ایده و ترفندهای خانوم خونه تبلیغات👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEAp2RQoggvNSNXGqw پیج اینستاگرام ما 👇👇 Instagram.com/golbanoo_ideas
🌺🌸سلام صبح خوشگلتون بخیر
🌸🌺تو زندگیت
🌼🌸منتظر شانس نباش
🌺🌼منتظر ارث هم نباش
🌸🌺زودتر از همه بیدار شو
🌼🌸دیرتر از همه هم بخواب.
🌺🌼اما به توانایی های
🌸🌺خودت تکیه کن
🌼🌸دستاورد بی منت خودت شیرین تره
🌸🌼روزتون پراز موفقیت و پیروزی
ضربه ناگهانی و مستقیم به قفسه سینه باعث جا به جایی مایع اطراف قلب میشود و احتمال بروز سکته قلبی ناگهانی 20 برابر افزایش می یابد !
ودرد خیلی شدید وطولانی...
وقتایی که عصبانی هستید هرگز طرف مقابل رو هل ندین!
💟 @hamssaranee
❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
🎗خودم عاشق این کلیپ شدم 🥰
منگوله کاموایی بسازید و روی ترمز فرش بچسبانید و پادری زیبا درست کنید😍👌
از رنگهای دلخواه متناسب با دکوراسیون خونه استفاده کنید🌺😊
@Goodideas 💡💓
شمارو نمیدونم ولی من تموم عمر داشتم اشتباه آناناس و برش میزدم😁🍍
درستش این شکلیه 😐
@Goodideas 💡💓
#ترفند_آشپزی
قبل از کشیدن خورش قیمه درآخرین لحظه کمی زعفران ودارچین و گلاب به آن اضافه کنید فقط یک جوش بزند در این صورت عطرآنها ازبین نخواهدرفت ودارچین رنگ خورش شمارا تیره نخواهدکرد.
@Goodideas 💡💓
کدام یک از میوه ها و سبزیجات را نباید در یخچال نگهداری کرد ؟ (☝️)
👈گوجه فرنگی، موز، سیب، سیب زمینی و پیاز !
👈سیب زمینی ها در یخچال شیرین میشوند و بقیه در معرض اتیلن زودتر فاسد میشوند
@Goodideas 💡💓
🛑تکنیک تسبیح ☝️
#تکنیک گوش کن☝️
دریافت پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
❤️ شما هم این مشکلات دارید ⁉️
با دخالت خانواده همسرم چه کنمممم؟
همسرم سرش توی گوشی
خرج نمیکنه میگه ندارم
پارتنرم یهو غیب میشه
حس پوچی دارم کلافه
کارام دقیقه ۹۰ خراب میشه
ویس این متخصص گوش کن 👇
@RAH_Goshiee
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها {⁴}ª
/channel/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
12 عادت مخرب ☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار فایل های متخصص گوش کن👇
@Ezdevaj_asheghi
پکبچ گفتگو با مردان
رهایی از طلاق عاطفی
حراج لباس های مجلسی شومیز و شلوار سایز بالا جذاب که پارتنرت با دیدنت روت کراش میزنه😍
خودم خریدم عالی بود 😍❤️👇👇
مشاهده تخفیف 50 درصد از دست نده👆
#ارســــال سریع تا درب منزل و رایگان👌📬
https://t.me/joinchat/AAAAAEXd3DoVfR8aeFPLnA
سلام من محدثه ام دعوتید به کانالم
فیلم عروسی خودم و عشقمو گذاشتم😍😍
قشنگترين حسِ دنياست وقتي تو لباس عروس خودتو ميبيني كنارِ عشقت❤️👇👇
💕 @heseii_nab
💕 @heseii_nab
💕 @heseii_nab
خیانت اگرررررر ☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار فایل های متخصص گوش کن👇
@Ezdevaj_asheghi
پکبچ گفتگو با مردان
رهایی از طلاق عاطفی
💦💦💦💦💦💦💦💦💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم
حاج کمیل آه بلندی کشید و گفت:به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن و آسیب زدن به شما وجود نداره.
با تعجب پرسیدم: یعنی اون دوتا رو پلیس گرفت؟
او آهسته پشت دستم رو زد: بله!! ما و پلیس پشت در بودیم وقتی اونها بیرون اومدند.
آه کشیدم.
_چه فایده وقتی متهم اصلی فرار کرد.
حاج کمیل پرسید:کی رو میگید؟ نسیم.؟؟؟
سرم رو به حالت تایید تکون دادم.
او با لبخندی رضایت بخش گفت:نگران نباشید اونم دستگیر شده!
خودم رو از روی بالش با هیجان بالا کشیدم. بازوی چپم درد گرفت.
از ناله ی من حاج کمیل ایستاد و کمکم کرد بنشینم.
پرسیدم:نسیم چطوری دستگیر شد؟!
او صندلیش رو جلوتر آورد و نزدیک صورتم نشست!
گفت:مفصله!
التماس کردم:نه خواهش میکنم برام تعریف کنید.من احتیاج دارم به دونستنش!! اونم کل ماجرا..نسیم میگفت براتون نامه میفرستاده در این مدت! حقیقت داره؟
او سرش رو با تاسف تکون داد:بله حقیقت داره
_پس چرا به من نگفتید؟؟! وااای باورم نمیشه!! این دختر با آتش کینه وحسدش منو نابود کرد.
او کمی مکث کرد و گفت:
در حقیقت خودشو نابود کرد.میدونید یاد یک حدیث از حضرت علی افتادم.که فرمود:
آفرين بر حسادت ! چه عدالت پيشه ست ! پيش ازهمه صاحب خودش را مى كشه.
این خانوم به خیالش شما رو نابود کرد ولی در حقیقت خودش زودتر هلاک شد.
مکثی کردم.
_حاج آقا چجوری منو پیدا کردید؟
او آهی کشید و روی صندلی نشست.
_والله من سرکلاس بودم که شما پیام دادید.براتونم نوشتم آدرس رو ارسال کنید ولی شما ننوشتید.هرچه هم بعد از کلاس تماس گرفتم شما تلفنت خاموش بود.خیلی دلم شور افتاد.ساعت حدودا یک ونیم بود حاج آقا تماس گرفتن پرسیدند از شما خبر دارم یا خیر.پرسیدم چطور؟ ایشون گفتند یکی دوباره براشون نامه انداخته تو حیاط خونه که رقیه سادات امروزبا.. شرمش میشد متن نامه رو کامل توضیح بده.
بدون اینکه محتوای نامه رو کلا شرح بده ادامه
داد:خلاصه اینکه یک آدرس زیرش نوشته بود که اگه باور نمیکنید برید خودتون ببینید. من به حاجی گفتم شما جات امنه مشکلی نداری.ولی راستش یک دفعه اتفاقات رو کنار هم چیدم دلم گواهی خوبی نداد.حاج آقا هم دلش شور میزد.خیلی نگران حال شما شدیم.از اون ور فکر میکردیم شاید این آدرس یک طعمه باشه و اهداف شوم تری برای من وحاجی پشتش باشه. از طرف دیگه هم میدیدیم از شما خبری نیست.تا دو صبر کردم خبری نشد.
از بیم آبرو هم نمیشد بی گدار به آب زد و پلیس رو خبردار کرد.من و حاج آقا مثل اسپند رو آتیش بودیم سادات خانوم.
با بغض گفتم:میترسیدید که من واقعا شما رو فریب داده باشم؟
حاج کمیل بهم اطمینان داد:معلومه که نه!! این چه حرفیه سادات خانوم؟ ما هردومون مطمئن بودیم یکی برای شما تله پهن کرده!و یقین داشتیم یه سر داستان همین خانومه.اگر میگم بیم آبرو بخاطر اینه که مردم دنبال حرفند.من یکیش به چشمهام اعتماد دارم یکی به شما.
آدرس وشماره تلفن آقا کامران رو از قبل داشتم.رفتم سراغش و با چیزهایی که او تعریف کرد دیگه شکم به یقین تبدیل شد.آدرس هم بهش نشون دادم گفت بله آدرس خونه ی اوناست.
دیگه ما زنگ زدیم پلیس و به تاخت خودمونو رسوندیم به آدرس. تو کوچه ی همین خانوم بودیم که برام از یه شماره ی ناشناس پیام اومد که عجله کنید.اگه دیر برسید جون عسل در خطر میفته.بعدش هم چشمم افتاد به یک خونه که یک زن و یک مرد رو ویلچر ازش بیرون اومدن.دقت کردم دیدم بله خودشونند.خدا خیلی لطف کرد بهمون که قبل از اینکه فرار کنند گرفتیمشون.همه چی خدایی بود..
او به فکر رفت و دیگه ادامه نداد.
مهم هم نبود چون حدس باقی ماجرا کار سختی نبود.
پرسیدم:آخه نسیم شماره ی شما رو از کجا داشت؟ از طرفی او تمام مدت با من بود چطوری به دست پدرتون نامه رسونده!؟
او شانه هاش رو بالا انداخت و گفت:کسی که اینقدر حساب شده عمل کرده قطعا کسانی هم اجیر کرده تا این کارها رو انجام بدن براش.از طرفی شماره ی ما روحانیون خیلی راحت به دست اینا میرسه.شاید تو مسجد از کسی گرفته.شایدم یواشکی از گوشی خودتون برداشته.کسی که آدرس خونه ی پدرم و بلد باشه قطعا شماره منم از یک جایی گیر آورده! حالا اینها به زودی مشخص میشه.مهم اینه که این دختر چقدر نفس پلیدی داشته!و برای ضربه زدن به آبروی شما تا کجا پیش رفته!
دوباره آه کشید:وقتی داشتند میبردنش گریه میکرد میگفت من نمیخواستم بلایی سرش بیاد.بخاطر همین هم بهت اسمس دادم ..
سری با تاسف تکون داد:هییی! ! شاید واقعا پشیمون شده بود از کارش ولی خیلی بد کرد خیلی!
ادامه دارد...
ساخت یک درخت زیبا از مس 👌
@Goodideas 💡💓
یک ایده خلاقانهی فوق العاده زیبا برای رنگی رنگی کردن گل های رز 🌹😍
@Goodideas 💡💓
#علت_حرکت_آبمیوهگیری
اگر در حین استفاده از آبمیوهگیری، حرکت میکرد، بدین معناست که صافی تعادل ندارد و یا محفظه آن پر شده است.
@Goodideas 💡💓
☀️درود بر شما صبح بخیر
💐هر صبح طلوع
🌻دوبارهی خوشبختی
💐و امید دیگری است ...
🌻بگشای دلت را به مهربانی
💐و عشق را در قلبت مهمان کن
🌻بی شک شکوفه های خوشبختی
💐در زندگیات گل خواهند کرد
💦💞💦💞💦💞💦💞💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم
صدای پچ پچ های خفیف و پرتعدادی به گوشم میرسید.
_الهی بمیرم براش..خدا میدونه چی کشیده
_من از همون اولش حس خوبی به اون دختر نداشتم.حالا خداروشکر بخیر گذشت. .
_خدا از سرتقصیرات اون دختر نگذره..ببین چطور با این دختر بازی کرد..
چشمهام رو به آرومی باز کردم.دور و برم چقدر شلوغ بود.
خواب بودم یا بیدار؟!
اولین صورتی که مقابلم دیدم فاطمه بود.قبلا هم، این صحنه رو دیده بودم.با چشمهای اشک آلود و نگران نگاهم میکرد.
صورتم رو بوسید و آهسته اشک ریخت..
_تو آخر منو میکشی رقیه ساداات..الهی بمیرم برات که اینقدر مظلومی. .اینقدر اذیت شدی..
اشک خودمم در اومد.
نمیدونم خودش از من جدا شد یا مادرشوهرم او رو از من جدا کرد.
او برعکس فاطمه لبخند زیبایی به لب داشت.پیشونیمو بوسید و پرسید:حالت چطوره دخترم؟
من فقط آهسته اشک میریختم.
هنوز در شوک بودم.
راضیه ومرضیه به نوبت جلو اومدند و بوسم کردند.
راضیه خانوم کنار گوشم زمزمه کرد:دیگه تموم شد عزیزم..از حالا به بعد خودمون مراقبت هستیم..نمیزاریم کسی بهت چپ نگاه کنه..
نکنه واقعا خواب بودم؟! اونها واقعا نگران حال و روزم بودند.؟ شماتتم نکردند؟ شک نکردند.؟
حاج آقا مهدوی..حاج آقا مهدوی چرا اینجا نبود؟ نکنه او قید منو زده بود؟ نکنه دیگه منو به اولادی قبول نداشت؟!
خدایا شکرت! او همینجاست! پشت در نیمه باز اتاق!
منو دید که نگاهش کردم.
لبخندی به لبش نشست و با یک یا الله وارد شد.
تسبیح به دست و نگاه به زیر بالای سرم ایستاد.
با اشک وشرم نگاهش کردم.
در نگاهش چیزهایی بود که من معنیش رو نمیفهمیدم.
ناگهان خم شد و پیشونیم رو بوسید و دستم رو فشرد.
_خداروشکر بابا که سالمی..خدا روشکر..ما رو صدبار کشتی و زنده کردی.
دستش رو محکم فشردم و زیر گوشش گفتم:حاج آقا من واقعا دنبال بردن آبروتون نبودم. .
چندبار آروم پشت دستم زد:میدونم بابا میدونم. شما افتخار مایی! خدا رحمت کنه پدرو مادرت رو!
آه چقدر دلم آروم گرفت!!
حاج کمیل گوشه ای از اتاق ایستاده بود و تسبیح به دست با اندوه نگاهم میکرد و لبخند غمناکی برلب داشت.
اتاق که خلوت از جمعیت شد نزدیکم اومد! عاشق این حیاش بودم! شاید با دیدن نجابت او هیچ کسی فکرش را هم نمیکردکه او چقدر در مهرورزی استاده!
دستم رو گرفت و نگاهم کرد.
آه چه لذتی داره بعد فرار از دنیایی کثیف و وحشتناک که بنده های بد خدا برات ترتیب دادن تو آغوش خدا آروم بگیری ودستت تو دستت بنده ی خوبش باشه!
دلم میخواست فکر کنم همه ی اتفاقها یک کابوس بوده و من فقط در یک تب هیستریک این صحنه های وحشتناک و نفس گیر رو تجربه کرده بودم ولی حقیقت این بود که اون اتفاقها افتاده بود.
حاج کمیل غنچه ی لبخندش شکفت.
من هم با او شکفتم!
انگشتهای مهربان و نرمش رو روی دستم رقصوند! چه عادت قشنگی داشت! این رقص انگشتها رو دوست داشتم!
_سلام علیکم عزیز دلم؟؟حالتون چطوره؟
گلوم خشگ بود.
گفتم:سلام! شما که باشی کنارم دیگه حال و روز معنا نداره حاج کمیل.
دستم رو روی لبهاش گذاشت و بوسید.
چشمهاش برکه ی اشک شد.
_خیلی میخوامت سادات خانوم. .
نفس عمیقی کشیدم! اگه اتفاقی برام میفتاد و نقشه ی نسیم عملی میشد باز هم حاج کمیل میگفت منو میخواد؟!!! اگر آبروم به تاراج میرفت حاج کمیل بوسه به دستم میزد و عاشقونه بهم میخندید؟!
فکر این چیزها آزارم میداد! دیگه بسه آزار..من از دست آقام خوشه ی انگور گرفتم. آقام گفت منو بخشیده.پس دیگه نباید به این اتفاقها فکر کنم. هرچند که سوالات بیشماری ذهنم رو درگیرخودش کرده بود و باید به جواب میرسیدم.
گفتم:باورم نمیشه از اون مهلکه جون سالم به در برده باشم.نمیدونید این چندساعت برمن چی گذشت..
سرش رو به نشانه همدردی تکون داد:میفهمم میفهمم!
گفتم:نمیدونید چه معجزاتی به چشم دیدم!!
دوباره با همان حالت جواب داد:یقین دارم..یقین دارم
اشکم از چشمم جاری شد.
_بچم حالش خوبه؟
گفت:بله..به لطف خدا.
نفس راحتی کشیدم و صورت زیبا و روحانی الهام رو در خواب مجسم کردم که نوزادم در آغوشش غنوده بود.
گفتم:خیلی حرفها دارم براتون حاجی..خیلی اتفاقها افتاد..
او سرش رو با ناراحتی شرمندگی پایین انداخت.
گفت:قصور از من بود! کاش به شما زودتر گفته بودم در اطرافمون چه خبره.خیلی کلنجار رفتم دراین مدت بهتون بگم چه اتفاقی داره می افته ولی وقتی رفتارتون رو اونشب بعد صحبتهای حاج آقا دیدم صلاح ندونستم خبردارتون کنم قصه از چه قراره.از طرفی هنوز مطمئن نبودم این بازیها زیر سر کیه! گفتم خودم میرم تحقیق میکنم، پیگیری میکنم تا شاید چیزی دستگیرم شه اما..
آه بلندی کشید و گفت:به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن و آسیب زدن شما وجود نداره.
ادامه دارد..
تا تهش ببین چی میشه🤩
✅مواد لازم:
۱ عدد زیپ_کیپ
۱ پیمانه آب ولرم
۱ پیمانه شیر ولرم
۱ ق غ شکر
۱ ق غ خمیر مایه فوری
۳ پیمانه آرد
۱ ق چ نمک
@Goodideas 💡💓
سلام دوستان عزیز! 🌟
از تاریخ ۴ مرداد تا ۱۵ شهریور، با خرید هر یک از محصولات پاوا، میتونید تو قرعهکشی شرکت کنید و برنده یه سفر رویایی به دبی بشید. 😍✈️
علاوه بر این ارسالمون به سراسر کشور هم رایگان شده و جوایز دیگهای هم در انتظارتونه. 💫
برای شرکت تو قرعهکشی، کافیه از هر یکی محصولات پاوا رو از سایت ایران پاوا تهیه کنید. 📸💻
Iranpawa.com
یه هدیه ویژه برای ۵۰ خریدار اول محصولات هم داریم که همراه سفارششون ارسال میشه! 😍🎁
شانس خودتون رو امتحان کنید. 🍀🛍
Iranpawa.com
کد تخفیف ۵ درصدی 🤩 (تعداد محدود) مهلت استفاده تا فردا: 👇🏻
tlgrm
منتظرتون هستیم! ❤️
ایران پاوا | نمایندگی رسمی محصولات پاوا در ایران
Iranpawa.com
قوطی های کنسرو و هیچ وقت دور نندازید چون میتونن کلی براتون مفید باشن
@Goodideas 💡💓