.
سریع رفتم توی اتاقم...
منتظر عکس العمل مامان نشدم.حتما میخواست بهم بگه دختره ی پررو،خجالت بکش.
وسایلمو روی میزتحریرم گذاشتم و روی تخت نشستم.
دوست نداشتم برام خاستگار بیاد.
درسته که خوشگلم ولی بیشتر حجاب میگیرم که کمتر خوشگل دیده بشم،اما نمیدونم حکمتش چیه که هرچی بیشتر حجاب میگیرم تو دل برو تر میشم.
با همه رسمی برخورد میکنم.
تا وقتی هم که مطمئن نشم خانمی که باهاش صحبت میکنم پسر یا برادر مجرد نداره باهاش گرم_نمیگیرم،فقط لبخند الکی میزنم.
با آقایون هم رسمی_تر برخورد میکنم.تا مجبور نشم با مردهای جوان صحبت_نمیکنم.با استادهای جوان کلاس نمیگیرم که مبادا مجرد باشه،با استادهای پیر هم کلاس نمیگیرم که مبادا پسرمجرد داشته باشه.خلاصه همچین آدمی هستم من.
مامان برای شام صدام کرد....
بابا هم بود.خجالت میکشیدم برم توی آشپزخونه. حتما بابا درمورد خواستگاری صحبت میکرد،ولی چاره ای هم نبود.
-سلام بابا،خسته نباشید.
-سلام دخترم.ممنون.
مامان دیس برنج رو به من داد و گفت:
_بذار روی میز.
گذاشتم و نشستم.سرم پایین بود.مامان بشقاب خورشت رو روی میز گذاشت و نشست.باباگفت:
_زهرا
بدون اینکه سرمو بالا بیارم گفتم:
_جانم
-مامانت درمورد خانواده ی آقای صادقی بهت گفته؟
به مامان نگاه کردم و گفتم:
_یه چیزایی گفتن.-نظرت چیه؟بیان؟
سرم پایین بود و با غذام بازی میکردم.
آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی....

💞#ادامه_دارد...💞


─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─
@girl8687
─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute💕🌸
بهبه ماکارون های صورتی سفید🥺💿


『 @girl8687•🎃🧡• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ببینیم چقدر از رمان دیدن میکنید😻🤟سنجاق کردم یه سری بهش بزنید😉
#هرچی_تو_بخوای

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

پروف چنلمون تغییر کرد🦋💙
گممون نکـنید🥺✨

t.me/girl8687

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ELMY🌈🌱


روانشناسان می گویند:
هر روز سه اتفاق خوشایندی که برایتان افتاده است را بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک
این کار را برای 21 روز ادامه دهید.
_سه اتفاق هر روز
باید مختص آن روز باشند.🍊👩🏻
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و بر طبق تحقیقات انجام شده، چنین عادتی(حتی بیشتر از حس موفقیت) باعث خوشحالی شما می شود.
پس پيش به سوی موفقيت!🔑💿


『 @girl8687•🍃💚• 』

Читать полностью…
Subscribe to a channel