ایده و ترفندهای خانوم خونه تبلیغات👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEAp2RQoggvNSNXGqw پیج اینستاگرام ما 👇👇 Instagram.com/golbanoo_ideas
صبح ها صورت را با آب خنک بشویید
رگهای زیر چشم به 1باره بر اثر سردی آب منقبض و پس از چند دقیقه بصورت واکنشی متورم میشوند
خون رسانی افزایش یافته و این درمان اصلی کبودی زیر چشم است.
@Goodideas 💡💓
#نکات_ریز_خانه_داری
✍برای برداشتن ترشی از ظرف ترشی از ملاقه استیل استفاده نکنید چون باعث میشود ترشی زود خراب شود و ترد بودنشو از دست بده و کپک بزنه.
@Goodideas 💡💓
.
🔴باورکردنی نیست !
درست کردن#سبد_کنفی به این زیبایی تا این حد ساده باش!!
🔵 تماشای #صنایع_دستی نمونه اش همین #سبدهای_حصیری واقعا لذت بخش هست ،این #دست_ساز های زیبا بسیار قابل تحسین هستند.
. درست هست که میگن هر چیزی تو خونه، که #هنر_دست باش به آدم حس خوبی میده و انرژی مثبتی رو در محیط ایجاد میکنه.
پیشنهاد میکنم حتما این فیلم زیبا ببینید .
#بهچینه #دکوراسیون_داخلی #اکسسوری_خاص
@Goodideas 💡💓
چطوری هوای خونه رو سریعا تازه و مطبوع کنیم ؟ 🤔
👈 کافیست قبل از اینکه خانه را جارو بکشید، مقداری « پودر رختشویی » در کیسه جارو برقی بریزید 👌
@Goodideas 💡💓
رفتارهای غلط ☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار فایل های متخصص گوش کن👇
@Ezdevaj_asheghi
حرف دل زنان ☝️
#مینا_جهانبخش
میشه پروانه شد ...
و روی هر " گلی " نشست ...
اما بهتره ، مهربون شد و
به هر " دلی " نشست ...
خب چندتا ایده خلاقانه ببینیم دور هم😍😍😍
عاشق این خلتقیتاشونم
@Goodideas 💡💓
#ترفند_خلاقیت
🔷 تبدیل روسری یا تکه های پارچه به چند نوع لباس مختلف زنانه 😍
@Goodideas 💡💓
علت و راه حل لرزش در ماشین لباسشویی
حتما ببینید به کارتون میاد☝️🏽☝️
@Goodideas 💡💓
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁸
/channel/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_شصت_و_ششم
او دوباره قدم زد ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی عصبی در هم قلاب کرده و باز میکرد با لحنی جدی شروع به حرف زدن کرد:
_این مدت که نبودی خیلی اتفاقها افتاد.زندگیم متلاشی شد.خیلی اذیت شدم.خیلی.
سعی کردم تا حد ممکن لحنم دلگرم کننده باشه!
_میفهمم چی میگی.منم بالا و پایین زندگی رو چشیدم.
او با غیض ایستاد و نگاهم کرد.
_نه!!! تو مثل من بدبخت نبودی! تو همیشه بهترینها نصیبت میشد! سر کلاس بهترین درس و داشتی..بین استادها محبوب ترین دانشجو بودی..هه!!! هرچی پسر پولدار و خوش تیپ بود خر تو میشد و بعد تازه واسشون طاقچه بالا هم میذاشتی..
حرفش رو قطع کردم وبا ناراحتی گفتم:اینا رو همیشه گفتی. .تا جایی که من یادم میاد تو عادت داری به حسادت و حسرت خوشیهای کوتاه و بی اهمیت دیگرونو خوردن.اینایی که تو میگی فقط تصور توست.و اصلا خوشبختی نیست.تو از من خوشبخت تر بودی.ولی خودت با بی انصافی پشت کردی به خوشبختیهات.
او با اشک و عصبانیت چند قدم جلو اومد وگفت:خفه شوووو!خفه شو عسل..توی لا قبای امل کسی نیستی که بخوای منو نصیحت کنی.این من بودم که تو رو آدم کردم.تو یک لباس درست وحسابی تنت نبود.تا چند وقت هروقت آرایش میکردی انگار یک بچه با آبرنگ صورتت رو خط خطی کرده بود.من بهت یاد دادم چیجوری مثل آدمها لباس بپوشی و آرایش کنی.اینقدر بهت یاد دادم که برام شاخ شدی.خودتو گم کردی.
با ناراحتی چشمم و باز و بسته کردم و آهسته گفتم:آره راست میگی.کاش بهم یاد نمیدادی..
چون ده سال از خدا دورم کردی..
با کلافگی پوزخند زد و گفت:هه!! خداااا...رفتی سراغ کسی که هر چی میکشیم از اونه.
پیشونیم رو با ناراحتی مالیدم وگفتم:ببین اگه قراره چرت وپرت بگی من میرم.حواستو جمع کن.حرفهای تکراری هم نزن.منو کشوندی اینحا واسه شنیدن این حرفها؟!
او اشکهاشو با حرص کنار زد و دستش رو روی کمرش گذاشت.
در حالیکه سرش رو به سمت دیگرش متمایل کرده بود با صدای آروم تری گفت:نه ..معلومه که واسه این حرفها اینجا نیستی.اینجایی تا بهت بگم زندگیم بخاطر تو به فنا رفت.تو خیلی زرنگ بودی.خودتو از اون کثافت با چشم وابرو نازک کردن برا یک آخوند چشم چرون کشیدی بیرون و زندگیتو سروسامون دادی ولی من..
با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم: حرف دهنتو بفهم نسیم..اگه یکبار دیگه دهنتو باز کنی و اسم مبارک اونو نجس کنی زنده نمیزارمت.پاکی اون آخوندی که ازش حرف میزنی خیلی بیشتر از اون چیزیه که از ذهن کثیف تو عبور کنه.
دوباره پوزخند زد.
نفرت وکینه از چشمهاش فوران میکرد.
گفت:آره..میدونم..میدونم. .بخاطر همین پاکیش هم بود که گرفتت.نه چشم وابروت..
ضربان قلبم شدت گرفت.
با عصبانیت جملاتم رو توصورتش کوبوندم:بله بله..بخاطر پاکیش بود بخاطر آقاییش بود.منو گرفت تا از شر شیاطینی چون تو در امان بمونم..
باورم نمیشد که مرتکب چنین اشتباهی شده باشم. چرا باز به او اعتماد کردم؟ ! خدایا من به بنده ت اعتماد کردم چون یقین داشتم تو پشت منی..
یک احساسی در درونم فریاد زد تو در آغوش خدایی! آغوش خدا امن ترین جای دنیاست.
سرم رو تکون دادم و گفتم:پس همه ی حرفهات و گریه هات دروغ بود نه؟؟ اومده بودی مسجد تو این مدت تا برام تور پهن کنی؟! ای خاک بر سر من که بهت اعتماد کردم.گوشیمو از کیفم در آوردم و شماره ی حاج کمیل رو گرفتم.
گوشیمو از دستم قاپ زد و پرتش کرد اونور اتاق.
دوباره وحشی شده بود. با صدایی دورگه گفت:خفه شو و بزار حرفم وبزنم.نترس میری خونتون نگران نباش.هنوز اونقدر گرگ نشدم تا بدرمت'
به نفعم بود خودم رو کنترل کنم. نسیم خوی وحشیانه ش پیدا شده بود.
دوباره با حالتی عصبی اتاق رو دور زد.
_کامران یه روز اومد دنبالم.گفت دلم گرفته بریم بیرون.منم ذوق کردم که به من توجه میکنه.زنگ زدم به مسعود گفتم.گفت حله برو.
باهاش رفتم تا شب با هم خیابون ها رو گز میکردیم.بهم گفت ازت کفریه.گفت نمیتونه تو رو ببخشه.من خرم بهش میگفتم ولش کن.اون بخاطر شرایط زندگیش اینطوری بوده.سعی میکردم آرومش کنم.اون گریه کرد.میگفت بدون تو زندگی براش میسر نیست.خیلی سعی کردم آرومش کنم.من احمق واقعا دلم براش سوخت.وقت خداحافظی موقعی که داشت منو میرسوند خونه گفت:میشه از این به بعد یکم بیشتر ببینمت؟؟
منم از خدا خواسته گفتم:آره! هروقت تو بخوای.
از اون روز هی مدام با هم میچرخیدیم.چه با مسعود چه بی مسعود!
یه روز وقتی تو کافه ش بساط عیش سه نفرمون به پا بود گفت منم قاتی بازی..
گفتیم کدوم بازی؟
گفت همون تورکردن بچه مایه دارها..
مسعود گفت بدون عسل دیگه نمیشه.
همونجا خون خونم و خورد که لعنت به این عسل که حتی مسعود هم همش تو فکر اونه..حتی وقتایی که..
'بدنم یخ کرد..با صدایی لرزون به نسیم گفتم:خفه شو نسیم..
ادامه دارد ...
رفت کات کرد چرا ؟ ☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار فایل های متخصص گوش کن👇
@Ezdevaj_asheghi
حرف دل زنان ☝️
#مینا_جهانبخش
*
🔴 لوازم التحریر تعاونی 🔴
💜 50٪ تا 80٪ تخفیف 💜
من هر سال کل وسایلم رو از این کانال میخرم😍
🎁 اگه از قیمت های این کانال کمتر پیدا کردی،
بهت جایزه میدیم👇🎁
/channel/+SClsR5v7vBMtcyA9
/channel/+SClsR5v7vBMtcyA9
/channel/+SClsR5v7vBMtcyA9
بزن رو لینک و قیمت ها رو ببین👆
#ترفند #خلاقیت
تو این اوضاع کرونایی این ترفند بدردتون میخوره👌
@Goodideas 💡💓
#ایده_نظم_اشپزخونه
با استفاده از یک سینی و چیدن وسایل دمه دستی که اکثرا نیاز هست هم به ایجاد نظم کمک میکنید و هم به دردسترس بدون وسایل👌
@Goodideas 💡💓
.🌱 🌿 🌱 🌿 🌿 🌱
🌿 🌱 🍃 🌸 🍃 🌸
🍃 🌸 🌿 🌿
🌿 🌸 🌸
🌸
1403/5/3
🌸در اولین چهارشنبه مرداد ماهتون
🌸ازخــدا بـراتـون تمنـا دارم
🌸لبی پراز لبخند دلی پر از شادی
🌸جسم و جانی مملو از سلامتی
🌸رزق و روزی پـراز بـرکـت
🌸زندگی پراز موفقیت وشادیهای
🌸بـی نهایت نصیبتون بشـه....
🌸چهار شنـبه تــون عـالـی و بی نظیـر
❣🌼🍃🌸
اومدم با یه دسر تابستونی خوشمزه امیدوارم دسر طالبی رو دوست داشته باشید.
طالبی یک عدد متوسط
بستنی وانیلی ۴ ق غ
شکر من پنج ق غ ریختم مقدارش بستگی به شیرین بودن طالبی داره
پودر ژلاتین سه ق غ که پنج ق غ اب بن ماری کنید
خامه صبحانه یا قنادی ۳ ق غ
همه رو داخل مخلوط کن بریزید و بعد داخل قالب چرب شده حدود سه ساعت در یخچال بگذارید بعد برگردونید و نوش جان.
@Goodideas 💡💓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_یکم
یاد دیروز افتادم و جمله ی او به حاج کمیل.حالا تازه داشتم معنی حرفها ونگرانیهاش رو درک میکردم.
با بهت و ناباوری چشمهاش رو که با لذت به حال و روزم میخندید نگاه کردم.
با لحنی پیروزمندانه گفت: هااان؟ ؟ چیشد؟! هنوزم میخوای بگی نمیترسی؟ امروزم یک نامه رسیده دستش.و اینبار با آدرس اینجا!!
زنگ آیفون به صدا در اومد.
با وحشت از جا پریدم.پرسیدم: کیه؟؟ او به سمت آیفون رفت و با پوزخندی گفت:نگران نباش غریبه نیستن آشنان!!
با وحشت به سمتش دویدم!
حاج کمیل وپدرشن؟؟
او خنده ی عصبی ای کرد.
_نه واسه اومدن اونا زوده. همه چیز حساب شده ست. طوری نقشه چیدم که یک تیر ودونشون بشه.با یک حرکت، هم انتقامم رو از تو میگیرم هم از عاملین اصلی فلج شدن مسعود!!
از حرفهاش سر در نمی آوردم! اصلا من چرا از او میپرسیدم؟آیفون که تصویری بود. چشم دوختم به آیفون. چهره ای مشخص نبود. فقط ظاهرا پیدا بود که مردند.
یقه ش رو گرفتم.
_بگو اینا کین؟؟؟ بگو کی هستن نسیم وگرنه خداشاهده برام هیچی مهم نیست.
او خودش هم انگار ترسیده بود.آب دهنش رو قورت داد.
_خیلی دیرشده عسل خیلی..من با تحویل دادن تو به اونها معامله کردم.
با حرص و وحشت گردنش رو گرفتم و تکونش دادم:بهت میگم با کیا؟؟ د حرف بزن بی شرف!
گفت: با چندنفر از دوست پسرای قبلیت! همونایی که مسعود و زدن. .
باورم نمیشد..انگشتهام شل شد و از روی گردنش پایین افتاد.
گفت: نگران نباش قبل از اینکه خطرجدی ای تهدیدت کنه پدرشوهرت میرسه و اونا گرفتار قانون میشن.اینطوری شاید از بار گناه خودتم کم شه.
عقب عقب رفتم به سمت در اتاق..با نا امیدی وبیحالی گفتم:الهی آتیش بگیری نسیم..چادرم.چادرمو بهم بده..
گفت:کلید ندارم.
و با شتاب به طرف در خونه دوید و در رو باز کرد.من با نا امیدی و اضطراب فقط به دو رو برم نگاه میکردم تا شاید پارچه ای لچکی چیزی پیدا کنم و روی سرم بندازم.
اینجا آخر خط بود اینجا آخر اضطرار بود.من مضطر بودم!
دستم از هر امداد وامدادگری کوتاه بود.
باید جیغ میکشیدم تا شاید همسایه ها نجاتم بدند ولی من زبانم به دهانم نمیچرخید.مثل کابوسهایی که در این مدت میدیدم! که هرچه سعی میکردم جیغ بکشم نمیتونستم.
با زبانی لال در درونم کسی فریاد زد:یا اماااام زماااااان مضطر عاااااالم نجاتم بده ...نزار چشم نامحرم به روی ذریه ی مادرت بیفته..نزار دشمن ذریه ت دلشاد شه.
صدای سلام و خوش آمدگویی اونها از پشت در می اومد.به سمت مبل دویدم تا بین صندلیها پنهان شم که چشمم افتاد به کیفم و حاجت روا شدم.کیفم رو باز کردم و چادر تاشده وچانه داری که از طریق اون دختر، جدم بهم رسونده بود بازکردم و روی سرم انداختم.من که توانی نداشتم.
قسم میخورم دست ملائک چادر سرم کردند.
همان لحظه دو مرد مقابلم ایستادند.اما از نسیم خبری نبود.میلاد و حمید با چشمهایی کثیف و شیطنت بار نگاهم میکردند. میلاد گفت:هی ببین کی اینجاست؟!!!! نماز میخوندی حاج خانوم؟ نکنه مزاحم شدیم؟
حمید که از همون ابتدای دوستی هرزتر و وقیح تر بود در جواب میلاد گفت:من که فکر میکنم این یک لباس جدیده برای سورپرایز کردن ما!! بنظرم بهتر از لباس خوابه؟ مخصوصا اگه ...
از وقاحت و بی ادبی او تمام بدنم خیس عرق شد.کاش هرکسی اینجا بود جز حمید..حمید بیمار بود.حیوون بود.بی شرم و خدانترس بود.
نسیم لباس بیرون پوشیده در حالیکه مسعود رو روی ویلچر حمل میکرد رو کرد به پسرها وگفت:خب دیگه من دارم میرم..کلید اون خونه هه رو رد کن بیاد. حمید کلید و کف دستش انداخت وگفت: ایول خوشم اومد.نمیدونی چقدر دلم عسل میخواست. اصلا قندم افتاده ..
او همینطوری وقیح و بیشرم حرف میزد و من مثل یک بره ی بیچاره بین دوتا مبل به دیوار چسبیده بودم و تسبیحم رو فشار میدادم.
نسیم کجا میرفت؟ چطور میتونست منو با اینها تنها بزاره.؟
با التماس رو به نسیم گفتم:نسیم کجا داری میری؟؟ ایناااا از من چی میخوان؟ نسیم از خدا بترس.
نسیم اصلا نگاهم نمیکرد.
رو به آنها با التماس گفت: قول دادید بهش آسیبی نرسونید.فقط فیلم بگیرید و برید..
حمید کف دستش رو به هم مالید: آخخح چه فیلمی بشه این فیلم..
خدایا نه...قرارمون این نبود..من نمیدونستم اعتماد صادقانه ی من به بنده ت اینقدر برام گرون تموم میشه. من نمیدونستم قراره این قدر بیچاره بشم!! من بد بودم .من سزاوار تنبیه بودم حاج کمیل چه گناهی کرده بود؟ گناه این بچه چه بود؟
نسیم ضبط رو روشن کرد و تا آخرین شماره صدا رو زیاد کرد و به سمت در خونه رفت.تازه از خواب بیدار شدم! خون در رگهام غلیان کرد.با صدای بلند جیغ کشیدم کمکککککککککک و به طرف در دویدم قبل از اینکه به در برسم میلاد بازومو گرفت و پرسید: کجا؟؟؟؟
ادامه دارد ...
هر چند وقت ماشین لباسشویی و جرمگیری و تمیزکاری کنید بو نگیره ...
@Goodideas 💡💓
#چاشنی #گوجه_خشک_شده در روغن زیتون .
مواد لازم :
گوجه فرنگی کوچک قرمز ۱ کیلو
روغن زیتون مقدار لازم
نمک مقدار لازم
دانه فلفل مقدار لازم
سیر تازه ۵ حبه کوچک
آویشن مقدار لازم .
@Goodideas 💡💓
درست کردن گل با کاموا و کاغذ کشی خیلی جالبه ببینید☝️☝️🏽☝️
#کاردستی
@Goodideas 💡💓
ایده تغییر لباس 😍🌺🐾
ایده اولی خیلی عالی بود من که به کارم اومد 😁👍
@Goodideas 💡💓
#ایده_نظمدهی🏡✨
طرز صحیح قرار دادن لباس ها در استند لباس👸👸 غیر این هم بذارید میشه ها اما اینجوری مرتب تر و زیباتر میشه😄😄
@Goodideas 💡💓