🎓 برای ساعدی
به #ساعدی
کاتب که از لفظ غلام بیزار رفت...
تو هم
چه سوختی کاتب
در غم باير نای سوزان سمندری
نه به کلام آخر
که هرگز چنین شکایتی
آخر نیست.
غم لامذهب همیشه تازه است!
و
ادرار آبراهههای راسته ی زرگران
شیرآبه های " قودو پواسونیه؟"
هر دو به دریاهای عفن می ریزند.
چنان هم ذات و جفتاند
آدم و نظم و حرمان
از چشمه های رزالت
تا
کرشمه های بطالت.
كاتب از کلام می ماند
کتاب
توده ای از شومِ دروغِ، مجلد
کشفى سهل نبود
سهلی نبود
که تو نیز
خوش سوختی کاتب.
#سیروس_شاملو
@goharmorads
🎓 زندگی مخفی
"همه چیز تعطیل است؟ رفت و آمد تعطیل است، دیدار دوستان تعطیل است، کتاب تعطیل است. خنده، خنده ی واقعی تعطیل است، گریه هم تعطیل است. روده درازی چرا... زندگی تعطیل است."
#غلامحسین_ساعدی ۱۹۸۱
T.me/goharmorads
🎓بخشی کوتاه از صحبتهای اصغرفرهادی
مقایسه ی #غلامحسین_ساعدی و #آرتور_میلر و داستان عزاداران بیل و فیلم فروشنده.
"وزن ساعدی در ادبیات کشور ما اندازه ی وزن آرتور میلر در امریکاست. من به هر دوی اونها احترام می ذارم و هر دوی اونها روی من خیلی تاثیر گذاشتن."
@goharmorads
🎓 از صمد بهرنگی
این جماعت شاعران و نویسندگان شهری و پایتخت نشین، شعرشان را که میخوانی بوی دود گازوئیل و «هر» و «تر» می دهد. همه شعر و حرفشان این است: آخ و اوف، ما چقدر تنهاییم و فراموش شده، دیگر شمعدانی گل نخواهد داد. شرح دوست بازیها و می خوارگی ها و شير مستیها را هم گاهی چاشنی شعر می کنند.
چقدر هم پرمدعا هستند که این ملت هنرنشناس هنوز خیلی مانده که بفهمد شعر یعنی چه؟ و هنر یعنی چه؟ قدر ما را بداند. هرگز قدم رنجه نمی دارند که بیفتند توی مردم و روستاها و شهرستانها را بگردند و بینند برای کدام مردم شعر می گویند و داستان می نویسند...
#غلامحسین_ساعدی اگرچه پایتخت نشین است، اما هنوز بوی و خوی شهرستانی اش را حفظ کرده است. هنوز آن عطر خنک دامنه های «ساوالان» کوه از نمایشنامههایش و داستانهایش میآید. همیشه چنین باد. چنین باد که ما در نوشتههای او به جای بوی تریاک و هروئین، دنبال نسیم خنک دامنههای سرسبز #یام و برف سرد و سپید قلههای #ساوالان و سیب سرخ و درشت #زونوز و آسمان گشاد و آبی #تبریز بگردیم و دست خالی برنگردیم.
▫منبع:
بامشاد، شمارهی ۶۰، خرداد ۱۳۴۴
صمد بهرنگی، مجموعه مقاله ها انتشارات دنیا - انتشارات روزبهان
▫تصویر:
روزبه جلیل، ۱۳۹۷
@goharmorads
🎓گزیده
دختر گفت: «می خواهید بدهم دستم را ماچ بکنید؟»
پیرزن پرسید: «با ماچ کردن دست تو، آدم گرسنه سیر می شود؟
و پسر جوان فوری اضافه کرد: «اگر می شود، خودت دست خودت را ماچ بکن!»
دختر حاکم با بدخلقی شروع کرد به کوبیدن پاشنه ی پاها به زمین، و با صدای بلند زاريد: «پس من چه کار بکنم؟ پس چه جوری سیر بشوم؟ »
مادر و پسر که غذا خورده و سیر شده بودند، سفره را برچیدند، پیرزن رو به دختر کرد و گفت: «بین دختر، اگر می خواهی از گرسنگی نمیری، بلند شو و این اتاق را جارو کن.»
دختر گفت: «آخر من هیچوقت از این کارها نمی کنم.»
پیرزن گفت: «حالا دیگر مجبوری بکنی!»
جارو را آورد و دم دست دختر گذاشت. دختر مدتی به جارو و مدتی پیرزن و پسر جوان را نگاه کرد و آخرسر از جا بلند شد و رفت بالای اتاق و شروع کرد به جارو زدن. گوشه ای از اتاق را جارو کرده بود که تنبلی گریبانش را گرفت، جارو را رها کرد و گفت: «حالا بدین بخورم.»
پیرزن گفت: «بسیار خب.» رفت و لقمه ای نان آورد و به دختر داد. دختر گفت: «من که با یک لقمه نان خالی سیر نمیشوم.»
پیرزن گفت: «نگاه کن ببین چه قدر کار کرده ای!»
#غلامحسین_ساعدی
#کلاتهنان
انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۵۵
@goharmorads
🎓 برگی از نمایشنامه
ملا مناف: من دیگه جزو امواتم... خیلی وقته مرده ام... هیچ مردی چوب به تابوت مرده نمی زنه.
عباس: قسم می خورم که نذارم یه مو از سرت کم بشه. هر طور شده نمی ذارم، خودم می رم به پای صمدخان می افتم و التماس می کنم، گریه می کنم، هر طور شده آزادیتو می گیرم، بیا ببین که راست می گم یا دروغ. بیا تا نشونت بدم که مردم یا نامرد... آخه مگه نمی دونی هر محکومی که فرار کنه خود میرغضبو عوضش گردن می زنن؟ فکر زن و بچه ی منم بکن، تو که تو این دنیا کسی رو نداری. خودتی و همین هیکل لاغر و استخوونی. منو به خاک سیاه ننشون. بیا بیرون، داره دیر می شه...
از پا نیفتاده ها
#گوهر مراد
پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطه غلامحسین ساعدی
انتشارات امیر کبیر
چاپ سوم ۱۳۵۳
@goharmorads
🎓 یاد
دکتر #غلامحسین_ساعدی و #احمد_عبادی
استاد موسیقی و نوازنده سهتار
👁 @goharmorads
🎓 گرچه بین مهاجر و آواره از نظر خلقيات تشابهاتی هست ولی توجه به تفارق این دو، مسئله مهمی است و نکته باریکتر اینکه امکان تحویل مهاجر به آواره همیشه وجود دارد، ولی آواره چنین خصلتی را هرگز پیدا نمی کند. آواره، نه که از همان ابتدا شکل گرفته همچنان آواره می ماند همچون پرندهای که بالهایش را بریده باشند و در تل خاکستر رهایش کرده باشند. این برزخ نشین درمانده، ته مانده ای از امید در انبان پاره خویش دارد، جابجائی اجباری تعادل روانی او را به هم زده و آنچه بر او گذشته را خواب و خیال می پندارد، هنوز خبر ندارد که چه بر او خواهد گذشت. فرار از چنگال جلادان و نیش جراران تا مدتی خوشی بیمارگونه آمیخته به بیخیالی شکار جان به در برده آواره را گرفتار سرگیجه میکند. خاطره گویی روده درازی بیهوده، خیره شدن از پنجره به کوچه های ناآشنا، خوردن و نوشیدن و بلعیدن، اضطراب، ترس و هراس. چند روز بعد آواره در مکانی به ظاهر امن خود را در ناامنی میبیند. زنگ دری که زده میشود بوق آمبولانسی که از خیابان رد می شود، نگاه پلیس غیرمسلحی که گوشه خیابان ساکت ایستاده وحشتی به جان آواره می اندازد. اواره شجاع به تدریج مرعوب پناهنده می شود...
@goharmorads
🎓 نامه
زنده یاد #ساعدی از زندان مخوف #ساواک خطاب به برادرش:
"علی اکبر عزیزم
اگر مرا خفه کردند،
نعره مرا نمی توانند خفه کنند.
یادت باشد بعد از مرگ نیز
فریاد خواهم کشید.
فدایت بشوم"
#غلامحسین
@goharmorads
🎓 به بهانه زادروز #هدایت
این آوارهی معترض را اگر انزواگر و انزواجو و مرگ طلب خوانده اند، به غلط خوانده اند و نامیده اند.
او زندگی را در پویایی می دید، در بیقراری خویش می دید، دنبال آپ زندگی بود، از حضور در مجامع رسمی و انجمنهای ادبی امتناع داشت، قهوه خانهی کنار آب کرج را بیشتر میپسندید.
آزادمردان ادا درنمی آورند، آزادمردان چنان می نمایند که هستند. و این چنین بود که با مردم اخت شد. او برای همه می نوشت، او یک #روشنفکر به تمام معنی بود، دم خود را به جایی نبست، از هیچ حزب و دسته ی دمدمی مزاج سر در نیاورد. تقلا کرد، جستجو کرد، نوشت و مدام نوشت؛ و #غریبانه زیست، آنچنان که در وطن خویش نیز #غریب بود.
▫️ بخشی از سخنرانی
دکتر #ساعدی بر سر مزار #صادق_هدایت
۱۹ فرودین ۱۳۶۲ خورشیدی
| متن کامل |
@goharmorads
🎓 مطب دکتر ساعدی
دکتر #غلامحسین_ساعدی مطبش را در دفتر دکتر علی اکبر ساعدی برادرش دایر کرده بود.
خیابان شکوفه، محله دلگشا
حالا اینمطب تخریب شده و تنها ردی از پلههایش در دیوار همسایه به جا مانده است.
خانهای که پاتوق روشنفکران و نویسندگان بسیاری بود.
@goharmorads
🎓 مقاله
درباره #صمد_بهرنگی
به قلم دکتر #غلامحسین_ساعدی
▫️ بخش چهارم/ آخر
#بچهها و صمد
اما مهمترین تاثیر "صمد" روی #بچه ها بوده است. او به آدم های شکل گرفته بزرگسال امید چندانی نداشت. در برخوردهای مکرر دیده بود که بچه ها، آمادگی فوق العاده ای برای درک حقایق دارند. چنین بود که سعی میکرد با آن ها اخت شود، با آن ها کنار بیاید، چشم و گوششان را به این دنیای آشفته پر هرج و مرج باز کند. ترس، اول ترس از کلاس و درس معلم را از میان بردارد و بعد ترس های دیگر او را می دید کتابهای درسی که برای بچه های دهاتی نوشته می شود، نارسا و مضحک و غیرقابل فهم است. بدین ترتیب حتی قبل از این که دست به نوشتن داستانهایش بزند، کتاب الفبای بسیار ساده ای که از دنیای نزدیک و آشنای خود بچه ها خبر می داد، تدوین کرد که هنوز چاپ نشده است. بعدها دو جلد کتاب انشاء برای محصلین دوره ابتدایی ترتیب داد که ذهن بچه ها را برای خواندن و نوشتن به سبک و سیاق تازه آماده میکرد. این دوجلد کتاب چندین بار چاپ شد ولی کمتر کسی از وجود چنین اثری از صمد خبر دارد. او این چنین پشت سر هم کار کرد و کار کرد و به آن صورتی درآمد که امروزه می بینید.
صمد بهرنگی به همان صورتی که بین مردم پذیرفته شد، باقی ماند و بهمین صورت باقی خواهد ماند.
▪️پایان
T.me/goharmorads
🎓 بلیت
بهترین بابای دنیا
اثر زنده یاد #ساعدی
اجرای تبریز ۱۳۴۷
کارگردان: #خسرو_پایاب
@goharmorads
🎓 به بهانه تولد
#سیمین_دانشور حالا در سی سالگی با خیال راحت می نویسم که سیمین را در بیست سالگی دوست داشتم و اکنون فقط کورسویی از این دوست داشتن مانده است. گمان می کنم روشنفکری که سیمین باشد به یک سری از وظایفی که خواه ناخواه بر دوشش بود، عمل نکرد. ولی اکنون من برای قضاوت او اینجا نیستم و به قول رویایی :" در قضاوت کردن چیزی از قضاوت شدن هست." بگذریم... در همان نوزده یا بیست سالگی ها یک به یک کارهای سیمین را رفتم و خریدم و دو ماه طول کشید تا تمام کنم. گمان می کنم نحوه ی بروز جهان بر زری و نحوه ی بروز زری بر جهان سخت زنانه بود، زری تا بن استخوان زن است، اما همان موقع و در آن سن از خودم پرسیدم چرا زبان زری اینقدر مردانه است ؟ بر خلاف نظر خود سیمین نازنین به نظر من زبانش تحت سلطه ی #آلاحمد بود. این زبان البته مقصودم نحو و صرف نیست، مقصودم نیاگاهی است در زبان که گفته پرداز را هدایت می کند، اما انصاف را به کناری ننهم، نوشتن سووشون در شرایط دهه ی چهل کاری جگر آورانه بود که سیمین داشت. رساله ی دکتری سیمین که نخست نزد زنده یاد فاطمه سیاح کار کرده بود و پس از مرگ زودهنگام این نازنین زیر نظر بديع الزمان فروزانفر ادامه یافت، رساله ای دقیق و با رعایت اصول دانشگاه است و به نظر من اکنون نیز بعد از گذشت هفتاد سال از نگارشش مرجع است. به همین علت است که می گویم سیمین به هر روی یگانه بود، از مادر و پدری یگانه نیز بهره ی تربیتی برده بود. بعد از انقلاب ولیکن سیمین نازنین نگران بود و در عین حال وفادار به اصول شرقی و اینکه نجات از پی خواهد آمد، در همین حوالی است که سیمین همنشینانش را #ساعدی و #خویی و آن یکی سیمین تشکیل می دهند که به نظرم بهبهانی اتفاقا بیش از هر کس به وظیفه ی سیمین بودنش در سال پنجاه و هفت واقف بود. سیمین دانشور را هرگز در کتاب "جزیره ی سرگردانی" نشناختم، به نظرم شبیه بود به هستی از یک سو، شبیه بود به خانم نوریان و معلم بازی اش از سوی دیگر، دل در گرو مرتضی و سلیم نیز داشت و این همه سرگردانی که شاید ایده ی اصلی کتاب نیز بوده است در توان من نبود. آن انسجام داستانی را وانهاده بود و با وجود آنکه به هر روی سیمین جویس و کافکا و پروست را خوانده بود، اما باز هم روایت ها آنقدر خطی است که می توان تشخیص داد چه روز و ساعتی رخ داده است. سالهاست دیگر نخوانده ام سیمین را، اما سالهاست به یاد داستانی ام که مک ماهون برای بچه های زری تعریف می کرد و آن گردونه دار پیر در قصه هایم حضور دارد.
#سهراب_احمدی
@goharmorads
🎓 خاطره
در زندان اوین پاسبانی بود آذربایجانی، که نصف وقت کار می کرد. روزی که #غلامحسین_ساعدی را شلاق زده بودند، برای این که پاهایش ورم نکند، این پاسبان آنها را ماساژ می داد.
غلامحسین را نمی شناخت و فقط میدانست که دکتر است.
از او می پرسد: تو چه کار کرده ای که این طور تو را زده اند؟ #صمد_بهرنگی یا #ساعدی را خواندهای؟
▫کتاب خاطرات مصطفی خلجی
از دوران زندان ۱۳۴۶
/channel/goharmorads
🎓 داستانکوتاه
#آشغالدونی
از مجموعه داستان #گور_و_گهواره
نویسنده: #غلامحسین_ساعدی
سال ۱۳۴۵
داستان پسر نوجوان و پدری بی خانمان است که در پی حادثه ای در نزدیکی یک بیمارستان، زندگی کرده و به تدریج وارد آن محیط می شوند.
#داریوش_مهرجویی #دایرهمینا را براساس اینداستان ساخته است.
@goharmorads
🎓 بهانه
۷ فروردین روز جهانی تئاتر
#بهرام_بیضایی
#تئاتر انتخاب من نبود، برعکس این من بودم که تئاتر انتخاب کرده بود. تئاتر وقتی کسی را نیافت هر طور میتوانست خودش را سر راه من قرار داد. بهصورت نوشتههای دیوانه کنندهی شکسپیر، یا نویسندگان یونانی، یا شرق دور، من فریب نمیخوردم و میگریختم تا سرانجام یک روز تئاتر به شکل تعزیهای بر من ظاهر شد و مرا افسون کرد؛ و این درست زمانی بود که سینما با من جور کرده بود. من خواستم از کارش سردر بیاورم و این لحظهای بود مهم. من تا آن روز نمایشی به این حد جذاب ندیده بودم. حس کردم باید بایستم، و بازگردم، حس کردم باید دلایلی را پیدا کنم که به او اینهمه فتنهگری و به من اینهمه شیفتگی داده است. او مرا متوجه فقرم کرد، مرا متوجه آنکسی کرد که من بودم. ناگهان دریافتم که از چه چیزها پشت سرم خالیست و زمین زیر پایم چقدر بیبنیاد است. دریافتم که با بزک دیگران جراحات تاریخی من زیبا نمیشود، و آنچه را که ثروت گذشتهی من است چگونه از چشمم پنهان میکنند. من تاریخ خواندم و خود را وارث وحشتی عظیم یافتم، اما توانستم/ آرامآرام صدای مردمی را بشنوم که در تاریخ گفته نشدهاند. من چهار سال تمام بر تئاتر ایران شرح رموز نوشتم، تا آن روز عجیب آمد که فهمیدم خود محکوم به ایجادم. اوایل قبول نمیکردم و بعد از دستش فرار میکردم. سنگ و تیپا بیفایده بود، از در میراندمش از دریچه میآمد تا خواب مرا بست و نان را بر من حرام کرد. من به نوشتن نشستم و بیست سال است که عقب خواب گمشدهی خود میگردم.
@goharmorads
🎓 مجموعه داستان
#دنديل
#غلامحسین_ساعدی
دندیل نام مجموعه داستان کوتاه از غلامحسین ساعدی نویسندهی ایرانی است.
این مجموعه چهار داستان کوتاه به نامهای دنديل"، "عافيتگاه”، “آتش"، "من و کچل و کیکاووس دارد. داستان اول به نام "دنديل" طولانی ترین داستان این مجموعه است. راوی دانای کل است. دنديل" روایت زندگی مردمانی در محله ای به همین نام است. محله ای که در آن فقر بیداد می کند. در محلهی دنديل تمام دغدغه ی مردم در طول شبانه روز تنها به پیدا کردن نان می گذرد. زندگی ابعاد دیگری ندارد. سراسر فقر و بدبختی و سیاهی است. تا اینکه با حضور دختری به نام “تامارا" اوضاع دگرگون می شود. قرار است آمریکایی نظامی وارد این محله شود و مردم برای حضور این آمریکایی سعی می کنند محله را دگرگون کنند. جوی آب را تمیز می کنند، محله را چراغانی و گلکاری می کنند. اما حضور جغدی در داستان پیشاپیش خبری از اتفاق نه چندان خوبی می دهد. این داستان به نظر می رسد که پیش از این که بخواهد زندگی این مردم را به تصویر بکشد حامل پیامی انتقادی به حضور آمریکایی ها، حمایت قانون از اعمال خلاف آنها و سوء استفاده ی آنها از مردم در تمام ابعاد زندگی است.
T.me/goharmorads
🎓 به بهانه #زبان_قومی (مادری)
#دستخط دکتر ساعدی ۱۳۳۴
الون قوروسون ای بداصل خوریاس
سنه کیم لر ددی در بنوشهنی؟
لاله نی، سنبلی، گولی، ریحانی
در سینان اوستونه دوز بنوشهنی؟
دستت قلم ای خوریاس بدنهاد
چه کسی به تو گفت بچینی بنفشه را؟
لانه، سنبل، گل و ریحان را
سنجاق کنی بنفشههارا به سینهات؟
پريلر اله بولون أنديلر باغا
پریلر أنه باغا، باغا گول ياغا
درهر بنؤشه نی، سانجار بوخاغا
بنوشه قیزی ایلیر، قیز بنوشه نیه
انگار پریها به باغ آمدهاند
پاقدم پریان، گلباران می شود باغ
بنفشه را می چیند و به سینه او میگذارد.
بنفشه دختر را می بوید، دختر بنفشه را
--------------------------------
▫مثلا یکسال فرض بفرمایید بنده ترکی خواندم و آن موقع زمان حکومت #پیشهوری بود، کلاس چهارم ابتدایی. قصه #ماکسیم_گورکی توی کتاب ما بود، قصه چخوف توی کتاب ما بود، مثالهای ترکی و شعر صابر، شعر میرزا علی معجز... همه اینها توی کتاب ما بود و آنوقت تنها موقعی که من کیف کردم که #آدم هستم، #بچه هستم، يا دارم درس می خوانم #همان_سال بود.
#غلامحسین_ساعدی
مصاحبه با ضیاء صدقی، از تاریخ شفاهی ایران
شناختنامه ساعدی / ص ۱۷۹
@goharmorads
🎓 به یاد صمد
#باغ_بهرنگ
صدا: سیمین قدیری
موسیقی:
بابک بیات
ترک برای بزرگداشت صمد بهرنگی با اشاره به عناوین دستنوشتههای #صمد_بهرنگی، ساخته و اجرا شده است.
@goharmorads
🎓 یاد
دکتر #غلامحسین_ساعدی
خانم بدری لنکرانی
پاریس / ۱۹۸۴ م
عکس از:
جمیله ندایی
@goharmorads
🎓 مقاله
درباره #صمد_بهرنگی
به قلم دکتر #غلامحسین_ساعدی
▫️ بخش سوم
یک محصل تنها یک محصل نبود. آدم کاملی بود با تمام گرفتاریها و درماندگیها_ که جدا از ترکیب جامعه نبود. چنین بود که همیشه دنبال علتها میگشت و مسائل را دیگر به قضا و قدر نسبت نمیداد. خواندن و یادگرفتن را نه بدان صورتی که پیش تر، بل به صورت دیگری قبول کرد و کتاب دیگر زینتی نبود روی طاقچه. موجودی بود زنده که یاد میداد، سئوال میکرد به فکر وامیداشت. او این کشف تازه را در انحصار خود نگه نمیداشت دیگران را هم خبر میکرد و برای رسیدن به این دنیا، تنها کلید، کتابهای صمد بود.
تاثیری بعدی بهرنگی در انتخاب معیار بود. معیار برای همه چیز. بعد از خواندن آثار صمد کمتر خواننده جوانی تن به مطالعه آثاری میداد که هزاران سئوال او را بی جواب بگذارد و می توانست در مورد آثار دیگر بسیار صریح و قاطع اظهارنظر کند. صدها کتابی که بی خواننده در قفسه کتابفروشی ها انباشته شده، آثار حجازی ها و دشتی ها و یا حتی جمال زاده و پیروان و مریدانشان قضاوت نه تنها در حوزه قلم و کتابست که در نگرشی خاص به تمام امور جاری و بررسی تمام مسائل اجتماعی به کار گرفته می شود.
▪️ادامه دارد
T.me/goharmorads