goftinagoo | Unsorted

Telegram-канал goftinagoo - گفتی نگو...

51

کاش نمی‌گفتیم...

Subscribe to a channel

گفتی نگو...

در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی
نکته اینجاست که من راز نگهدارترم...

#احسان_انصاری
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

از پنجره وضع روزگار عالی بود
درپنجره، کوچه غرق خوشحالی بود

.....................................
در مصرع قبل جای او خالی بود...

#احسان_افشاری
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

شاعر : #بنیامین_پورحسن
دکلمه : #احسان_یوسفی
تنظیم : #مهدی_قیامی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

همه سرخوش‌ از وصالت
من‌ و حسرتِ‌خیالت
همه را شَراب دادی و مرا سراب دادی....

#فیض_کاشانی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

مرا ببخش عزیزم اگر که بد بودم
در آسمان کس دیگری رصد بودم
تو – سیندرلا خوشبخت می شود – بودی
کلاغ قصه به مقصد نمی رسد بودم
تو ماه بودی و من رودخانه ای تاریک
که در خیالِ خودم غرق جزر و مد بودم ...

<مرا ببخش عزیزم، مرا ببخش ولی ـ>

اگرچه ظاهر یک داستان فراهم بود
کتاب کوچک ما فصل آخرش کم بود
تو شاد زاده شدی ، تا سپید بخت شوی
سیاه زاده شدم ، نام کوچکم غم بود
بهار یخ زده ­مان رنگ صد زمستان داشت
بهشت گم شده یک کوچه از جهنم بود
به روی شاخه نشستیم و آذرخش زمان
برای سوختن لانه مان مصمم بود
همیشه کینه ی پروردگار با ابلیس
وبال گردن فرزند های آدم بود
مرا ببخش، در آغوش کوچکت مُردن
شبیه مرگ بزرگی که دوست دارم بود

<مرا ببخش عزیزم ، مرا ببخش ولی ـ>

گناه کوچکِ آموزگار عالم بود
اگر بزرگ نبودم، اگر که بد بودم
که زندگی کردن را درست یاد نداد
به من که مردن را بیشتر بلد بودم !

#حامد_ابراهیم_پور
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

گاه می‌انديشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس می‌گويد ؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می‌شنوی، روی تو را
كاشكی می‌ديدم .

شانه بالا زدنت را،
- بی‌قيد -
و تكان دادن دستت كه،
- مهم نيست زياد -
و تكان دادن سر را كه،
- عجيب ! عاقبت مُرد ؟
- افسوس !
- كاشكی می‌ديدم !

من به خود می‌گويم :
"چه كسی باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد؟"

#حمید_مصدق
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

تا صبح چشمم را به سقف خانه می‌دوزم
شب‌های زیبایی که می‌گفتی همین بودند؟!

#پانته‌آ_صفایی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته‌هایی که تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می‌فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی‌جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت....
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می‌گذارم [عطر تو دارد ]
می‌گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!

#بنیامین_پورحسن
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

‏خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم
که در آغوش خودم، قول نرفتن می داد...

مدتی دست به آغوش و نگاهش به دلم
باورت نیست که او امر به بستن می داد

@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

ببخش اگر که با خیال‌ بودن تو زنده‌ام...
#علیرضا_قربانی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

چشم می شد نگاه میکردم
واژه می شد سکوت میکردم
مثل حوا هوایی ام میکرد
مثل آدم سقوط میکردم

#سید_تقی_سیدی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

مثل آن چایی که می­ چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل­های تنها بیشتر

درد را با جان پذیراییم و با غم­ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر

هر شبِ عمرم به یادت اشک می­ ریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شب­های یلدا بیشتر

رفته ­ای ... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز ... فردا بیشتر

زندگی تلخ است، از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض، جانکاه است هنگام تماشا بیشتر

هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر

بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی:«عاشقم»
خون انگشتم بر آجر حک کند: ما بیشتر...

#حامد_عسکری
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

دلتنگی یعنی روبروی دریا ایستاده باشی و خاطره‌ی یک خیابان خفه‌ات کند...
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

یک روز زمینو ترک می‌کنم...

#حسین_پناهی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

داری خودت را می تکانی توی رویاهات
از تو به جز کابوس هایت در نمی آید
خوش باورانه منتظر هستی یکی....شاید....
اما برایت حوصله , هم سر نمی آید.

هر روز توی آینه کم می شود از تو
هر روز بیش از روزهای پیش می میری
در حسرت آغوش هایی که حرامت شد
خود را میان بازوانت سفت می گیری.

از بخت بد باید میان این همه آغوش
دلخواه زن های خراب "شهر نو" باشی
آمال و رویاهای تو مشمول "تحریم"اند
ای کاش می شد یک تنه "حق وتو" باشی.

اینجا برای پاک ماندن جای خوبی نیست
شاید"عزیز" مصرهای دیگری باشی
با اولین سوز زمستان محو خواهی شد
"گنجشک" خیسی می شوی در "حوض نقاشی"

گوشت پر است از هرزه گویی های شهری که....
{ــ پاشو برو گورت رو گم کن! مردک ولگرد! }
تنهایی ات را هیچ کس جدی نمی گیرد
سگ لرزه هایت را کسی باور نخواهد کرد.

یخ کرده ای زیر پتو , بدجور می لرزی
دیگر فشار خون تو زیر شش و نیم است
چشمت سیاهی می رود , حس می کنی مُردی
اینها همه یعنی که دیگر وقت تسلیم است !

فردا خبر توی تمام شهر می پیچد :
ــــ مردی میان انفجار بغض هایش مرد !
دیگر چگونه نعش خود را حمل خواهی کرد
با آمبولانسی که تو را هرگز نخواهد برد ؟!

#بنیامین_پورحسن
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

گیرم اصلا غریبه را بوسید
از سر مهربانی‌اش بوده...

شعر #شهریار_نراقی
دکلمه #احسان_یوسفی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

وهم ۲ | مثل حوا


عشق آن‌شب به دیدنم آمد
دسته‌ای یاس داشت در دستش
قبل هر کار دیگری آمد
دست من ‌را گذاشت در دستش

دست من‌ را گرفت یخ کردم
خانه لبریز عطر یاسش بود
گنگ بودم، توهمی بودم
او ولی کاملا حواسش بود

گفتم اینجا چه میکنی دختر
یخ زدی، برف را نمی‌بینی؟
به گلویش اشاره کرد ، تو چه؟
این‌همه حرف را نمی‌بینی؟

ساده و بی‌اجازه آمد تو
بعد با پشت پاش در را بست
با همان لحن بی‌نظیرش گفت
“بد نگاهم نکن همینه که هست”

مثل هربار باز خندیدم
ناخودآگاه سر تکان دادم
چاره‌ای غیر خنده بود مگر؟
رخت‌آویز را نشان دادم

رخت‌آویز دست‌هایش را
باز می‌کرد تا بغل بکند
شال او‌ را که بی‌گمان می‌رفت
خانه را غرق در غزل بکند

شال بر موی لخت سر می‌خورد
صحنه‌ای دیدنی رقم می‌زد
موج موهای مشکی‌اش آن شب
بی‌محابا به صخره‌ام می‌زد

عطر، آن عطر گرم و شیرینش
از تنش می‌دوید تا بدنم
ردّ بو را به چشم می‌دیدیم
می‌نشیند به روی پیرهنم

چشم‌ها چشم‌ها نمی‌دانی
آه با من چه ها نکرد آن شب
از زیادی آهِ حسرت من
گرم شد دست های سرد آن شب

لب او آه، آه از لب او
از خطوط لب مرتب او
سرخ با صورتی مرکّب او
آه از خاطرات آن شب او

در خیالات مبهمم بودم
یک نفر داشت چای دم میکرد
عاشق چای بود مثل خودم
چای ما را شبیه هم میکرد

قند ها با تواضع بسیار
به لبانش سلام می کردند
سبز یا سرخ هر چه او می گفت
استکان ها قیام می کردند

چای در دست سمت من آمد
غرق آرامشی تماشایی
بودنش توی خانه انگاری
تیر میزد به قلب تنهایی

استکان را به دست من داد و
یاس ها را درون آب گذاشت
گفت اول تو بشنوی یا من؟
خوب شد حق انتخاب گذاشت

گفتم اول من از تو می شنوم
بنشین پیش من ترانه بخوان
لطف کن از خودت بگو زیبا
لطف کن شعر عاشقانه بخوان

شعر جاری شد از لبان ترش
سعدی از عجز داشت دق میکرد
مولوی در سماع می رقصید
حافظ مست هق و هق میکرد

واژه ها بال در می آوردند
تا دهانش به حرف وا می شد
سر هر دفعه گفتن شینش
روح من از تنم جدا می شد

چشم می شد نگاه میکردم
واژه می شد سکوت میکردم
مثل حوا هوایی ام میکرد
مثل آدم سقوط میکردم

هدفش از تمام شعر فقط
به همین جا کشاندن من بود
ناگهان در سکوت غرق شدیم
نوبت شعر خواندن من بود

کاش می شد که حرف هایم را
رو به روی تو مو به مو بزنم
تا که آزرده خاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم

شعر دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من جواب سکوت مبهم تو
و تو زیبا ترین سوال منی

بنشین شعر تازه دم کردم
باز هم تشنه ی شنیدن باش
روی یک قلّه رو به آغوشم
باش و آماده ی پریدن باش

گریه میکرد و شعر میخواندم
شعر میخواند و گریه میکردم
شعر میشد هر آنچه میگفتم
اشک می شد هر آنچه میکردم

ساز برداشتم سخن گفتم
عود آلوده کرد بویش را
کاش می شد دو تار مویش را
بنوازم کمی گلویش را

روی دوشم فرشته ها با هم
به لبانش اشاره میکردند
دخترک های توی نقّاشی
همه ما را نظاره میکردند

روی لب هاش طعم‌ وسوسه و
توی چشمش پر از تمنّا بود
من که یوسف نبودم از اول
او ولی کاملا زلیخا بود

دست بردم به لمس لب هایش
مردمک ها عمیق تر میشد
هر چه حسم دقیق تر میشد
رنگ لب ها رقیق تر میشد

دست بردم به هیچ انگاری
پنجه‌ام در فضای خالی رفت
توی ذهنم زنی خیالی بود
توی ذهنم زنی خیالی رفت

رفت با کوله‌باری از حسرت
ماند از او خاطرات لعنتی اش
من به دنیای سرد خود رفتم
او به دنیای جیغ و صورتی اش

بگذریم از گذشته ها دیگر
هر چه که بوده دوستش دارم
دوستش دارم و نمیداند
و چه بیهوده دوستش دارم

ناگهان در جهان بی روحم
دختری را غریق غم دیدم
دختری که درون چشمانش
تکّه ای کوچک از خودم دیدم

پیش پایم نشست و دستم را
با سرانگشت ها نوازش کرد
با همان چشم آشنا خندید
با همان خنده‌هاش خواهش کرد

چشم در چشم‌های خیسم گفت
باز داری چه می‌کنی بابا
من کنار تو ام، نمی بینی ؟
پس چرا گریه می‌کنی بابا

عشق هم مثل هر چه داشتمش
بازی عمر بود و باختمش
پیر مردی درون آینه بود
که من اصلا نمی شناختمش

#سید_تقی_سیدی

@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

عجب حال‌و‌هوای کم‌نظیری داشتم بی‌تو
کمی تا نیمه‌شب ابری و از شب تا سحر باران ...

#محمدمهدی_درویش_زاده

@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی:
هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت

#حمید_مصدق
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

تلخ باش اما خودت باش این صداقت بهتر است
ترش رویی از دو رویی بی‌نهایت بهتر است

من تو را بازیچه کردم یا تو من را؟ بگذریم
این قضاوت بین ما روز قیامت بهتر است

با ترحم از خدا شادی برایم خواستی!
ناسزاى دیگران از این محبت بهتر است


از پشیمانی نگو انقدر و ناشکری نکن
آن گناه‌آلودگی از این ندامت بهتر است

بی‌وفا جان دوستت دارم هنوز اما برو
هر چه از من دورتر باشى برایت بهتر است

#سیدتقی_سیدی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

هــرچند پای قول و قراری که بست، نیست
هرچند یاد آنکه به پایش نشست، نیست

بـاور کنید طعنه شنـیدن از این و آن
مـزد کسی که پای دلش مانده است، نیست

تقصیر از تو بوده اگر عاشقت شدم
فرقی میان جرم بت و بت‌پرست نیست

آنقدر محو دیدن روی تـو گشته‌ام
در چشم من هر آنچه که غیر از تو هست؛ نیست

فـرقی نمی‌کند که وصال است یا فراق
پـایان قصه هر چه که باشد... شکست نیست

#فرخ_حاج_علی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی
یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد

یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی
یک ذره دلت تنگ نشد خانه‌ات آباد

این بود جواب من دل خسته‌ی عاشق
شیرین رقیبان شده‌ای از لج فرهاد

باشد گله‌ای نیست خدا پشت و پناهت
احوال خودت خوب، دمت گرم، دلت شاد

#محمدرضا_نظری
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

این، چند هزارمین شب بی‌خوابی‌ست
ای عشق! فقط حساب دستت باشد...

#جلیل_صفربیگی
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

آخرین باری که دیدمت باید محکم‌تر بغلت میکردم...
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

خسته ام....

#علی‌اکبر_یاغی‌_تبار
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

دیشب نشستم با خودم از زندگی گفتم
گفتم ببین حال دلم خوب است، اما نیست..

#سجاد_صفری
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

قبلِ هر چیز بگویم که من آنم که شبی
تا لبِ پنجره رفت و به اتاقش برگشت
گرچه استادِ هنر دست به رویش نکشید
بالِ پروانه شد و نرم و مُنقَّش برگشت

من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکسترِ تشویش نشست
در سرش سوره ی تکویر مُجَسَم میشد
قبلِ هر زلزله ای در خودش آرام شکست

سیلِ غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت
و عزادارِ خودش بود که در خود می سوخت
چشم بر وسوسه ها بست، و چیزی نشنید
گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت

آخرین مانده ی دورانِ اگر کشف و شهود
آخرین مصرع خلقت، که به پایان نرسید
اولین نامه ی تاریخ به امضایِ اَلَست
آن که کوشید ولی حیف به انسان نرسید

آنکه تصمیم گرفت آتشِ بَلوا باشد
وسطِ مغلطه در مغلطه تنها باشد
بین چین است و چُنان طرحِ معما باشد
پاسخِ سوره چو شد، آیه ی آیا باشد

آنکه لیچار شنید از همه و هیچ نگفت
دوش و دوشاب به دوش از همگان دست کشید
گله از هیچکسی هیچ نکرد و نبُرید
تا تهِ حادثه ناخن پسِ بن بست کشید

رو به فقدان خودش کرد و تَهی دست پرید
آنکه میدید نشستند خرابش بکنند
خوب میدید به منظور، عزیزش کردند
صفحه از پشت گرفتند کتابش بکنند

#علیرضا_آذر
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

دست‌هایم به کار کشتنمند...
#علیرضا_آذر
@GoftiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

اصلا به من‌چه؟!
#علیرضا_عصار
@GofiNagoo

Читать полностью…

گفتی نگو...

مثل عروسِ خان که میداند "پسرزا" نیست
حس میکنم عمر خوشی هایم به دنیا نیست

ته مانده ی یک قهوه ی تلخم که مدت هاست
در من کسی دیگر پی تعبیر فردا نیست...

وابستگی تلخ است هنگامی که می فهمی
آنقدر هایی که خودش میگفت تنها نیست...

نفرین به دست خالی و این دل سپردن ها
نفرین به من ،نفرین به تصویری که زیبا نیست

از بی تفاوت بودنم هم درد می بارد
یعنی گلوی بغض کرده اهل حاشا نیست

تنهاییِ گنجشک باران خورده ایی هستم
که در خیابان هم برایش ذره یی جا نیست

عاشق که باشی تازه می فهمی که گاهی مرگ
چیزی به جز دل کندن از دلبستگی ها نیست

دیشب نشستم با خودم از زندگی گفتم
گفتم ببین حال دلم خوب است، اما نیست..

#سجاد_صفری
@GoftiNagoo

Читать полностью…
Subscribe to a channel