hamedaskary | Unsorted

Telegram-канал hamedaskary - يك حامد عسكری معمولی

8752

پراكنده های روزانه يك عدد حامد عسكری

Subscribe to a channel

يك حامد عسكری معمولی

احادیثی لطیف‌تر از شعر

منتشر شده در روزنامه محترم شهرآرا مشهد

از پیش دبستانی شروع شد، از همان روزهایی که اسم امام ها را در شعری بی درو پیکر یادگرفتیم. شعری که گویا شاعرش هرچه ذوق شاعری نداشته، اما نیت و اخلاص خوبی داشته و همین باعث شده که هنوز هم که هنوز است در مدارس و مهد کودک ها استفاده و خرج شود. شعر این گونه شروع می شد: ای یار با شهامت، بگو تو از امامت و همینجا اولین سؤال در ذهن ایجاد می شد که بگو از مبحث امامت یا اینکه بگو از امام‌ت؟ حالا نمی خواهم خیلی آسیب شناسی ادبیات کودک و نونهال کنم ولی عرضم این است که اگر همین شعر باصفا و صمیمی نبود خیلی از هم نسلی های ما حتی بر اساس این شعر که مصرع معرفی امام هادی اش این بود : دهم علی النقی ... در این سن و سال فراموش می کردیم که این آقا امام چندم ماست. قبل از نوشتن این ستون فایل های پی دی اف کتاب های دینی و قرآن و تاریخ مقاطع متوسطه اول و دوم را تورقی کردم که ببینم دخترم و پسرم ( نسل امروز) از ایشان چه خواهند خواند و شنید و چیزی دستگیرم نشد. هرچند نقد محتوای آموزشی دینی و فرهنگی ما هم مثنوی هفتاد من کاغذ می طلبد. الغرض در روز شهادت این امام عزیز و غریب که معمولی ترین چیزها را هم در موردشان نمی دانیم نمی خواهم کامتان را تلخ کنم و اتفاقا چیزکی پیشنهاد بدهم که یک بار هم شده تورقش کنید و حتی نه به عنوان یک متن مقدس که به عنوان یک متن ادبی و هنری نگاهش کنید و از مکیدن و لعاب انداختن تعابیرش در کامتان کیفور شوید. این امام نازنین ما دو یادگار عجیب و غریب برای شیعیانشان به جا گذاشته اند که یکی اش زیارت غدیریه است و یکی اش زیارت عجیب و غریب جامعه کبیره. زیارت جامعه کبیره سندی متقن و محکم دارد. علامه مجلسی معتقد است بر اساس نصوص و متون یقینی این زیارت کامل ترین و بهترین و جامع ترین زیارتی است که می شود در زیارت همه ائمه آن را خواند و از مضامینش لذت برد. پیر فرزانه روزگارمان حضرت آیه ا... فاطمی نیا در یکی از منبرهایش می گفت اگر بدانید جامعه کبیره چه گنجی است و به مضامینش واقف شوید واقعا با فرازهایی از آن می شود معجزه کرد. تو فکر کن یک معصوم، یک امام که وجودش لطف مطلق است و مهربانی محض وقت گذاشته متنی انشا کرده و این متن چون گلدانی بلور از میان آن همه خون ریزی و شیعه کشی و کتاب سوزی و تحریم و تنبیه به دست ما رسیده که با آن مأنوس بشویم و بخوانیم و پربکشیم به عالمی که حتی ملائک هم حق پر زدن در آن طبقه از عرش را ندارند. می گویند همه عذاب قیامت این است که نسخه موجودت را با نسخه ای که می توانستی و قابلیت داشته ای باشی را مقابل هم قرار می دهند و تو افسوس می خوری که ای وای عمرم صرف چه چیزهایی شد. جامعه کبیره هم یکی از این فرصت هاست. فرصت هایی که داریم و قدرش را نمی دانیم. دانستن تاریخ وفات و ولادت و محل دفن و تاریخ بنای ائمه جذاب است و لازم و واجب ولی آن ها آمده اند که برنامه زندگی مان را تغییر دهند. لطف کرده اند قدم بر چشم زمین خاکی ما گذاشته اند که با خودشان بالا برویم. حیف است اگر جا بمانیم خودمان ضرر می کنیم.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

در کرمان عزیزم
به زودی

هماهنگ شین
بیایین دور هم باشیم و ازتون یاد بگیرم.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

هرجا چراغی روشنه
از ترس تنها بودنه...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

از این عکسا که صابر ابر می‌گیره.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

علاقمه مندان نویسندگی برای یک برنامه طنز
رزومه و نمونه کار خود را برای این آیدی بفرستند

@Motaharebanoo

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

و دیگر هیچ وقت زندگی ات پلی نخواهد شد!
🔹حامد عسگری
#روایت_کرمان
@AkhbareFori

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

این سلسه جبال نمک که انگشت میکشن روی کیبورد تایپ می‌کنن و کامنت بی معنی می‌ذارن رو هم کاش رهاسازی کنیم در طبیعت زبون بسته ها رو...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

پرنده‌ها همه در آسمان غبار شدند


فکر کن در یک خانواده پرجمعیت در یک کوچه زندگی می‌کنید. سر یک کینه قدیمی، یکی از اشرار محله یکهو می‌زند پدرتان را می‌کشد. فکر کن داغدار می‌شوید و تمام آرزوهایتان را بر باد رفته می‌بینید و دنیا را بعد از پدرتان نمی‌توانید تصور کنید. خیلی اوضاع به هم ریخته است و التهاب و دلشوره بیداد می‌کند. فکر کنید برادر بزرگ‌ترتان یک‌هو سوار ماشین می‌شود که اشرار را تعقیب کند و انتقام پدرتان را بگیرد. یک‌هو در آن التهاب و عصبیت و شلوغی با ماشین می‌زند چند نفر از افراد خانواده‌تان را زیر می‌گیرد و شما می‌مانید و غمی دوباره. آن روز تلخ، آن سحر لعنتی، دقیقا همین اتفاق افتاد. یکصد و هفتاد و شش نفر مسافر دسته گل که پریده بودند، به سحرگاه فردا نرسیدند. فکر کن همه لبخندها ماسید. همه آرزوها خشکید و همه همدلی‌ها ترک برداشت. یل قبیله‌مان را زده بودند، عین‌الاسد را زدیم، فضا به‌شدت ملتهب بود و یک خطا و یک تصمیم اشتباه، جهنم را برای ذهن و روانمان مجسم کرد. بعد از شهادت حاج‌قاسم عزیز، ایرانمان دو فاجعه مهیب را پشت سر گذاشت و هر دو هم ناشی از تصمیم‌گیری اشتباه، درست سر بزنگاهی بود که همه دوربین‌های جهان رویمان زوم بودند و می‌شد کاری کنیم کارستان و نکردیم. یکی از آن اشتباهات همین شلیک موشک به هواپیمای مسافربری بود و یکی دیگر، حادثه شهدای تشییع پیکر سردار در کرمان. هر دو حادثه، مقصرانی داشت و هر دو فاجعه را، تصمیم اشتباه رقم زد و قطعا مسببان و مقصران باید محاکمه شوند و عدالت اجرا شود. روح همه شهدای این دو ابرفاجعه شاد و روحشان روشن از لطف الهی. هوووف! خدا می‌داند چقدر نوشتم و پاک کردم تا این لید دربیاید. نگاهی می‌اندازیم به عکس‌های آن چند روز تلخ. 

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

شرحی ندارد...کپشنی ندارد...توضیحی ندارد...
بشنوید و نثار آن انارهای سرخ بی‌هوا بر زمین ریخته فاتحه‌ای بخوانید...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

صبح بر مزار دختر کاپش صورتی گوشواره قلبی به جای تک تکتان آه کشیدم...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

وقتی کسی را می‌کُشی ، حتماً چیزهایی از او در تو باقی می‌ماند . یک تصویر ، یک بو ، یک نَفَس ، یک آه ، یک نفرین ، یک صدا ؛ من به این می‌گویم « نفرینِ مقتول » . این نفرین به بدنت می‌چسبد ، می‌ماند و بعد شروع می‌کند به کندن ، گویی که تنت را سوراخ می‌کند و فرو می‌رود ، تا این‌که به اعماق قلبت راه پیدا کند . آن‌جا منزل می‌کند و دوباره در تو زندگی می‌یابد . وارد رؤیاهایت می‌شود ، خواب‌هایت را زخمی و تکه‌تکه می‌کند . روزها را به هر نحوی می‌گذرانی ولی شب که تنها می‌شوی ، توی رختخوابت عرقی سرد بر تنت می‌نشیند . هر مقتولی در قاتلش به زندگی ادامه می‌دهد . از زمانی که قابیل هابیل را کُشته ، هیچ قاتلی نتوانسته از بار امانت مقتولش رها شود


الف شافاک
پنهان


/channel/hamedaskary

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

روضه‌خوان بود، طبق معمول هر هفته رفته بود زیارت مزار حاجی ، انتحاری کنارش منفجر می‌شود، یک ترکش کوچک در پهلو می‌نشیند و یک ترکش مچ پایش را قطع می‌کند، خونریزی شدید نمی‌گذارد به بیمارستان برسد...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

دلم طاقت نیاورد..
برم به تشییعشون برسم

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

کرمان-دوباره- غرق در خون...

#انتحاری

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

خال سیاه عربی با طرح جلدی جدید
به چاپ چهاردهم رسید.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

بنویسید که زخمی متوالی دارند
از کویرآمده‌ها بغض سفالی دارند

خانواده‌‌ی یکی از شهدای کرمان

همینقدر عجیب همینقدر با شکوه...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

من با وجود عشق تو سردم نمی‌شود...

گل‌بازی‌های پری‌روزمون خشک شد.
گربه‌ی سرمایی باران از همه قشنگ‌تر شد.
گذاشته‌ش رو میزش و میره میاد میگه :
بششه‌ی منه...
فداش بشم منه...


ضمنا سفارشات پذیرفته می‌شود
قیمت دایرکت😁😁😁😁😁

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

چیزی ازشون روی خاک نمونه
🔹حامد عسگری
#روایت_کرمان
@AkhbareFori

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

سلام بر ماه نازنین رجب...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

- ستاره با ستاره فرقی نداره همه شون غروب می‌کنن... چه ستاره‌های آسمون چه ستاره های رو دوشت... سرلشکرم باشی می‌رسه روزی که بی‌ستاره بشی... خدانیاره بی‌ستار‌گی رو...
سرهنگ اینها را گفت و از چارکوچه پیچید سمت کافه کمال...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

 به او بگویید دوستش داشته باشد ...

(منتشر شده در روزنامه محترم شهرآرا

شکسپیر یک جایی توی یادداشت‌هایش از تجربه نوشتن و مرور گذشته در داستان‌هایش می‌گوید هیچ چیز برای من در نوشتن سخت‌تر از کشتن فجیع زنی جوان و زیبا نیست. تا مدت‌ها ذهنم درگیرش می‌شود و به این فکر می‌کنم که زود بود، به این فکر می‌کنم که می‌توانستم برایش زندگی‌ای سرشار از شادی و خوشبختی و رستگاری بنویسم و در جهان داستانی که در آن زیست می‌کند خوشبختش کنم، اما چه کنم که من یک جاهایی در نوشتن تصمیم‌گیر نیستم و این خود داستان و شخصیت‌هایش هستند که تعیین می‌کنند چه سرنوشتی داشته باشند. گاهی توی زیست و زندگی روزمره‌ات حواست نیست که داری تکه‌های پازل وجود و شخصیتت را چه جوری می‌چینی و منتج به چه نتیجه‌ای خواهد شد. مرض نوشتن خاصیتش این است که وقتی دچارش می‌شوی کوچک‌ترین اتفاقات را در قالب یک قصه، یک روایت و یک درام، ذهنت برایت طبقه‌بندی می‌کند و به همه چیز با عینک درام نگاه می‌کنی. یک جوک معمولی ساده هم که در واقع یک قصه است را یکی دو پلان قبل و بعدش را ذهنت پردازش می‌کند و دنبال دلیل و نتیجه است. همه این‌ها را گفتم به این برسم که خرده‌خبرهای اتفاق وحشیانه تروریستی کرمان صبح به صبح روی گوشی می‌نشیند و لاجرم همه‌شان را می‌خوانم. از لحظه‌ شنیدن خبر ذهنم درگیرش شده و عین یک مکعب روبیک دارم توی کله‌ام می‌چرخانمش که جفت‌و‌جورش کنم و ذهنم بتواند بپذیردش‌. اینکه خانمی‌ از مشهد از کنار امام رضا‌(ع) بار‌و‌بنه جمع کرده و تصمیم گرفته سالگرد حاج قاسم کرمان باشد و وقتی رفته آنجا وسط معرکه تروریستی مورد اصابت ترکش و موج انفجار قرار گرفته و دچار مرگ مغزی شده و بنا به سفارش قبلی که به همسرش داشته اعضای پیکرش به بقیه بندگان خدا که نیاز داشتند اهدا شده‌. من ولی ذهنم طور دیگری به این خبر نگاه می‌کند. زنی مادری که این‌قدر همت داشته از مشهد بکوبد وسط زمستان برود کرمان که یک روز سر مزار پهلوان کشورش یک فاتحه بخواند و برگردد حتما اهتمامی‌ خاص بر زیارت امام رضا‌(ع) که چند محله آن طرف تر از  خانه اش بوده  داشته . حتما چند روز قبلش توی  گروه خانوادگی اعلام کرده عازم کرمان است ، حتما قبل از حرکتشان گلدان‌ها را آب داده‌، حتما میوه‌های یخچال را ورانداز کرده که تا می‌رود و برمی‌گردد پلاسیده نشوند. حتما یک کرم مرطوب‌کننده دست‌و‌صورت برداشته. یک جفت کفش راحتی برداشته‌، یک ذره چمدانش را سرخالی‌تر جمع کرده که برگشتنا کلمپه و زیره و کماچ سوغات بیاورد. حتما وقتی رسیده کرمان زنگ زده مشهد و به عزیزانش گفته رسیدم. حتما قبل از آن لحظه‌ جهنمی‌ چند عکس از موکب‌ها و بچه‌ها و عکس حاج قاسم گرفته و برای عزیزانش فرستاده و گفته جاتان خالی ... ولی نقطه‌ کانونی این زائر امام رضا(ع) قلب اوست. قلبی که از مغز فرمان می‌گرفته که خون پمپاژ کن و در هر تپیدن عشق بورز  به امام رضا‌(ع) و رفقایش. ‌مغز که آقا بالاسر قلب بوده از کار می‌افتد و دیگر قوه‌ای نیست که حسی از جهان دریافت کند و عطرش را میان دو بطن قلب بپاشد و بگوید دوست داشته باش و نوکری کن. چه کار و بار دنیا عجیب است به خود امام رضا(ع) قسم، می‌بینی؟ مثلا خدا مقدر می‌کند یک آدم  چشمش گوشش، دست و پا و پلک و پوستش چهل سال در این دنیا زیست کند و قلبش چندسال بیشتر. فکر کن خدا مقدر کند تا چهل سالگی آن قلب در قفسه‌ سینه‌ خودت بتپد و بعدش کوچ کند به قفسه سینه ‌آدمی‌ دیگر. خیلی دوست دارم با آدم پذیرنده‌ قلب این زن یک روزی گوشه‌ صحن گوهرشاد بنشینم و حرف بزنم و بگویم از بعد از عمل عاشق‌تری‌؟ دل‌شوره‌هایت فرقی نکرده‌؟ به صاحب قبلی قلب فکر می‌کنی؟ حواست هست به قلب شهیده‌ای که میان  صندوق سینه‌تو امانت است؟ علم پزشکی و اعتقاد و کشف و سلوک یک وقت‌هایی یک جوری به هم می‌تابند و ممزوج می‌شوند که تو یقین می‌کنی این کار معمولی نیست. روی میز علم و بیگ‌بنگ و شانس و اتفاق تشریح نمی‌شود. یک وقت‌هایی قلبت این‌قدر تمیز است این‌قدر عاشق است، این‌قدر امام رضایی است که امام رضا‌(ع) مثل یک گلدان بلور نازک مراقبش است و زیرباران ترکش و موج و ساچمه نگهش می‌دارد، عین یک باغبان مهربان می‌کاردش وسط گلدان سینه ‌یکی دیگر و می‌گوید: تو دوست داشتنم را ادامه بده.

/channel/hamedaskary

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

توی تاکسی اینترنتی بودم، نزدیکی‌های مقصد پسر راننده زنگ زد ، مرد زد روی اسپیکر، پسرکی زنگ زد و شیرین زبانی کرد، بعد گفت؛ بابا امروز خوب کار کردی؟ پول درآوردی... برام خمیر مجسمه میخری؟؟ پدر به من و من افتاد .
کرایه را اینترنتی پرداخته بودم و داشتم وسوسه می‌شدم که شماره کارت را بگیرم و مبلغی برای پسرک بزنم، اپ بانک را باز کردم و در آخرین لحظه حسی درونم گفت نه... نزن...
رسیدم به مقصد، برای پسر آرزوی سلامتی کردم و پیاده شدم...
ترافیک بود، تلفن هنوز روی اسپیکر بود، شیشه پایین بود، مرد فکر کرد دور شدم، صدای زنی پشت گوشی گفت؛ چی شد؟؟
مرد صدا بلند کرد ؛ هیچی بابا دیر زنگ زدی پیاده شد...پرید... صدبار گفتم تا پیامک دادم زنگ بزن... حسش هم بیشتر...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

هنوز به آن روز فکر می‌کنم دهانم تلخ می‌شود... همان‌روزی که تلخ‌ترین تیتر یک عمرم را پیشنهاد دادم... همان روزی که تیتر زدیم : اصابت مصیبت ...
روزهایی که سر رسانه از شرم پایین بود...
یاد و خاطره‌ی همه‌ی شهدای پرواز اوکراینی گرامی و خداوند به دل صبور خانواده‌هاشان تحمل و شکیبایی عطا کند...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

عادل را هم بدرقه کردیم تا خانه آخرتش

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

یک مرثیه در هفت کاشی...
تا ساعاتی دیگر...

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

🎥 اولین تصاویر از لحظۀ انفجار دوم تروریستی در کرمان
@IRNA_1313

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

برنامه یادنامه - 14 دی 1402 را در تلوبیون ببینید
http://www.telewebion.com/episode/0xab4aa7f

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

تصویری از حادثه انفجار تروریستی در مسیر گلزار شهدای کرمان
✅ @Khabar_Fouri

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

به هق‌هق جمعمان جمع است از بالا تماشا کن...

توی جاده ام، از مشهد به سبزوار، سبکم، سیرم، بخاری روشن است، هوا قند است. قرار است برای سالگرد حاج قاسم مطلب بنویسم. جست وجو می کنم حاج قاسم سلیمانی که از توی آن چشم ها آن معدن سوژه، آنی دشت کنم. یک عکس یقه ام می کند، هر عکسی یک نقطه طلایی دارد. یعنی یک جایی توی عکس کانون عکس است. مشت محکم می کوبد وسط قرنیه هایت. وسط قلبت، می زنم روی ضربدر عکس که دانلود شود، باز می شود. ناخودآگاه بلند می گویم: جاااانم. راننده می گوید: خیرباشه مهندس؟ می گویم: خیره. می گوید: عکس بچه ات رو عیال فرستاده ذوق کردی؟ می گویم: نه حاجیه. می گوید: کدوم حاجی؟ می گویم : حاج قاسم. قیافه اش جدی می شود می گوید: خدا بیامرزدش. میشه ببینمش ؟ می گویم: جاده اس. می گوید: حواسم هست. عینکش را از توی جیبش بیرون می آورد زل می زند به عکس، روی عکس زوم می کند همه جایش را می بیند می گوید: چرا سر انگشتش آبیه؟ می گویم: رأی داده. توی این عکس نقطه طلایی انگشت جوهری است. مردی که چهل سال جنگیده با لباس هایی که بوی باروت می دهند و خون، احتمالا از صندوق اخذ رأیی بیرون زده و عکس را یکی از نزدیکانش از او گرفته. -مهندس شما رأی میدی؟ با سوال راننده اسنپ کله ام را از روی عکس بر می دارم می گویم : ندم؟ می گوید: جان مهندس ما هر بار رفتیم رأی دادیم آبی از هیچ کدوم گرم نشد. لاستیک شده جفتی شش میلیون مسلمون. روغن لیتری یه تومن. لبخند تلخی می زنم ناخودآگاه نفسم تنگ می شود، راست می گوید. از چی دفاع کنم؟ اقتصاد؟ بورس؟ فیلترینگ ؟ معیشت؟ توی رفاقت کم گذاشته و از رفیق کم دیده، کم دیده که هیچ، زخم هم خورده، نجیبانه معترض است و شاکی. به عکست زل می زنم به روی انگشت جوهری ات زوم می کنم. نفس عمیق می کشم مگر می شود عکس تو را دید و تپش قلب نگرفت؟ انگشت می کشم روی انگشتت که راه نشان داده. این همان انگشتی است که آن شب سوخته و کبود عکسش به همه جهان مخابره شد. یل قبیله ما بودی و تو را انداختند.  من باید برای تو یادداشت بنویسم برای این عکست. من، منِ بدبخت . تو انگشتت آبی است، من انگشت هایم روی صفحه برف نشسته و سفید گوشی تلفنم می دود و هر ضربه ای که می زند حروف از زیر برف نمایان می شوند و پشت سر هم ریسه. از تو نوشتن نمی شود که نمی شود. ترافیک است، دماسنج ماشین هشت را نشان می دهد، می گویم : حاج قاسم رو دوست داشتی؟ لحن لاتی اش خوشمزه می گوید:به مولا مرد بود. خدا میدونه اون شبایی که من تو جاده سبزوار داشتم چنجه سق می زدم اون تو کدوم سنگر و کشور جونش رو گرفته رو دستش و جنگیده. مثل اینا نبود که آب پرتقالشون یه نمه ترش و شور می شد سردی گرمی شون می کرد. می گویم: اگه بود بهش چی می گفتی؟ سبیلش را می جود عرق پیشانی اش را می تکاند می گوید: می گفتم جان مادرت بیا کار و دست بگیر خودت رئیس جمهور شو! از این وضعیت دربیایم. می گویم: ولی اون گفت من سربازم. نامزد گلوله ها. کار خودم رو می کنم. گفت والا چی بگم. واتساپ را می بندم.  گوگل را باز می کنم جست وجو می کنم: عکس دست حاج قاسم، هزاران صفحه عکس را گذاشته اند واضح ترینش را انتخاب می کنم و به راننده نشان می دهم، می گویم: این همان انگشت است. البته این بار قرمز. می خندد می گوید: حاجی استقلال پرسپولیسش نکن. می گویم: اتفاقا همه حرف حاجی همین بود، همه استقلالی ها وقتی پرسپولیس با یه تیم خارجی بازی داره میشن پرسپولیسی و همه پرسپولیسی ها هم برعکس. حاجی حرفش این بود که همه ایرانی هستیم، موشک غریبه وقتی بیاد، داعشی وقتی بیاد انتحاری بترکونه از آدمای اطراف نمی پرسه کدوماتون رأی دادین کدوماتون نه؟ اون اومده ایرونی بکشه. سبیل می جود و می گوید: آره خدایی. رسیده ایم به نزدیک مقصد، کلی حرف های دیگر هم زده ایم می گویم: رأی می دهی؟ می گوید:نمی دانم. به مرد حق می دهم. حق می دهم دست و دلش به انتخاب نرود. آقای حاج قاسم سلیمانی. شما خودتان بهتر می دانید و می بینید وضعیت مردم را. آن ور دستتان باز تر است، چند ماه دیگر من می آیم، باشد من می آیم دوباره انگشتم را آبی می کنم، هنوز آن قدری گنده نشده ایم که مثل شما انگشتمان برای این خاک بیفتد روی خاک، ولی شما به دل آقایان بیندازید این مردم نجیب اند، این مردم راحت زندگی کردن حقشان است، این مردم صورتشان با سیلی هم دیگر سرخ نمی شود.  رمقی به بازوهایشان نمانده حتی برای سیلی زدن به چهره خود. آقای حاج قاسم یک کاری بکنید، ما می آییم چشم.

Читать полностью…

يك حامد عسكری معمولی

آدم پولو‌ می‌خواد چیکار... بالاخره عشق و‌حال سنگین هزینه‌شم سنگینه...

Читать полностью…
Subscribe to a channel