ارتباط با ادمین آهنگهای درخواستی @Gelal1600 @Akbar3714 @gol_nargas0016 مرگِ خیلی از آرزوها از اونجایی شروع میشه که میگی "از ما که دیگه گذشت"
اجرایی زیبا از
شهره و شهرام صولتی
پنجرها رو وا کن
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
بنام خدا که خالق عشق و زیباست
خدایی که تسکین دهنده
دردها وآرامش دهنده قلبهاست
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
#عشق_در_وقت_اضافه
#پارت_54
❌کپی حرام است
یک بار شنیدم مادرزنم پسرش را از خانه بیرون کرده تا بار آخرش باشد به عروسش زور بگوید. تفاوت فرهنگ بین من و سحر حتی محیطی که در آن بزرگ شده بودیم از زمین تا کهکشان بود. برای همین حرف هم را نمی فهمیدیم.
با روشن شدن آسمان به این فکر افتادم پرچم صلح را اگر خودم بالا نبرم اوضاع از اینی که هست وخیم تر می شود. برای اولین بار می خواستم خودم پیش قدم شوم. تا این لحظه غرورم حفظ شده بود اما زندگی ام را باخته بودم. هرچه بیشتر با همان ذهنیات مسموم پیش می رفتم فقط به نابودی نزدیک تر می شدم. وقایع اخیر هم بی تأثیر نبود. من زنم را به خاطر حاضرجوابی به بدترین شکل ممکن تحقیر می کردم و برادری که قبولش نداشتم همسرش را برای دلداری به سفر خارج می برد یا با طلا و گل به خانه بر می گرداند. روی لب سیما همیشه لبخند بود و در چهره زن پاک من یک دنیا غم! مقصرش چه کسی جز خودم بود؟
پاورچین به سراغ یخچال رفتم. شیشه میز ناهارخوری آشپزخانه را شب قبل شکسته بودیم. جایی به جز اوپن نبود که بساط صبحانه بچینم. در کابینت را باز کردم تا استکانی برای چای بردارم و با دیدن جای خالی لیوان ها خنده ام گرفت. سحر دست می برد و هرچه درون کابینت ها بود روی سرامیک ها می ریخت و می گفت: آهان... تو این ها قراره با زنت آب بخوری؟... بگیر.... کوفت بخوری...
هر دری را باز می کردم یاد یکی از حرکاتش می افتادم و بی اختیار می خندیدم. این سحر جدید هر چند خشن بود اما برعکس آن قبلی دلم را قلقلک می داد. باید حرف های زنم را می دادم با طلا بنویسند. همیشه وقتی می گفتم نباید جواب مرا بدهد می گفت مردها خیلی دروغ می گویند. همه عاشق زن وحشی پاچه پاره و بی حیا هستند اما شعار می دهند زن باید فقط اطاعت محض کند. با این وضعی که من در آن لحظه داشتم می شد فهمید کاملا حق با سحر بوده. برای خودم هم عجیب بود چرا دختری که سابق هفت سال زیر دست من شکنجه شد نتوانست قلبم را بلرزاند اما هر بار یاد چک و لگدی که شب قبل از او خوردم می افتادم دلم ضعف می رفت.
محال بود فراموش کنم چیزی نمانده بود مجسمه ای که خاله ام هدیه آورده بود و من کلی سرش منت گذاشتم وسط کله ام بکوبد. شاید هم به دلم می نشست زیرا می دانستم هدفش ادامه زندگی با من به هر قیمتی است. بهای سنگینی داشت پرداخت می کرد و نامردی بود اگر با او همدست نمی شدم بعد از تمام اشتباهاتی که درباره اش مرتکب شده بودم.
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
#عشق_در_وقت_اضافه
#پارت_52
❌کپی حرام است
دعوایی که آن شب من و سحر با هم کردیم باعث شد خانه کاملا ویران شود. به هیچ عنوان کم نمی آورد. تا این لحظه خیلی مراقب بودم دوباره به جان هم نیافتیم اما وقتی آنطور خونسرد مرا تهدید کرد مهریه اش را خواهد گرفت کنترلم را از دست دادم. هیچ چیز سالمی دیگر در خانه باقی نمانده بود. می شکست و می گفت کورخوانده ام برای زنی که مادرم لقمه گرفته چیزی از جهیزیه اش باقی بگذارد. خوشبختانه همسایه بغلی دو روزی می شد به اصفهان رفته بودند و طبقه پایین هم احتمالا کسی نبود. شاید هم می شنیدند اما با قشقرقی که من بار قبل راه انداختم جرأت اینکه شکایت کنند نداشتند. ساعت یازده شب هر دو خسته شدیم.
زمین پر از شیشه خرده بود. سحر جای سالم در بدنش نداشت. جالب بود که حتی من دستم به خاطر ضرباتی که به تن نحیفش کوبانده بودم درد می کرد. دیگر هیچکدام جان ادامه دادن نداشتیم. سحر به هیچ وجه کوتاه نیامد. من هم تمام زورم را زدم و در کمال تعجب حریفش نشدم. هر کدام یک گوشه وسط لوازم شکسته روی زمین نشسته بودیم به هم نگاه می کردیم. قفسه سینه ام از درد می سوخت. حس می کردم هر لحظه ممکن است سکته کنم. با دیدن سر و صورت سحر خجالت می کشیدم بگویم درد سینه ام عجیب است و کم کم دارد مرا می ترساند. آخرین جملاتش را در حالیکه پشت شلوارش را با دست می تکاند و به سمت اتاقش می رفت گفت: خوشحالم با سحر جدید آشنا شدی...
وقتی از جلوی قیافه بهت زده من می گذشت و وارد اتاق می شد الحق سحر جدیدی را می دیدم که برایم نا آشنا بود. آن شب سحر خوابید و من تا صبح لوازم شکسته و شیشه خرده جمع کردم. حتی خودم باورم نمی شد چنین کاری کنم اما با تجربه ای که این چند وقت از سحر داشتم می دانستم بدون دستمزد دست به سیاه و سفید نخواهد زد. حقیقت این بود که کمی اولش حرص خوردم ولی بعد حس کسی را داشتم که به زور کتک درس بزرگی گرفته و بالاخره فهمیده باید هر چه سریعتر دست از روش اشتباه قبلی بکشد وگرنه دیگر راه بازگشتی نخواهد بود.
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
آدمهای حسود شایعه میسازند
آدمهای احمق پخش میکنند
و نفهم ها باور...
اغلب حرف های پست سر ما،حرف نیست!
عقده است!
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
🌺از پیرمرد حکیمی پرسیدند :
از عمری که سپری نمودی
چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد :
🦋یاد گرفتم
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
🦋یاد گرفتم
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت
🦋یاد گرفتم
که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد .
🦋یاد گرفتم
که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
🦋یاد گرفتم
کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد.
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
😹🍃
به بعضیام باس گفت:
خوبه دنیای مجازی هست!
وگرنه تو کجا میخواستی کلاس بزاری😂❤
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
💎
من
نام تمام دوست داشتنت را
گذاشتم
"زندگی"...
تا انتهای بودنم با من است...
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
🔻Remix Dance 🦋
😍ریمیکس جدید محسن ابراهیم زاده به نام تب عشق (دونه دونه ۲)🇮🇷
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
.
بگـــذار تا ببــوسمت
ای نـــــوشخندِ صبح
بگـــذار تا بنــوشمت
ای چشمه یِ شــراب
بیمار خندههایِ توام
بیشتــــــر بخنــــــد
خورشید آرزویِ منی
گـــــرم تــر بتــــــاب
#فریدون_مشیری❣️
ـــــــــــــــــــــــــــــــ❤️
#پگاهتون حول محـــور مهر و
عشق شادودلبرانه💞
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
#سلام_صبح_زیباتون_بخیر
شروع صبحتون شـاد و پربرکت
امـروز از خــدا
برای تک تک تون
اینگونه آرزو کردم
روزتـون پر ازخـوبی
لحظه هاتون پرازآرامش
نگاهتون پراز مـهربانی
دوستی هاتون پرازصفا
🌺
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
#عشق_در_وقت_اضافه
#پارت_55
❌کپی حرام است
به سختی دو لیوان و یک زیردستی سالم پیدا کردم. نان ها را درون توستر انداختم که در اتاقش را باز کرد. زیرچشمی نگاهش کردم ولی با دیدن سر و صورت کبودش بیشتر شرمنده شدم. روز بعد قرار بود به اولین سفر دو نفره برویم در حالیکه زن بیچاره من با این ریخت و قیافه باید مرتب خودش را با لوازم آرایش می پوشاند. بدون اینکه به من نگاه کند وارد آشپزخانه شد و مستقیم به سراغ یخچال رفت. بطری آبی همراه بسته پنیری که روی آن علامت زده بود مال خودش است برداشت و چرخید تا دوباره به اتاقش پناه ببرد. غرورم را فراموش کردم و پشت بازویش را گرفتم: بمون با هم بخوریم...
دستش را محکم پس کشید: ولم کن... لباس بپوش مهمون داری...
با تعجب دنبالش راه افتادم: مهمون؟ کی؟
داخل اتاق شد و در را به روی من بست: عزیزات...
چند لحظه همان جا ایستادم و با خودم فکر کردم منظورش چه بود؟ خانواده من فقط با دعوت های رسمی و تدارکات ویژه آن هم بعد از کلی منت کشی به خانه ما می آمدند. بعید می دانستم آنها باشند اما وقتی تصویر خواهرهایم روی صفحه مونیتور آیفون افتاد فهمیدم خبرهایی است. نمی دانستم چه عکس العملی با دیدن لوازم شکسته خانه نشان می دهند. در دل غر می زدم که چرا بدون هماهنگی آمدند و بی هدف دور خودم می چرخیدم که دیدم سحر از اتاق با همان تاپ و شلوارک بیرون آمد و روی مبل نشست.
از پنجاه قدمی هم می شد کبودی کنار ابرو و گوشه چانه اش را دید. آرایش که نکرده بود هیچ، تازه با آن تاپ آستین حلقه ای و شلوارک می شد بقیه کبودی های روی تنش را هم دید. در را آرام باز کردم و به آسانسور نگاهی انداختم. تازه داشت از طبقه دوم به سمت همکف می رفت. در را بستم و به سحر گفتم: پاشو هنوز نرسیدند... برو توی اتاق...
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
#عشق_در_وقت_اضافه
#پارت_53
❌کپی حرام است
تا صبح خوابم نبرد. آن شب خیلی با خودم فکر کردم. به یاد آوردم شبی که برای مراسم بله برون به خانه پدر سحر رفتیم و درباره مهریه نظرشان را خواستیم فقط یک جمله شنیدیم: هر کاری برای دخترتون کردید برای سحر ما هم بکنید!
هر دو خواهر من با مهریه های بسیار بالا و تقاضاهای آنچنانی عروس شده بودند. ما خواسته آنها را پذیرفتیم اما انجام ندادیم. سحر می گفت هفت تا مرد سبیل کلفت آمدند ولی یک جو مردانگی در هیچکدامشان نبود زیرا حرف زدند و عمل نکردند. قول دادند و زیرش زدند. وقتی سر مهریه چانه می زدند آدم فکر می کرد اینجا مرد نشسته حرفش دو تا نمی شود. آبرو گرو گذاشتند و دست خط دادند اما وقتی کار به جایی کشید خواستند پرداخت کنند همه چک بی محل شدند. کی داده و کی گرفته؟ ای کاش همان روز مردانگی می کردند و می گفتند ما نمی دهیم. حق دخترت نمی دانیم. شاید در عوض ما هم شرط می کردیم حق اشتغال یا طلاق را می گرفتیم نه اینکه کارد به استخوانمان برسد و همان مردها به دخترمان خنجر بزنند. الحق راست می گفت. آن شب را خوب به خاطر داشتم. پدر سحر گفت اعتقادی به این چیزها ندارد مهم تفاهم و عشق بین زن و مرد است ولی به خودمان می سپارد به هر حال عروس مثل دختر یک خانواده است.
در خانه ما چنین نبود. به ظاهر نشان می دادیم حتی به عروس بیشتر از دخترهای خودمان خدمت می کنیم اما در حقیقت همیشه کلمه عروس در ذهن اعضای خانواده ام چیزی شوم و وحشتناک جا افتاده بود. برعکس ما خانواده سحر با هر دو عروسشان بسیار صمیمی بودند. من زیاد از زبان مادرم شنیده بودم از کلمه عروس مثل یک هیولا استفاده می کند اما مادر سحر آنها را به نام کوچک صدا می زد و تمام این سالها ندیدم با هم دعوا کنند. اعتقاد داشتند همیشه پسر خودشان مقصر است زیرا مرد خانه مدیریت همه چیز را در دست دارد و اگر زن به بیراهه برود از عدم کفایت مرد است. هر بار در جریان دعواهای زن و شوهری برادرهای سحر قرار می گرفتم دلم برای برادرزن هایم می سوخت.
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
#عشق_در_وقت_اضافه
#پارت_51
❌کپی حرام است
در پاکت را باز کردم و نامه را بیرون کشیدم. همیشه خواندن اوراق حقوقی برایم مشکل بود. از نوع املای آنها سر در نمی آوردم. کمی نوشته ها را بالا و پایین کردم تا متوجه شدم احضاریه دادگاه برای بررسی چگونگی پرداخت مهریه سحر است. کاغذها را به سمتش پرت کردم و داد زدم: این چیه؟
ما تا این لحظه سه بار به دادگاه رفته بودیم. آنقدر خیالم از اینکه سحر هرگز برای مهریه اقدام نمی کند راحت بود که هرگز تصورش را نمی کردم چنین روزی را با چشم ببینم. از اولین ثانیه هایی که اسم طلاق بین ما آمد سحر التماس می کرد همه چیز را می بخشد اما رهایش کنم. عجیب بود که من روی هر کلمه از حرف های سحر به اندازه قول یک مرد حساب باز می کردم اما وقتی پای خانواده ام وسط می آمد متهم به دروغگویی می شد. با همان حالت خونسرد به سمت من چرخید و گفت: مهرم رو گذاشتم اجرا چطور مگه؟
- چه غلطی کردی؟
- طبق قانون به موجب عقد زن مالک مهریه است. این هم هیچ ربطی به این نداره که بخواد زندگی کنه یا طلاق بگیره. خبر جدید اینه که من به هیچ وجه دیگه نمی خوام از تو طلاق بگیرم اما مهریه رو می خوام و این حقمه... می تونی شرایط پرداختت رو توی دادگاه بگی ولی من اون روز که اومدم نمایشگاه عزیزت شماره پلاک ماشین هایی که به نامت بود برداشتم بعنوان مال به دادگاه معرفی کردم. نگران نباش عزیزم دادگاه بعد از عید تشکیل میشه تا اون موقع وقت داری قرض بگیری مجبور نشی ماشین هات رو به نام من بزنی... در ضمن از وکیل پرسیدم چون به اندازه کافی مال داری نمی تونی قسط بندی کنی... سند همین خونه نصف مهریه منو جواب میده برای بقیه اش باید فکری کرد...
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
"حسین پناهی" حرف قشنگی زد
گـــــفت:
دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری؟
سریع بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره !
تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری !
فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی !
وقتی هم که اون تلخی تموم شد...
دیگه میترسی بادوم بخوری !
که نکنه دوباره تلخ باشه !!!
عشق مثل اون بادوم تلخه !
بعدش با آدمای زیادی آشنا میشی !!!!
ولی فقط برای فراموش کردن اون !
بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی !
در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن !
از اون به بعدش
یا واسه فراموشیه
یا از اجبارِ تنهایی !
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
سوالایی که یه دختر برا پرسیدن از خواستگارش آماده کرده😐
@gol_nargas0016
🌹🥀🍁🍂☂
لب تر کن
حمید چلارسی
صفحه هنرمند
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀
زندگے ڪردن آنگونه ڪه دوست دارید خودخواهے نیست.
خودخواهی آن است ڪه از دیگران بخواهید آنگونه ڪه شما دوست دارید زندگے ڪنند!
👤 #اسڪار_وایلد
🧚♀ @gol_nargas0016 🧚♀