سوغات ناصرالدین شاه قاجار از شهر وین به تهران در سال ۱۲۵۳ هجری شمسی
ناصرالدین شاه در جریان سفر خود به فرنگ پروانهای را داخل پاکت گذاشته و آن را به عنوان سوغات فرنگ با خود به تهران میآورد. در این بین دست خطی را در کنار پروانه مینویسد و در آن از عجیب بودن پروانه و سوغات ارزشمند خود سخن میگوید که قرار است آن را در اتاق عکسهای خود قرار دهد.
متن دست خط بدین شرح است: پوانهای است بزرگ. روز چهارشنبه ۱۱ شهر جمادی الثانی سنه ۱۲۹۰ صبح که در مقر لاکسامبورغ ( لوکزامبورگ) شهر وین پایتخت مملکت اطریش از خواب برخواستم، چسبیده بود به پنجره اطاق و متصل حرکت میکرد، نمیتوانست بپرد. به باشی غلامبچه و دهباشی گفتم گرفتند. توی این پاکت گذاشته شد که انشاءالله تعالی به یادگار به تهران ببرم، در اطاق عکسخانه بگذارم انشاءالله تعالی.
@Worldax 🌐
🏴🔥
🥀 از این به بعد و بعد از این ...
🥀 آواره زینب ...
『 سَلامٌ عَلی قَلبِ زَینَبِ الصَّبور 』
#امان_از_دل_زینب
#تمام_شد
🌐 @Iran_Iran
باز هم روز دهم ساعت سه ، ساعت سر
ساعت وقت ملاقات سری با مادر
ساعت رفتن جان از بدن یک خواهر
چون خداحافظی پیرهنی با پیکر
ساعت سینه مولا شده سنگین ناگاه
ریخت عبدلله از آغوش اباعبدالله
ساعت غارت خیمه شده آماده شوید
دین ندارید شما ، لااقل آزاده شوید
بکشیدش سپس آماده منظور شوید
او نَفَس می کشد از اهل حرم دور شوید
#سید_حمید_رضا_برقعی
#عصر_عاشورا
مقابل قتلگاه
حرم سیدالشهدا
▪️کانال شعرعقیق
@aghighpoem
خونه هاشون این نیست که وایسن اونها بیان دیدن ایشون در مشهد وقتی مشرف می شن حضرت رضا (علیه السلام) چند روز ایشون مشهد وامیستن که همه ی فامیل هاشون رو ببینند تا روزی که پدرخانم و مادرخانم شون زنده بود مثل پدرومادر خودشون چهارراه راهنمایی تو مشهد ایشون حتما می رفتند به دیدار و هر موقع پدر خانم شون می رسید دست پدر خانمش رو می بوسید مثل پدر
#رهبر
❤️سلام به همه مامانهای گل و عزیز❤️
♦️امروز میخوام یکی از تجربه های خودم را به عنوان یک پیشنهاد با شما عزیزان مطرح کنم👈👈👈👈
✅یکی از کارهایی که انجام دادم و خودم فکر میکنم نتیجه ی خوبی گرفتم این بود که بیشتر مواقع اگر قصد داشتیم اسباب بازی برای پسرم بخریم و یا چیزی لازم داشت، برنامه ریزی میکردیم در یکی از اعیاد و مناسبتهای مذهبی براش میخریدیم و به همون اسم نامگذاری میکردیم. خانه سازی غدیر، توپ فطر، کامیون رمضان، ماشین احیا و....
✅مثلا ماشین نماز، ماشینی هست که یکبار وقتی با پدرش از مسجد برمیگشتن براش خریدن.
✅یا ماشین احیا را یک شب در راه رفتن به احیا براش گرفتیم که توی مراسم باهاش بازی کنه. با وجودی که حدود دو سالش بود کل سال را تا ماه رمضان بعدی همیشه از مراسم احیا و اینکه چقدر بهش خوش گذشته و دوست داره دوباره بره احیا صحبت میکرد و منتظر بود. جالب بود که سال بعد هم حتما میخواست که با ماشین احیا بیاد مراسم
✅سعی میکردم برای این مناسبتها، هدیه ای که تهیه میکنم اسباب بازی باشه نه لباس که بیشتر و طولانی مدت استفاده بشه و در ذهن بچه بیشترحک بشه.
✅مثلا پسرم دو سالش نبود که یک جعبه بلوکهای خانه سازی براش خریدیم و اسمش را گذاشتیم خانه سازی غدیر، شاید توی اون سن من نمیتونستم هیچ توضیحی در مورد این عید برای یک بچه ی زیر دو سال بدم ولی با این روش حداقل این اسم توی ذهن بچه با یک خاطره ی خوب باقی مونده و حس خوبی را بهش منتقل میکنه و مرتب این اسمها را تکرار میکنه، مامان خانه سازی غدیر را میاری بازی کنم، مامان ماشین نمازم را ندیدی و ...
✅ تا اینکه امسال که حوالی عیدغدیر ۴/۵ ساله بود تونستم قصه را تا حدودی براش تعریف کنم.
✅خودم حس میکنم که همین تکرار این کلمات به صورت مستمر و نقش بستن خاطرات خوب از این کلمات توی ذهن بچه تاثیر خیلی خوبی روی ذهنیتش نسبت به این اسامی و مناسبتها داره.
✅البته مثلا کیک یا شیرینی پختن در اعیاد را هم انجام میدیم ولی تجربه ی من این هست که این نامگذاری تاثیرش بیشتر و عمیق تر بوده قطعا چون به صورت مستمر و متناوب تکرار میشن.
#مادرانه_های_مشترک
#ایده_نامگذاری_هدایا
#ایتا
رهبر انقلاب در یکی از سفرهای استانی رهبر بعد از نماز صبح فرمودند من میخواهم به گلزار شهدا بروم گفتیم ما برای شما رفتن به گلزار شهدا را جزء برنامهها قرار دادهایم فرمودند: نه همین الان میخواهم بروم.
بالاخره رفتیم وقتی به گلزار رسیدیم به محافظین خود گفتند کسی همراه من نیاید میخواهم تنها بروم! رفتند سر قبر یک شهید که همسر و دختر شهید آنجا بودند دختر شهید افتاد روی پای آقا و شروع کرد به گریه کردن.
بعد از احوالپرسی و چند دقیقه صحبت ایشان برگشتند. برای ما خیلی سوال شد رفتیم و از آن خانمها سوال کردیم قضیه چه بود. همسر شهید گفت دیشب من از طرف بنیاد شهید سهمیه ملاقات با رهبر انقلاب داشتم ولی به دخترم سهمیه نرسید بدون اطلاع او رفتیم به ملاقات و برگشتیم.
اما دخترم فهمید که ما با رهبر انقلاب دیدار داشتیم خیلی ناراحت شد رفت داخل اتاق و عکس پدر شهیدش را بغل گرفت خیلی گریه کرد. صبح موقع اذان نمازش را که خواند گفت مادر بلند شو بریم گلزار شهدا! گفتم الان؟ آخه چرا الان؟ مگه چی شده؟ با گریه گفت بابا اومد به خوابم گفت دخترم اگر میخواهی آقای خامنهای را ملاقات کنی بعد از نماز صبح بیا سر قبر من!
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💚💚💚💚
💙💙
💖
📚 داستان عبرت آموز
@Dastanvpand
#خیانت_همسرم
داستان زندگی من از اونجایی شروع شد که من دانشگاه قبول شدم و با کاوه نامزد بودم منو کاوه خیلی باهمدیگه خوب بودیم اما غافل از اینکه با یه دوستی ساده ،خودم با دستای خودم زندگیمو نابود کردم😞
ما بعداز گرفتن یه مراسم عروسی با شکوه زندگی مشترکمونو شروع کردیم😍 من مشغول درس خوندن بودم و اونم مشغول کاراش بود زندگی خوبی داشتیم
چندروزی به سالگرد ازدواجمون مونده بود که من میخواستم شوهرمو سوپرایزکنم☺️ ،از قبل همه خریدامو انجام داده بودم تصمیم داشتم که آخر هفته رو باهم باشیم
یروز به کاوه گفتم که تصمیم دارم برم خونه مادرم واسه دیدن خاله و خواهرم که اونجا هستن به این بهونه میخواستم برم کیکی🎂 رو که سفارش داده بودمو تحویل بگیرم که تاوقت برگشتنم کاوه دیگه میرفت سرکارش منم خونه رو واسه شب آماده میکردم ،
@Dastanvpand
وقتیکه از شیرینی سرا سفارشو تحویل گرفتم به سمت خونه راه افتادم وپشت در که رسیدم کلیدو توی قفل در چرخوندم و درو که باز کردم با ورودم به خونه ، لحظه ایو توی زندگیم تجربه کردم که باوجود اینکه ازاون روز مدتها گذشته بازم باورم نمیشه😔 ،که کاوه با دوستم توی خونه تنهابودن با دیدن من وکیکی که توی دستم بود کاملا شوکه شده بودن دروبستمو واقعا رفتم خونه مادرم😣 تو این مدت با کلی فکرکردن به زندگیم پی به اشتباه خودم بردم که من خیلی زودبه خوب بودن ظاهر زهرا که دوستم بود #اعتماد کردم .😞
زمانیکه توی دوران نامزدی بودیم یه روز که من و زهرا دانشگاه بودیم کاوه به من زنگ زد و گفت که بین تایم کلاسا میاد دنبالم که ناهارو باهم بیرون باشیم اگه میرفتم زهرا تنها می موند بهش اصرار کردمو ازش خواستم که همراهمون بیاد،
اونم قبول کرد این بزرگترین حماقت غیرقابل جبران زندگی من بود😞
که زمینه ی آشنایی کاوه و زهرا شدم امیدوارم با بیان کردن این موضوع تجربه ای برای امثال خودم بوده باشه..
#داستانک #واقعی #عبرت_آموز
#خیانت
@Dastanvpand
🈹🈹🈹🈹🈹🈹
❤
💙💙
💚💚💚💚
💖💖💖💖💖💖💖
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
#همه_با_هم_هم_سفره_ایم
#سهمی_از_مهربانی
#رمضان_۱۴۰۰
#گزارش_مالی
#شماره_بیست_و_چهار
سفره ای به وسعت ایران ...
مهری به وسعت ایران ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 پویش تهیه 500 بسته مواد غذایی برای نیازمندان در 31 استان کشور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کارت بانک ملی به نام محمد قاسمی:
💳 ۶۰۳۷ - ۹۹۷۴ - ۵۷۹۳ - ۰۸۸۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🙏 با ارسال این پیام به دوستان و آشنایان و هم چنین استوری کردن پویش، در ثواب این کار خیر شریک باشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ ریز تراکنشات مالی در:
🔶 https://instagram.com/hamsofreh_charity?igshid=932pab8cbl1b
🆔 @Atash_B_ekhtr
وقتی کسیو دوست داری
حتی اگه آسمونشم ستاره نداشت
با چراغ قوه بالا سرش باشید
حرفم اینه، میخوام بگم
مشتی وار یکیو دوست داشته باشید.:)❤🍃
#مَشتیوارباشید
به کانال آتش به اختیار بپوندید
👇👇👇👇👇
@Atash_B_ekhtr
@hamechitamam12
💌 #پیام_شهیدان | #مسئولین_کشور
✍🏼 سفارشی که به مسئولین کشور دارم این است که شما با خون صدها هزار شهید، معلول، مجروح و جانباز روی کار آمده اید .
پس مواظب باشید از این امکانات سوء استفاده نکنید و مصلحت اندیشی و سازش و بی تفاوتی را هم کنار بگذارید ...
#شهیدعلی_محمدکرمی_ابوالوردی
#انتخابات
با عصبانیت از آنجا خارج شدم و به خانه رسیدم.
- دخترم چقدر حالت گرفته شده؛ چه اتفاقی افتاده؟
- چیزی نشده، من میرم تا استراحت کنم.
- عجب چقدر همهشون عجیب شدن، این از پسرام این از تک دخترم متاسفم باید بیشتر کنترلشون کنم.
سرم خیلی درد میکرد و با یک ذهن پر از افکار مثبت و منفی درگیر بودم؛ چشمهام رو که بستم به خواب عمیقی فرو رفتم...
- خواهر! خواهر! پاشو یکی اومده و کارت داره!
بلند شدم و متعجب گفتم:
- چی؟ کی؟ کجا؟
به چشمهام زل زد و گفت:
- منتظرته.
حیران و نگران پرسیدم:
- خب کی هست؟ چرا اومده؟
قیافهای گرفت و گفت:
- من نمیدونم دیگه شما آشنایی باهاش اگر اینطور نبود که نمیاومد.
دلم درد میگرفت، رنگ صورتم پریده بود، توی شک بودم و نمیدونستم کی منتظر منه.
- سلام خانم. شما باید معلم دخترم باشید؟!
نفس عمیقی کشیدم، خیالم راحت شد و پرسیدم:
- ببخشید! شما؟
- پدر بهار هستم بهارِ...
تعجب کردم و خیلی عصبانی گفتم:
- چی؟ شما چطور دلتون اومد اون دختر بیچاره رو اذیت کنید؛ یعنی فقط زورتون به اون میرسید؟ شما مرد نیستین. خجالت بکشید، میتونم بگم کارتون واقعا زشت بوده و در حدتون نبوده واقعا که...
- میتونیم با هم فردا راجع بهش حرف بزنیم.؟
دستم رو به در کوبوندم و با جدیت تمام گفتم:
- آره میشه ولی شرط داره، اگر قراره حرفی زده بشه میشنوم ولی قبلش من باید حرفهام رو بزنم و شما خوب گوش کنید.
کتش رو مرتب کرد و سرش رو تکون داد.
- پس بعدا میبینمتون!
صبح که به مدرسه میرفتم، جلوی در حیاط بهار و پدرش رو دیدم؛ بهار اومد سمتم و سلام کرد.
-سلام خوشگل خانمی من! چه خبرها؟
- مرسی خاله به لطف شما بهترم.
-اوه! هوا سرده عزیزم، برو داخل.
رو به آن مرد کردم و گفتم بعد کلاسم باهاتون ملاقات خواهم داشت.
وقتی کلاس تموم شد داشتم فکر میکردم اگر اون مرد بخواد من رو مسخره کنه بخاطر حرفهایی که میزنم چی؟ مردی که من دیدم خیلی عجیب و غیر منطقی دیده میشد.
@hamechitamam12
مقدمه:
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ،
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندد ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ،
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ میخندیم، ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
@hamechitamam12
#حیوون_خونگی -همستر🐹💘*~*
---------------------------
+اول از همه به یه قفس بزرگ نیاز دارید، درب قفس نباید از پایین باز بشه. کف قفس رو با یه چیز نرم مثل دستمال کاغذی بپوشونید.^•^🧨💎
+کف قفس باید هر ماه عوض بشه،اگه زود به زود عوض کنید باعث میشه آرامش همسترتون به هم بخوره.^•^ ☔️🌸
+زود به زود باید به قفس همسترتون سر بزنید، مواد غذایی که درحال فاسد شدن هستن رو بردارید و جایگزین غذای جدید کنید.^•^🍋💕
+خونه همستر سه مدل داره، قفس سیمی، قفس پلاستیکی، آکواریم. که تو قسمت بعد راجب مزایا و معایب هر کدوم توضیح میدم.^•^🍒💦
@hamechitamam12
بضی شبا ڪه خابتون نمیبره الڪی خودتونو بزنید به خواب 😁
حالتی رو درارین ڪه خواب بد دیدین و دارین تو خاب گریه میڪنین 😉
وقتی قهرین ازین ڪارا ڪنین شدید جواب میده.
#البته از اینکه بخاطر دلخوری محلتون نده ناراجت نشین.
@hamechitamam12
منم زيبا
که زيبا بنده ام را دوست مي دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو مي گويد
ترا در بي کران دنياي تنهايان
رهايت من نخواهم کرد
رها کن غير من را آشتي کن با خداي خود
تو غير از من چه مي جويي؟
تو با هر کس به غير از من چه مي گويي؟
تو راه بندگي طي کن عزيز من، خدايي خوب مي دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکي، يا خدايي ميهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست مي دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهي يافت
که عاشق مي شوي بر ما و عاشق مي شوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته مي گويم، خدايي عالمي دارد
تويي زيباتر از خورشيد زيبايم، تويي والاترين مهمان دنيايم
که دنيا بي تو چيزي چون تو را کم داشت
وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت مي گفتم
مگر آيا کسي هم با خدايش قهر مي گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستي؛ ببينم من تو را از درگهم راندم؟
که مي ترساندت از من؟ رها کن آن خداي دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
اين منم پروردگار مهربانت
خالقت
اينک صدايم کن مرا.
با قطره ي اشکي
به پيش آور دو دست خالي خود را
با زبان بسته ات کاري ندارم
ليک غوغاي دل بشکسته ات را من شنيدم
غريب اين زمين خاکي ام. آيا عزيزم حاجتي داري؟
بگو جز من کس ديگر نمي فهمد
به نجوايي صدايم کن.
بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ايمان
قسم بر اسب هاي خسته در ميدان
تو را در بهترين اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکيه کن بر من
قسم بر روز، هنگامي که عالم را بگيرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهايت من نخواهم کرد
براي درک آغوشم، شروع کن، يک قدم با تو
تمام گام هاي مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو مي گويد
ترا در بي کران دنياي تنهايان،
رهايت من نخواهم کرد.
سهراب سپهري
@hamechitamam12
می گویند روزی ناصرالدین شاه به کریم شیره ای گفت نام ابلهان عمده تهران را بنویس !
کریم گفت به شرط آنکه نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی !
شاه به کریم شیره ای قول داد.
کریم در اول لیست اسم ناصرالدین شاه را نوشت ! ناصرالدین شاه عصبانی شد و خطاب به کریم گفت : اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نکنی میر غضب را احضار می کنم تا گردنت را بزند !
کریم گفت : مگر تو براتی پنجاه هزار تومانی به پرنس ملکم خان نداده ای که برود در پاریس آن را نقد کند و بیاورد؟!
ناصرالدین شاه گفت : بلی همین طور است. کریم گفت : من تحقیق کرده ام، پرنس همه املاک و اموال خود را در این مملکت نقد کرده و زن و فرزند و دلبستگی هم در این دیار ندارد، اگر آن وجه را به دست آورد و دیگر به مملکت برنگردد و تو نتوانی به او دست یابی چه می گویی!؟
ناصرالدین شاه گفت : « اگر او این کار را نکرده و آن پول را پس بیاورد تو چه خواهی گفت ؟»
کریم شیره ای گفت : « آن وقت نام شما را پاک می کنم و نام او را در اول لیست می نویسم !!»
کریم شیرهای دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه قاجار بود. محبوبیتش نزد شاه باعث شد که زمانی که وی مُرد سه روز عزای عمومی اعلام شود.
او در اصفهان زندگی میکردهاست و همه او را با نام کریم پشه میشناختند (به خاطر نیش و کنایه هایش)
منبع : کریم شیرهای؛ دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه قاجار
@Worldax 🌐
در مسیر موفقیت شاید نتوانید خرگوش باشید ،
اما لاک پشت بودن بهتر از سنگ بودن است
لاک پشت دیر یا زود به جایی میرسد ،
اما سنگ هرگز ...
بیاید اینو روزی سه بار
تکرار کنیم :
همونقدر که تویِ غیبتِ امام زمان نقش داریم ،
تویِ ظهور هم موثریم..
انتخاب با خودمون!
@makrobe_135
چرا حس میکنم داره از خنده هات
اشک می چکه

بدترین درد اینه که ،
مخاطب های گوشیتو چک کنی
و بخوای با یکی درد و دل کنی
ولی . . .
هیچکس و پیدا نکنی

لآبٌدْ حَــــــــــرف نَدارَم.؟.؟.؟
کـــــه
میـــــ خــــوان حرفــــــــــْ دَرآرَن

مَشْتے ⇝
☜گُنده تَر از زَمیــــــــن کِه نیســــتے…∅
☜هستے؟؟؟✓
☜زَمین با هَمِــــــه اوباهـَــــتِشّ…↺↻
⇩زیر پاے مَنه ⇩
✘پَسّ بِکـــــــِـشْ کـنِـــــار

حرارت لازم نیست ،
گاهی از سردی نگاهت میتوان آتش گرفت
تا سخرانی اقا تموم شدبلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت
می خواهم دست اقا را ببوسم
امان نداد و می خواست به سمت اقا برود که راه اون را بستم عصبی شد و تند گفت
هوو...چته میخ وام اقا رو از نزدیک زیارت کنم مثل اینکه ما از یک جد هستیم
صورت پیرمرد انگار دریا پر تلاطم و طوفانی می زد کم کم داشت از کوره در می رفت که شنیدم اقا گفتن
اشکال نداره بزار سید تشریف بیاره جلو
نفهمیدم تو اون جمعیت اقا چطور متوجه ی پیرمرد شد خودم رو کنار کشیدم پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد انگار پشت حریف قدری رو به خاک رسونده باشه با عجله راه افتاد به سمت اقا
پشت سرش به فاصله ی کمی حرکت کردم هنوز دو سه قدمی برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینه گیر کرد و زمین خورد
امدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی اقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت
به من پشت پا می زنی
سیلی اش انگار برق 220 ولت خشکم کرد تو شوک بودم که اقا رو رو به روی خودم دیدم به خودم که امدم اقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو رو صورتم بوسید و گفت
سوتفاحم شده بخاطر جدش فاطمه زهرا ببخش درد سیلی همون موقه رفع شد
بعد از سالها هنوز جای بوسه گرم اقا رو رو صورتم حس می کنم
کتاب حافظ هفت
یادش بخیر اون موقع ها کاغذ استسیل بود... الآن کپی و پیست. مثلا همین مطلبی که می بینید از 1360s.blog.ir کپی شده.
انواع شیطان و کارهاشون...
1_ ولهان: انسان را در طهارت و نماز وسوسه می کند و به شک می اندازد که این نماز باطل است🔥
2_ هفاف: ماموریت دارد که در بیابانها و صحراها انسان را اذیّت کند و برای ترسانیدن او را به وهم و خیال اندازد یا به شکل حیوانات گوناگون به نظر انسان درآید 🔥
3_ زلنبور: موکل بازاری هاست. لغویات و دروغ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زینت می دهد 🔥
ادامه داره...

انواع شیطان و کارهاشون...
4_ ثبر: در وقتی که مصیبتی به انسان وارد می شود، صورت خراشیدن، سیلی به خود زدن، یقه و لباس پاره کردن را برای انسان پسندیده جلوه می دهد 🔥
5_ ابیض: انبیا را وسوسه می کند - یا ماءمور به خشم در آوردن انسان است و غضب را پیش او موجه جلوه می دهد و به وسیله آن خونها ریخته می شود 🔥
6_ اعور: کارش تحریک شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حرکت می آورد! و انسان را وادار به زن*ا می کند
(اعور، همان شیطانی است که «برصیصای» عابد را وسوسه کرد تا با دختری زن*ا کند ) 🔥
ادامه داره...

انواع شیطان
7_ داسم: همواره مراقب خانه هاست. وقتی انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و نام خدا را بر زبان نیاورد، با او داخل خانه می شود و آن قدر وسوسه می کند تا شر و فتنه ایجاد نماید 🔥
8_ مطرش: کار او پراکندن اخبار دروغ یا دروغ هایی است که خود جعل کرده؛ در حالی که حقیقت ندارند 🔥
9_ قنذر: او نظارت بر زندگی افراد می کند. هر کس چهل روز در خانه خود «طنبور» داشته باشد؛ غیرت را از او بر می دارد، به طوری که انسان در برابر ناموس خود بی تفاوت می شود!🔥
10_ دهار: مأموریت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوری که انسان خواب های وحشتناک می بیند، یا در خواب به شکل زنان نامحرم در می آید و انسان را وسوسه می کند تا او را محتلم کند 🔥
ادامه داره...

انواع شیطان
11_ قبض: وظیفه او تخم گذاری است! روزی سی عدد تخم می گذارد! ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد زمین، از هر تخمی عده ای از شیاطین و عفریت ها و غول ها و اجنه بیرون می آیند که تمام آنها دشمن انسان اند 🔥
12_ تمریح: امام صادق علیه السلام فرمودند: برای ابلیس - در گمراه ساختن افراد - کمک کننده ای به نام (تمریح) وجود دارد که وی در آغاز شب [بین مغرب و مشرق] به وسوسه کردن، وقت مردم را پر می کند 🔥
13_ قزح: ابن کوا از امیرالمؤمنین علیه السلام از قوس و قزح پرسید، حضرت فرمود: قوس قزح مگو؟! زیرا نام شیطان (قزح) است بلکه بگو قوس اله و قوس الرحمْن 🔥
14_ زوال: مرحوم کلینی از عطیة بن المعزام روایت کرده که وی گفته است : در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و از مردانی که دارای مرض (ابنه) بوده و هستند یاد کردم، حضرت فرمود: (زوال) پسر ابلیس با آنها مشارکت می کند که ایشان مبتلا به آن مرض می شوند 🔥
🌺🌻🌹🌷 @Atash_B_ekhtr
خواندن این #کتاب جذابیت دارد👆👇
اولین بار درجهان🌍
🇨🇭دلیل و فواید احکام از دید علوم:
پزشکی، بیولوژی و روانشناسی در: 👇
📕کتاب علوم نوین دراسلام
👑قیمت ۴۰ت وارسال پستی رایگان
🇨🇭فواید علمی احکام🌡💉
🇨🇭مورد نیاز هر مسلمان 💡
🏷جهت سفارش به @BOOKISLSC پیام دهید در پیام رسان ایتا
واریز پس از دریافت کتاب 🏵
@Atash_B_ekhtr
@hamechitamam12
دلتان را قایق نکنید
برای نجات هر آدمی
از دریای تنهایی
آدمها نمک نشناسند
به ساحل که برسند
حسشان عوض میشود
غرقتان میکنند در خودتان ...!
بسم الله الرحمن الرحیم 💉😷😢😷💊
رمان جهان من
نویسنده🌹🌷🌺❤💞💕💟
ته یان پارک و ملیکا ملازاده
#پارت_اول
در حالی که بچههای مهد کودک رو به کلاس میبردم پرسیدم:
- بهار نیومد؟
بهار یکی از بچهها بود که یک روز هم نشده بود نیاد و همین نگرانم کرده بود.
❣️😘💋😘❣️
خانم داوودی مدیر مهد کودک گفت:
- نه هنوز.
بچهها رو به کلاس بردم و براشون لگو ریختم. حواس اونها به بازی و ذهن من نگران بهار بود.
😗😙😘❤💝
ساعت نه و نیم شد. حنا و آیدا رو خوابوندم و به لیدا و یاسین خمیر بازی دادم. بهار عاشق خمیر بازی بود. داشتم حرص می خوردم که صدای خانم داوودی اومد:
_ خاله لیا بهار اومد.
💞😍😘💞
همینطور که برای یاسین حلزون درست می کردم نفس، عمیقی کشیدم و گفتم:
_ خدا رو شکر!
در کلاس باز شد و بهار سر به زیر داخل اومد.
- عزیزم!
😘😘😘😘
رو به روش زانو زدم و کاپشن فیروزهای رنگش رو در آوردم. دست بردم و کلاه بافتش رو هم در آوردم که چشمم به ردی روی گونهاش افتاد، رد پنج انگشت که به صورت خون مردگی روی صورتش قرار داشت.
⏰🐔☀
- خدای... خدای من!
دستم رو روی گونهاش گذاشتم که خودش رو کنار کشید و گفت:
- دست نزن، درد میکنه!
دنیا روی سرم فرو ریخت.
😍😻🙌👀
- چی شدی تو؟!
بچه تر از اونی بود که متوجه سوالم بشه پس مجبور شدم دوباره تکرار کنم:
- کی زده؟!
- بابام.
😘😙💋
خشم همه وجودم رو گرفت اما کاری به ذهنم نرسید جز اینکه گونهاش رو بوسیدم و پیش بقیه بچهها بردمش. بین همه مربیها حرف حال بهار بود و من هم به خودم میپیچیدم. آخر وقت بچه ها رو به سالن بردنم تا بازی کنند و از اونجایی که زمان کاری من تموم شده بود وسایلم رو برداشتم و بعد از خداحافظی راه افتادم.
👫💍💏😍💖
می خواستم به خونه برگردم اما قبلش باید می رفتم.
خودم رو به کلانتری رسوندم و خواستم داخل برم که نگهبان ازم سوال کرد:
_ چیزی می خوان؟
🎮📺🎮🕐➡️🕥
وقتی خواستم رو گفتم، گفت از دری که بین نگهبانی و حیاط داخلی بود وارد بشم. اونجا دوتا مامور بود. مشکل رو پرسیدن و ماجرا رو گفتم و در آخر اضاف کردم:
- لطفا بگین فایدهای داره یا یک تعهد الکی میگیرن و دوباره همون آش و همون کاسه!
😍😘💕
یکم مکث کرد بعد گفت:
- خوب مادر باید شکایت کنه.
داغ دلم تازه شد.
- مادرش اگه از این عرضهها داشت که سر زندگی با اون مرد نمیموند.
🤳🏻📸📲
احساس کردم برای جواب دادن معذب.
- شما باید به بهزیستی بگین و به ما که بیام و رسیدگی کنیم.
داشت من رو می پیچوند.
- من میخوام بدونم مجازاتی داره یا نه!
😍😍😍😘💋💘💖💕❤💓💞💯💍👰👫چند ثانیه سکوت کرد بعد گفت:
- ببینید خانم تنها قتلی که اعدام مجازاتش نیست قتل فرزند به دست پدر...
تا ته حرفش رو گرفتم و به سمت در راه افتادم که ادامه حرفش رو زد:
💯✨-و این دستور اسلام.
روی نقطه ضعف من دست گذاشت. خشمگین به سمتش برگشتم.
- نا عدالتی هیچ وقت دستور خدا نیست؛ اما وقتی مردها روی صندلی نشسته باشند خوب میتونند خدا هم به بردگی بگیرند!
و بیرون زدم.
@hamechitamam12
بسم الله الرحمن الرحیم
😔😢💔💘
نام رمان: جهان من
نویسندگان: ملیکا ملازاده، ته یان پارک
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
هدف: پردازش به مشکلات اجتماعی مردم و نشان دادن سیاست درست و به جا
🔬➡️🐫
ساعت پارتگذاری: نامعلوم
خلاصه: آدمهایی که روح بزرگی دارند،
عقدههای کمتری دارند!
شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری؛
برای همین نباید از هم ترسید.
🙈🙈🙈
اما آدمهای کوچک و حقیر
با عقدههای بزرگ ترسناکاند.
چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند.
@hamechitamam12
#حوصلمونـ_سـر_نرعـ🍌
●باید کاردستی درست کنید🍊🌿
●برید تو کار های خونه به مامانتون کمک کنید🐙🍭
●برید داستان زندگی خودتون یا یه رمان بنویسید🐥💕
●دستبند درست کنید و بفروشید🐰🌸
●برید لباس های قدیمیتون رو نو کنید یا یه چیز جدید بسازید ازشون🍭🐼
@hamechitamam12
می توانید برای هر کدام از شهر هایی که سفر می کنید یک اسکرپ بوک جدا داشته باشید و بلیت ها و عکسها و هر چیز دیگری که از آن شهر برای شما باقی مانده است را در آن جمع آوری کنید و راجع به هر کدام یک توضیح مختصری بدهید.
@hamechitamam12
به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو
به زیبایی خیالات من باورکردنی است.
تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای.
من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام.
شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم،
شنیدنی است.
ولی می شود دست به کار شد
و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید.
من که نقاشی کردن می دانم.
تو هم که نقاشی کردن می دانی.
پس چرا دست به کار نمی شوی؟
وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند.
می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم
و نقاشی می کردم.
اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم
حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم.
@hamechitamam12