این تن بمیره الان یکی توی تلگرامم جوین شد که به نام «وفایی بادیگارد مهد باران»
ذخیرهش کرده بودم .
کیستی وفایی؟
ما تو محل اینجوریایم که تو موتور سازی میشینیم. قهوه میخوریم و زیر باد کولر و عطر پوشال نمخورده در مورد انتخابات حرف میزنیم. بیشباد.
Читать полностью…حکاایت آن مرد تنھا... منصور شبھا را تاصبح تریاک میکشید و روزھا را میخوابید.
غروبھا گاوگم پیدایش میشد. با موھایی براق و بلند و پشت دار. ھنوز تریاک از پا نینداختھ بودش. عصرھا . با تیشرت نارنجی کھ رویش عکس گارد گرفتھ ی بروس لی بود با یک شلوار کردی سیاه اما بور و یک جفت دمپایی لا انگشتی توی محل پیدایش می شد. جنسش را زده بود خوابش را ھم کرده بود غروبھا می آمد برای اختلاط. انصافا ھم خوش چانھ بود و گیرا حرف میزد. پاتوقش ھم سر چھار کوچھ ای بود کھ چند مغازه کنار ھم بھ گرده ھای ھم فشار می آوردند. چند نخ سیگار و ساندویچی و آب میوه ای کافی بود تا تعارفش کنی و بنشیند روی صندوق سبز نوشابھ ھا و برایت حرف بزند. از رقصیدنش در عروسی دختر رییس جن ھا درشبی در کاروانسرای یھودی ھای ارگ می گفت و شاباش گرفتنش و اینکھ آن یکی دختر رئیس طایفھ جن ھا عاشقش شده است و از او خواستگاری کرده و دختر فقط چون سم داشتھ از منصور خان جواب نھ شنیده است. بعد در ھمین حین تیشرتش را بالا می داد و چند زخم کھنھ بدقواره را نشان می دادکھ ببین چون نھ گفتم اذیتم کرده اند و شبھا می آمدند توی گرده ام سیخ فرو می کردند. یا می گفت توی باغ عباس خان سالاربھزادی نشستھ بوده بھ سیخ و سنگ کھ صدای فوش فوش کک ماری شنیده می گفت مار نبود لاکردار اژدھا بود. می گفت جست زده کھ خرخره م رو بچسبھ دست انداختم توی دھانش و زبانش را کشیدم بیرون. می گفت نیشم ھم زد ولی چون بدنم مرفین داشت عیب نکردم. غروبھا منصور معرکھ ای داشت و انصافا خوب قصھ ھایش را روایت می کرد ھم درام داشت ھم گره افکنی ھم طرح. بسان سردار کاتبی بود کھ کپل بھ کپل اسب نادر در فتوحات ھند و سیستان بوده است و با او دور یک گلھ آتش می نشستھ و از ران یک گور خر بھ نیش می کشیده اند پر نمک. ما ھم رعیت مفلوک گیوه سوختھ و دنیا ندیده ای بودیم کھ دل بھ فتوحات سرداران مان خوش کرده بودیم و با کلماتش کجاھا کھ نمی رفتیم. یک روز صبح در محل یک بمب خبری منفجر شد. جعبھ ی شیشھ ای کمک بھ ساخت و تکمیل مسجد محل شکستھ شده بود و پولھایش را برده بودند. فردایش منصور باز آمد بھ پاتوق سر محل نگاھش برق بعد از نشئھ کردن را نداشت. چروک شده بود . تھ چشمھایش دو دو می زد... کام عمیق از سیگارش می گرفت و ساکت بود. مبھوت بود: یکی صدا رھا کرد کھ بھ بھ منصور خان رسیدنا بخیر... منصور اما ساکت کام می گرفت... یکی گفت: چطو شده کاکا؟ منصور سکوت بود...سیگارش کھ تمام شد زیر پا لھش کرد و بعد بھ نقطھ کوری خیره شد. بعد بھ خودش امد بھ کسی نگاه نمی کرد بھ ھیچ جا نگاه نمی کرد شاید با دختر رئیس طایفھ جن ھا بود گفت عجب دوره زمونھ ای شده... یکی صدا ول داد : چطو شده ؟کلھ نچرخاند سمت صدا ھمانطور
بی مخاطب گفت : دین و ایمون ندارن این مردم بی خدا شدن ھمھ... مردم از خدا ورگشتن... صدایی بال زد: می گی چطو شده ؟ بھ خودش امد جمع را دید بعد گفت : مگھ خبر ندارین؟ صندوق پول مسجد ... خونھ ی خدا... رو پریشب شکستن صد و بیست و ھفت ھزار و سیصد تومن از توش پول بردن... اعتقادا کجا رفتھ دین و ایمون مردم چی شده؟ یکی پقی خندید... یکی لب گزید کھ بھ روش نیار ...منصور فھمید لو قصھ لو رفتھ کم نیاورد ادامھ داد... بدبخت حتما خماری می کشیده ... شماھا خبر ندارین خماری چھ دردیھ.. وقتی نمی زنی با مرده ھیچ فرقی نداری... یھ جنازه ای کھ درد می کشھ... قلمای پات جیغ می کشن ... بینی تو نمی تونی بالا بکشی... اصلا برده کھ برده شاید تو ھمون مسجد بھ خدت قول داده برگردونھ کسی چھ می دونھ؟ ما خودمون رو جای خدا نباید بذاریم کھ ... اون بخشنده اس... اونم قول داده برگردونھ ... ھم ھساکت شده بودیم... حرفھای منصور کھ تمام شد دو تا تخم مرغ و چند پر کالباس و دوتا لواش و یھ نوشابھ سیاه از از بقالی خرید و تاریکی سرمھ ای اول شب کوچھ او را در خود بلعید. کار بھ دادگاه و پاسگاه نکشید. منصور موجود مھربان و دوست داشتنی ای بود. دروغھایش را محل بھ حساب قصھ گویی اش می گذاشت و کسی را نمی رنجاند. سرایدار مسجد مدتی بعد دم گوشی بھ محل رساند کھ آورده پس داده پول صندوق شکستھ را ھم داده اما منصور خودش کم رنگ شد... حضور ھر عصرش در محل شد یکی دو عصر در ھفتھ آنھم بی گپ و گفت و صرفا برای خرید... زلزلھ کھ شد خانھ محقر منصور را ھم آوار برداری کردند... نبود ...دیگر کسی منصور را ندید... گم شد... شاید با دختر رئیس طایفھ جن ھا ازدواج کرد شاید باد او را با خود برد... منصور تا پیش ما بود تنھا بود آنگونھ کھ بھ قول ابوالفضل دبیر در کتاب قد بلندش تاریخ بیھقی: »و حسنک تنھا بماند چنانکھ از مادر تنھا زاده شده بود و ... چنان شد که کس ندانست سرش به کجاست و تنش به کجا...
حامدعسکری
گدار
🛑 عصر شعر سفینة النجاة
با محوریت «پیراهن معظّم امام حسین علیه السلام»
🔸 جهان عطر #پیراهن_نجات_بخش حسین بن علی را استشمام خواهد کرد ….
استاد سید علی موسوی گرمارودی
ناصر فیض
حجت الاسلام جواد محمدزمانی
سید حمیدرضا برقعی
محمود حبیبی کسبی
احمد بابایی
هادی جان فدا
حامد عسکری
سید محمدجواد شرافت
احمد علوی
سید حسین متولیان
قاسم صرافان
مرتضی حیدری آل کثیر
امیر مرزبان
محمد صمیمی
محمدحسین ملکیان
مجید تال
سید شُبّر حسینی
حسین واعظی
احمد جواد نوآبادی
محمد رسولی
فاطمه نانی زاد
🔸پنج شنبه ۱۷ خرداد ،
🔺ساعت ۴ به وقت عراق و ۴:۳۰ به وقت ایران
🎦 پخش زنده ؛
لینک آپارات:
https://www.aparat.com/safina_nejat/live
تلگرام:
/channel/al_nejat
📍كربلا ، شارع الشهدا
📍حسینیه هتل الشمس و القمر
محرم امسال حواستون رو جمع کنید کار داریم با هم...
امسال نوکری رنگ و بوی دیگری داره ...
این ویدیو رو ببینید تا بگم
بهتون
فراخوان نخستین دوره سوگواره ادبی هنری بین المللی سفینة النجاة
+ موضوع:
پیراهن معظّم حضرت سید الشهدا (علیه السلام)
+ محورها:
۱) نزول پیراهن معظّم سید الشهدا (ع) از بهشت و قبول توبهی آدم (ع) به واسطه این پیراهن معظّم.
۲) سیر پیراهن معظّم سید الشهدا (ع) در میان انبیای عظام و نجات همهی ایشان به واسطهی این پیراهن معظّم
۳) نزول پیراهن معظّم سید الشهدا (ع) در هنگام به آتش افتادن ابراهیم خلیل الله (ع) و نجات ایشان
۴) شفای چشمان حضرت یعقوب (ع) به واسطهی این پیراهن معظّم
۵) نجات حضرت یونس (ع) از شکم ماهی به واسطهی این پیراهن معظّم
۶) تحویل پیراهن معظّم به حضرت زینب (س) توسط حضرت صدیقهی کبری (س) سه روز پیش از شهادتشان جهت ارسال به کربلا
۷) به غارت بردن پیراهن معظّم سید الشهدا (ع) در روز عاشورا
۸) بازگرداندن پیراهن معظّم سید الشهدا (ع) به اهل بیت علیه السلام پس از تقاضای امام سجاد (ع) در شام
۹) پیراهن معظّم سید الشهدا (ع) نزد امام زمان (ع)، پوشیدن این پیراهن معظّم در هنگام ظهور
۱۰) اهتزاز پیراهن معظّم امام حسین (ع) از عرش الهی در آغاز ماه محرم
۱۱) اعلام زمان ظهور برای حضرت صاحب الزمان (ع) به واسطهی جوشش خون از این پیراهن معظّم در شب ظهور
۱۲) تظّلم حضرت صدیقه کبری (س) در روز قیامت با پیراهن معظّم خونین سید الشهدا (ع)
+ هنرمندان محترم میتوانند در مسیر خلق اثر، برای کسب اطلاعات بیشتر و آشنایی با اسناد تاریخی و معرفتی مربوط به پیراهن معظم سیدالشهدا (ع) به نشانی www.atigh.org مراجعه بفرمایند.
+ بخشهای هنری:
- شعر:
شعر در تمامی قالبهای کهن و نو
نوحه
ترانه
- داستان:
داستان کوتاه
داستانک
- هنرهای نمایشی:
نقالی و پردهخوانی
تعزیه
تئاتر تکنفره
- موسیقی:
قطعه با کلام
قطعه بیکلام
سرود
- پادکست
- گرافیک:
پوستر
تایپوگرافی
کتیبه و پرچم
+ جوایز:
نفرات برگزیده هر بخش: یک سکه تمام بهار آزادی، به علاوه سفر زیارتی کربلای معلی
نفرات شایسته تقدیر هر بخش: یک ربع سکه بهار آزادی، به علاوه سفر زیارتی کربلای معلی
+ نشانی ارسال آثار:
www.al-nejat.com
+ مهلت ارسال آثار:
شب اول محرم ۱۴۴۶ قمری
مصادف با ۱۶ تیر ۱۴۰۳ خورشیدی
دو عکس با فاصلهی چهل و یک سال...در فاصله بین عکس بالا که دو دندان تازه دارم و در عکس پایین ۷ دندان پرشده حالا دستهایی دردناک چشمهایی ضعیف شده چندتا کتاب، چندتا شعر چندتا یادداشت و بسیار داغ بر دل وو...
چهل و دوسالگی سنی است که دیگر جهانت جا برای آدم جدید ندارد همان قبلی ها را باید دو دستی بچسبی... چهل را که رد میکنی... صبحها از خواب زودتر بیدار میشی، شبها دیرتر میخوابی، ترسها و آرزوهایت عوض میشود و راحت میبخشی. چیزهایی که تا پیش از این کفریات میکرد حالا لبخند به لبت میآورد... همیشه همانگونه که هجری را به میلادی از خودتر میدانم هجرت را هم از میلاد بیشتر دوست دارم ... زلزله برای من هجرت بود، مرگ هر رفیقی هجرت، هر کتابی که مرتکب شدم هم هجرتی ...هجرت میلادی خود خواسته است و کوچ آداب دارد ... باید رفت،
خلاصه که آقا حامد اگر هشتادسال هم عرفیاش بخواهی عمر کنی و زنده باشی... هر روزش میشود چهل سال... امروز دهم خرداد ساعت هفت صبح روز دوم است ... تا غروب بیشتر وقت نداری...
ببخش بی توقع... مرنج بی منت... مرنجان به هیچ عنوان...
#میلاد
🔻این صدای اذان در رفح، فردای بعد از فاجعه است ...
✅ سازمان هنری رسانهای اوج
@Owjmedia_org
📜 روي عن سيدنا و مولانا رسول الله صلى الله عليه وآله، أنه قال:
❗إنَّ مِن شِرارِ رِجالِکُم
👈 البَهّاتَ
🙏 الجَرِيءَ
👈 الفَحّآشَ
👈 الآکِلَ وَحدَهُ
👈 والمانِعَ رِفدَهُ.
❗بدترین مردان شما کسی است که
👈 تهمت زننده
👈 گستاخ
👈 ناسزاگو
👈 تنهاخور
👈 و منع کنندۀ بخشش است.
❗The worst man of you is he who is
👉 Traducer
👉 Immodest
👉 Reviler
👉 Alone eater,
👉 Preventer of bestowing.
📚الکافی، ج٢، ص٢٩٢
آقا من کیبورد گوشیم هوشمنده یه چیزی می نویسم کلمه بعدشو خودش حدس می زنه، بعد داشتم مینوشتم امیر...
خودش پیشنهاد داد: مومنین
آی کیف کردم
یعنی میگم گوشی فهمید
فقط حیدر امیرالمومنین است
یه عده نفهمیدن ...
حواستان باشد، مردم دارند نگاه میکنند
حامد عسکری - شاعر و نویسنده
نبشته شده در روزنامه محترم شهرآرا
توی کارگردانهای ایران عاشق ابراهیم حاتمیکیا هستم و توی فیلمهای عمو ابراهیم عاشق آژانس شیشهاش و توی آژانس شیشهایاش عاشق این دیالوگم که عباس وسط جروبحث حاجی و سلحشور میگوید: زشته به خدا مردم دارن نگاتون میکنن... وقتی این ستون را میخوانید جواب ردصلاحیتهای کاندیداهای ریاست جمهور آمده و تکلیف مردم روشن است که قرار است کدام یک از این آدمها چهارسال اقتصاد و فرهنگ و محیط زیست و دیپلماسی خارجی و داخلی و امنیتمان را سکانداری کند و برایش تصمیم بگیرد، چهارسال یعنی چیزی حوالی ۱۵۰۰ روز، 1500طلوع و غروب... ما مردم وظیفهمان رأی دادن است و انشاءا... قطعا هم رأی خواهیم داد، این ستون را مینویسم و حس رابینسون کروزوئه را دارم که یک چیزی نوشت و توی بطری انداخت و پرت کرد توی اقیانوس به امیدی که به ساحلی برسد، یکی پیدایش کند و زبانش را بلد باشد و بخواندش. من این وجیزه را مینویسم و در اقیانوس مطالب روزانه مجازی میاندازم و باشد که یکی از آن مردان ببیند و بخواند، هرچند کارهای مهمتری دارند و این چند خط خواندن هم خیلی کاری از پیش نمیبرد. غرض اینکه آقایان کاندیدای محترم، به لطف فضای مجازی این مردم فرق راست و دروغ را خیلی خوب میفهمند، فرق بازی و ادای سادهزیستی را با ادایش خوب میفهمند. به همه برای همیشه نمیشود دروغ گفت، توی مناظرهها مچگیری نکنید، به هم نپرید، بگم بگم راه نیندازید، به قول عباس مردم دارند نگاهتان میکنند، اگر چیزی از هم میدانید و میدانستید و به ضرر ایران و مردمش بود قبلش باید رسانهای میکردید. اگر رانتی و اختلاسی و اشرافیگری و تصمیم غلطی از رقیبتان دیدید دین و وجدان و اخلاق و عرف و انسانیت حکم میکند اول به خودش بگویید، دوم به نهادهای نظارتی و سوم با سند و مدرک و دلیل محکمه پسند به رسانهها و مردم. اینکه آتوها را نگه دارید برای مناظرهها و تیغ و درفش تیز کنید برای چاک دادن گرده و سینه هم ما را ناامید میکند. نه ما رعیت روم باستانیم و نه استودیوی مناظرهها بنای آکروپولیس که ما گرداگرد بنشینیم و مست از بوی خون و خاک جنگ اسپارتاکوسی شماها را نگاه کنیم و فریاد بکشش بکشش سر بدهیم. شهید رئیسی را یادتان هست، سه سال ریاست جمهوریاش عیب و ایراد کم نداشت ولی یک چیزش بینقص بود و آن همان تقوای مناظره بود، مردی که به واسطه سوابق قضاییاش سینهاش صندوقچه اسرار بود و بدترین تهمتها را شنید و سرخ شد و لبتر نکرد به گفتن حقایق. از همهتان سنوسالی گذشته. نسلی قرار است به شما رأی بدهند که خیلیهایشان خاتمی را هم یادشان نیست چه برسد به امام و رجایی و باهنر. جمهوری اسلامی را به شما قرار است بشناسند. خلاصه که آقایان حواستون باشه مردم دارن نگاتون میکنن.
استاد محمدعلی بهمنی از نجیبان همروزگار ماست خدایا به سلامت دارش که کماکان زمزمه کند:
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم...
وقتی که عروس نور هستی زهراست
وقتی داماد مرتضی شیر خداست
یعنی که تمام نسلشان گُل پِیِ گل
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
زهرا که شبیه یاسِ نوخاسته شد
تا گفت : بله... غم علی کاسته شد
در مجلس عقدشان ملایک گفتند:
گل بود به سبزه نیز آراسته شد...
به هم رسیدن کوه و دریا مبارک ...
https://www.instagram.com/reel/C7o3IqCNDzD/?igsh=Ym9pOWZ1czlrcWlj
این صفحه رو هم دنبال کنید
قول میدم محرم متفاوتی پیش رو داشته باشین
یک کربلای پدرپسری اومدیم، جای همگی خالی دعاگوییم ...معظمله در حالی که امروز صاحب توپ شدن در حال مشاهدهی سیوهای رنههیگوییتا درون دروازه هستن...
Читать полностью…یک جعبه ابزار،
دریل شارژی
دوتا عطر
فهرست کادوهای بنده
تعمیرات جُزمی پذیرفته میشود.
پدر بزرگم همیشه میگفت: مرد میبا(ید) بوی خون و باروت و خاک بده ...از سر شب مسخ و مبهوت این سلحشور غیورم ...که تجسم اون جمله بود ...
آره پیرمرد اگر هستی خدا حفظت کنه اگر نیستی شفیع ما باش پهلوون...
عکس: آلفرد یعقوبیان