2661
🍀همه رخش اندیشه را زین کنید جهان را به شهنامه آذین کنید 🍀 این کانال تلاش در بازشناسی شاهنامه دارد. با به اشتراک گذاری کانال در این مهم ما را یاری کنید.🌹🌹 پذیرای پیشنهادهای شما هستیم. 👉 @Sepideh_jafari ادمین تبلیغات👇 👉 @MMkarimiyan
#فایل_صوتی_شاهنامه
#شاهنامه_خوانی
(قسمت دویست و چهارم)
با صدای استاد
#جلال_الدین_کزازی
شامل: پادشاهی بهرامِ شاپور، پادشاهی یزدگرد بزهگر، زادن بهرام پسر یزدگرد، سپردن یزدگرد بهرام را به مُنذر و نُعمان
@hakimtoosi
#شب_یلدا (شب چله ی زمستان ) ـــ۶
آخرین بخش
دروددوباره برمهربانوان ومهربانان فرهیخته
برگزاری جشن یلدا
درین سالها یلدا ازپس نوروز ،دومین جشن بزرگ ایرانیان است ـــ گرچه درگذشته مهرگان ،جشن بزرگ پس ازنوروز بوده است تا آنجا که این واژه به زبان تازیان راه یافته ومهرجان درمعنی جشن درفرهنگ نامه ها آمده است ـــ
ازچند روزپیش ازشب چله درانجمن های فرهنگی گفتگو ازاین جشن است ومردمان پیشتر فرارسیدن آنرا شاد باش می گویند .
می توان گفت جشن یلدا ،یک جشن خانوادگی است واگر ازجزئیات وتفاوتها دربرگزاری این جشن، در میان اقوام ایرانی وسرزمینهای دورتر در کشورهای حوزه ی نوروزبگذریم ،
دوستان نزدیک وخانواده ها در خانه ی بزرگی از خویشاوندان گرد می آیند وتا پاسی ازاین شب دراز را به شب نشینی می گذرانندوگاهی تا پگاهان بیدار می مانند که گواه زایش دوباره ی خورشید باشند .
سفره ی یلدا ـــ چیزی مانند سفره ی نوروزی ـــ گسترده است .پیشترآنرا برروی کرسی می چیدند درنگاه نخست میوه های پاییزی به چشم می آیند ــ که بیشترشان سرخند ـــ هندوانه ی قاچ شده ،اناربا دانه های یاقوتینش ،خرمالو وسیبهای سرخ ،
آجیل شوروشیرین نیز برسفره هست ،آجیل شیرین ،هفت میوه ی خشک است که پیشتر لورک گفته می شده است وگفتیم شاخه ای ازدرخت سرو .
یلدا تنها شب میوه خوردن وآجیل شوروشیرین ونوشیدن چای نیست ،سهم جان وروان نیز درین سفره پیش بینی شده است .
دیوان حافظ که هنوزهم برای سرگرمی ازآن فال می گیرند وشاهنامه فردوسی که خوانده می شود .پیشتر قصه گویی سالمندان برای کودکان وجوانان روایی داشته است وامیداست که رسانه های همگانی ـــ که جایگزین شده اند ـــ خود این خویشکاری رابعهده بگیرند ـــ
شب نشینی یلدا به گونه ای می تواند درشب های دیگر زمستان تکرارشود .
چنانکه فرهیختگان می دانند شادروان استاد شهریار منظومه زیبایی دارد به نام حیدربابایه سلام ـــ که به آذری سروده است ـــ شاعرتوانای دیگری به نام کریم مشروطه چی آنرا بفارسی برگردانده است یا بهتربگوییم بازسروده است ،۱۲۶ بند پنج مصراعی است و درنهایت زیبائی .یک بندرا در پایان سخن پیشکش می کنم .
پیران وقصه گویی شبهای تاروســرد
کولاک تنـد با در وپیــکر کند نبــــــرد
گرگ و شکار شَنگل بُز ای دریغ ودرد
خودرا به عهدکودکیم بردن آرزوست
باردگر شکفـتن و پژمـردن آرزوست
سرافرازوتندرست باشید.
#محمود_امیر_عبداللهیان 46)
#شب_یلدا (شب چله ی زمستان) ـــ ۴
درود دوباره بر مهربانوان ومهربانان فرهیخته
حکیم فردوسی نیز به مژده ی فرا رسیدن یلدا خود را به آسودن و نوشیدن فرا می خواند. می خواهد دمی از گفتن وسرودن شاهنامه بیاساید و می بنوشد.
درباره می، می توان پنداشت که این افشره ی گیاه معجزه گر هــوم است که ایرانیان برای شادی ونیروافزایی می نوشیدند وبعنوان داروی هوشبر ازآن استفاده می کردند .
درداستان زایش رستم ازمادر ، به شیوه ی رستمزای که به نادرستی سزارین نامیده می شود ،رودابه درزادن فرزندش که کودکی شیرفش وتخمه ی دستان سام است ،دچارمشکل می شود وبیم مرگ مادر وکودک است که زال زر از سیمرغ ـــ که اورا درکنام خویش پرورده است ـــ یاری می جوید ،سیمرغ نیز ازرازواره های آئین مهری وگویا نمادایزد مهراست و البته یاریگر خاندان رستم ـــ که براین کیش بوده اند ـــ سیمرغ رستمزای را به پزشکی می آموزد ومادر وکودک هردونجات می یابند .
بیامد یکی مــــوبدی چــربدست
مرآن ماه رخ را به می کردمست
به خنجربکافید پهلوی ماه
بتابید مـــربچه را سر زراه
چنــــــان بی گزندش بـــرون آورید
که کس این شگفتی به گیتی ندید ...
شاهنامه
چله ی کوچک زمستان(چله ی خرد)از جشن سده آغاز می شود و ما را به پایان بهمن ماه می رساند .
این جشن را از آنرو سده گفته اند که صد روز از آغاز زمستان بزرگ می گذرد .
برخی نیز گفته اند چون پنجاه شب پنجاه روز ـــ هریک کوتاه شده ونماد یک شبانه روزــــ به نوروز مانده است .
سده نام گرفته است .
نیاکان ما سال را به دو فصل تابستان بزرگ و زمستان بزرگ ، بخش کرده اند و این خود نشانگر آنست که بهار و پائیز در سرزمین ما کوتاه است .
از نوروز تا پایان مهر ماه(هفت ماه)را ، تابستان بزرگ می نامیدند و از آغاز آبان تا پایان سال (پنج ماه)را زمستان بزرگ می گفتند
بایسته ی یاد کرد است که جشن مهرگان که آغازینه زمستان است خود در اواخر تابستان بزرگ ، برگزار می شده است .
ادامه دارد
سرافرازوتندرست باشید.
#محمود_امیرعبداللهیان 44)
#شب_یلدا (شب چله ی زمستان) ـــ۲
درود دوباره بر مهربانوان ومهربانان فرهیخته
بایسته ی یاد کرد است شب چله با آئین مهری و سپاهیان ایرانی به روم رفته است و سپس با یلدای پیامبرآنان درآمیخته است.
آئین مهری ،آئین عشق ومهرودوستی بوده است ودرهیچ جا پیروان آن به خشم وستیز فرمانروایان گرفتار نمی شدند،اما سپاهیان روم که از ستم فرماندهان و شاهان خود به ستوه آمده بودند به این آئین گرویدند وچندین سده کیش مهری دراروپای کنونی روایی داشته است تا مسیحیت اروپا را فرا می گیرد ،زایش مسیح ـــ درود خدا براوباد ـــ جایگزین زایش مهر می شود ، که درگاهشمار خورشیدی یکم دیماه است برابر با بیست ویکم دسامبر درگاهشمار ترسایی و
این دوتنها چند روز باهم فاصله دارند .
نماد جشن یلدا یا شب چله کلان زمستان درخت سرو بوده است که آنرا با نماد ماه وستارگان بیشتر به رنگ سرخ ـــ مانند ستاره ی بهرام که نماد جنگ است وسرخرنگ ـــ می آراستند وستاره بزرگ تابناکی هم بر فراز این سرو جای می دادند که نماد همان ستاره قطبی است .
اگرچه چند سده ای هست که درخت سرو درجشن یلدا دیده نمی شود ،اما نگارگری ایرانی گواه آن است واکنون هم
درسفره ی یلدا برگهائی یا شاخه ای ازدرخت سرو نهاده می شود وچه خوبست درروزگارما که سرو های گلدانی دردسترس هستند آنها را همچون نیاکان خود بیارائیم ودرجشن یلدا از زیبایی آن بهره برگیریم .
سرو افزون برآنکه نماد جشن شب یلدا بوده است نماد ایران هم هست ودرجای جای ایران ویچ ـــ فلات ایران ـــ سربرآسمان می ساید وچشمها را به خود خیره می کند نخستین پرتو های خورشید ( مهر)
که آسمان می شکافت وزمین را روشن می کند ، نخست بربلندای سروهای ایرانی می تابد .
سرو همه جا مظهراعتدال وبلندی قامت است وآنگاه که باد براو می وزد واندکی آنرا می خماند نیز الهام بخش شاعران ونگار گران این سرزمین است .
بتًه جقّه همان سروخمیده است که درسوزن دوزی ها برپوستین ها وپوستینچه ها ،قلمکارها وترمه هاوریزنگاره ها (مینیاتور) ،خاتم کاریها و...دیده می شود وچشمهارا می نوازد .
همانگونه که اروپائیان مسیحی زایش مهر را به عید کریسمس وزایش پیامبرخود دگرگون کرده اند ـــ که البته زایش این پیامبر دربیست وپنجم دسامبر ،منتقدانی هم دارد ـــ کاج اروپائی را هم جایگزین سرو ایرانی نمودند .
گویا سرو درسرزمین های اروپائی کم است یا به فراوانی ،زیبائی وسرسبزی ایران نمی شود آنجا کاج درخت غالب است ـــ زیبا وهمیشه سبز ـــ کاج را باچراغهای رنگارنگ ـــ بازهم بیشتربه رنگ سرخ ـــ می آرایند وبردرخانه های خود می نهد تا پاپانوئل با آن سورتمه اش ازکوهستانهای پربرف بیاید وبرای بچّه ها هدیه بیاورد.
ادامه دارد
سرافرازوتندرست باشید.
#محمود_امیرعبداللهیان 42)
ازچلیپای ایرانی تا صلیب رومی
نوشته ی مهربان علی ربیع زاده
ازانجمن شاهنامه خوانی دامغان
هنگامی که سخن از نماد صلیب شکسته می رود ناخود آگاه ذهن ما به دوران جنگ جهانی دوم می باز می گردد که هیتلر از این نماد برای انگیزه های نژاد پرستانه خود جهت اثبات برتری نژاد آریا بر دیگر نژادها بهره می گرفت ،اما این نماد بر خلاف نام آن هیچ ربطی به صلیب و مسیحیت ندارد و در واقع نمادی چلیپائی است که مهر پرستان ایرانی نخستین بار آنرا به عنوان نماد دین تازه اشان بکار بردند.
چهار شاخه این نشان چلیپائی نمایشگر چهار عنصر اصلی حیات ( آب ، باد ، خاک و آتش ) بود که آریائیان نخستین بدان باور داشتند ، کوزه ها و لوحه های گلین یافت شده در تپه حصار دامغان که بر روی آنها نقش چلیپا ( صلیب شکسته ) دیده می شود و همچنین نشان چلیپا بر روی سینه شیر بالداری که در خوزستان یافت شده ودیگر یافته های باستانشناسی در دیگر گوشه های کشور ،گویای اینست که نشان چلیپا از ایران برخاسته و درسفرزمانی و مکانی خود به روم به صلیب و در ایران نخست به ستاره و سپس به نماد شیر و خورشید تبدیل شده است .
این نماد از شش هزار سال پیش ( چهار هزار سال قبل از تولد مسیح ) در بین مهر پرستان ایرانی بکار می رفته است و به همراه قدرت یافتن مهر پرستان و به سبب جنگهای طولانی بین ایران و یونان ( وسپس روم ) به غرب رفت و درآنجا بود که مهرپرستی با نام جدید میترائیسم در شکلی متفاوت با ایران دوباره زاده شد و بیشتر اروپا را فرا گرفت تا انجائی که در قرن سوم میلادی دیوکلوسین ، امپراتور مقتدر روم ، آنرا به عنوان دین رسمی کشورش پذیرفت و این دین در آنجا از آنچنان قدرت و نفوذی برخوردار شده بود که ارنست رونان ، فیلسوف فرانسوی می گوید : اگر دین مسیح ظهور نمی کرد اینک جهان پر از میترا و مهر بود ، پس از قدرت یافتن مسیحیان در اروپا آنها به کشتار و آزار میترائیان پرداختند و با انداختن جسد مردگان به درون نیایشگاههای زیر زمینی میترائیان آنها را از درون معابد بیرون می کشیدند و می کشتند ( میترا پرستان مرده ها را نا پاک دانسته واز آنها دوری می کردند )
پس ازنابودی دین میترائیسم نشانه ها و آئینهای آن در دین نوین مسیحییت در شکلی دیگر و در باوری نو حفظ شدند و به حیات خود تا به امروز ادامه دادند یکی از این نشانه ها چلیپا بود که تبدیل به صلیب مسیحیت شد و نشانه دیگر ناقوس کلیسا بود که بدون تغییر به درون مسیحییت راه یافت ونیز جشن زایش مهر ( خورشید ) در آغاز زمستان که به جشن زاد روز مسیح تبدیل شد و همچنین رسم پدر خواندن موبدان مهر پرست و شبان خواندن میترا و خوردن شام آخر مسیح مانند میترا و صعود او به آسمان همانند صعود میترا و ساخت بهشت و دوزخ وپل چینوت ( پل صراط ) در دین مسیحیت بر اساس آئین مهر ونیز دیگر آئینها و نمادها یی که نمایانگر نفوذ چشم گیر دین مهر در دین مسیحیت و دیگر ادیان سامی می باشد و منابع و شواهد واسناد در اینباره آنقدر زیاد است که خود غربیان نیزناگزیربه آن اعتراف کرده اند .
سر چشمه ها :
1 – جستاری درباره مهر ، دکتر محمد مقدم
2 – میتراییزم یا مهر پرستی ، هاشم رضی
3 – جشن های ایران باستان ، دکتر پرویز رجبی
4 – پژوهشی در اساطیر ایران ، مهرداد بهار
5 – تاریخ جامع ادیان ، نوشته جان ناس ، برگردان علی اصغر حکمت
برای دستيبابي به این جستار بازگشت بفرمائید به :ماهنامه ی چيستا ،شماره ی ۲۵۲،آبان ۱۳۸۷،رویه ی ۴
انجمن شاهنامه خوانی دامغان در آبان ۹۸ در سامانه انجمن های ادبی کشور ثبت شد.
سعی بر آن شده که در حد وسع، قدمی هر چند کوچک برای فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم برداشته شود
سعی میکنیم روزی یک غزل از لسان الغیب ، خواجه حافظ شیرازی ،از افتخارات ادبیات جهانیان خوانده شود ،فقط کانال رو لطفا از ابتدای صفحه دنبال کنید
/channel/hafezshiraziiiiiii
#مهربانی_های_شما
#شاهنامه_خوانی
#خوانش_بختیاری
با سپاس از هنرمند بزرگوارمان
جناب آقای
#مهدی_صوفی
@hakimtoosi
366 ــــ که پروده ی مرغ باشد به کوه
نشــــانی شده درمـــــیان گــــــروه
پروده مرغ:اشاره به پروش سیمرغ است زال را٫
نشانی: مشهور ومعروف، انگشت نما .
گروه:جماعت،مردم .
( زال)که پروده سیمرغ درکوه است ودرمیان مردم انگشت نماست
367 ـــ کس از مادران پیر هرگز نزاد
نه زان کـــــس که زایــــد بیاید نژاد
مادران:مادر گویا ان کارکردی ندارد وویژگی سبکی است.
پیر:سپید موی مانند سالخوردگان،سالخورده.
زاید: مضارع ساده وفعل ناگذراست ،زاده شدن معنی می دهد وویژگی سبکی است.
نژاد:تخمه اصیل وزاد آزاده است همان نژاده،بناور
کسی از مادر پیر به دنیا نیامده است واگر آمده است ازاو تخمه ونسل بناور وآزاده زاده نشده است
368 ـــ چنین سرخ دو بسد شیربوی
شگفتی بود گــــر بود پــــیرجوی
بسد:به تشدید س دراصل بمعنی مرجان است .
این موجود آبزی تازنده است سرخ است ، دو بسد استعاره از لب است
شیربوی: کنایه ازکم سن وسالی این شاهدخت است.
شگفتی:شگفت ،عجیب اگرچه این واژه اسم معنی است کارکرد صفت دارد .
پیرجوی: هواخواه پیران رودابه که خواهان زناشوئی با زال سپید موی شده است .
دولب اینگونه سرخ ـــ که تو داری ـــ شگفت است که هوا خواه زال سپید موی شود.
369 ـــ جهانی سراسر پراز مهر
برایـوانها صــــــــورت چهر تست
جهانی سراسر :سراسر جهان ،مجاز ازگستره ای پهناور ومجاز از مردم جهان یا جهانیان.
پراز مهربودن:عاشق وشیفته بودن
صورت :اینجا بمعنی تصویراست لت برایوانها صورت چهر تست :چنانکه پیشترگزارش شد چهره زیبایان وبزرگان رابر دیوارکاخها می کشیدند ـــ چنانکه سیاوش درسیاوشگرد کاوس ودربارایران را دریک سو وافراسیاب وپیران وتورانیان را دردرسوی دیگر نگاریده بود.
ــــ جهانیان عاشق وشیفته توهستند وچهره تو بردیوارکاخها تصویر شده است
370 ــ ترا باچنین روی وبالای وموی
زچــــــــرخ چــهارم خود آیدت شوی
ترا :برای تو
چنین روی:ترکیب وصفی است با صفت اشاره وروی زیبا بدید است.
همین طور است چنین بالا:یعنی قامت بلند وموزون و چنین موی:یعنی موهای مشکین وعنبرین.
چرخ چهارم:فلک چهارم که خانه ی خورشید است پس خود می تواند گشته خورباشد اما اگر خود درست باشد، قید استوارداشت است بمعنی براستی ،آری،همانا
برای تو با داشتن چنین روی زیبا ،قامت بلندوموزون وموی های مشکین همانا ازفلک چهارم نیز شوهرآید ،شوهری خورشید روی
درپایان شایان ذکر است هرجا ازاستاد دکترخالقی یاد شده یادداشتهای شاهنامه ،بخش یکم رویه ۲۲۰ تا ۲۲۲ را بکاوید
371 ــــ چو رودابه گفتار ایشان شنید
چُــــــن از باد آتــــش،دلـــــش بردمید
چو:کوتاه شده چون،وقتیکه
ایشان:ضمیر ناپیوسته سوم کس ،آنها ،کنیزکان
چن:به پیش چ ریختی از چون است،مانند ،مثل مانواژ یا ادات تشبیه است.
بردمید:برافروخت دراینجا، این فعل پیشوندی درشاهنامه به چندین معنی آمده است ازجمله حمله بردن.
وقتی رودابه گفتار ملامت آمیز ندیمه های خود را شنید دلش مانند آتشی که ازباد شعله ور گردد ،برافروخت .
372 ــ بریشان یکی بانگ برزد به خشم
بتابیـــــــــد روی و بخوابـــــــیدچشم
یکی بانگ:بانگی،فریادی
بتابید:تابید ب پیشوند تاکید بوده است وویژگی سبکی است ، تابید، گذشته ساده ازتابیدن است درحالت گذرا بمعنی پیچاندن،برگرداندن که روی مفعول آن است تابیدن بمعنی برافروختن نیز می تواند باشد که فعل ناگذراست و روی، فاعل آن
بخوابید: خواباند پس گذراست
رودابه از روی خشم برسر کنیزکان خود ،فریاد کشید ودرحالیکه چشمان خود را برهم نهاده بود روی ازندیمه های خود برگرداند ویا ازغایت خشم رنگ رودابه سرخ شد وچشمان خود رابست.
373 ــ وزان پس به خشم وبه روی دژم
به ابــــــــــرو زخشــــــم اندرآورد خم
وزان پس:یعنی و از آن پس باید به پیش و خوانده شود که خوانشی پارسی است .
دژم:ناشاد خشمگین وغمگین
اندر آورد:درآورد ویژگی سبکی است
خم: درپایان بیت ،کوتاه شده اخم است که بیش ازهرچیز درابروها آشکار می گردد .
پس از ان باخشم وباچهره ای غمگنانه و برابروانش اخم واثارخشم را آشکارساخت یا آشکار بود .
374 ـــ چنین گفت:کین خام گفتارتان
شنیـــــــدن نــــــیرزد زپیــــگارتان
خام گفتار:گفتار خام ،سخنان بیهوده
شنیدن نیرزد:ارزش شنیدن ندارد .
پیگار:درپهلوی pahikar بوده است دراینجا یعنی جدال لفظی ،پرخاش ،مجادله ـــ کار درین واژه بمعنی نبرد است وباید پیکار درست باشد.
ـــ ز:در زپیکار دربیان سبب است ولی می تواند گشته و باشد (رودابه)چنین گفت: این سخنان بیهوده ،به سبب مجادله وپرخاش ارزش شنیدن ندارد یا این گفتار خام وپیکار وپرخاش شما ارزش شنیدن ندارد ،
ادامه دارد
#محمود_امیر_عبداللهیان
351 ـــ شما یک به یک رازدار منید
پرستــــــنده وغمــــــگسار منید
یک به یک:یکی یکی،همه،همگی.
رازدار:محرم اسرار ،انکه راز آشکار نمی کند.
منید:من هستید من ضمیر ناپیوسته نخست کس و ید کوتاه شده ی اید وهستید.
غمگسار:غمخوار،دلسوز .
شما همه رازداران وخدمتکاران دلسوز من هستید
352 ــــ بدانید هرپنج وآگاه بید
همـــه ســاله با بخت همراه بید
بید:ریخت کوتاه شده بــویـــد هست به معنی باشید ،مضارع ساده از مصدر بودن که البته همساخت با امر دوم کس است.
همه ساله:همیشه .
همراه بودن بابخت:خوشبختی.
لت دوم جمله معترضه دعائی است ونقشی در روال سخن ندارد.
هرپنج نفر بدانید وآگاه باشید ــــ برایتان خوشبختی آرزو دارم ـــ
353 ـــ که من عاشقی ام چوبحر دمان
ازاو بــــــرشـــده مــــــــــوج تا آسمان
ام:ریختی از هستم،مضارع ساده از بودن
چو :ادات تشبیه یا مانواژاست ،مانند ،مثل
بحر دمان:دریای توفانی بحر:یم ،دریا واژه تازی است
دمان:صفت حالیه از دمیدن اینجا یعنی مواج ،متلاطم ،ناآرام.
برشده:کوتاه شده برشده است ازمصدر برشدن بمعنی بالا رفتن لت دوم گزارش همان دریای نا آرام است.
من عاشقی هستم چون دریای ناآرام که موجهایش تا به آسمان بالا رفته است دریائی مواج ومتلاطم.
354 ـــ پراز پورسام است روشن دلم
به خواب انــدر اندیــــــشه زو نگسلم
روشن دلم :دل روشن من ــ زال خودرا دارنده ضمیر آگاه می داند.
به ...اندر:دو حرف اضافه برای متمم وویژگی سبکی است.
نگسلم:مضارع منفی از گسلیدن بمعنی بریدن درحالت گذراست و اندیشه مفعول آن است ـــ
بایسته یاد آوریست گسل بن مضارع است از سه مصدر گسیختن،گسستن وگسلیدن ــــ
دل روشن من پرازعشق زال، پسرسام است حتی درخواب نیز بیاد اوهستم وخواب اورا می بینم
355 ـــ همه خانه ی شرم پر مهر اوست
شـــب وروزم اندیـــــــــشه ی چـــهراوست
همه خانه:ترکیب وصفی با صفت مبهم همه خانه ی شرم :ترکیب اضافی است ،کنایه ازدل که اکنون با عاشق شدن باید شرمسارهم باشد .
اندیشه:دراینجا بمعنی خیال است واندیشه چهر بمعنی خیال روی یا خیال دیدن روی
م در روزم:ضمیر پیوسته نخست کس است و نهایتا نقش نهادی دارد .
عشق زال بکلی دل مرا پرساخته است وجای شرم را گرفته (مرا در ابرازعشق گستاخ کرده است) من شب وروز درخیال روی او هستم.
356 ـــ کنون این سخن را چه درمان کنید؟
چه خواهــــــــیدوبامن چه پیمـــان کنید ؟
سخن:دراینجا کار امر،همان عشق رودابه به زال
درمان کردن: چاره ساختن ،عشق از مقوله بیماری شمرده آمده چنانکه درمثنوی مولانا
چه خواهید: را می شود چه خواهید کرد گزارش نمود.
ولی درمعنی رایج آن یعنی دربرابراین کار چه می خواهید؟
پیمان کنید:مضارع از پیمان کردن بمعنی پیمان بستن ،قول وقرارگذاشتن.
اکنون این درد عشق مرا چگونه درمان می کنید ازمن چه می خواهید وچه قول وقراری می گذارید؟ هردولت پرسشی است هرچند درکتاب نشان پرسش افتاده است.
357 ـــ یکی چاره باید کنون ساختن
دل وجانـــــم از رنج پـــــرداختن
یکی چاره:چاره ای بایدساختن:باید ساخت فعل وجه مصدری است با فعل دوم باید که شبه معین است باید چاره ای کرد .
پرداختن:پاک کردن، آزادکردن،تهی کردن فعل گذراست .
اکنون باید تدبیری کرد ودل وجان مرا ازرنج آزاد نمود
پایان بخش بیستم
#محمود_امیر_عبداللهیان
#گزارش_ابیات_شاهنامه
#منوچهر بخش بیستم
337 ـــ چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سـرو سیمن بـــر خوب روی،
چنین:اینگونه ضمیر اشاره
بدوی:به اوی به او،به وی به سیندخت
ای :حرف ندا ست .
سرو سیمین بر: استعاره از سیندخت با قامت بلند وموزون وسپیدپیکریش
خوب روی:زیبا صفت برای سرو که همان سیندخت است.
مهراب اینگونه به اوپاسخ داد:ای سروقامت ،سپیدپیکر زیبا روی...
.338 ـــ به گیتی در از پهلوانان گرد
پـــــی زال را کس نیــاردســـــــپرد
به ....در:دو حرف اضافه برای متمم وویژگی سبکی است.
گیتی:گیهان ،جهان،دنیا .
گرد: به پیش گاف ،یل پهلوان اینجا صفت پهلوانان است ـــ گرد درلغت کسی است که بدون داشتن پیکری یلانه کارهایش پهلوانی مانند سمک عیارـــ
نیارد سپرد:نمی تواند بسپرد ، ....
کسی ازپهلوان دراین جهان نمی تواند پا جای پای زال بگذارد
ـ زال درپاسخ سیندخت که پرسیده است آیا زال براثرنامداران گام می زند؟ می گوید: که هیچ پهلوانی به زال نمی رسد
339 ـــ چودست وعنانش برایوان نگار
نبینی وبــــــــرزین چـــــنو یک سوار
دست وعنان:نیرو وقدرت عنان داری اسب جنگی مراد است.
نگار:تصویر واشاره به رسم نقاشی کردن دیوار ایوانها ازرزم وبزم است ــــ درهنر تزئین شاهنامه آنرا مجلس می گویند ـــ
چنو :کوتاه شده چون او ،چون ادات تشبیه یا مانواژ و او مانسته یا مشبه به است که همان زال باشد.
سوار:بپیش س شهسوار مراد است ــــ همان که تازیان ابوالفوارس وباختریان ،شوالیه گویند.
بردیوارکاخ نیز نیروی دست وعنانداری زال را در تصویر هیچ شهسواری نمی بینی.
340 ـــ دل شیرنر دارد وزورپیل
دودستـــــش بــکردار دریای نیل
دل داشتن:کنایه از دلیری وشجاعت است ودل شیرنر داشتن کنایه از دلیری بسیار.
دریای نیل:رودنیل ،که به دریا مانندشده است اضافه تشبیهی ونماد بخشندگی دانسته شده است ـــ درافغانستان وتاجیکستان هنوز به رودخانه های پرآب دریا می گویند ـــ
زال دردلیری چون شیر نراست ودرزورمندی همچون پیل ودربخشندگی دستانش مانند رودنیل بخشنده است.
341 ــــ چوبرگاه باشد در افشان بود
چودرجنـــــگ باشد سرافشـــــان بود
گاه :تخت شاهی،سریر با یادکرد اینکه تخت وگاه که درشاهنامه درکنار هم می آیند گاه، کرسئی بوده است ازآن شاه ، که برفراز تخت می نهادند و زیرگاه که برای بزرگان می نهادند درپله ای پائین تر برتخت قرار داشته است.
درافشان:بضم دال صفت فاعلی است بمعنی پراکننده در وکنایه از سخندان وبلیغ ؛
واژه ی درفشان را صفت فاعلی به معنی درخشان نیز می توان خواند ،درخشیدن شاه از تخت پادشاهی
سرافشان:صفت فاعلی است بمعنی٫٫ازتن دورافکننده سرها،سرافشاننده .
دکترخالقی.
چون برتخت پادشاهی بنشیند سخنوری بلیغ است ــــ با سخنانی چون در ـــ ودرمیدان جنگ پهلوانی که سر دشمنان باتیغ بر زمین می افکند .
342 ـــ رخش پژمراننده ی ارغوان
جوان سال وبیــدار ودولـت جوان
ارغوان:درختی است با گلهای سرخ که چند روزی درآغاز بهار جلوه می فروشد.
پژمراننده ارغوان: توصیف رخسار زال است گونه از تشبیه تفضیل در روساخت جمله ارغوان مضاف الیه است وپژمراننده که دراصل صفت است می توان آنرا مسند جمله گزارش کرد ، اما دکترخالقی اینگونه می گوید:
رخ اوچنان سرخ است که گل ارغوان پیش او ـــ ازشرم ـــ پژمرده می گردد ؛
اوجوان است ،بیداردل واگاه است وبخت واقبالی جوان ودمساز دارد ـــ بخت یار اوست ــ
ـ 343 ـــ به کین اندرون چون نهنگ بلاست
به زیــــــن انـــــدرون تیــــزچنگ اژدهست
به ...اندرون:دوحرف اضافه برای متمم فعل کین درلت نخست و زین درلت دیگر وویژگی سبکی است.
چون:مانند ،مثل ادات تشبیه یا مانواژاست.
:نهنگ بلا :خوداضافه تشبیهی است وبا مانواژ چونٓ همه ی این ترکیب مانسته یا مشبه به است برای زال که ازجمله محذوف است.
تیز چنگ اژدها:اژدهای تیز چنگ ترکیب وصفی است تیز چنگ صفت مرکب برای اژدها، چنگ کوتاه شده ی چنگال است وهمه ی ترکیب مسند جمله است.
( زال) درجنگ وکین خواهی مانند نهنگی است ـــ که بلا برسر دشمن می ریزد ـــ وچون برزین می نشیند اژدهائی تیز چنگ است.
344 ـــ نشاننده خاک درکین بخون
فشــاننده ی خنـــــجر آبگــــــون
فشاننده: صفت فاعلی است از فشاندن ریخت کوتاه شده افشاندن درپهلوی وبمعنی ٫٫پراگننده،افکننده،، دراینجا یعنی کسی که درنبرد خنجر می اندازد ودشنه پرتاب می کند.
آبگون:درخشان به رنگ آب،تیز وبرنده برابرفارسی واژه خنجر ـــ که ترکی است ـــ دشنه می باشد .
کسی که هنگام جنگ ـــ به اندازه ای سر از دشمنان می برد ـــ که از خون آنها گرد آوردگاه را فرو می نشاند .
خنجردرخشان پرتاب می کند ـــ یا دشنه برنده بردشمنان می افکند .
ادامه دارد
#محمود_امیر_عبداللهیان
326 ــــ چنان بد که مهراب روزی پگاه
بـــرفت وبیــــامد ازآن بـــــارگــــاه
چنان بد:یعنی چنین روی داد چنان بضم چ کوتاه شده چون آن بوده است وبد بضم ب ،گذشته ساده وکوتاه شده بود است.
پگاه :درپهلوی gah ــــ pad ریختی است از بگاه بمعنی بهنگام ،بوقت ،صبح زود ،اول بامداد این واژه برابر بیگاه است بمعنی دیروقت،غروب هنگام .
برفت وبیامد:رفت وبازگشت ، به بارگاه زال رفت وبه کاخ خودبازگشت ب در برفت وبیامد نشان تاکید بوده است وویژگی سبکی و ی دربیامد حرف میانجی است (حرف وقایه تازیان) ازآن بارگاه:سراپرده وبارگاه زال بدید است .
چنین روی داد که روزی مهراب صبح زود به اردوگاه و سرا پرده زال رفت وبه کاخ خود بازگشت.
327ـــ گذرکرد سوی شبستان خویش
همی گشت برگــــــــرد بستان خویش
شبستان:حرمسرا،اندرونی که درلت دوم بوستان تصور شده است ـــ فغستان نیز درشاهنامه بمعنی اندرونی وپوشیده روی وپوشیده رویان آمده است ـــ
سوی شبستان:بسوی شبستان ،به شبستان حرف اضافه ومتمم فعل است باحفظ مفهوم سوی
خویش:ضمیر مشترک است مانند خود وخویشتن
همی گشت:می گشت ،ماضی استمراری است
گرد بستان:اطراف حرمسرا ،منظور دیدار با یک یک پردگیان است.
بستان :کوتاه شده بوستان یعنی باغ گل ودراینجا استعاره از شبستان است لت دوم بنوعی تکرار لت نخست است وویژگی سبکی است .
(مهراب)براندرونی خود گذر کرد وبا پردگیان خویش دیدارنمود.
328 ـــ دو خورشید دید اندرایوان اوی چـــوسینـــدخت ورودابــه ی مـاهروی
دوخورشید:استعاره از سیندخت ورودابه،همسر ودختر مهراب است .
اوی:وی،او،ضمیر سوم کس نا پیوسته که بجای ضمیر مشترک خویش آمده است ودرین گزارش مضاف الیه ایوان است.
اندر ایوان:درایوان اندر بمعنی در ،ویژگی سبکی است وایوان بمعنی کاخ است.
چو:مثل ،مانند گویا واژه تفخیم است لت دوم دوخورشید در لت نخست را گزارش می کند وویژگی سبکی است.
سیندخت:که نام همسر مهراب کابلی ومادر رودابه است ازدوبخش سین ودخت ساخته شده است بمعنی دخت سیمرغ رودابه :دختر مهراب است که درزیبائی باصفت ماهروی ستوده آمده است.
مهراب درکاخ خود دوخورشید روی زیبا،سیندخت همسر خود ورودابه ماهروی ،دختر زیبای خویش را دید ـــ دیداری با آنان داشت ـــ
329 ـــ بیاراسته همچو باغ بهار
سراپای پر بــوی ورنـــگ ونگــار
بیاراسته:آراسته شده،آرایش شده همچو:مانند ،مثل، مانواژ یا ادات تشبیه است
باغ بهار:که خود ترکیب اضافی است مانسته یا مشبه به است.
سرا پای:تماما از سرتا به پا پر بوی:با بوی خوش
بوی ورنگ ونگار :مجاز از عطر وبزک وزینت است مانند باغ بهار ـــ باغ دربهار ـــ سرتا به پای ،خوشبو،بزک کرده وزینت شده بودند
330 ـــ شگفتی به رودابه اندر بماند
همی نـــــــام یـــزدان براوبر بخواند
شگفتی:شگفت زده،متحیر،حیران،دروا قیدحالت است به ..اندر:دوحرف اضافه برای متمم وویژگی سبکی بر...بر:بازهم دو حرف اضافه برای او که متمم است وویژگی سبکی
همی نام یزدان بخواند :همی بخواند بمعنی می خواند ،گذشته استمراری است ونام یزدان خواندن :گفتن ٫٫بنامیزد،،هنگام تحسین وتعجب ودفع چشم زخم که امروزه ٫٫ماشا الله،، می گویند ( مهراب درزیبائی دخت خویش رودابه ) شگفت زده ماند وپیوسته ٫٫ بنامیزد ،، براو می خواند واو راتحسین می کرد.
331 ـــ یکی سرو دید از برش گردماه
نهـــــاده به مـــــه بر زعنــــبر کلاه
یکی سرو:سروی استعاره از قامت بلند رودابه
بر:بیشتر بمعنی پیکر وآغوش است اینجا بلندی قامت .
گرد ماه :بسکون د ماه تمام،ماه چهاردهم که تازیان آنرا بـــــدر خوانند.
به ...بر:دوحرف اضافه برای متمم وویژگی سبکی است.
مه :که کوتاه شده ماه است استعاره از چهره زیبا وتابناک رودابه است.
عنبر:ماده سیاه خوشبو که از نهنگی بنام ماهی کاشالوت یا گاو عنبر بدست می آید استعاره از گیسوی رودابه است ـــ کوتاه سخن سرووگرد ماه وکلاه عنبرین استعاره از بالای رودابه وروی وموی اویند وچون پایه استعاره برمانندگی نهاده شده است قامت رودابه به سرو ،چهره ی او بگرد ماه وگیسوی او به عنبر مانند شده است.
ـــ ( مهراب دخت خویش ،رودابه را ) سروی دید که بربلندای قامتش ماهی تمام (نورمی افشاند)وبراین ماه تابان کلاهی ازعنبر نهاده شده بود ،موهایش همچون کلاهی عنبرین بررخسار مهسای اوبود.
ادامه دارد
#محمود_امیرعبداللهیان
#کاموس_کشانی
پاسخ به دوستان
همه سربه خاک سیه برنهید
ازان پس کجا تاج برسرنهید
درودبریاران فرهیخته
دردوره ی هشت جلدی ویرایش دکترخالقی چاپ سوم ازانتشارات مرکزدایره المعارف بزرگ اسلامی ۱۳۸۹
رویه ی ۲۴۰ بیت های ۲۲۰۹ و۲۲۱۰ چنین آمده است
همـــــه ســـــربخاک سیـه برنهید
ازآن پس کجا خـــــــاک برسرنهید
کزین نامداران یکی نیست کـم
که اکنون شده ستی دل ما دژم
بایسته ی یاد کرد است سخن رستم به ایرانیان که با پیروزی برکاموس کشانی ،خاقان چین وهزیمت شدن پیران باید لباس جنگ را ازتن بدرکنند وگشاده کمر دراستان خداوند سربرخاک نهند با خاک برسرنهادن توجیهی ندارد .
کزان پس کجا تاج برسر نهید هم نادرست است زیر حرف ربط کجا بگونه ای زمان تاج برسرنهادن راپیش از سربرخاک نهادن قرارمی دهد یعنی ازآن پس که تاج برسرنهید ،همه سربه خاک سیه برنهید.
ریخت درست این بیت چنین است :
همه سـربه خاک سـیه برنهید
کزین پس همه تاج برسرنهید
دکترکزازی ،نامه باستان ،جلدچهارم ،رویه ی ۲۱۶
#گزارش_چند_بیت
چوباریک وخمّیده شد پشت ماه
زتاریــک زلـف شبــان سیـاه ،
به نزدیک خورشید چون شد درست
بـرآمد به زرآب رخ را بـشست ،
سپاه دوکشور برآمد به جـوش
به چرخ بلند اندرآمد خروش
شاهنامه ی ویرایش دکترخالقی
نویسش این بیت ها درچاپ مسکو ،نامه ی باستان ، شاهنامه ی ویرایش دکترخالقی و شاهنامه ی تُرنُر مکن ویرایش دکتردبیرسیاقی درسه لت نخست، یکسان است جزانکه درین آخری ،اینگونه آمده است :
برآمد به زرآب ورُخ رابشست
ودرچاپ مسکو:
برآمد پُر ازآب رُخ رابشست .
دوبیت موقوف المعانی نخست هرگزارش هنری که داشته باشند بچم رفتن شب وآمدن روزاست که با آغاز آن نبردآغاز می گردد.
گذشت شب بابیت :
برفتند هـرکس به آرام خویش
به خیمه بخفتند با کام خویش
نیز همین راتوجیه می کند.
شب رفت وروزآمد درسخن حکیم توس داستانکی را ساخته است.
باریک وخمّیده شدن پشت ماه :کنایه ای است از روبه افول نهادن آن
زلف شب : یا تاریک زلف شبان ،کنایه است ازسیاهی آن
درست شد :ثابت ومسلّم شد .
رُخ شستن خورشید به زرآب :رخشان شدن وپرتوافشانی کردن خورشید است.
بازگشت بفرمائید :شاهنامه ،ویرایش دکترسید محمد دبیرسیاقی ازچاپ مکن ،جلد دویم ،رویه ی ۹۶۲
"ماه با استعاره ی کنائی ،پشت خمّیده پنداشته آمده است وشبان سیاه،زیبا رویی که زلف تیره فام دارد وبا این زلف ،آنچنان ازماه دل می بردواو را می آزارد که بالای بلندش را فرو می خماند وچنبرینه می گرداند .
آنگاه که این نکته برخورشید بی چندوچون آشکار می شود ،برمی دمد وازدرد واندوه ،رخسارخویش را به آبِ زر می شوید ،خورشید نیز با استعاره ی کنایی ،دارای رخ پنداشته شده است.
زرآب استعاره ای ست آشکار ازپرتو های بامدادین خورشید،وبه پاس این پرتو ها ،رخسارخورشید زرد دانسته شده است."
نامه ی باستان ،جلد چهارم ،رویه ی ۶۰۲
دکترخالقی درگزارش بیت دویم می نویسد :
"چوبرخورشید روشن گشت ( که پشت ماه ازتاریکی شب باریک وخمّیده شد و زمان فرو رفتن آن رسید ) سربرزد وچهره ی خود را به آب زرین بامدادی بشست ."
یادداشتهای شاهنامه ،بخش دویم ،رویه ی ۵۶
من بااین گزارش دکتر خالقی همداستانم وبا نویسش چاپ مسکو "پرازآب رُخ "که بچم گریان بودن خورشید است ،همداستان نیستم .
پیروزوتندرست باشید .
#محمود_امیر_عبداللهیان 69)
#داستان_های_شاهنامه
#قسمت_نود_و_سه
#فریناز_جلالی
#پادشاهی_قباد_مشهور_به_شیرویه
پادشاهی قباد هفت ماه بود . وقتی قباد بر تخت نشست همه بزرگان ایران بر او آفرین کردند و تبریک گفتند .
شیروی توسط خرادبرزین و اشتاد پیامی نزد پدرش فرستاد و از کارهای بیدادی که کرده بود صحبت کرد و از او خواست تا از یزدان پوزش بطلبد و به او گفت : این خواست من نبود بلکه ایرانیان اینطور خواستند چون تو از راه دین رو برگرداندي، خداوند هم کیفرت را داد . اول اینکه پسر پاک خون پدر نباید بریزد دیگر اینکه گیتی از آن توست و همه از دستتو ناراحتند و سوم اینکه بزرگان به خاطر کارهای تو پراکنده شدند و به چین و روم رفتند چهارم اینکه قیصر همه کار برایت کرد و سپاه و دخترش را به همراه گنج بسیار به تو داد و فقط دار مسیحا را از تو میخواست ولی تو ندادی . پنجم اینکه آز بر تو چیره شد و حتی از بیچارگان هم میخواستی بگیری و نفرین آنها برایت بد آورد . ششم دو دایی وفادار خود را کشتی . هفتم اینکه فرزند شانزدهسالهات را به زندان انداختی . به کردار زرتشت فکر کن و از خدا پوزش بخواه و بدان این گناه من نبود و نتیجه کارهایت بود پس اشتاد و خرادبرزین به تیسفون رفتند و گلینوس به استقبالشان رفت . خرادبرزین گفت که پیامی از شاه برای خسرو دارد .گلینوس نزد خسرو رفت و گفت : شاها جاودانه باشی . خرادبرزین و اشتاد از نزد شاه برایت پیام آوردهاند . خسرو خندید که اگر او شهریار است پس من که هستم ؟ گفتارت با خرد همراه نیست . دو مرد خردمند نزد خسرو رفتند و تعظیم کردند و خسرو گفت : چه پیامی از کودک بی منش و زشتنام دارید ؟ آنها سخنان قباد را برایش گفتند .خسرو پاسخ داد که به او بگویید : ابتدا از هرمزد گفتی باید بدانی که بر اثر سخنان بدگویان پدر به من بدبین شد و من مجبور به فرار شدم چون او میخواست به من زهر بدهد . بعد از جنگ با بهرام بااینکه دائیهایم درراه من جانفشانی کردند به خاطر انتقام پدرم آنها را کشتم . دیگر اینکه از زندانی شدن خود گفتی ، من تو را به بند و زنجیر نکشیدم و همهچیز برایت مهیا کردم و فقط به خاطر سخنان ستارهشناس این کار را کردم حتی پسازآن نامهای از هندوستان از رای آمد که درباره به سلطنت رسیدن تو بعد از سی و هشتمین سال پادشاهی من بود ولی با همه اینها من به آن نامه توجه نکردم و به کسی هم چیزی نگفتم . از بند و زندان مردم گفتی . اگر نمیدانی از موبد بپرس در زندان ما فقط انسانهای دیوسیرت بودند چون من روشم خونریزی نبود . دیگر اینکه ما از کسی باج نخواستیم و جز خشنودی یزدان نخواستم . آن گناهکارانی که پیش تو هستند و بدگویی مرا نزد تو میکنند همه بنده سیم و زر هستند . من با زحمت فراوان کشورگشایی کردم و گنجهای فراوان گردآوردم. همان بدخواهانی که نزدت هستند بالاخره پادشاهی تو را برباد خواهند داد. کودکم بدان که گنجهای من پشتوانه پادشاهی توست اگر بی گنج باشی سپاه نداری و همه از تو روبرمیگردانند . تو گفتی که سپاهیان را در مرزها نشاندهام ، علتش این بود که از بیگانگان شهرهایی را ستانده بودم و ممکن بود حملهآورند پس سپاهیان را در مرز قراردادم . و دیگر اینکه گفتی قیصر به ما وفادار بود و من به او جفا کردم اما بدان قیصر ، پرویز شاه ایران را داماد خود کرد و در آن جنگ خداوند یار من بود و با رومیان کاری انجام نمیشد . بااینهمه بعد از جنگ من به همه آنها گنج و گوهر و مال فراوان و اسبهای گرانمایه دادم و کارشان را بیمزد نگذاشتم . از دار مسیحا گفتی ، آن دار برای من سود و زیانی نداشت ولی تعجب کردم از کار قیصر که تکه چوبی را میخواهد و مرد کشته بر آن را خدا مینامد . بههرحال من سیوهشت سال حکومت کردم و پادشاهی همتای من نبود و حالا با تو بدرود میگویم .
سپس به خرادبرزین و اشتاد هم بدرود گفت و سپرد تا جز آنچه شنیدهاید به زبان نیاورید . هرکس به دنیا میآید روزی میمیرد . از هوشنگ و طهمورث و جمشید و فریدون و ضحاک و قباد و کاووس و سیاوش و افراسیاب و رستم و زال و اسفندیار و گودرز و کیخسرو و گشتاسپ و جاماسپ گرفته تا بهرام گور که کسی به مردی و زور همتای او نبود همه آن بزرگان بالاخره مردند . من هم پادشاه بیهمتایی بودم اما بالاخره زمان من هم رسید .
چو بر ما سر آمد شهی و مهی
چه شیر و چه دیگر به شاهنشهی
@hakimtoosi
ایران، توران، ترک و تازی از نگاه شاهنامه فردوسی
به ما در اندیشه بپیوندید:
https://telegram.me/joinchat/BTrZbkBkocFS2Bl-RJ_V-g
@Andishe00
@hakimtoosi
چو آدینه هُرمَزدِ بهمن بُوَد
بر این کاخِ فرخ نشیمن بُوَد
می لعل پیش آور ای هاشمی
ز خُمّی که هرگز نگیرد کمی
چو شستوسه سالم شد و گوش کر
ز گیتی چرا جویم آیین و فَر؟
#شاهنامه_فردوسی
گمان میرود که یکم بهمن، زادروز فردوسی است و او در این سروده از زادروز و سال(سن) خود سخن گفته است. بر پایهی این سروده، فردوسی در روز آدینه زاده شد.
@hakimtoosi
#فایل_صوتی_شاهنامه
#شاهنامه_خوانی
(قسمت دویست و سوم)
با صدای استاد
#جلال_الدین_کزازی
شامل: آمدن مانی و پیغمبر خواندن خویش، جانشینی اردشیر به جای شاپور، پادشاهی اردشیر نکوکار، پادشاهی شاپورِ شاپور
@hakimtoosi
#شب_یلدا (شب چله ی زمستان) ـــ ۵
درود دوباره بر مهربانوان ومهربانان فرهیخته
سده نیز که جشن بزرگداشت آتش است ازاینرو به این نام خوانده شده است که ازیکم آبان ماه ـــ آغاز زمستان بزرگ تا شامگاه دهم بهمن ،که این جشن برگزار می شده است ـــ صد روزاست .
برخی نیز گفته اند چون پنجاه روز وپنجاه شب ـــ هریک نماد یک شبانه روز ــــ به نوروز مانده است بدین نام خوانده شده است .
کشف آتش وبنیاد نهادن جشن سده را به هوشنگ پادشاه اساطیری ایران نسبت می دهند .
....شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همــــــان شــاه درگـــــرد او با گــروه
یکی جشن کرد آن شب و باد خورد
ســده نام آن جشـن فرخنـده کـــرد
ز هوشنگ هست این سده یادگار
بسی باد چون او دگـــرشــهــریار
شاهنامه ی چاپ مسکو
ملاقات چله بزرگ و چله ی کوچک زمستان را ــ چهار روز پایانی چله بزرگ وچهار روز نخست چله ی کوچک ــ چهار چهار یا سرمای چهارچهار می گفتند .
روزهای اسفند ماه نیز اینگونه نامگذاری شده است که ده روزنخست را اهمن می نامیدند و ده روز دوم را بهمن .
این دو برادر ،پسران ننـه سـرما هستند ،
و در این روزها باران زیادی می بارد.واین اواخر درفرهنگ عامًه شعرگونه ای نیز داشته است .
اهمن وبهمن
آرد کن صد من ،
روغن بیار ده من ،
هیزم بکن خرمن،
عهده ی همه با من
یا
اهمنم ،بهمنم ،
درخت کدو را زجا برکنم
به آسمان ببارم ،
زمین شود روان
که مردم بگوین توئی پهلوان
پنج روز دیگر اسفند سـیاه بهـار نام داشته است. بیشتر باشبهای بارانی و روزهای آفتابی که مساعد کشت و ورز بهاره است.
سیاه بهاره ،
شب بباره ،
روزبکاره
پنج روز پایانی سـرما پیـرزن نام دارد، با بارشهایش که گاهی تگرگ است، گویا درآسمان گردنبند پیرزن پاره شده و دانه هایش برزمین می ریزد.
ادامه دارد
سرافرازوتندرست باشید.
#محمود_امیرعبداللهیان 45)
#شب_یلدا (شب چله ی زمستان) ـــ۳
درود دوباره بر مهربانوان ومهربانان فرهیخته
یلدا در اندیشه ی گذشتگان
نیاکان آریائی ما که سرزمینهای سرد شمالی و سرمای استخوان سوز عصر یخبندان را در حافظه تاریخی خود داشته اند برای گذر از زمستانهای سرد روزهای آنرا نامگذاری کرده اند .
چهل روز نخست زمستان را که از یلدا (نخست روز از دیماه یا اورمزد روز از ماه دی)آغاز می شود و ما را به دهم بهمن ماه می رساند را چله بزرگ یا چله کلان می گفتندوگویا در دهم بهمن ماه برایش جشن دیگری به نام چله برون می گرفتند.
چهل درفرهنگ ایرانیان تا به امروز ، واژه ای سپندینه و عددی مقدس بوده است . و کلان از آنرو که این چهل شبانروز بسیارسرد و شبها دراز است .
بیست روز مانده از ماه بهمن را چله ی کوچک می گفتند که ازجشن سده آغاز می شود و ما را به آغاز اسفند می رساند.
چله کوچک یا چله ی خرد ، نخست از آن رو که برابر با نیمی از چله کلان است(بیست روز)
و دو دیگر، چون سرمای هوا در می شکند ،بدین نام خوانده شده است روستائیان وکشاورزان می گویند درین روزها زمین نفس می کشد والبته گشتاور تابش خورشید به گونه ای است که آب شدن برفها وبرخاستن بخار اززمین یخ زده را می شود به چشم دید.
همچنین در شوند نامگذاری چله ی خرد گفته اند که بیست شب و بیست روز(هر یک کوتاه شده یک شبانه روز)به دراز می کشد.گویی می خواستند به واژه سپند چهل برسند.
نیاکان ما که بیشتر دامدار وکشاورز بودند، یلدا را جشن می گرفتند ، در روزها پایانی آذر برف زمین را می پوشاند وکار کشت و ورز را تعطیل می کند و فرصتی است برای برگزاری جشن وشادی والبته این جشن ها وشادی ها در مجاورت آتش سپند وهمنشینی بایکدیگر ،گذر اززمستانهای سخت را آسان می کرده است .
ادامه دارد
سرافرازوتندرست باشيد
#محمود_امیرعبداللهیان 43)
#شب_یلدا (شب چله ی زمستان) ـــ ۱
شب اورمزد آمد ازماه دی
زگفتن بیاسای وبردار می
شاهنامه
درودبر مهربانوان ومهربانان فرهیخته
یلدا بچم زایش است و واژه ایست سریانی ازخانواده ی زبانهای سامی با میلاد وتولد در زبان تازیان همریشه است.
برخی یلدا را با زایش مسیح ـ درود خدا بر او باد ــ در پیوند دانسته اند که در بیست وپنجم دسامبر وتنها چند روز پس ازشب چله ی ایرانی ، عید کریسمس، جهانیان را به سال نو زایشی وعید ژانویه مژده می دهد.
اما یلدا یا شب چله ریشه در هزاره های کهن ایرانی دارد و از آئین مهری می آید .
یلدا زایش مهر است در درازترین شب سال(شب پایانی پاییز)و در سرد ترین شب سال که به روز نخست زمستان می انجامد و در تاریکترین شب سال(که مهتاب و ستارگان در پس ابرهای تیره و تار زمستانی پنهانند.)
درین شب دیجور اهریمنان به نبرد با ایزدان می آیند اما شکست می خورند و از پس این شب دراز آهنگ و سیاه ، مهر زاده می شود و با آغاز نخستین روز زمستان ، خورشید دوباره متولد می شود.
اما اهریمنان ، می گریزند تا سالی دیگر و یلدائی دیگر به جنگ ایزدان آیند.
جشن یلدا (زایش مهر )مارانیازمند آن می دارد که به اسطوره ها دست یازیم.
ودرآغازگزارشی ازاسطوره وویژگی آن :
اسطوره را برخی واژه ای تازی دانسته اند وآن رابا سطر ( بخشی ازنوشته ) وسطور وساطور ( ابزاری که گوشت واستخوان را ازهم می درد )همریشه می دانند .
اما اسطوره ریشه درزبانهای باختری دارد وبا story،داستان و history ،تاریخ همریشه است .
ازنگری اسطوره ،مقوله ای تعریف ناپذیر است ولی بهرروی اگربخواهیم آنرا گزارش کنیم ،اسطوره تاریخ ماقبل تاریخ است .
ویژگی بارز اسطوره ـــ وحماسه ی ملی ،که ازدل اسطوره ها برمی خیزد ـــ
ابهام بویژه ابهام درزمان ومکان است .
اگربتوان این ابهام را از اسطوره وحماسه ی ملی زود ـــ که نمی توان ـــ آنچه می ماند تاریخ است ونه دیگر اسطوره وحماسه ی ملی.
نیاکان آریایی ما پیش از زرتشت بزرگ برآئین مهری بودند اما آغازوپایان باورمندی به این کیش را نمی دانیم ـــ چون اززمان پیدایش زرتشت هم آگاهی نداریم ـــ
درآئین مهری یا میرائیسم نخست مهر بچم ستاره ی قطبی ( که درسرزمین ما شمالگان را نشان می دهد ) ستایش می شده است وسپستر مهر به نخستن پرتو های خورشید که برزمین می تابد دگرگون شده است ونهایتان خورشید، مهرنامیده وستایش شده است .
درپیرنگ شاهنامه گفته شده است جمشید شاه ٫٫منی چون بپیوست با کردگار ،،فرًه ایزدی چهاربارـــ به شکل مرغ وارغن ـــ ازاو گریخته وخودرا به دریا فراخکرت انداخته است .
یک بار آنرا ایزد مهر فراخ چراگاه به چنگ می آورد .
باردیگر گرشاسب (کرشاسپه ،بازگفته ازاوستا ) نیای خاندان رستم آنرا به دست می آورد.
سدیگر ،فریدون پورآبتین ،آنرازآن خود می کند وبا همین فرّه ایزدی است که بر دهاک ماردوش پیروز می شود واورا دردماوند کوه به بند می کشد .
اما افراسیاب ،این شاه انیرانی نیز چهاربار برای به دست آوردن فر می کوشد وخودرا به دریا می افکند،اما فرً
دست نیافتی ازاو می گریزد .
ازهزاره های آئین مهری درایران ویچ وازشرق دور تااروپا مهرابه هائی هم بازمانده است، بیشتردرکوهستانها ،که نیایشگاههای مهری بوده است ،
ریخت کهن مهرابه ،مهرآوه بوده است و آوه ، بمعنی گنبد است.
مهرابه ، درگاه مانندی است با طاق گنبدی ـــ ضربی یا جناغی ـــ درپس زمینه کوهستانی را تصویرمی کند که ایزد مهر درریخت مردجوان ،نیرومند وزیبائی ازدل صخره ها بیرون می آید ،دشنه ای دردست ،گاوی را برخی می کند اما ماری هم که نماد اهریمن است آن پائین ،آهنگ گزش ایزد مهردارد تا اورا ازاین کاربازدارد .
گاویکتا آفرید ـــ که ازشمار جانوران نخستینه است باید قربانی شود تا ازبقایای او گیاهان وجانوران پدیدآیند .
یلدا و شب چله کلان زمستان ،آغاز دگرگونی زمستانی(انقلاب شتوی)است که از روز سپسین تابش خورشید آرام آرام فزونی می گیرد و روزها اندک اندک بلندتر می شود تا به نوروز و ترازمندی بهاری(اعتدال ربیعی)برسیم.
ادامه دارد
سرافرازوتندرست باشید.
#محمود_امیرعبداللهیان 41)
'' نشانه های زن سروری در چند ازدواج داستانی در شاهنامه''
از دکتر کتایون مزداپور
#کتاب
@hakimtoosi
#هفتواد
بدان شـــهر، بی چیز وخرم نهاد
یکی مردبُد ،نام او هفتـــــــواد
براین گونه بر،نام اوازچه رفت؟
ازیـــراکه اورا پسـربود، هفت
درودبریاران فرهیخته
٫٫گزارش استاد ازنام هفتـــــــواد آن است که این مردبی چیز خرم نهاد هفت پسر داشته است؛ ازاین روی بدین نام خوانده شده است وبرهمین پایه ،درفرهنگها واد را درمعنی پسر دانسته اند .
وادبه معنی پسرهم آمده است که درمقابل دخترباشد ...
به نقل ازبرهان قاطع .
این نام (کرم خدای =هفتواد ) درکارنامه اردشیربابکان هفتان بوخت آمده است که درمعنی هفت مایه ی رستگاری یا هفت امشاسپند است.،،
دکترکزازی ،نامه ی باستان ،جلدهفتم،ٕرویه ی ۵۴۰
گزارش این نام درشاهنامه که تنها با رشـــنواد درداستان پادشاهی همای چهرزاد سنجیدنی است ،دورنیست که درست نباشد.
داستان کرم هفتواد گرچه درپادشاهي اشکانیان وسربراوري اردشیر بابکان آمده است ، یعنی در بخش تاریخی گونه شاهنامه ، ولی اسطوره است( اسطوره ای شدن تاریخ ).
البته در فضای اسطوره بزرگ شدن کرم __تبدیل شدن به اژدها ی خانگی و... - پذیرفته است .
مجالس شاهنامه (مینیاتور ها یا ریز نگاره ها ) که به نظر از شاهنامه غازاني یا ایلخانی باید آغازشده ودردوره های پسین ادامه یافته باشد نیازمند این دقت است که اصلا مینیاتور یا ریز نگاره ازتداخل نگارگری ایرانی و چینی در روزگارمغولان پدیده آمده است و چهره ها مغولی هستند .
درنمايشگاهي راهنما گزارش می کرد که تا اینجا ریز نگاره ها سیمایی مغولی دارند و سپس تر چهره ها ایرانی می شوند.
پیروزوتندرست باشید
#محمود_امير_عبداللهيان 75)
برگی از شاهنامه ی تهماسبی ،داستان کرم هفتواد
این نسخه نفیس ازسده دهم هجری است ونگارگر این داستان دوست محمد نام داشته است .
375ـــ نه فغفور خواهم نه قیصر نه چین
نه از تاجــــــــداران ایـــــــــران زمین
نه:پیشوند نفی است برای فعل خواهم که آنرابه نخواهم دگرگون می سازد وفعل مضارع وریختی از نمی خواهم است فغفور:تازی شده گونه ی پهلوی بغپوراست بمعنی پسرخدا وبرنام شاهان چین وبیشتر ماچین است.
قیصر:تازی شده سزار برنام شاهان روم ...
من فغفورچین وقیصر روم وازشاهان وشاهزادگان ایران همسر نمی خواهم 375ـــ نه فغفور خواهم نه قیصر نه چین
نه از تاجــــــــداران ایـــــــــران زمین
نه:پیشوند نفی است برای فعل خواهم که آنرابه نخواهم دگرگون می سازد وفعل مضارع وریختی از نمی خواهم است فغفور:تازی شده گونه ی پهلوی بغپوراست بمعنی پسرخدا وبرنام شاهان چین وبیشتر ماچین است.
قیصر:تازی شده سزار برنام شاهان روم ...
من فغفورچین وقیصر روم وازشاهان وشاهزادگان ایران همسر نمی خواهم
376 ـــ به بالای من پورسام است زال
ابا بازوی شیـــــــــروبابــــــــرزویال
بالا:قدوقامت به بالا دراینجا یعنی هم شان،مناسب،درخور.
برز:بلندی وشکوه وزیبائی.
زال:که نام دیگر دستان سام است وبا صفت زر می آید یعنی سپید موی،پیر باموهای سپید بدینگونه که دربیت آمده است بدل تاکیدی است از پور سام .
ابا:با حرف اضافه وویژگی سبکی است.
با بازوی شیر:مجازارقدرتمند بودن زال است
برز:بلندی ،مجاز ازشکوه وزیبائی .
یال:گردن وبن گردن،مجاز ازقدرت است ـــ موی بلندگردن شیر واسب که یال نامیده شده درفرهنگ نامه ها موی یال است ـــ
مناسب ودرخورشوهری من زال ،پورسام است که نیروی شیر وقد وقامتی بلند دارد.
377 ـــ گرش پیرخوانی همی یا جوان
مــــــراورا بجـــــــای تن ست وروان
گرش:اگر اورا
خوانی همی:همی خوانی ،می خوانی
بجای:درحکم،مانند ،به عوض ،برابر.
اکنون اگر اورا پیربنامی یا جوان بخوانی اوبرای من درحکم جسم وجان است ،اوهمه چیز من است.
پایان بخش بیست ویکم
#محمود_امیر_عبداللهیان
#گزارش_ابیات_شاهنامه
#منوچهر بخش بیست ویکم
358 ـــ پرستندگان را شگفت آمد آن
که بی کــــاری آمــد زدخــــت ردان
را :کهنگی زبان است ویژگی سبکی می توان انگاشت که را نشان فک اضافه بود است شگفت پرستندگان !!
آن:ضمیر اشاره است منظور عشق رودابه به زال است که درلت دوم به بیکاری ازدخت ردان تفسیر شده است.
بیکاری:بیهودگی ،بطالت ،کاربیهوده
دخت ردان: کنایه از رودابه است.
خدمتکاران شگفت زده شدند ازاینکه رودبه ـــ دخت پهلوان مهراب ـــ دچاربیهودگی شده است کاری بیهوده را آغاز کرده است .
359 ـــ همه پاسخش را بیاراستند
چُن آهـــــــــرمن ازجای برخاستند
همه:ضمیراشاره یعنی همه ی پرستندگان
پاسخش را:درپاسخ او یا به پاسخ او
بیاراستند:آماده شدند ،اراده کردند تادر پاسخ نـــه بگویند
چن:به پیش چ ریختی از چون است ،مانند ،مثل مانواژاست.
آهرمن:اهریمن ،دیو برخاستند:بپا ایستادند همه ی خدمتکاران درپاسخ او آماده شدند ـــ که به اونه بگویند ـــ وچون دیوی برپای ایستادند
360 ـــ که ای افسر بانوان جهان
سرافـــــــراز تر دختر اندر مهان،
افسر:تاج این واژه فارسی است وبا افسر که وامواژه از زبانهای غربی وبمعنی کارمند وافسر نظامی دو تاست.
سرافرازتر:سرافرازترین صفت برتر بجای صفت برترین .
اندر:در وویژگی سبکی است
مهان:ج مه بکسرم مهتران،بزرگان
اندر مهان:درمیان بزرگان
(آنها گفتند :) که ای تاج سر بانوان گیتی ،سرافرازترین دختر درمیان بزرگان
...بیت موقوف المعانی است.
361 ــــ ستوده زهندوستان تا به چین
میـــــان بتستان چـــــو روشن نگین
ستوده:پسندیده ،درخورستایش وپسند
هندوستان وچین سرزمین های پهناوری درهمسایگی کابل ،درروزگارباستان کابل دروازه هندوستان بوده است که درین داستان درپادشاهی خاندان مهراب است ورودابه شاهدخت این سرزمین می باشد.
بتستان: شبستان وحرم ، بتخانه ،بتکده که به زیبارویان مانند بت اشاره دارد.
درشاهنامه فغستان نیز به همین معنی است.
چو:چون،مانند ،مانواژاست ورودابه به نگینی تابناک مانندشده است.
توکه ازدروازه هندوستان کابل، تا دورترین شهرهای چین ، ترا می پسندند ودرزیبائی می ستایند درمیان زنان شبستان چنان می درخشی که نگین درانگشتری.
362 ـــ به بالای تو درچمن سرونیست
چو رخســــار تو تابش پــــــرو نیست
بالا:قدوقامت است ،بلندی
پرو:کوتاه شده پروین است خوشه پروین فارسی که هفت ستاره کوچکند وتازیان آنرا عقدثریا گویند ـــ
به نقل از فرهنگ بسامدی فریتزر ولف پرو همین یکبار درشاهنامه آمده است ولی پروین چند بار بکار رفته است ـــ
سروی درچمن به بلندی قامت تونیست وخوشه پروین به درخشندگی رخسار زیبای تو نــه
363 ــ نگار رخ توزقنوچ،رای
فرسد همی سوی خاورخدای
نگار:تصویر رودابه درزیبائی ودلارائی،به نگاره هائی ماننده آمده است که ایوانها را با آن نقش می زده اند ومی آراسته اند.
قنوچ:بتشدید ن شهری درهند باستان گویا پایتخت اساطیری هند دانسته آمده است رای: لقب شاهان هنداست راج، همان که درمها راجه باقیمانده است
خاور خدای:شاه خاور لیکن خاور افزون برمشرق که برآمد جای خورشید است ،مغرب هم معنی می شود همان فروشدجای خورشید که این معنی درین بیت محتمل تر است .
(تو درزیبائی چنان شهره ای،که) تصویر تورا شاه هند از قنوچ برای پادشاه خاور می فرستد.
364 ـــ ترا خود به دیده درون شرم نیست؟
پـــــــــدر را به نــــــــــزد تو آزرم نیست؟
خود:ضمیر مشترک است وبدل از تو را نشان فک اضافه است چشم تو یا چشم خودتو !
به ....درون :دوحرف اضافه برای متمم وویژگی سبکی است.
آزرم: دراینجا حرمت ،احترام عزت هردولت پرسشی است وازنوع پرسش هنری یا استفهام انکاری ـــ که مفید نفی است.
نگاه کنیدبه دکتر کزازی نامه باستان جلد یکم رویه ۱۱۲ ـــ
درچشم تو شرم وحیا نیست وپدر نزد تو احترام وعزت ندارد .
365 ـــ که آنرا که بندازد ازبر پدر
توخـــواهی که گیری مرورا به بر
انداختن:دورافکندن، خوارکردن
بر :درهردولت یعنی سینه ،آغوش،کنا
آن کس که پدر اورا ازآغوش خود دورساخته ودور افکنده تومی خواهی بعنوان همسر درآغوش بگیری.
ادامه دارد
#محمود_امیر_عبداللهیان
345-ازآهو همان کش سپید است موی
نگوید سخن مردم عــــیب جوی
آهو:عیب ،آگ
کش :که ،حرف ربط یا پیونداست وش ،ضمیر پیوسته سوم کس ، واز آن مو ؛ مویش .
سخن:دراینجا واقعیت ،حقیقت .
ازعیب ـــ وکاستیها دراو ـــ همانست که مویش سپید است ولی مردم عیب جوی حقیقت وواقعیت را نمی گویند، دکترخالقی.
346 ـــ چوبشنید رودابه آن گفت وگوی
بــــــــرافروخت وگلنارگـــون کرد روی
آن گفت وگوی:ترکیب وصفی است ،گفتگوی مهراب وسیندخت درباره زال.
برافروخت: رخسارش سرخ شد ، فعل پیشوندی و ناگذراست ،منفعل شد .
گلنارگون:برنگ گل انار ،نار کوتاه شده ی انار است وگلنار گل اناراست که سرخ است وگون پسوند مانندگی است. گلنار گون کردن روی یعنی سرخ شدن چهره که گزارش همان برافروخت است.
رورابه وقتیکه آن گفتگوی ـــ مهراب وسیندخت ـــ را شنید (ازاحساس عشق)منفعل شد وچهره اش مانند گل انارسرخ شد
347 ــــ دلش گشت پرآتش ازمهر زال
ازاو دورشد رامــــش وخــــورد وهال
آتش:استعاره از تاب وتب دلباختگی است .
رامش:آسودگی وشادی.
خورد:خوراک وخوردن ،مصدر مرخم است.
هال:صبروشکیبائی ،آرامش وبهروزی.
دل رودابه ازعشق زال ،پرازتب وتاب شد وآسودگی وشادی،خوردن و صبر وشکیبائی از او دورگشت
ـــ ازویژگیهای بنیادین دلشدگی ،دربزمنامه های کهن یکی آن است که دو دلباخته از راه گوش عاشق می شوند ازدید جامعه شناسی پایه این ویژگی درپرده بودن زنان می توانست بود ـــ
دکترکزازی ،نامه باستان ،جلد یکم رویه ۴۰۴
348 ــــ چوبگرفت جای خردش،آرزوی
دگــــرشد به رای وبه آییـــــن وخوی
جای خردش: ش ،ضمیرپیوسته سوم کس ومضاف الیه خرد است وخرد خود مضاف الیه جای است جای خرد او که بدون را مفعول جمله است .
آرزوی:عشق ،دلدادگی.
دگرشد:دگرگون شد،عوض شد.
رای وآئین وخوی:درمعنی اندیشه و رفتارواخلاق است وهرسه اسم معنی وآرایه ی نامشمار
چون عشق جای خرد اورا گرفت ـــ خرد از او دورشد ــــ اندیشه ورفتار واخلاق او عوض شد (وبکلی تغییر حال داد). دکتر خالقی
349 ـــ ورا پنج ترک پرستنده بود
پرستنـــــــده ومهـــربان بنده بود
ورا:اورا ،برای او ورا...بود :او...داشت
ترک:کنایه از زیبا روی است چنانکه مردمان ،طراز وچگل به زیبائی نامبردارند .
پرستنده: رهی ،خدمتکار.
(رودابه)پنج خدمتکار زیباروی داشت که براو مهر می ورزیدند ـــ همچون دایگان مهربان او بودند ـــ
ـ 350 ـــ بدان بندگان خردمند گفت
که بگـــــشاد خواهــم نهان ازنهفت
بدان:ریختی از به آن است مانند بدین که ریختی از به این است.
بندگان:ج بنده همان خدمتکاران که به خردمند نیز وصف شده اند.
بگشاد خواهم: خواهم گشاد فعل آینده است وب ویژگی سبکی است ،گشادن بمعنی باز کردن ،آشکارکردن .
نهان:راز،،سر
نهفت: بمعنی درون وضمیر دراینجا
رودابه به آن خدمتکاران خردمندخودگفت :که رازی را از درون خود آشکارخواهم کرد.
ادامه دارد
#محمود_امیر_عبداللهیان
332- به دیبا وگوهر بیاراسته
بسان بهشتی پراز خواسته
دیبا :پرنیان ،ابریشم ،پوشاک ابریشمین
گوهر :یاگهر بضم گاف ،سنگ قیمتی که تازی شده ی آن جوهر وجمع آن جواهراست .
بیاراسته :آراسته ،آرایش شده
این واژه صفت مفعولی و بخشی از فعل آراسته بود می باشد.
بسان:مانند ،مثل ادات تشبیه یا مانواژاست .
بهشت:پردیس که با ی نکره آمده وبا صفت پراز خواسته وصف شده است.
خواسته:نعمت ،مال،دارائی
زر وسیم گنج خانه رودابه به پوشاک ابریشمین وگوهرها مانند بهشتی پرازنعمت ـــ زروسیم وگوهر ــآرایش شده بود
333 ـــ بپرسید سیندخت مهراب را
زخوشــــاب بگـــشاد عنــــــاب را
مهراب را:از مهراب.
خوشاب :آبدار ودرخشان بیشتر صفت در وگوهر است ونیز بمعنی مطلق در ومروارید است دکتر خالقی،یادداشتهای شاهنامه ،بخش یکم،رویه ۲۱۹ خوشاب درین بیت استعاره از دندان است.
عناب: به زبر ع ـــ به گویش فارسی زبانان ــــ و بشدید ن نوعی سنجد است با مصرف داروئی سرخی آن بدید است واستعاره ازلب ٫٫واژه تازی عناب ـــ بضم ع وتشدید ن ـــ میوه ای است سرخ وشفاف که دراینجا کنایه ازلب است
وعناب از خوشاب گشادن ،کنایه است ازلبان سرخ آبدار را به سخن گفتن گشادن ودندانهای سپید درخشان را نمایاندن ،،
یادداشتهای شاهنامه ،بخش یکم ،رویه ۲۱۹ استاد دکتر کزازی نیز اینگونه گزارش می کند :عناب استعاره ازلبان وخوشاب استعاره از دندانهای وی ،خوشاب ویژگی در است نخست به کنایه ایما از در به کار رفته است وسپس به استعاره از دندان ٫٫گشادن عناب ازخوشاب ،خود کنایه ایست ایما ازدهان گشودن وسخن گفتن .
نامه باستان جلد یکم ،رویه ۴۰۴ .
سیندخت دهان گشاد وسخن گفت واز مهراب پرسید...این بیت موقوف المعانی است
334 ـــ که چون رفتی امروز و وچون آمدی
که کــــــوتاه بــــــــاد از تــو دســـت بدی
چون:چگونه ،قید است.
باد:باشد،فعل دعاست از مصدربودن.
دست بدی:اضافه اقترانی است پیشتر آنرا استعاره مکنیه می گفتند.
لت دوم جمله معترضه دعائی است ونقشی در روال داستان ندارد
... امروز چگونه رفتی وچگونه بازگشتی ــــ بدیها از دو دور باد ـــ دست بدی از توکوتاه باد
335 ـــ چه مردی است این پیر سر پورسام؟
هــمی تخــت کام آیــدش گـر کــنام
چه مردی است:چگونه مردی است؟
پیر سر:بسکون ر درپیر بمعنی سپید مو ،کسی با موهای سپید ، کهنسال وپیر.
کام:آرزو
گر:یا
کنام:خانه درندگان وآشیانه مرغان شکاری ،آشیانه سیمرغ دراینجا .
این پسر سپیدموی سام چگونه مردی است ؟
آیا آرزوی آو تخت شاهی است یا آشیانه سیمرغ ـــ کنایه ازبزرگ شدن زال درکنام سیمرغ است .
336 ـــ خوی مردمی هیچ دارد همی؟
پــــی نامــــداران سپــــارد همی ؟
خوی مردمی:ترکیب وصفی است بمعنی خوی انسانی گرچه مردمی حاصل مصدر یا مصدر یائی است اما کارکردش صفت است مانند دل سنگ که وقتی به ریخت دل سنگتر درمی آید صفت بودن آن ناگزیر است ؟!
هیچ:اصلا ،هرگز این معنی بیشتر ازآن جمله با فعل منفی است درجمله مثبت هیچ بمعنی اند واندک درست است .
پی:گام،قدم.
سپارد:مضارع ساده ازسپردن.
درشاهنامه سپردن به زبر دوم وهم پیش دوم بمعنی طی کردن وگذاشتن.
پی کسی راسپردن:براثر کسی رفتن،ازکسی پیروی کردن ،خود رابا کسی همسنگ وبرابر دانستن.
آیا زال اندک خوی مردمی دارد؟ براثرنامداران گام می زند؟ ایا می توان اورا درشمار پهلوانان گرفت؟
یادداشتهای شاهنامه ،بخش یکم ،رویه ۲۱۹
لت دوم همان زبانزد پای جای پای کسی نهادن است.
پایان بخش نوزدهم
#محمود_امیر_عبداللهیان
#گزارش_ابیات_شاهنامه
# منوچهر بخش نوزدهم
320 ـــ سپهدارتازی سر راستان
بــرین بــر بگوید یــکی داستان،
سپهدارتازی:بزرگی ازتازیان که حکایت از سوی او باز گفته می آید وبه سر راستان توصیف شده است،
؛ سر راستان هم یعنی سرکرده وبزرگ راستگویان وراستکرداران تازی:نام دیگری است عرب ها را ، ازچندریشه گرفته شده است ـــوبایسته جستاری درازدامن است ودراین مقال نمی گنجد ـــ
بر...بر:دو حرف اضافه برای متمم وویژگی سبکی است.
این:که ضمیراشاره ومتمم است بمعنی موضوع،مقوله همین گفتاری که ما پی می گیریم.
داستان:مثل،حکایت ،یا مثل وحکایتی که زبانزد شده است .
یکی داستان:داستانی
بزرگ تازیان،سرکرده راستگویان دراین مقوله داستانی گفته است ...بیت موقوف المعانی است.
321 ــ که تازنده ام چرمه جفت من است
خــم چـــرخ گـــردان نهـــــفت من است
که تا زنده ام:مجاز از همیشه تا پایان زندگی .
چرمه:اسبی که چهار دست وپای او سفید است ( دربرابر دیزه ) اسب سفید وگویا دراینجا به معنی مطلق اسب است.
چرخ گردان:آسمان گردنده،سپهر که گذشته از گردنده، خمیده نیز تصویر شده است .
جفت:یار همسر .
نهفت: اسم مصدر ازنهفتن ،همان مصدر مرخم یعنی جای آرامش،آرامگاه،شبستان
...که تازنده ام تنها یارمن اسب من است وخانه ی آرامش وشبستان من، خم سپهر گردان است یعنی همیشه برپشت اسب نشسته ام وچون گردون گردنده دمی آسایش ندارم.
دکترخالقی ،یادداشتهای شاهنامه ،بخش یکم ،رویه ۲۱۸
چنان می نماید که استاد ٫٫خم چرخ گردان ،، را چونان کنایه ای ازکرانه وافق بکاربرده است وازآن فراخنای بیابان راخواسته است که سپهدار تازی برنشستن برچرمه وهمواره برآن تاختن وروان بودن را برزن ستاندن وبنیاد نهادن خانواده ـــ موضوع بیت پسین ـــ خوشتر می دارد ؛آسمان درآنجا که با زمین پیوند می گیرد خم وچنبری دارد .
دکتر کزازی ،نامه باستان ،جلد یکم رویه ۴۰۳
322 ـــ عروسم نباید که رعنا شوم
بنـــزد خـــردمند کــــــانا شــــوم
عروس: زن ونامزد،محبوب ،دلدار برگردان این واژه تازی، پیوگ است وپیوگانی بمعنی عروسی عروسم نباید: مرا عروس نمی باید ،مرا عروس بایسته نیست ،نیازی به عروس ندارم .
که : دربیان تعلیل وسبب است ٫٫زیراکه،چونکه،،
رعنا :خودپسند این واژه تازی نیز مادینه ارعن است وهردو اسم تفضیل (افعل تفضیل )اند.
کانا:ابله ،نادان ،احمق،گول (کودن وکالیو گامی بالاتر از ابلهی ونادانی است ).
یاروهمسر(ی جزاین دلدار که گفتم )نباید ـــ بایسته ی من نیست ـــ تا (چون زنان)خودپسندی وخودآرائی(شاید سستی وکاهلی )پیشه نکنم ودر نزد خردمندان ابله بشمار نیایم .
دکترخالقی ،یادداشتهای شاهنامه بخش یکم رویه ۲۱۸
سپهدار تازی می گوید که:اورا نیازی به ستاندن زن نیست ،زیرااگرچنین کند ،درنزد خردمند گول ونادان وسبک مغز شمرده خواهد شد ـــ واین گفته نمونه دیگری است ازدید وداوری تازیان کهن درباره زن .
دکتر کزازی،نامه باستان ،جلد یکم ،رویه ۴۰۳
324 ـــ همی بودپیچان دل ازگفت وگوی
مــــگر تــیره گـــرددش ازایـــن آب روی
همی بود:می بود،بود فعل گذشته ساده هست که به ریخت استمراری آمده است وویژگی سبکی است.
پیچان دل:مضطرب ،مشوش صفت مرکب است .
گفت وگوی:حرف مردم،بدگوئی دیگران دراینجا.
آب روی:شرف،حیثیت آبروی دراصل اسم مرکب است که به ضرورت وزن کسره اضافه درآب باقی مانده است ش در گرددش: ازآن آبروی است آبرویش تیره گردد.
تیره شدن آب روی:آبرو ریزی،بی آبرو شدن .
( زال همواره ) ازحرف مردم وبدگوئی آنان مضطرب ومشوش بود مبادا که ازاین (عاشقی بردخت مهراب )آبرویش بریزد، بی آبرو شود.
325 ــــ همی گشت یکچند برسر سپهر
دل زال زر تا ســـــرآگنـــــــد مــــــهر
همی گشت:می گشت لت نخست یعنی زمانه یکچند گذشت یا چندی گذشت.
آگند:گذشته ساده از آگندن یعنی پرکردن ،انباشتن مهر فاعل جمله ودل باحذف را مفعول مجرد است ،همان مفعول بیواسطه.
زال زر:زال سپید موی زر صفت زال است وهردو واژه بمعنی سپید موی است ـــ گویا این دو واژه هوزوارش یک دیگر بوده اند ـــ
زمانه یکچند گذشت مهر ،دل زال زر را تا سر گرفت. ظاهرا می توان اگندن را درحالت ناگذر دانست ولت دوم را چنین معنی کرد :دل زال زر تاسرازمهرپرشد .
یادداشتهای شاهنامه ،بخش یکم ،رویه ۲۱۸
ادامه دارد
#محمود_امیر_عبداللهیان
#فایل_صوتی_شاهنامه
#شاهنامه_خوانی
(قسمت صد و سی و هفتم)
با صدای استاد
#جلال_الدین_کزازی
شامل: منشور دادن کیخسرو به گیو، منشور دادن کیخسرو به توس، دادن پادشاهی به لُهراسب توسط کیخسرو
@hakimtoosi
#ایران_توران_ترک_و_تازی
از نگاه شاهنامه فردوسی
#بخش_نخست
بحث درباره نگاه «شاهنامه فردوسی» به ایرانیان، تورانیان، ترک ها و تازی ها، و همچنین به مفاهیم نژاد، تیره و تبار را چنانکه وعده داده بودیم در این هفته پی می گیریم.
بخش اول بحث که در هفته گذشته پخش شد، هم اکنون بر روی وبسایت رادیو فردا در دسترس است.
در آغاز برنامه این هفته «دیدگاهها» پرسیده ایم: چگونه می توان بیت هایی را که پس از درگذشت فردوسی دیگر شاعران، وارد نسخه های بعدی شاهنامه کرده اند از سروده های اصیل فردوسی تمیز داد.
کارشناسان این گفتگو عبارتنذ از: جلال خالقی مطلق، استاد ارشد زبان و ادبیات فارسی در بخش مطالعات ایرانی دانشگاه هامبورگ، مصحح شاهنامه و گردآورنده آنچه اهل فن نسخه برتر و منزه شاهنامه نامیدهاند، احمد صدری، مترجم شاهنامه مصور اخیر به زبان انگلیسی و جامعهشناس در شیکاگو و خداداد رضاخانی، مورخ دوران باستان با تمرکز روی ساسانیان در برلین.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❓آقای خالقی مطلق شما در بعضی از ابیات معروف که در آنها بدگویی به عربها دیده میشود نسخه تصحیح شده خودتان از شاهنامه فردوسی با کاربرد واژه الحاقی یاد کردید. معنی این چیست و مبنای این تمایزگذاری چیست؟ اگر بشود چندتا نمونه هم برای شنوندگان ارائه بدهید خیلی خوب میشود.
⭐️ جلال خالقی مطلق: بعضی از ابیات هست مثل «زشیر شتر خوردن و سوسمار/ عرب را به جایی رسیده است کار/ که تاج کیانی کند آرزو/ تفو بر تو ای چرخ گردون تفو» که خیلی معروف است، از فردوسی نیست. این را دیگران به شاهنامه الحاق کردند و در متن من هم میبینید هیچ وقت سعی نکردم سخنی را که به فردوسی الحاق کردند، چون در دفاع از ایران است به متن شاهنامه وارد کنم. یا مثلاً واژههای عربی را از شاهنامه بزنم به خاطر اینکه بگویم فردوسی عربی به کار نبرده. هرگز من این کار را نکردهام. تمام کسانی که کارهای مرا تحریف کردهاند و نقل کردهاند این را گواهی میدهند.
بنابراین این ابیات الحاقی است. ولی در ایراندوستی فردوسی [شکی نیست]. گذشته از این همین ابیات الحقاقی تحت تاثیر شاهنامه به وجود آمده. این افکار ملی فردوسی و شاهنامه است که باعث این ابیات الحاقی شده. همچنانکه افکارتشیع آن هم بعضی از افکار تسنن را به احساسات واداشته و ابیاتی به ضد آنها گفته. اینها همه عمل و عکسالعمل است.
❓چند نمونه از ابیات الحاقی را به جز این یکی که گفتید الحاقی است میشود بگویید؟
مثلاً فرض کنید رستم میرود فیل سفید را میکشد. این الحاقی است. در همه شاهنامههای چاپی قبل از من بوده. یا نریمان میرود یک دژی را فتح میکند که باز الحاقی است. از این روایات الحاقی بسیار زیاد است که من اینها را در مقالات معرفی کردهام. ولی در موضوع بحث ما این قطعه که عرض کردم مثال خوبی بود. اینکه ما اینطور فکر نکنیم که هر ناسزایی که به عرب و ترک گفته شده حتماً از فردوسی است. یا مثلاً ابیات ضد زن که در شاهنامه آمده. بارها و بارها گفتیم که این ابیات الحاقی است و در هیچیک از دستنویسهای من نیست. من پنجاه دست نویس را بررسی کردم. ابیاتی مثل «زن و اژدها هر دو در خاک به» اصلاً وجود ندارد. ولی باز اینها ابیاتی است که بعضی کاتبان در خیلی متاخر وارد شاهنامه کردند. باز تاکید میکنم یک کسانی با سوء نظر این ابیات را به فردوسی نسبت میدهند. میخواهند یک شاعر ملی ما را به نوعی منفی جلوه بدهند.
#ایران
#ترک
#توران
#شاهنامه
#فردوسی
به ما در اندیشه بپیوندید:
https://telegram.me/joinchat/BTrZbkBkocFS2Bl-RJ_V-g
@Andishe00
@hakimtoosi
#داستان_های_شاهنامه
#قسمت_نود_و_دو
#فریناز_جلالی
#ساختن_ایوان_مدائن
وقتی شب شد همه پاسبانان نام قباد را بر زبان میآوردند . شیرین از خواب پرید و شاه را خبر کرد . شاه رنگ از رویش پرید و فهمید که گفتار اخترشناس تحققیافته است . شاه گفت : باید شبانه برویم و از فغفور کمک بخواهیم . وقتی سپاهیان به قصر رسیدند شاه نبود . خسرو لباس سربازان را پوشید و در باغ قصر بود . روز بعد احتیاج به غذا پیدا کرد پس باغبانی را دید و گفت : این گوهر را ببر و با آن نان و گوشت تهیه کن . باغبان به نانوایی رفت ولی نانوا نتوانست بقیه پولش را بدهد پس هر دو به نزد گوهرفروش رفتند . او گفت : این گوهر در گنجینه خسرو است . تو این را از کجا دزدیدی ؟ پس هر سه سوی زادفرخ رفتند . زادفرخ گوهر را به شیروی نشان داد . شیروی گفت : اگر صاحب این گوهر را نشان ندهی سرت را میبرم . باغبان گفت : شاها در باغ مردی زرهپوش این را به من داد . شیروی سیصد سوار را سوی او فرستاد اما سپاه وقتی خسرو را دید گریان شدند و به زادفرخ گفتند : او پادشاه است . زادفرخ نزد خسرو رفت و گفت : همه مردم با تو دشمنند بهتر است تسلیم شوی . خسرو یاد حرف ستارهشناس افتاد که گفته بود : مرگ تو در میان دو کوه به دست بندهای است . یک کوه زرین و یک کوه سیم ، آسمان تو زرین و زمین آهنین .
خسرو با خود گفت : این زره زمین من و سپر آسمان من است همانا دوره من سررسیده پس تسلیم شد . پیلی نزدش آمد و او سوار شد . قباد دستور داد که او را به تیسفون ببرند و کسی به او بیاحترامی نکند . گلینوس با سی هزار سوار نگهبان او شدند . بنابراین بعد از سیوهشت سال پادشاهی خسرو سرآمد و قباد (شیروی) به پادشاهی رسید .
چنینست رسم سرای جفا
نباید کزو چشم داری وفا
@hakimtoosi
درود دوستان جان🌹🌹
برای دستیابی به نخستین پیام کانال ، نوشته ی بالا را لمس کنید
سپاس از مهرتان🙏🌹