غزل شماره 336
عسل
چقدر واژه به واژه غزل غزل گفتم
چقدر از تو و از اهل این محل گفتم
چقدر خشت دلم را به لرزه لرزاندی
چقدر از غم شهرِ برِ گسل گفتم
چقدر شعرها که به یاد تو خواندم
چه قصه ها که زبستان بی بدل گفتم
چقدر از سرِ احساس و عشق و دل گفتی
چه حرفها که برایت از این جدل گفتم
چقدر قصه ی تلخ فراق را خواندم
چقدر نام تو را بردم و عسل گفتم
چقدر نامه ی هجر تو را ورق زده ام
چقدر از غم عشق تو از ازل گفتم
چقدر گفتم وگفتم ولی کسی نشنید
چقدر از سر پیمان بی عمل گفتم
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل شماره334
#چین_گیسو
برگردنم از موی پراز چین تو بندیست
ای عشق اسیر تو شدن بخت بلندیست
در معرکه ی چشم تو افتادم و دیدم
هر کس به تمنای تو درگیر کمندیست
از فلسفه ی مهر و وفا لب چو گشایی
در هر سخن نغز شکر وار تو پندیست
بر قامت سرو سهی ات تا نظرم رفت
هر جلوه ای از رقص تنت کوه سهندیست
زیبایی و جذابیتت گشته زبانزد
بر کوری هر چشم و نظر دود سپندیست
پیوسته مراعقل کشد جانب خویشم
دور از نفست عشق مرا خوف گزندیست
گفتم گذرم از دل و از دلبر و از خویش
دیدم که دلم رفته به دنبال تو چندیست
#مختارعظیمی
#golshannn
غزل شماره333
#هنوز
بغضهای کهنه از غم در گلو دارم هنوز
لحظه ی کوچ تو را در پیش رو دارم هنوز
ساغری خالی بده دستم نگار مست چشم
باده ی مهر رخت را در سبو دارم هنوز
صبر کن ای ماه امشب در میان اسمان
درد دل با دلبر خود مو به مو دارم هنوز
مشت من را وامکن پیش رفیق و نا رفیق
هیچ می دانی که یک جو ابرو دارم هنوز
ارزو دارم شبی با خاطرت خلوت کنم
در خیالم با خیالت گفتگو دارم هنوز
دوستان از پشت بر من خنجر کاری زدند
شکوه ی بیجایی از دست عدو دارم هنوز
هرچه میخواهی بکن غم هرچه می خواهی بسوز
در دل دیوانه ام صد آرزو دارم هنوز
#مختار_عظیمی
@golshannn
چنان زاینده رودی زنده کردی اصفهانم را
بهارم سبز کن بار دگر باغ خزانم را
شبیه عاشقی هستم که دور افتاده از محبوب
حریر زلف را واکن نَبُر دیگر امانم را
شکوه عشقمی ایجان در این دنیای وانفسا
اگر ترکم کنی گم می کنم نام و نشانم را
بیا چون رود از کوه و بشوی از سینه ام غم ها
وگرنه می برد باد فنا هم این و آنم را
قرارمان پل خواجو کنار بوته های رُز
بخوان شعر تر و آرام کن روح و روانم را
ترش رویی مکن دیگر امیدِ آرزوهایم
بیا با جلوه ای اباد کن نصف جهانم را
مختار عظیمی میرابادی
دل مبتلا به درد و دوا مبتلا به درد
دیدی که دست بسته چه ها با من وتو کرد
شور بهار در سرمان بود و شوق وصل
هجران نصیب ما شد و پاییز و برگ زرد
تحریم ها بریده نفس را وچاره نیست
باید کشید منت مردان نیمه مرد
دود و غبارغم و مرگ عاطفه
نبض دیار و شهر را کرده سرد سرد
شدسهم من اسیری وحرمان ومرده گی
سهم تو شد پریدن و رفتن از این نبرد
روزی که رفت مهر و محبت از این دیار
گشتم تمام شهر و نجستم ،تو هم نگرد
شاعر🖌:
#مختار_عظیمی
با صدای🎙:
#میترا_ترکمان
🆔@golshannn
🆔@golhaayeman
🆔@najvayebisedayemitra
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
غزل شماره 330
#گوشه_نظر
با خیالت همه شب چشم به در مانده دلم
روزگاریست، به امید ثمر مانده دلم
دف زنان رقص کنان هلهله ای بر پا کن
دیده در حسرت و پابست هنر مانده دلم
با غمت یار سفر کرده" چه تدبیر کنم"
با که از درد بگویم شده درمانده دلم
غمزه ی چشم سیاه تو چنان پیرم کرد
که در اندیشه دیدار دگر مانده دلم
می رسد روز وصالت همه آرام و قرار
گرچه عمریست در اما و اگر مانده دلم
فصل گل آمد و بلبل به هوای گل خواند
از تو درخواهش یک گوشه نظر مانده دلم
گفتی ازباغ وفا برگ گلی قسمت توست
در فراسوی کلامِ چو گهر مانده دلم
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل شماره 328
عنوان #شب_ناله
من از شب ناله های بوم و از ویرانه میترستم
از آوای خوش بلبل در این کاشانه میترسم
به جرم مستی از هستی هرس کردندباغم را
من از تاک و سبو و باده و میخانه میترسم
بیا بگذر ازاین بیغوله های مانده در اوهام
که من ازمنبر ومحراب و از بتخانه میترسم
به رویم دفتر عشق و صفا و مهر را بستند
من از شمع و گل و خود سوزی پروانه میترسم
گرفتارند اینجا هرکه سرگردان کار خود
من از آن طمطراق غرق در افسانه میترسم
مپندارید یکبار دگر شوری به پا دارم
که من از عاقل و دیوانه و فرزانه میترسم
ز بسکه هر که از هر سو به جان و مالمان تازید
دگراز خویش و از فامیل و از بیگانه می ترسم
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 326
#بال_عشق
با خیال عشق امشب سوی تو پر می کشم
نقشه ی دیدارمان را بار دیگر میکشم
میخورد شلاق امواج غمت بر شانه ام
چون صدف با خون دل از قطره گوهر می کشم
روزها در حسرت دیدار و شبها تا سحر
عکس زیبای تو راچون برکه در بر می کشم
گیسوانت شانه را سر گرم کار خویش کرد
با من مجنون چه کرد، آه مکرر می کشم
می سرایم شعر و کم کم روی بوم آرزو
صورتت را از کماالملک بهتر میکشم
در شب وصلت گذارم سر به روی شانه ات
قطره قطره شربت این عشق را سر میکشم
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 324
#هست
هنوز انکه از قید خود رست هست
چو دیوانگان واله و مست هست
چو مجنون آواره کوه و دشت
که در ماتم یار بنشست هست
چو مردان یک رنگ در شور عشق
کسی که به ان جرگه پیوست هست
قسم میخورم با تمام وجود
که مهرت به دل تا توان هست هست
هنوز انکه با زخمه ی تار عشق
زد و شیشه ی غصه بشکست هست
اگر چه وفا و محبت کم است
دل پاک یک رنگ و یک دست هست
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 322
#دلفریب
چشمت شبیه چشم آهو دلفریب است
کاری که کرده با دلم خیلی عجیب است
میدانم از غمازی ان نرگس مست
تقدیر من هم مثل عیسی با صلیب است
از روز اول ارزو با ما عجین بود
این سرگذشت ادم وحوا و سیب است
قدری تامل کن سفیر عشق اید
انکس که بر هردرد بی درمان طبیب است
ایوب دوران نیستم در بردباری
طفل درونم بی قرار و ناشکیب است
باید کجا پنهان کنم دریای دردم
وقتی دلم دربین خویشانم غریب است
هرکس ز باغ ارزو کامی براورد
بیچاره شاعر از غمت هم بی نصیب است
هرچند غربت سخت وجانفرساست اما
ای عشق پایان جدایی ها قریب است
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 320
#نگاه_درچشم _یار
درچشمه ی چشمانت وقتی که نظر کردم
آوارگی خود را دیدم، و گذر کردم
افتاده در امواجی بی کشتی و بی لنگر
از پلک زدنهایت احساس خطر کردم
تا آرش جان گشتی در شور کمانداری
برناوک مژگانت این سینه سپر کردم
از خنده ی پرشورت اشکی شدم و اخر
افتاده به رخسارت آسوده سفر کردم
غلتیدم و غلتیدم تا دامن رویاها
صد شکر به در گاهت در اوج هنر کردم
مانند سپیدارم در باغ خزان دیده
از بس که جفا دیدم یادی ز تبر کردم
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 319
#یاد_تو
داغ مرا یاد رخت تازه کرد
سبزی بختم شد از این غصه زرد
پیش که باید غم دل را برم
تا نگذارد به روی درد، درد
نامه ی غمهای مرا هرکه خواند
از دلش آرام کشید آه سرد
بین دل و کوه غمش جنگ بود
خون دلم ریخته در این نبرد
قافله عشق بتازید و رفت
سهم من از عاشقی و عشق گرد
رفته ای از چشم و به دل مانده ای
محض خدا و دل من باز گرد
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 317
#خم_مو
درخم موی تو خم شد کمر شعر ترم
تاکجا قصه ی هجران تو با خود ببرم
گر چه تاراج شده هستی من در ره عشق
باید این غائله را با سر و با جان بخرم
حالتی داد به من چشم خمار که نرفت
از خیالم غمت و روی مهت از نظرم
من کجا قصه ی بی مهری ایام کجا
شرح حالیست که یک عمر از آن دربدرم
شوخ چشمی تو برهم زده ارامش من
تو چه کردی و چه ها بعد تو آمد به سرم
هر زمان باد نوازشگر گیسویت شد
در دلم شورشی افتاد زخود بیخبرم
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 315
#سهم_من
سهم من از چشم تو تنها یک نگاه هست
سهم تو از این سینه عمری سوز و آه است
چیزی نمی خواهم زتو جزمهربانی
آیا نمازعشق خواندن اشتباه هست؟
چشمم تو را دعوت به دل کرده است آیا
یکشب نشینی کنج ویرانه گناه هست؟
چون باد بی سامانم و بی آشیانه
تنها امیدم شانه هایت را پناه هست
شب با سر زلف تو و با بخت عاشق
همرنگ اما هر که در طیفی سیاه هست
رویت مگیر از خاطرم زیبای جذاب
این برکه دلخوش برجلای عکس ماه است
اه ای تمام من فدای ان نگاهت
همصحبت و هم راز من بعد تو چاه است
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل شماره 314
#ماه_من
شب است و ماه من از پشت ابر سرنزده است
به جز خیال تو اینجا کلاغ پر نزده است
خراب حالم و مغموم کنچ ویرانه
کسی به غیر غمت حلقه ای به در نزده است
اسیر حلقه گیسوی توست صد افسوس
نفس برای وصال تو بیشتر نزده است
نیامدی و من از انتظار بی تابم
یکی قدم به حوالی این گذر نزده است
بیا که بی تو دگر طبع شاعری خشکید
کسی قلم به غزل یا به شعر تر نزده است
نماند در دل برکه نه طاقت و نه قراری
چرا که ماه من از پشت ابر سر نزده است
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل شماره 335
#درسوگ دوست
ای فلک آن نقره فام شام تارم را چه شد
روشنی بخش تمام روزگارم را چه شد
ازتو دلگیرم که بردی از کفم دار و ندار
آن گل سرخ صفا بخش بهارم را چه شد
شانه هایش بود عمری مایه ی ارامشم
گو چه کردی با من آن صبر و قرارم را چه شد
باز بین عقل و دل جنگ است در میدان عشق
انکه برد از سر عنان و اختیارم را چه شد
بردلم زخمی زدی با زخمه های تار مو
التیام دردهای غصه دارم را چه شد
گفته بودی صبر کن کردم ولی اخر چه سود
دلبر مه پیکر نرگس خمارم را چه شد
سوختم شب تا سحر با هیمه ی خشک فراق
انکه پایان اورد این انتظارم را چه شد
از تو دلگیرم ببین ای روزگار لعنتی
برده ای دار و ندارم اعتبارم را چه شد
#مختارعظیمی
@golshannn
غزد شماره334
#نبض
ماه رویی که تنش طعنه به شب بو زده است
نبض یک شهر برای نفس او زده است
لشکری از مژه آورد به خون خواهی عشق
درحوالی دل خون شده اردو زده است
با همه دلبری "شهره ی شهر اشوبی"
باز با عشوه گری شانه به گیسو زده است
باد هم وسوسه شد خرمنی از موی چو دید
نکند خنده کنان دست به جادو زده است
لایه در لایه گر از مهر و وفایش گفتم
نه شنیده است و نه خم برخم ابرو زده است
دست از خواهش یک ریز نگاهت نکشید
مرکب دل که در این قافیه زانو زده است
زورق خسته ی دل بود گرفتاری و موج
تا به ساحل برسد چنگ به پارو زده است
#مختارعظیمی
@golahannn
غزل شماره 332
#غم
غمها همه در شور جوانی بغلم زد
دیوانه مرا دید و نهانی بغلم زد
آواره ترین قاصدک شهر خیالی
بودم که شبی با هیجانی بغلم زد
می دید که سرسبز ترین برگ کویرم
چرخی زد و با باد خزانی بغلم زد
رفتم که به دریای خیالش بزنم پی
طوفان شد و با موج گرانی بغلم زد
وقتی که چنان سیل روان گشت به سویم
با خاطره ات کرد تبانی بغلم زد
درمعرکه افتادم و می دید که دیگر
درمانده ام و نیست توانی بغلم زد
آن قصه که یک عمر مرا کرده جگر خون
غم بود که در هر جریانی بغلم زد
#مختار_عظیمی
@golshannn
با خیالت همه شب چشم به در مانده دلم
روزگاریست، به امید ثمر مانده دلم
دف زنان رقص کنان هلهله ای بر پا کن
دیده در حسرت و پابست هنر مانده دلم
با غمت یار سفر کرده" چه تدبیر کنم"
با که از درد بگویم شده درمانده دلم
غمزه ی چشم سیاه تو چنان پیرم کرد
که در اندیشه دیدار دگر مانده دلم
می رسد روز وصالت همه آرام و قرار
گرچه عمریست در اما و اگر مانده دلم
فصل گل آمد و بلبل به هوای گل خواند
از تو درخواهش یک گوشه نظر مانده دلم
گفتی ازباغ وفا برگ گلی قسمت توست
در فراسوی کلامِ چو گهر مانده دلم
#مختار_عظیمی
#فقط_شعر_و_غزل
شما هم به جمع بیش از ۵۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇
@faghatsheroghazal
غزل شماره 331
پیام_دوست
ببر پیام مرا ای سبا به خدمت دوست
بگو که بعد خدا تکیه گاه امن من اوست
بگو که فصل خزان طی شود به دور زمان
وبشکفد گل روی گلی که خوش برو روست
غزل به شرح دوچشمت قصیده ها شده است
چه رازها که نهفته به نرگس جادوست
نگاه کردی و دل ناگهان ترک برداشت حکایت من و تو داستان سنگ و سبوست
بگو که درد فراقت چقدر دشوار است
چه بغضها که از این غم گرفته راه گلوست
بیا ببر خبر از من به یار خوش سیما
بگو که چشم و دلم در پی تو در هر سوست
#مختار_عظیمی میرابادی
@golshannn
غزل شماره 329
#اوج_احساس
بیا تا اوج احساست بکش امشب جنونم را
که می ریزد به مینا خنجر عشق تو خونم را
دلم چون دفتر شعریست از غمهای دلتنگی
نپرس از شادی رفته ببین حال کنونم را
تمام واژه ها را کرده ای زنجیر با مویت
نمیدانی تب عشقت زده اتش درونم را
چو دریایی گرفتارم میان صخره وساحل
که میریزد به هم توفان دوری ها سکونم را
به سینه دردها دارم که هر یک دفتری دارد
ندارد هرکسی تاب غم از حد فزونم را
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 327
زلف_شب
فرق وا کردی و مَه از پی مِه ظاهر شد
قلم و دفتر و افکار همه شاعر شد
ریختی زلف شبت را به سر دوش چنان
جلوه ای کرد که شیخ العرفا کافر شد
قصه ای داشت به خود، گونه همچون سیبت
دل جدا دیده جدا عقل جدا سامرشد
عقل در محضر عشق تو به زانو افتاد
شور دیوانه گی من به همین خاطر شد
جادوی چشم تو اعجاز گر حادثه هاست
به تمنای تو هر پیر و جوان زائر شد
ذره ذره نظرت شعشه ی روح وروان
همچو ایینه دلم با نگهت طاهر شد
به خیالت همه شب دست دعا بردارم
تا مگر شام غمت از کرمش اخر شد
#مختار_عظیمی میرابادی
@golshannn
غزل 325
#حسرت_باران
آسمان هم مهر خود را از سر ما بر گرفت
یارب این بار گناه کیست ما را در گرفت
فصل های زندگی ما خزانی بیش نیست
شهر غم را حسرت باران، سر تا سر گرفت
ابر و بادی سرد تنها سهم ماست این روزها
دامن دشت و دمن از تشنگی آذر گرفت
غنچه ای رغبت ندارد روی ما لب وا کند
بس که خون دل به جای باده در ساغر گرفت
ماندنم اینجا دگر جز حسرت و جز درد نیست
سوی دریای عدم کشتی دل لنگر گرفت
ما که خود از سوز دل اتش به جان افتاده ایم
از گناه کیست اتش شعله بالاتر گرفت
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 323
#تنهایی
غم تنهایی ام را یا کریم خانه می فهمد
زبان شعله های شمع را پروانه می فهمد
دگر بعد تو از باغ و گل و بلبل گریزانم
صدای ناله ام را جغد در ویرانه می فهمد
چه آورده سرم ساقی، شراب درد بی دردی
که طعم تلخ آن را از لب پیمانه می فهمد
هزاران درد پنهان کرده ام در سینه ی تنگم
غم بی همدمی را مرغک بی لانه می فهمد
کجا فرزانه از شیدایی مجنون خبر دارد
پریشان حالی دیوانه را دیوانه می فهمد
گره از زلف وا کن ابشار مو تماشایست
حریر اطلسی را دانه های شانه می فهمد
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 321
#غم_همنفسی
ابری است هوا ریزش باران شدنی نیست
این حسرت عشقیست به سامان شدنی نیست
گفتند بپوشان غم بی هم نفسی را
این شعله ی سوزان که پنهان شدنی نیست
کاری سرم آورده غم دوری ات ای عشق
جزگرمی دستان تو جبران شدنی نیست
بیهوده مخور حسرت عمری که گذشته است
شمعی که فرو مانده فروزان شدنی نیست
دریا برسان کشتی این عشق به ساحل
با موج غم و زوزه ی طوفان شدنی نیست
دردیست به جانم که مرا میکشد اخر
دردا که به جز وصل تو درمان شدنی
نیست
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 319
#عصر_ما
خروشان می شود دریا ز طوفانی که در راه است
ودر خود میکشد موج بلا هرکس که خود خواه است
خدا داند چه اید بر سر ان سرزمینی که
سلیمانش اسیر عده ای بد خواه و گمراه است
کدام آیه دهد شرح گناهی که صواب آید
که بد را خوب دانند و ثوابش گاه وبیگاه است
در ان شهری که شیرانش اسیر دست بیدادند
عجب اشفته بازاریست وقتی شاه روباه است
برو هر قدر میخواهی ستون ظلم محکم کن
که ویران می شود کاخی که از سوز دل و آه است
بکش خود را از این غوغای بی سامان غم بیرون
اگرچه ماندن و رفتن در اینجا جای اکراه است
عجب عصریست عصرما همه سردرگم خویشند
در این سلول ازادی نفس سنگین و جانکاه است
قوی کن دل بکش لنگر که ساحل جای ماندن نیست
بساط عیش را گستر کلاف عمر کوتاه است
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل318
#فریبا
چشمت شبیه چشم آهو دلفریب است
کاری که کرده با دلم خیلی عجیب است
میدانم از غمازی ان نرگس مست
کار دل من هم چو عیسی با صلیب است
از روز اول ارزو با ما عجین بود
این سرگذشت ادم وحوا و سیب است
قدری تامل کن سفیر عشق اید
انکس که بر هردرد بی درمان طبیب است
ایوب دوران نیستم در بردباری
طفل دلم بیچاره خیلی ناشکیب است
باید کجا پنهان کنم دریای دردم
وقتی دلم دربین خویشانم غریب است
هرکس ز باغ ارزو کامی براورد
بیچاره شاعر از غمت هم بی نصیب است
#مختار_عظیمی
@golshannn
غزل 316
#احساس_درد
گذارم لب به روی هم تو از چشمم بخوان دردم
ببین از دوری رویت به روز خود چه اوردم
گناهم چیست یک شب از ره بی راهه ها رفتی
ندانستی که من تنهاترین مجنون شبگردم
نمی گویم نمیخواهم بدانی دردهایم را
نشین یک لحظه ای پیشم که بنشانی تب سردم
توآن ماهی که از رویت جهانی مهر میگیرد
منم آن اختری که تا سحر دور تو میگردم
بهار از ره رسیده است وهنوز این دل خزانی است
دلم خون است میدانی، نمی بینی رخ زردم
ببین حال دلم را بعد از این با من مدارا کن
که من در کوره راه زندگی عمری تلف کردم
#مختار_عظیمی
@golshannn
.
#قــول_و_قـــرار
روزگارے با خودم قول و قرارے داشتم
در میان دیده و دل اختیارے داشتم
سر به پایم مے نهادم هر چه را تقدیر بود
با دل و جان مے خریدم اعتبارے داشتم
هر چه مے ڪردم وفا و هر چه مے دیدم جفا
در دل تنگم دل ایینه وارے داشتم
در خزانے ڪه تمام شهر را پر ڪرده بود
در خودم هر اینه بزم بهارے داشتم
صبر ڪن اے اعتبار خنده هاے هر شبم
من زمانے زیر چترت سایه سارے داشتم
هیچڪس جز من نبود آگاه از درد دلم
با تن یک لا قبا گشت و گذارے داشتم
با نخ هر واژه اے مے بافتم شعر غزل
ارزوے دلبرے نرگس خمارے داشتم
گر چه با شولایے از غم روزگارم میگذشت
بین مردم گونه اے همچون انارے داشتم
سوختم در دل چو شمع و ساختم با پیله ام
چون درون سینه طفل بیقرارے داشتم
به قلــ🖌ــم زیبــاے
#مختــار_عظیمـــی
@golshannn
صــدا #مهنـــاز
@AvayyESheg
@Sedaybalesheg
غزل شماره 313
#چتر_غزل
شب است و ماه من از پشت ابر پیدا شد
دوبار چتر غزل روی دفترم واشد
قلم به پنجه نشست و خیال تو در ذهن
درونم از تو و احساس عشق غوغا شد
قسم به واژه چشمان تو که میخوردم
تمام من ز تب عاشقی شکوفا شد
کسی که حس مرا با نگاه میفهمید
کشید لنگر و راهی به سوی دریا شد
کنار ساحل و موج غم و شب دوری
نشسته ام مگر درد دل مداوا شد
#مختار_عظیمی
@olshannn