hamedaskary | Unsorted

Telegram-канал hamedaskary - يك حامد عسكری معمولی

8752

پراكنده های روزانه يك عدد حامد عسكری

Subscribe to a channel

يك حامد عسكری معمولی

برشی از رمانی در دست نبشتن

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

آقای اسنپ فود اگر رَب و رُب ما رو نمی‌ریزی تو فجازی و به کسی نمی‌گی ما یه دوتا همبرگر بگیم بیاری؟؟

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

#آرام‌جان

@AlHasib_art

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

زحمت‌ بچه های عزیز نشر معارف.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

خدایا شکرت ممنون بابت این مخاطبین نازنین و عزیزم ...
دمتون گرم بابا...
یه وانت هم فردا شب می‌رسه امضا کنم...
عاشقتونم...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

خب سلام می‌کنیم ب اینترنت گران شده.
برکت باشه ...
وی‌پی ان هم سوا
خیلی هم عاااولی

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

شاید با حضور و شرکت در این دوره شاعر نشید ولی حداقل می‌دونید، شعر و لالایی چه فرایندی رو طی می‌کنه و چه کتابی برای فرزند آینده‌تون مناسبه،

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

ساکنان غریب یک شهرک

منتشر شده در روزنامه محترم شهرآرا-مشهد


ما توی یک شهرکیم، اینجا برای ما یک شهرک بزرگ و آباد ساخته اند، کلی درخت میوه دارد، کلی حوض و جوی آب و امکانات کامل، یک مسجد بزرگ و خوشگل هم دارد شهرکمان، یک وقت هایی سیدی نورانی می آید و برایمان حرف می زند و روضه می خواند.  خانه هایمان یک جوری است که انگار شراکتی است، یعنی ساکنان شهرک همیشه آمادگی این را دارند که هر کس اراده کرد یک یاا... بگوید و برود مهمان یکی از واحدهای شهرک بشود. ولی در این میان فقط یک چیز اذیتمان می کند و همه لذت زندگی در این شهرک را زهرمارمان می کند.  هر روز غروب بعد از نماز مغرب و عشا صدایمان می کنند و مأمورهای انتظامات شهرک یک لیوان آب نمک تلخ و خیلی شور را مجبورمان می کنند بخوریم. بالای سرمان می ایستند و تا نخوریم از کنارمان جم نمی خورند!  هرچه می گوییم نمی خوریم می گویند باید بخورید! کس و کارتان فرستاده اند و باید سر بکشید. این لیوان آب نمک همه لذت زندگی در شهرک را می شوید و می برد. تا ساعت های زیادی طعم تلخش توی دهانمان است و دل و روده مان را به هم می ریزد و مدام عق می زنیم. شما را به خدا برای ما گریه نکنید. ما جایمان خوب است، این اشک های شما را لیوان لیوان جمع می کنند و برایمان می فرستند و مجبوریم  اطاعت کنیم.  شما را به خدا برای ما گریه نکنید. اگر یادمان می افتید به حسین و بچه هایش، به کاروان اسرای مظلومش، به غربت و تشنگی اش فکر کنید و اشک بریزید. این اشک ها یک قطره اش بوی همه عطرفروشی های جهان را می دهد و طعمی می دهد که انگار دشت دشت زعفران و کندو کندو عسل را به هم آمیخته اند و توی بشقابی طلا جلویمان گذاشته اند. برای حسین گریه کنید.» صبح جمعه بود که با فریادهای مادرم از خواب پریدم. گسل شانه هایش فعال شده بود از هق هق و بند نمی آمد سیلاب اشکش. حمیده خواهرم انگشتر طلا در آب انداخت و به خوردش دادیم. سر مادرم را بغل گرفتم و شقیقه های خاکستری اش را آرام نوازش کردم. نفسش که جا آمد، حضورش را در جهان کالبدی ما که کشف کرد شروع کرد  به تعریف.  گفت چهل عاشورا و پشت بندش علقمه با صد لعن و سلام نذر کردم که از آن ور خبری بگیرم. ببینم رفته هایمان چه می کشند، کجایند. خدا چگونه باهاشان حساب کتاب کرده و این خواب را دیدم. بخش اول این یادداشت واو به واو خوابی بود که مادرم پس از چله اش دیده بود و خاطرش جمع بود که جایشان خوب است. البته که خواب حجتی برای عموم نیست و نمی شود به آن احتجاج کرد و حالا که سحرگاه پنجم دیماه لپ تاپ را باز کرده ام برای نوشتن از بیستمین سالکوچ همشهری هایم به آن شهرک فکر می کنم. به اینکه درخت هایش توی این سال بلندتر شده اند یا نه؟  به اینکه آن لیوان های آب های شور تمام شده یانه ؟ به اینکه آن سید کیست و روی منبرهایش توی مسجد از که و چه می گوید؟ کسی هست آن حرف ها را بنویسد؟ آن منبر و نصیحت ها منجر به رشد و تعالی شان می شود؟ به اینکه در آن شهرک اشک و روضه ای برقرار است و اشکی جاری است یا خیر ؟ بیستمین سالکوچ همشهریانم را امسال هم مشکی پوشیده ام و حیرانی و سرگشتگی پس از آن واقعه مهیب را نفس می کشم. باید صبر کنم، باید تلاش کنم. باید خیلی کتاب بخوانم. باید خیلی کله ام را جمع کنم، باید خیلی ریزبین باشم و حواسم به حافظه ام باشد.  دوست دارم ، کتاب روایت آن روزها آخرین اثری باشد که از من منتشر می شود و بعدش سرم را بگذارم و خلاص. می دانی رفیق زلزله آدمی را حتما می کشد ولی نه لزوما همان لحظه رقصیدن گسل و پس لرزه هایش. گاهی ممکن است امروز زلزله را تجربه کنی و سی سال بعد از  غصه اش دق کنی.

/channel/hamedaskary

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

ها که غم دارم... ها که یادم نرفته... ها که هر جای جهان خبر زلزله می‌شنفم دهنم مزه خاک میگیره ..ها که شب پنج دی دلم تنهایی می‌خواد... بچه من به کی بگم ای غم دل منو ول کن نی؟
بهم تسلیت نگین ... کلمه‌ها پوکن... کاری ازشون ور نمیاد...
بشنوین و‌ دعا کنید خدا امشب رو برایم به خیر بگذرونه...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

🔸 دیشب جشن کریسمس بوده و مردم هجوم بردن برن داخل کلیسا وانک!

🔹درهای ورودی کلیسا آسیب دیده و مسئولین کلیسا هم یه ساعت زودتر دَرو بستن و رفتن.

🔹مردم بیرون کلیسا پشت در شعار میدادن «عیسی درو باز کن»!

@HashtNews

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

قصه‌ی کتاب حانیه...
کتابی برای مادر

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

حانیه منتشر شد
مفصل برایتان خواهم نوشت از تولدش...
اگر قصد خرید داشتید می‌توانید از صفحه ابتیاع بفرمایید...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

نصفه‌شب سرشو از پنجره کرده بیرون داره ناخناش رو می‌گیره و با من صنما می‌خونه...
منم همینطور تیمسار منم همینطور...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

لقمه‌ای از پادکست #کاغذیست
به همت برادرم علیرضا رافتی
لینکش را می‌گذارم دوست داشتید بشنوید.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

-من نبودم خونه چیکارا کردی؟
+ از رادیو نمایش یه داستان گوش کردم؟
-عه چه جالب! در مورد چی؟
+آزادی‌خواهان ایرلند
😌😌😌

حالا من نمی‌دونستم ایرلند آزادی‌خواه داشته

#میرزانیکان

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

اینجا کسی داریم کار چرم دوری بکنه؟ الگو بدی برات برش بزنه بدوزه؟ آیا؟اگر بله محبت کنه نمونه کار بفرسته

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

یامقلب‌القلوب والابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الاحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

سال جدید میلادی و این عید سعید باستانی را به شما و خانواده ی محترمتان تبریک عرض می‌نمایم.
سال دوهزار و بیس‌چارتون مبارک

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

خرید و قیمت کتاب شعر پرفروش خانمی که شما باشید غزلهای حامد عسکری چاپ 14 از غرفه کتابفروشی اینترنتی قفسه | باسلام
https://basalam.com/qafase/product/540416

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

بدین‌‌ شکل‌ست دلتنگی...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

ماشین آقای راننده مون از سبزوار به مشهد،

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

آقای هواپیمایی کارون یک لقمه نان و پنیر به زائر امام رضا بدین بهتر از این ساندویچ هست. به قدری بی کیفیت و شور بود که فقط یک لقمه ازش خوردم.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

داش‌علی قصاب با صفای محل ماست، بچه‌ی یزده و لهجه‌ش قطاب ، زندگیش یه رمان تمام‌کماله، کاسبیشم این شکلیه که وارد مغازه‌ش میشی، تا یه اسپرسو یا چایی یا نقل تبریز بهت نده بهت چیزی نمی‌فروشه... خدا داش‌علی ها رو زیاد کنه ...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی


مردی در خیابان کشوردوست

حامد عسکری، شاعر و نویسنده در یادداشتی برای فرهیختگان، روایت جلسه اخیر مردم کرمان و خوزستان با رهبر انقلاب نوشته است، که بخش‌هایی از آن را در ادامه می‌خوانید:

هفت و 45 دقیقه‌ 
با صدای زنگ سید میرتاج بیدار شده‌ام: 
-کجایی؟ 
-راه افتادم دارم می‌آیم. 
-عجله نکن. 

▫️نیمرو را تمام می‌کنم و می‌زنم بیرون. عمو جعفر‌ دم لقمه‌‌ آخر می‌گوید‌ شال و کلاه کردی این وقت صبح؟ می‌گویم کجا میهمانم، تن صدایش عوض می‌شود و می‌گوید به سید بگو بد به دلت راه ندی، ما هستیم. بعدش هم بگو یه کاغذی‌ حکمی چیزی بده به این مسئولان این گرونی‌ها رو یه فکری کنن. شونه تخم‌مرغ شده ۱۳۵ تومن. چند بخرم؟ چند بفروشم؟ به خدا روم نمیشه ‌از دست کارگری که میاد یه نیمرو بخوره بره تا شب، 55 تومن پول بگیرم، بگو به سید بگو... لبخند می‌زنم و می‌گویم چشم، می‌نویسم.

▫️سر نوفل‌لوشاتو دست بلند می‌کنم برای ‌ماشین‌های عبوری، تاکسی‌ای ترمز می‌کند و از شیشه تا نیمه پایینش می‌گویم سر کشوردوست. کله پایین می‌اندازد که بیا بالا، دنده دو به سه چاق نشده‌ پشت چراغ‌قرمز تنبلی گیر می کنیم و در همان 79 ثانیه ‌به این فکر می‌کنم که چه تلفیق جالبی شده، اینکه رهبر مملکت‌مان خانه‌اش توی کوچه‌ای است به اسم شهید کشور‌دوست. 

▫️محمد‌مهدی می‌گوید، معطلی؟ کارتت کو؟ می‌گویم دست سید، دارد از فلسطین می‌آوردش، می‌گوید‌ یک ذره اینجا بچه‌های بیت به من لطف دارند، بگو سید نیاید؛ بعد دست من را می‌کشد و ‌به سمت اولین‌ اتاق بازرسی می‌رسیم. 

▫️دم‌در حسینیه بساط چای و کیک یزدی به راه است. هوا خنک است و چایی می‌چسبد. دوتا چایی که‌ از طعم و رنگش معلوم است لاهیجان است را می‌گیرم و می‌رسانم به مهدی و احسان که احسان می‌گوید نمی‌خورم. مشغول چایی‌ام که  یک سمند جلوی در حسینیه توقف می‌کند، آقامحسن رضایی است. یک سمند دیگر هم پشتش توقف می‌کند، آیت‌الله جزایری از ‌خوزستان است. آقا محسن می‌نشیند صندلی عقب کنار آیت‌الله و خوش‌و‌بش می‌کنند، قاب عجیبی است.

▫️مردم توی حسینیه جمعند. هزار و خرده‌ای نفر از کرمان و چیزی کمتر از این هم از خوزستان. بازار صلوات و شعارهای متداول و مرسوم هم هست. عکاسان هم به شدت و دقت مشغول ثبت این بی‌قراری‌اند. چندتایی از رفقای دست به دوربین را می‌بینم؛ صادق، رئوف، یک صادق دیگر و سیدمحسن. با همه حال و احوال می‌کنم و می‌رویم می‌نشینیم روی صندلی‌های گوشه‌ حسینیه، درست همان جایی که خود آقا توی روضه‌هایشان می‌نشیند. یک گروه سرود نوجوان با دشداشه‌های سفید، سرودی عربی می‌خوانند و بعد نوبت یک گروه دیگر می‌شود از آنها کوچک‌تر با لباس‌های هلال‌احمر. 

▫️مردم انگار سیر نشده‌اند از این بیست و چند دقیقه صحبت. حسینیه دوباره می‌رود روی هوا، انگار ایران یک گل دیگر زده باشد. یک حلقه دور رهبری از پاسدارهای بیت تشکیل می‌شود. ازدحام برای یکی دو قدم از نزدیک‌تر دیدن‌شان‌ هم برای ‌عاشقانی که از قاب رسانه تماشایشان کرده‌اند غنیمتی است. محمد‌مهدی می‌گوید این هم از رزق امروز‌. بزنیم بیرون زودتر بریم‌ بخوابم؛ دیشب سه و نیم خوابیدم. همان مسیر را بر می‌گردیم. توی خم دالان حسینیه بوی پلوی دم‌کشیده‌‌ لاکرداری می‌آید. خم دالان را می‌پیچیم. سفره انداخته‌اند، سرتاسر. ناهارم را می‌گیرم و‌ توی مسیر‌ از یکی از پاسدارها که دارد غذا پخش می‌کند و من را شناخته بی‌هوا می‌پرسم: برای آقا هم غذا نگه دارید، همه را توزیع نکنید. می‌خندد. ادامه می‌دهم خودشان هم از همین می‌خورند؟‌ با لبخند می‌گوید:‌ مگه ماه رمضون دیدار شاعرا اومدی چیز دیگری خورد؟ می‌گویم نه والله. جوابم را گرفته‌ام. به بازرسی اول می‌روم، کیف و گوشی‌ام را می‌گیرم، زل می‌زنم به تابلوی‌ خیابان: شهید کشور‌دوست. 

▫️ساعت یک ربع به یک است، گوشی را نگاهی می‌اندازم. مهدی است. زنگ می‌زنم و معذرت‌خواهی می‌کنم که گوشی کنارم نبوده. مهدی می‌گوید‌ جلسه امروزمان ساعت دو بود؟ می‌گویم خب؟ ‌می‌گوید‌ ناهار گرفتم دو اینجا باش. قد جمهوری اسلامی را دارم قدم می‌زنم، یک دستم کیف و یک دستم غذا. پیرمرد کفاشی‌ پتویی روی زانوهایش انداخته  زل زده به هیچ... نزدیکش می‌شوم: 
-ناهارخوردی باباجان؟ 
-نه والا
-این خدمت شما، تمیزه دست نخورده نوش جونت.

▫️غذا را می‌دهم به پیرمرد، تاکسی اینترنتی می‌گیرم که به جلسه‌ام با مهدی برسم. تا برسد، میخم روی رفتار پیرمرد. غذا را باز می‌کند، بو می‌کشد، لب‌هایش به بسم‌الله تکان می‌خورد و لقمه اول را با اشتها دهانش می‌گذارد. تاکسی می‌رسد، من میخ پیرمردم و به این فکر می‌کنم‌ پیرمرد هیچ‌وقت باور نخواهد کرد در گوشه‌‌ خیابان جمهوری اسلامی ناهارش با مقام اول مملکت از یک دیگ کشیده شده بود. 

متن کامل این روایت نگاری را در سایت بخوانید

@FarhikhteganOnline

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

چون آریایی هستن عرب نمی‌پرستن
نه غزه نه لبنان جانشونم فدای ایران
و نذری دادن و دسته راه‌انداختن هم پول هدر دادنه.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

بعد از سالها دیدار میسر شد با استاد ساعد باقری نازنین

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

دوستان می‌پرسند این فروش با امضاست ؟ بلی سعی خواهیم کرد با امضا به دستتون برسه با افتخار .

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

https://patoghketab.ir/book/115454/%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

https://castbox.fm/vb/658913695

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

میرزا در حال استماع رادیو...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

حضرت حجت‌الاسلام‌المسلمین حامدکاشانی
خداوندمتعال از عمر بی‌مایه‌ی من کم کند و بر عمر پر برکت شما بیافزاید، بنده هفته‌‌ای یک بار برای سلامتی شما صدقه کنار می‌گذارم و آرزو دارم سالهای سال خنکای سایه کلمات و آثار شما بر سر بچه‌شیعه‌ها مستدام باشد.
دیدار شما و یک چای نوشیدن با حضرتتان آرزوی من است.
والسلام علیکم ورحمت الله و برکاته.

Читать полностью…
Subscribe to a channel