girl8687 | Unsorted

Telegram-канал girl8687 - •●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

-

🥒🌸ԊΕℓℓΣ 🌸🥒 🥒🌸 ωєℓ¢σмє 🌸🥒 تولد چنل :🎂💕1399/3/21🎂💕 اصکے ممنوع🍀 بات مدیر :🐾🍻 @FATEME6831_BOT 🖤🥀 بات عدمین:🙂💕 @fate87bot🌚🍃 چنل ناشناسموݩ:🔥🌻 @nashenas_girl8687 شاپمونح:🐿️🍂 @shopfateme_girl8687

Subscribe to a channel

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

♥️دوستان عزیز لطفااااا برید رای بدید به من داخل این دوتا .جایزه داریم به قید قرعه

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

سلام دوست خوبم😍😍😍😍
لطفا وارد این لینک شو و کمکم کن کالای دلخواهم رو رایگان بگیرم🥺📕 !
https://adanbaba.com/wap/goods/bargainlaunch?launch_id=505756
ساعت ❤️❤️

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ᴡᴀʟʟᴘᴀᴘᴇʀ 🏳️‍🌈🍊
#والپیپر🥬💕
《 @girl8687⦁👧🏼🍒⦁ 》

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

❤آیدی ادمین ها :
@Marya5956
@Melika8970
❤پیج اینستاگرام:
https://www.instagram.com/_mah_city_

❤لینک کانال تلگرام :
@pooshak_mah_city

❤لینک گروه پرسش وپاسخ مادرتلگرام
@joinchat_mah_city

❤ارتباط باما درواتساپ باشماره :
09138398307

❤ارسال به سراسر ایران

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

دُخْتَـ🧕ـࢪانے اَز جِنْسِ فِࢪِشتـ🧚‍♀ـھ
🌸﷽🌸
توتنهآ‌نیستے⛱
تواز‌همہ‌طرف
باخُـدآاحاطھ‌شدیツ❤•
🌻| #خوش‌اومدی‌رفیق☺•
تو‌دعوت‌شده‌ی‌بانوفاطمہ‌زهرایی🌱🌸•|•
اطلاعات کانالمونツ👇
@bener_tab
حذف لوگو از روی عکس هاو فیلم ها ممنوع ❌
ناشناس با مدیر❤️👇
/channel/BChatBot?start=sc-182871-2tiuezd
/channel/dokhtarane_fereshteh

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ᴡᴀʟʟᴘᴀᴘᴇʀ 🏳️‍🌈🍊
#والپیپر🥬💕
《 @girl8687⦁👧🏼🍒⦁ 》

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ
#هرچی_تو_بخوای🌻🧕🏻
پارت_بیستم🧡🍊


چشمم به پاهاشون بود....
از یه چیزی مطمئن بودم،تا جون دارم نمیذارم دستشون بهم بخوره،نمیذارم حجابمو ازم بگیرن...
تمام توانمو جمع کردم،با دستهام دوتا مچ پاهای یکیشونو گرفتم و محکم کشیدم...
با سر خورد زمین.
فکر کنم بیهوش شده باشه،یعنی خداکنه بیهوش شده باشه،نمرده باشه.

باشدت عصبانیت به اون یکی که هنوز چاقو داشت نگاه کردم.
ترسیده بود ولی خودشو از تک و تا ننداخت.
از تعللش استفاده کردم و سرپا شدم. اونقدر نزدیکم بود که اگه دستشو دراز میکرد خیلی راحت میتونست چاقوشو تو قلبم فرو کنه.با دستم چنان ضربه ای به ساق دستش زدم که چاقو دو متر اون طرفتر افتاد و دستش به شدت درد گرفت.
خیز برداشت چاقو رو برداره،پریدم و چاقو رو گرفتم...
اما..آی دستم....
با دست راست چاقو رو گرفتم ولی چون شکمم درد داشت تعادلمو از دست دادم و افتادم روی دست چپم.
تا مغز ستون فقراتم درد گرفت.فکرکنم شکست. پای چپش رو گذاشت روی کمرم و فشار میداد.
دیگه نمیتونستم تکون بخورم...
چیزی نمونده بود از درد بیهوش بشم.
پای راستش نزدیک گردنم بود. خوشبختانه دست راستم سالم بود و چاقو تو دستم بود.
ته مونده های توانم رو جمع کردم و چاقو رو فرو کردم تو ساق پاش.
ازدرد نعره ای زد که ماشینی به شدت ترمز کرد.

صدای پای راننده شو میشنیدم که بدو به سمت ما میومد.
خیالم نسبتا راحت شده بود.نفس راحتی کشیدم ولی دلم میخواست از درد بمیرم.

نیم خیز شدم،...
دیدم امین بالا سرم ایستاده.تا چشمش به من افتاد خشکش زد.
اونی که چاقو تو پاش بود لنگان لنگان داشت فرار میکرد.

فریاد زدم:
_بگیرش...
امین که تازه به خودش اومده بود رفت دنبالش و با مشت مرد رو نقش زمین کرد.

نشستم....
دست چپم رو که اصلا نمیتونستم تکون بدم،شکمم هم خونریزی داشت اما جای توضیح برای امین نبود.
پس خودم باید دست به کار میشدم.بلند شدم.آه از نهادم بلند شد.
چاقو رو از پاش درآوردم و گذاشتم روی رگ گردنش،محکم گفتم:
_تو کی هستی؟بامن چکار داشتی؟

از ترس چیزی نمیگفت...
چاقو رو روی رگش فشار دادم یه کم خون اومد.
-حرف میزنی یا رگتو بزنم؟میدونی که میزنم.

اونقدر عصبی بودم که واقعا میزدم.امین گفت:
_ولش کن.
گفتم:
_تو حرف نزن.
روبه مرد گفتم:
_میگی یا بزنم؟

از ترس به تته پته افتاده بود.گفت:
_میگم...میگم.یه آقایی مشخصات شما رو داد،گفت ببریمت پیشش.

داد زدم:_ کی؟
-نمیدونم،اسمشو نگفت

-چه شکلی بود؟
-حدود45ساله.جلو و بغل موهاش سفید بود.چهار شونه.خوش تیپ و باکلاس بود.


امین مثل برق گرفته ها پرید روش و یقه ش رو گرفت وگفت:
_چی گفتی تو؟؟!!
من باتعجب به امین نگاه کردم و آروم گفتم:

_استادشمس؟!!!

امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت:.....


💞#ادامه_دارد...💞




*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*
@girl8687
*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Friend♥️✨
حْآݪ آرٰامْ مـــَنْے....آرامْ مَـــنْــی....از آن مــنی👯‍♀


『 @girl8687•🌸🍃• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ
#هرچی_تو_بخوای💕🍔
پارت_نوزدهم💦🌈


_... من اگه بخوام ازدواج کنم خواستگار مثل داداش تو دارم که آرزوشه با من ازدواج کنه.میدونی برای بازار گرمی هم نمیگم.

حانیه از حرفی که گفته بود شرمنده شد،سرشو انداخت پایین و عذرخواهی کرد.


کلاسها شروع شده بود....
من همچنان کلاس استادشمس نمیرفتم. بسیج میرفتم مثل سابق.

حتی با حانیه هم مثل سابق بودم.
روزها میگذشت و من مشغول #مطالعه و #ذکر و #نماز و #ورزش و #درسهام بودم.

اواخر اردیبهشت بود....
حوالی عصر بود که از دانشگاه اومدم بیرون.
خیابان خلوت بود.
هوا خوب بود و دوست داشتم پیاده روی کنم.
توی پیاده رو راه میرفتم و زیرلب صلوات میفرستادم.
تاکسی برام نگه داشت.راننده گفت:
_خانم تاکسی میخواین؟

اولش تعجب کردم آخه من تو پیاده رو بودم،همین یعنی اینکه تاکسی نمیخوام ولی بعدش گفتم شاید چون خلوته خواسته مسافر سوار کنه.

نگاهی به مسافراش کردم.
یه آقایی جلو بود و یه خانم عقب. هرسه تاشون به من نگاه میکردن.به نظرم غیرعادی اومد.
گفتم:تاکسی نمیخوام،ممنون.

به راهم ادامه دادم...
اما تاکسی نرفت.آرام آرام داشت میومد. ترسیدم.دلم شور افتاد.کنار خیابان، جایی که ماشین پارک نبود اومد کنار.

یه دفعه مرد کنار راننده و خانمه پیاده شدن و اومدن سمت من...
مطمئن شدم خبریه.بهشون گفتم:
_برید عقب.جلو نیاید.

ولی گوششون بدهکار نبود...
مرد دست دراز کرد تا چادرمو از سرم برداره،عقب کشیدم،..
بسم الله گفتم و با یه چرخش با پام محکم زدم تو شکمش...
دولا شد روی زمین.با غیض به خانومه نگاه کردم.ترسید و فرار کرد.

راننده سریع پیاده شد و با چاقو اومد طرفم.گفت:
_یا سوار میشی یاهمین جا تیکه تیکه ت میکنم.
خیلی ترسیده بودم ولی سعی کردم به ظاهر آروم باشم.اون یکی هم معلوم بود درد داره ولی داشت بلند میشد.. همونجوری که بلند میشد به اونی که چاقو داشت گفت:
_مواظب باش،ظاهرا رزمی کاره.

گفتم:
_آره.کمربند مشکی کاراته دارم.بهتره جونتون رو بردارید و بزنید به چاک.

اونی که چاقو داشت باپوزخند گفت:
_وای نگو تو رو خدا،ترسیدم.

با یه ضربه پا زدم تو قفسه سینه ش،چند قدم رفت عقب.
فهمید راست میگم....
هم ترسید هم دردش گرفته بود.لژ کفشم خیلی محکم بود،ضربه هام هم خیلی محکم بود ولی چاقو از دستش نیفتاد.

اون یکی هم ایستاد و معلوم بود بهتره.با یه ضربه ناگهانی چاقو شو زد تو شکمم، دقیقا سمت چپم.

چون چادر سرم بود،نتونست دقت کنه و خیلی عمیق نزد.
البته خیلی عمیق نزد وگرنه عمیق بود.توان ایستادن نداشتم،روی زانوهام افتادم...

داشتن میومدن نزدیک.چشمم به پاهاشون بود...


💞#ادامه_دارد...💞


*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*
@girl8687
*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

✨کیوتام سلامـ🍊🍃²نفر میخوام توی بات برام استارت کنن °°¹ نیتم میدم بابتش❄️هرکی میخواد بگح💿❤️

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Prof💜🔮
پـࢪوفمونـح👩🏻‍🦰🥕
『 @girl8687•🌽💞• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ცio🍓🤸🏼‍♀

⚡️ᴺᴱᵛᴱᴿ ᴳᴵᵛᴱ ᵁᴾ ᴼᴺ ᵀᴴᴵᴺᴳˢ
ᵀᴴᴬᵀ ᴹᴬᴷᴱ ᵞᴼᵁ ˢᴹᴵᴸᴱ..

هرگز از چیزهایی که
باعث لبخند زدنت میشن دست نکش:)🕊💜


『 @girl8687•🍯🐝• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Prof💜☁️
پـࢪوفمونـح🦄🌈
『 @girl8687•🍓👩🏻‍🌾• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ცio💕🍒
Never blame in your life;
good days give ypu happinsss,
Bad days give you experence..

از هيچ روزى تو زندگيت گله نكن؛
روزهاى خوب برات خوشبختى ميارن،
روزهاى بد بهت تجربه ميدن..🧚✨

『 @girl8687•🍊• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#EIDEH💙🦋
--------------------
استایݪ به سبک کت و شلوار و مجلسی
اول از همه یک کت و شلوار به رنگ مورد علاقتون انتخاب کنید🍊🍒
شلوارتون حالت جذب نداشته باشه جون استایل رو خراب میکنه🙅🏽‍♀🌱
یک شال قواره بلند از جلو یا پشت استایلتون رو جذاب میکنه و استفاده از،زیور الات زیبایی خاصی داره🦚💓
کفش های چرم برای این استایل مناسب تره🎈


『 @girl8687•💿🌏• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

سلام دوست خوبم😊
لطفا وارد این لینک شو و کمکم کن کالای دلخواهم رو رایگان بگیرم🎁🙌 !
https://adanbaba.com/wap/goods/bargainlaunch?launch_id=505612

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

<⛩🦯> #Anime_boys
<⛩🦯> #video
<⛩🦯> #anime
•🍣🥢• @anime_life_2021

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

پوشاک ماه سیتی😍💕زیبا ترین ها رو ارزان تر تو اینجا پیدا کن😎🤞🏾

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#آموزش_قلاب_بافی✨
#آموزش_دوره_مبتدی🍃
#تابســــتانه
آیدی جهت ثبت نام در پیامرسان روبیکا تلگرام و ایتا🍒

@Crocheting_6831

🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡
آموزش هاشون عالیه😍👌آموزش دوره مبتدی دوره ای فقط ۱۵۰۰۰تومان!
🦋💕تابستانتان را باهنر های جدید زیبا تر کنید

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ
#هر_چی_تو_بخوای🍃✨
پارت_بیست و یکم🍎🌸


امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت: آره.

تازه حانیه رو دیدم...
رنگش مثل گچ شده بود و داشت از ترس سکته میکرد.
من از حرفهایی که شنیده بودم درد یادم رفت،فقط تا دست چپم تکون میخورد به شدت درد میگرفت.حانیه گفت:
_اینجاست.
با کاغذی که دستش بود اومد سمت ما و گفت:
_نوشته...

داشت آدرس رو میگفت که امین با نعره گفت:
_نامرد..آشغال

من گیج شده بودم اما از درد داشتم میمردم.رو به حانیه گفتم:
_زنگ بزن پلیس،بگو آمبولانسم بیاد.
امین به من گفت:
_شما حالتون خوبه؟!!!
کنار مرده با صورت افتادم زمین.


صدای گریه ی مامان رو میشنیدم. چشمهام سنگین بود و نمیتونستم بازشون کنم.چند دقیقه همونجوری فقط گوش میدادم.
مامانم داشت گریه میکرد و مریم سعی میکرد آرومش کنه.چشمهامو به سختی باز کردم.تو بیمارستان بودم.
شکمم درد میکرد.دستم هم درد میکرد. تازه داشت همه چیز یادم میومد.
خیابان،دو تا مرد،استادشمس،امین.

مامان متوجه من شد...
اومد نزدیکم و قربون صدقه م میرفت.با صدایی که از ته چاه در میومد و با هر حرفش دردم بیشتر میشد..
بهش گفتم:
_من خوبم.گریه نکن.

مریم باخوشحالی پیشونی مو بوسید و گفت:
_از دست تو آخرش من سکته میکنم.

لبخند بی جونی زدم..
مریم همونجوری که اشک میریخت رفت بیرون.
به دست گچ گرفته م نگاه کردم و تو دلم گفتم خدایا شکرت.بخیر گذشت، مثل همیشه.

چند ثانیه بعد بابا و محمد اومدن تو اتاق. چهره ی بابا چقدر خسته و ناراحت و شکسته بود.انگار ماهها بیهوش بودم. محمد هم با چشمهای نگران و ناراحت به من نگاه میکرد.
نمیتونستم جواب محبت هاشون رو بدم.باهمه ی توانم لبخند زدم و سعی کردم بلند بگم:
_خوبم،نگرانم نباشین. ولی صدام به سختی در میومد.پرستار اومد تو اتاق و به همه گفت:
_دورشو خلوت کنید.باید استراحت کنه.
توی سرمم دارویی تزریق کرد و رفت.
به محمد اشاره کردم که بیاد نزدیکتر. گوششو آورد نزدیک دهانم تابتونه بشنوه چی میگم.
بهش گفتم:
_چیشد؟ اون مردها؟استادشمس؟
محمد گفت:
_اون مردها بازداشت شدن.پلیس شمس رو دستگیر کرده.تا آخرین اطلاعی که دارم انکار میکرد.
با اضطراب گفتم:
_اون مردی که خورد زمین مرده؟
لبخندی زد و گفت:
_نخیر.زورت اونقدر زیاد نبود که بمیره.
زیرلب گفتم:
_خداروشکر.
دارویی که پرستار به سرمم تزریق کرد ظاهرا خواب آور بود.چشمهام سنگین شده بود.

وقتی چشمهامو باز کردم حانیه و ریحانه بالا سرم بودن...
تا متوجه من شدن اومدن جلو و سلام کردن.حانیه گفت:
_دختر تو چه جونی داری؟منکه اون موقع دیدمت داشتم سکته میکردم.ولی تو جوری داد میزدی انگار رفتی تمرین آواز.
ریحانه گفت:
_خداروشکر به خیر گذشت.

حالم بهتر بود.میتونستم صحبت کنم.گفتم:
_چه خبر؟شمس اعتراف کرد؟


حانیه گفت:...


💞#ادامه_دارد...💞



*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*
@girl8687
*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#EIDEH💚🥬
مـعــرفــی استــایل💫

استایل ترندی دخترانه
احتمالا دخترانی طرفدار استایل ترندی، روحیاتی جسورانه و تنوع‌ طلب دارند. آن‌ها همیشه در جریان جدیدترین مدها و ترندهای روز هستند و سعی می‌کنند🍊 هماهنگ با آن‌ها پیش بروند. در هر فصلی از سال، شاهد تغییراتی اساسی در کمد لباس‌ها و زیورآلات آن‌ها هستیم؛ 🍒🦋کاری که آن‌ها بی‌نهایت از آن لذت می‌برند. سبک واحدی در این مورد وجود ندارد؛ بسته به مد روز ممکن است؛ آن‌ها را در لباس‌هایی با رنگ جیغ و زیورآلات شلوغ یا رنگ‌های ملایم‌تر ببینید.🌈✨


『 @girl8687•💿🤍• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ცio🧖🏻‍♀🍊

🌻κєєρ γουя ∂яєαмѕ αℓινє,
∂яєαмιиg ιѕ єϰαϲτℓγ ωнατ κєєρѕ
ροωєяƒυℓ ρєορℓє αƒℓοατ.

رویاهاتون رو زنده نگه دارین،
رویا پردازی دقیقا همون چیزیه که آدم‌های قدرتمند رو سر پا نگه داشته.🦋♥️


『 @girl8687•🌸🍃• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ᴡᴀʟʟᴘᴀᴘᴇʀ 🏳️‍🌈🍊
#والپیپر🥬💕
《 @girl8687⦁👧🏼🍒⦁ 》

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

@Fgirl8687_bot🤟

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ELMY🍊🍃

○اگه پیامی رو اشتباه فرستادین سریع گوشیتون رو تو حالت پرواز بزارید و پیام رو وقتی داره ارسال میشه پاک کنید📲✔️

○اگه زیاد خمیازه میکشید برای چند لحظه زبانتون رو روی سقف دهان بزارید🦥🌿

○اگه زبونتون به هر دلیلی سوخت روش شکر بزارید🍯💥

○برای روشن شدن موهاتون،حموم که رفتین موهاتونو با آب لیمو بشورید🛁🌸

○اگه لباتون تیره شده با چنددقیقه ماساژ دادن آبلیمو رو لبتون میتونید تیرگیو خیلی سریع برطرف کنید💭🐾

🌻 T.me/girl8687🌻

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

ᴡᴀʟʟᴘᴀᴘᴇʀ 🏳️‍🌈🍊
#والپیپر🥬💕
《 @girl8687⦁👧🏼🍒⦁ 》

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#Prof♥️🍓
پـࢪوفمونـح🍒☀️
『 @girl8687•❄️👩🏻‍🌾• 』

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ⓡⓞⓜⓐⓝ
#هرچی_تو_بخوای🍏🌱
پارت_هجدهم💜📘


یه بار بعد جلسه گفت بمونم تا کارهای لازم رو با من هماهنگ کنه.

همه رفته بودن...
وقتی حرفها و کارهاش تموم شد، گفتم:
_میتونم ازتون سؤالی بپرسم؟

سرش پایین بود.گفت:
_بفرمایید
گفتم:
_شما میخواین برین سوریه؟

تعجب کرد...
برای اولین بار به من نگاه کرد ولی سریع سرشو انداخت پایین و گفت:
_شما از کجا میدونید؟
-اونش مهم نیست.من سؤال دیگه ای دارم.شما ازکجا...

پرید وسط حرفم و گفت:
_حانیه هم میدونه؟
-من به کسی چیزی نگفتم.

خیلی جدی گفت:
_خوبه.به هیچکس نگید.

بعد رفت بیرون....
متوجه شدم اصلا دوست نداره جواب سؤالمو بده.
ناامید شدم.از اون به بعد سعی میکرد درمورد اردو هم تنهایی با من صحبت #نکنه.

پنج فروردین اردو تموم شد.
فروردین هم دانشگاه عملا تعطیل بود.

معمولا هر سال بعداز روز سیزدهم با دوستام قرار عید دیدنی میذاشتیم.
روز شونزدهم فروردین بود که بچه های بسیج دانشگاه میخواستن بیان خونه ما.
حانیه و ریحانه و خانم رسولی و چند تا دختر دیگه.
مامان و بابا برای اینکه ما راحت باشیم خونه نبودن.
صحبت خاطرات اردوی راهیان نور شد و شروع کردن به دست انداختن من.

منم آدمی نیستم که کم بیارم.هرچی اونا میگفتن باشوخی جواب میدادم.

یه دفعه حانیه نه گذاشت نه برداشت رو به من گفت:
_نظرت درمورد امین چیه؟

همه نگاهها برگشت سمت من.منم با خونسردی گفتم:
_تا حالا کی دیدی من درمورد پسر مردم نظر بدم.

حانیه گفت:
_چون هیچ وقت ندیدم میخوام که زن داداشم بشی.

بقیه هم مثل من انتظار این صراحت رو نداشتن.
ریحانه بالبخند گفت:
_حانیه تو داری الان از زهرا خاستگاری میکنی؟

حانیه همونجوری که به من نگاه میکرد، گفت:
_اگه به من بودکه تا الان هم صبر نمیکردم.ولی چکارکنم از دست امین که راضی نمیشه ازدواج کنه.

حانیه میدونست داداشش موافق ازدواج نیست و اینجوری پیش بقیه با من حرف میزد،..
این یعنی میخواست اول از من بله بگیره بعد به داداشش بگه زهرا به تو علاقه داره پس باید باهاش ازدواج کنی.

الان وقت با حیا شدن نیست.صاف تو چشمهاش نگاه کردم وگفتم:

_داداشت به ظاهر پسر خوبی به نظر میاد ولی خودت میدونی من تا حالا چندتا از این خاستگارهای خوب رو رد کردم.من اگه بخوام ازدواج کنم....


💞#ادامه_دارد...💞


*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*
@girl8687
*─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─*

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#ELMY🌈🧸

⃤♥️ ترفندهای کاربردی روزانه :

○اگه می خواین برنج زیباتری درست کنین کافیه هنگام جوشیدن چند قاشق ماست بهش اضافه کنین 🦋🔖

○برای از بین بردن بوی بد ماهی ،میتونین اون رو توی شیر بزارید تا بوی بد ماهی رو بگیره🐟✨

○وقتی خوابتون نمی بره اگه یه دقیقه پشت سر هم پلک بزنین ،باعث خستگی چشم می شه و راحت به خواب می‌روید 💤💜

○اگه تو غذاتون زیاد روغن ریختید ،کافیه هنگام پخت ،چند قطعه یخ تو غذا بندازین تا روغن اضافه گرفته بشه 🧊💥

○افرادی که سریع راه میرن از کسانی که معمولی راه میرن بیشتر عمر میکنن👤🌚


🌻 t.me/girl8687 🌻

Читать полностью…

•●◉🌸💙ムmazɨŋg girls💙🌸 •◉●•

#cute💕🌸
رنگــــی رنگـــــی
『 @girl8687•💎🍃• 』

Читать полностью…
Subscribe to a channel