همین که حوصله شعر خواندنی داریم غنیمت است در این روزگار بی برکت... . . شروع فعالیت 👇 March 26 ,2017
اول صبح دلم میخواست یکی بیاد بگه بیا بغلم غصه دوتامون کم شه.
Читать полностью…انسانهای فوروارد کننده جذاب هستند. با اونایی که کپی میکنند کاری نداریم که فلانند.
Читать полностью…به اندازه تمام ابرهایی که شبیه به خر و گاو و گوسفند و هواپیما و چتر بودند... به اندازه تمام خاطراتی که از یاد رفته اند اما پاک نشده اند واژه کم دارم...
برای گفتن... برای بودن... برای شدن..🕊🤍
من واژه کم دارم. به اندازه ی دریا... کوه... آسمان... خاک... به اندازه تمام دانه های شنی که در ساحل با سطل های پلاستیکی به قلعه تبدیل میشدند و بعد از چند دقیقه سوار بر موج های آب از کودکی ام خداحافظی میکردند.
Читать полностью…روزها میگذرن، زمین میچرخه، دیکتاتورها میمیرن، درختا شکوفه میدن و ما همه یه روز وطنمونرومثلمعشوقیکه از سفر برگشته در
آغوش میگیریم
پاکدست آن/ اپیزود من یک مهاجرم
انقدر به ما معمولیا نگید زندگی کن و شاد باش وقتی تو دنیامون به کوچکترین دلخوشیا هم راضی بودیم و روزگار همونم حتی ازمون دریغ کرد (:
Читать полностью…خیلی دوست دارم بدونم زندگی بدون استرس و فکر نکردن چه شکلیه.
Читать полностью…شبا چون ساکته صدای غمها واضحتر به گوشمون میرسه.
Читать полностью…"اگه من بتونم بگذرم از این روزها و شب های تاریک، میام به دیدن تو زهرا ."
Читать полностью…بعضی وقتا حیرت میکنم از اینکه.
چجوری یه نفر میتونه این همه موزیکِ خوب
خلق کرده باشه
و میدونی؟ دوست دارم صبحها پیام «صبح به خیر.» داشته باشم یا بشنومش. چیزی که قبل برام مهم نبود و حتی مسخره هم بود.
Читать полностью…به اندازه تمام ذرات غباری که در نور صبحگاهی تابیده از پنجره اتاق خانه ، از جلوی چشمانم گذر میکردند و من نمیتوانستم در مشتم آنها را زندانی کنم...
Читать полностью…چقدر میلم به حرف زدن زیاده و حرفی در مخیله ام نیست..
Читать полностью…گفت چقدر کم و کوتاه مینویسی! دلتنگی امان نمیدهد.؟
گفتم گاهی نوشتن مثل یک پرنده از بام ذهن آدم پرواز می کند و معلوم نمی کند کی باز می گردد!
"یکهو به قدری ناراحت میشم و پرت میشم تو گودال غم و ناراحتی، انگار من نبودم که همین چندساعت پیش میخندیدم ...
Читать полностью….یه چیزی تو بغلکردن هست که کافکا تو نامهای مینویسه:
«بغلم کن ملینا
بغلم کن که حرف زدن کافی نیست...»
نزار قبانی میگه:
مرا جوری در آغوش بگیر
که انگار فردا میمیرم
و فردا چطور؟
جوری در آغوشم بگیر
که انگار از مرگ بازگشتهام!