فعالیتهای علمی، تبلیغی مجموعه در چند محور است:
🔸 تولید محتوا و پژوهش در دفاع از مکتب اهل بیت علیهم السلام، امامت امیرالمومنین سلام الله علیه و نقد علمی مخالفان مکتب اهل بیت
🔸تولید محتوا در سیره اهل بیت علیهم السلام بویژه امیرالمومنین سلام الله علیه
🔸تولید محتوا در فضایل اهل بیت علیهم السلام بویژه امیرالمومنین سلام الله علیه
🔸کنکاش در الگوی حکمرانی امیرالمومنین سلام الله علیه
🔸تربیت، رشد و حمایت از طلاب نخبه برای آماده شدن در موضوعات فوق یا آمادگی برای تبلیغ منبر یا رسانه
🔸 حمایت از نخبگان مبلغ و مروج معارف اهل بیت
🔸 تهیه منابع مطالعاتی مورد نیاز اعم از کتب چاپی، تصاویر نسخ خطی و ...
🔸 انتشار محتوای فاخر برای برنامههای تلوزیونی، چاپ کتب، مقالات یا آماده سازی مقدمات پژوهشی برای تهیه سناریو و فیلمنامه یا نشر محتوای چند رسانه ای در فضای مجازی
🔸اداره امور اجرایی موارد فوق
🔸تهیه مکان مناسبی برای کتابخانه و سالن جلسات و....
🔸در این فعالیتها و تحقیقات از زبانهای فارسی، عربی، اردو و انگلیسی استفاده میشود.
این مجموعه، بدون هیچ پشتوانه دولتی و صرفا با کمکهای مردمی عاشقان امیرالمومنین سلام الله علیه اداره میشود.
👇
🔸🔺🔻 کمک به گروه پژوهشی و تهیه منابع تحقیق و فعالیتهای علمی مرتبط با اهل بیت و تدارک مکان مناسب
شماره کارت بانک رسالت
5041721050561548
شماره کارت بلوبانک6219861940615684
شبای بلو بانک
280560611828005530696901
شماره شبای بانک صادرات
IR970190000000111668019004
به نام حامد رحمت کاشانی
@kashani1395
آقای سفیر
در شهرآرا قلمی شد...
دهنه اسب را در دست گرفته بود و به تاخت می رفت، برای مراقبت از شنباد صورت را پوشانده بود و هنوز عطر گیسوان طفلانش را به وقت وداع در مشام داشت، یال زیتونی و ورم کرده تپه ها را بالا و پایین می رفت و اگر خورشید این همه متواتر نمی تابید، می شد هرازگاهی در قابی بسته برخورد نعل را بر قلوه سنگ ها اسلوموشن کرد و جرقه حاصل از اصابت فلز و سنگ را دید و کیفور شد، ریه های او و اسبش از هوای دم کرده بیابان پر و خالی می شد، هوا سنگین بود، چسبناک و کشدار و در دوردست صدای ناله کفتارهای پا به ماه می آمد.
چند نخل به دیدار آمدند، جمعی زلف فرو برده درهم. برای فرار از گرما حدس زد چشمه آبی باید باشد آن حوالی که سبز مانده اند، دهانه گرداند به سمت نخل ها و اندیشید آب هم نباشد خنکای مشبک سایه ای دارند. به تاختی زیر سایه رسید، زین از گرده حیوان باز کرد و بوی عرق اسب در مشامش دوید. اسب از خنکای لغزش نسیم بر گرده و کفل هایش کیفور شد و پوست لرزاند و دم بادبزن کرد.
حیوان پوزه در آب چشمه برد و لاجرعه نوشید، مرد هم سپس چکمه از پای درآورد و سر برهنه کرد و وضویی ساخت نماز عصر را می خواست قامت ببندد که سواری دیگر از راه رسید، چوب دستی داشت و بغچه ای نان و شیر شتر، مرد پرسید: از کجا می آیی؟ پیر گفت: از شهر هزاررنگ کوفه.
مرد ریش خاراند که در کوفه چه خبر؟ پیر خنده ای زد و نان جو به سر زانو شکست و گفت: هر روزشان یک رنگ است. نامه نوشته اند به حسین که بیابیا که شترها شیر افشان اند و ماست با چاقو می بریم، بیا که از یزید خسته ایم، بیا و امیرمان باش. هرچه تو بگویی.
مرد لبخند زد : ایرادش چیست؟ پیر پاسخ داد: نمی شناسی شان انگار یک روده راست در شکم ندارند.
می گویند حسین پسرعمویش مسلم را فرستاد اوضاع را تمشیت کند و به حسین بنویسد که بیاید یا نیاید. حالاها باید رسیده باشد کوفه. مرد تکه ای نان به شیر انداخت و به نیش کشید: حسین بیاید یا نیاید؟
مرد صدا بلند کرد: این جماعت کوفی به بوقلمون یک سور زده از هزار رنگی البت که نیاید. نامه می نویسد.
مهر می کند. جوهر مهر خشک نشده رنگ عوض می کند. آهنگرها تعمیر بیل و کلنگ و تیشه چند روز است نمی پذیرند.
چه همه سفارش گرفته اند. چه همه، همه تیغ و نیزه و نیمچه.
برای مهمان باید تیغ مهیا کرد؟ نمی دانم یا من پیر و خرفت شده ام یا روزگار عوض شده است .
مرد دلهره به جانش افتاد باید زودتر می رسید باید برای حسین چه می نوشت؟ مرد مسلم بود. سفیر حسین مسلم بن عقیل.
چهارشنبه همین هفته مشهد مقدس ... ورود برای آنها که انگشتهایشان نبض نبشتن دارد آزاد است... قدم بر چشم...
Читать полностью…🎥 انتشار برای نخستین بار- روایت معاون اول دولت روحانی و برخی وزرای وقت از شرایط بحرانی کشور در زمان تحویل به شهید رئیسی
🔹جهانگیری در جلسه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰: منابع کشور ته کشیده است. شرایط کشور کم سابقه است با وجودی که ما جنگ تحمیلی را هم داشتهایم... آقای رئیسی در چنین شرایطی مسئولیت کشور را برعهده گرفته است.
🔹نامههای وزرای کار، صنعت و کشاورزی دولت قبل از وخامت اوضاع در روزهای پایان دولت
🔹نامه وزیر کشاورزی دولت قبل درباره کشتار دامهای مولد که باعث افزایش قیمت گوشت قرمز پس از پایان دولت روحانی شد
🔹نامه وزیر صمت وقت درباره کاهش خرید و موجودی گندم و روغن و وضعیت بحرانی ذخایر کالای اساسی
🔹نامه وزیر کار وقت درباره ماهها عقبافتادگی حقوق کارگران نفت و پتروشیمی و اعتراضات گسترده کارگران
🔹اظهارات معاون اقتصادی وقت درباره کم برآوردی نزدیک به ۸ میلیارد دلاری ارز ترجیحی
🔹اظهارات وزیر صمت وقت درباره قطع گسترده برق صنایع
🔹شهید رئیسی کشور را از لبه پرتگاه خطرناکی که دولت قبل برای او به ارث گذاشت نجات داد.
@padmultimedia
@PadDolat
آقای رییس جمهور آینده
سلام
هفته آینده این ساعتها شما انتخاب شدهاید، دارید تقسیم پست میکنید، بخشی از ما برای چهارسال آینده شما را انتخاب کردهاند که برای فرهنگ اقتصاد محیط زیست و مسکن و زیرساختها و بچههای همهی ما هشتادوچند میلیون نفر تصمیم بگیرید...
هفته آینده این موقع خیلی از دور و بری هاتان کت و شلوارهای جدیدشان را میرود پیش خیاط برای بار آخر پرو میکنند، برچسبهای شیشه دودیشان را هشتاد درصد میکنند، برای دفترشان قاب عکس خفن از حاج قاسم سفارش میدهند و توی بیوی اکانتهاشان چیزهای قشنگ قشنگ مینویسند. دمشان هم گرم.
آقای رییس جمهور نه که ناامید باشم ، نه که غر بزنم ولی فرض را میگیریم هشتسال رییس جمهور شوید، پایان هشت سال آینده من پنجاه ساله شده ام... دخترم ۲۳ ساله و پسرم هجده ساله... البته که خدایی دارند و خدایشان صدالبته رزاق است ولی بارها از ترس آیندهشان از خواب پریدهام و عرق سرد بر پیشانیام نشسته...
من از مال دنیا چیزی برایشان نگذاشتهام جز چندتا کتاب، و یک هارد متن نوشته و فیلمنامه نیمهکاره و داستانهای نطفه نبسته ...
راستش آقای رییس جمهور پنجاه سالگی سنی است که که برای بعضی کارها زود است و برای بعضی کارها دیر ، دیگر نه ماشینحال میدهد، نه خانه و نه ویلا و نه سفر ... شاید باورتان نشود ولی کوبیده و لوبیاپلو و قرمهسبزی و املت ۴۲ سالگی هم طعمشان طعم سیسالگیام نیست . پرزهای چشایی ام هم انگار ۴۲ ساله شدهاند و پیر ... دنیایم بدمزه نه بیمزه شده ... از این بهبعدش مهم نیست... مهم همین سی تا چهل سالگی بود که آنقدری که دویدیم نرسیدیم، پر توقع هم نبودیم، سر بی قسطی میخواستیم و زندگی معمولیای که بشود چیزکی برای بچهها کنار گذاشت و چیزکی خرج سفر کرد و چیزکی را خوشگذراند... البت که همین شرایط الانم هم آرزوی میلیونها نفر است و ناشکر نیستم و همین نعمات خدا از سرم هم زیاد است ،
آقای رییس جمهور دم گوشی بگویم من هفتهای نیست که برای ایران گریه نکنم و روزی نیست برای این خاک بعد نمازم دعا نکنم... ولیخدا در کتاب محمدش گفته تغییر تقدیر هر قوم به دست خودش است و چاره ای ندارد... بخشی از ما تغییر ،تقدیر این خاک را به شما سپرد ... خیر است ... میدانید آقای رییس جمهور ، با ما حرف بزنید ، ما را محرم خود بدانید، ما را سر لج نیندازید، ما ملت منصفی هستیم ، از مادرهایمان یاد گرفتهایم وقتی پدر پول نداشته باشد ، ما بچهها دلمان قاقالیلی نخواهد، سیر باشیم، کفش فوتبالی و توپ چل تیکه و عروسک نخواهیم ...
آقای رییس جمهور دوچرخه ای که قرار بود بعد از ۲۰شدن امتحانات نهایی خرداد کلاس پنجم جایزه بگیری را باید نهایتا تا شهریور صاحب شوی و با لاستیکهای سنگبادش آسفالت جر بدهی ... بگذرد لطفی ندارد، میشود تکه آهنی که وسیله خرید نان است، جناب پرزیدنت از ما گذشت ولی به فکر بچههامان باشید...بچهها همیشه گناهدارند...
خون والقلم و مایسطرون...
دین ندارید؟ آزاده که میتوانید باشید ...
این را پسر حیدر کرار گفت در وسط بیابانی از شمشیرهای سمبادهخورده ...و من یک روزی بخواهم چیزی بر بر و بازوم تتو کنم همین جملهاست یا این جمله که باز هم حضرتش فرمود : فکان الدنیا لم تکن ... انگار دنیا نبودهاست ... بگذریم ...
فجازی بکش بکش است،.. تیغ از رو بستهاند ، بازار بلاک و آنفالو و فحش داغ است، به جان هم افتاده اند... سر چی نامزد من از نامزد تو بهتر است ...بحث را که بشکافی ساده است، ببین رفیق توآرمانهایی داری... آرزوهایی داری ... برنامههایی داری... شش نفر کاندیدا شده اند با برنامههایی... (راست یا دروغ، واقعی یا وهمی و رویایی... گول زننده یا نزدیک به تحقق) برنامههاشان را باید بررسی کرد، دید، شنید تصمیم گرفت و رای داد و انتخاب کرد، این را میفهمم برای کسی که به جهانت نزدیک است تبلیغ کنی، این را میفهمم برایش حرف بزنی تبلیغ کنی رای جمع کنی دمت هم گرم.ولی توهین، تهمت، تمسخر ، را نمیفهمم. مسخره کردن لهجه، قیافه، سوتی کلامی و جملهبندی، شوخیهای مستهجن با خانواده و ناموس، اینها را نمیفهمم، ما بابت گفتههامان بیشتر از نگفتههامان مواخذه میشویم، مقتل را که میخوانی بسیار بودند از سپاه اشقیا که با سنگ و چوب و نیزهای جسارتی کرد و زخمی کاشت و حسین آقای بزرگان جهان سکوت کرد و حتا دعایش کرد ، اما همین ابرمرد وقتی کسی از سپاه مقابل توهینی به پدرش یا جدش یا مادرش کرد بیپاسخ نگذاشت و نفرینش کرد چرا؟ چون کلمه بار دارد، تمدن ساز است، انرژی دارد و میماند...
رفیق عزیز برادر هموطن... این یکهفته هم میگذرد، این عمر هم میگذرد، ماییم و چند متر کفن و دومتر جا و خروارها خاک روی جسممان...سال هزار و پانصد هیچکداممان زنده نیستیم... نه ما نه کاندیداها ... روی استخوانهایمان هم یا بوستان ساختهاند یا برج و اتوبان ... به خدا میمیریم ... این قطعیترین گزارهی جهان است .
حضرت ابوترابعلیهالسلام فرمود: از برادر مسلمانان منکر مسلّمی را دیدی پنهانش کن و جارش نزن ... علیابنموسیالرضا که تجسد و کالبدیافتهی مهربانی و رافت است در متنی بسیار ترساننده به حضرت عبدالعظیم حسنیعلیهماالسلام مینبیسند : کسی که آبروی شیعهما را ببرد از دایرهی ولایت من خارج میشود... فکر کن علیابنموسی مهربان هم گارانتیات نکند و گردنت نگیرد ...آرامتر به خدا آرامتر ... قبر جای تنگ و تاریکیاست ... حقالناس بد کوفتیاست... آخرتمان را به دنیای بقیه نفروشیم ... به خدا نمیارزد...
(ببخشید زخمی بود سر واکرد ... خونابه فراوان شد... در اصفهان قلمیشد، در انتظار اذان در نیمه شبی که ماه بالای سر شهر زلفنقرهای رها کرده بود و چای مهمان بیخوابیام شده بود)
/channel/hamedaskary
🔔 همت عالی ١۶۹
☘ در صورت بروز مشکل در انتقال به کارت، از شماره شبا استفاده نمایید ☘
سلام
عیدتون مبارک 🎊🎉
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین
بولایة مولانا امیرالمومنین
و اولاده المعصومین
علیهم السلام
یه خانواده آبرودار هستند؛
ساکن یکی از روستاهای محروم کرمانشاه
که در جریان زلزله
خیلی آسیب دیدند.
سرپرست خانواده نابینا شده و از کار افتاده.
یک دختر جوان و دو پسر نوجوان دارند.
وضعیت معیشتشون اصلا تعریفی نداره؛
یخچالشون پوسیده
فرششون پوسیده
برای حمام کردن، یه چادر گوشه حیاط زدند.
حتی ظرف و ظروف درست و درمون ندارند.
اینها گوشهای از دردهای فعلی این خانوادهست.
میخوایم در حد وسع خودمون
به عشق مولا علی سلام الله علیه
هر چی بتونیم
از این لوازم بهشون هدیه کنیم.
اگر کسی
وسیله سالم و قابل مصرف داره
در عوض پول، میتونه جایگزین خوبی باشه.
عکسهای ضمیمه رو ببینید.
❤️ در ایام عید سعید غدیر
عید بزرگ ولایت به حق امیرالمومنین
حضرت مولیالموالی
علی علیه السلام
دست به دست هم بدیم و
دل این خانواده شیعه مولا رو شاد کنیم.
فرصت مشارکت
تا ساعت ۲۴ روز چهارشنبه
۶ تیرماه ١۴۰۳
خواهد بود.
💳 شماره کارت
۵۰۵۴۱۶۱۰۰۵۹۵۴۹۵۷
شماره شبا
IR260640014299330348171001
بانک گردشگری
به نام محمد لطفی
#با_كريمان_كارها_دشوار_نيست
#یا_علی
@mahekhodaa 🌙
هزار بار به میرزا گفتم میری چرخ میزنی فرودمیای همینجوری پرندهتو ول نکن تو حیاط. ببر تو لانه ، من الان با جتم فرود اومدم لحظهآخر دیدمش ، خدا رحم کرد چراغ حیاط روشن بود، چقدر بچههای این دور زمونه بی ملاحظه شدن به خدا.
Читать полностью…بساب این دیگها را از صمیم دل پسرجانم
به لطف تو مگر آن شه ببخشد جرم بابا را ...
تقبل منا....
جهان ادبیات مردتر یا نامردتر از آن است که راحت اجازه بدهد در آن بمانید و ماندگار شوید. ما مضامین نو و بکر زیادی داریم، مخصوصا در قالب داستان و روایت، ولی هنوز یک رمان درجه یک برای غدیر نداریم. خب این کار کیست؟ همه آن هایی که دغدغه و عشق نوشتن دارند. تجربه زیسته قوی و عمیق می تواند موضوع قصه های آینده باشد. به علاوه، شدت مطالعه به آدم کلمه تزریق می کند. ما از کلمات محدودی استفاده می کنیم؛ بانک واژگانی گسترده ای نداریم و به همین ترتیب دایره فکری ما نیز کوچک می شود. کلمه ابزار اندیشیدن است. ترسناک این است که به جای کلمه ها از استیکرها و نمادها استفاده می کنیم. اگر به قدرت کلمه واقف باشید، راحت خرجش نمی کنید.
Читать полностью…توضیحات:
۱-پوستر ایراداتی دارد که باید رفع شود.
۲-جلسه در شهر مشهد است.
۳-یک روز است و در ساعت ذکر شده و محل ذکر شده برگزار میگردد.
پارسال... شب تاسوعا دیگ را شسته بود و دست و پاهایش دوده گرفته بود... از بلندگو حاج محمود پخش میشد... خلوت کرده بود با خودش و اربابش...
الحمدلله امسال هم هلال محرمت را دیدیم ... بسمالله الرحمن الرحیم ... حیعلی العزا....
بشیر بیآزار آزاد شد
🔹محمّدمهدی رحیمی، مدیرکل روابط عمومی دفتر رئیسجمهور خبر از آزادی بشیر بیآزار داد و نوشت: به لطف الهی، برادر بشیر بیآزار که به دلایل واهی و بطور غیرقانونی چند هفته قبل در فرانسه دستگیر و زندانی شده بود، آزاد شده و در مسیر بازگشت به میهن است.
🔹بشیر بیآزار مدیر سابق دفتر موسیقی و سرود سازمان صداوسیما در فرانسه توسط پلیس این کشور احضار و دستگیر شده بود.
@IRNA_1313
تمرین دموکراسی در آبودان
حامدعسکری- روزنامه شهرآرا...
قول داده بودم برایش از اینترنت جست وجو کنم و پرینت بگیرم و برسانم دستش. تحویلش که دادم کیفور شد، دوتا عکس ازشان که توی آلبوم کهنه اش جا بشوند، آلبوم کهنه عکس رئیس جمهورها. یکی از جاذبه های گردشگری و مردم شناسی دکه اش به حساب می آمد، عکس کوچکی از کاندیداهایی که رقیب اصلی هم بودند را بالای صفحه سمت راست چسبانده بود، زیرش روی کاغذ دو ستون شعارها و برنامه هایشان را نوشته بود، کاغذها را رنگی و کادربندی شده بخش بخش کرده بود و شعارهای اقتصادی اجتماعی سیاسی و فرهنگی شان را یادداشت کرده بود و بعد تاریخ رأی گیری و تعداد آرا را هم از روزنامه بریده بود و چسبانده بود زیرشان. از خود پنجاه و هفت تا همین الان همه را ریسه کرده بود و هربار می رفتی سراغ دکه اش تا یک سمبوسه داغ بخوری آن آلبوم گوشه دکه لای جعبه ای شیشه ای مثل متنی مقدس دلبری می کرد. یک تکه مقوای سیگار مونتانا هم بریده بود خوش خط نوشته بود ؛ «سمبوسه با نوشابه ۲۵ »، «سمبوسه ویژه با توضیح و تماشای آلبوم ۴۰ تومان». و من همیشه سمبوسه ویژه اش را سفارش می دادم، عبدوپرزیدنت را همه اهل آن خطه می شناختند. از خلاف فقط نیکوتین توی رگ هایش بود و از آبودان پرستی اش نگویم که همه گلبول های تنش جار می زد که انگار او بوده و بعد یکهو مادها آمده اند و گفته اند ببخشید آقای عبدو ممکن است اینجا چندتا کپر بنا کنیم و او اجازه داده و آنجا شده آبودان!
کتاب و روزنامه هم کم نخوانده بود، از آدمیت بگیر تا سروش و فردید و گلسرخی. هم سن و سال هایش می گفتند یک سالی هم که معجزه هزاره سوم آمده بود خوزستان یک نامه داده بود یک روز ملی سمبوسه هم در تقویم بگنجانند ثبت میراث فرهنگی هم بکنند و محمود هم زیرش پاراف کرده بود، جناب آقای وزارت محترم گردشگری لطفا بررسی و اقدام شود و او دستور محمود را گم کرده بود و همین بزرگ ترین حسرت گم کرده عمرش بود.
عبدو از چپ اسلامی، تا نیولیبرال ها و راست های افراطی و طالبان تا جنبش های شبه نظامی منطقه را می شناخت و به کنش های تک تکشان هم نقد داشت. عبدو عاشق انتخابات بود و مناظره ها را هم دانه دانه می نشست و یادداشت برداری می کرد. امروز که از روزنامه رفتم تا نسخه روزنامه اش را بدهم دیدم زده: سمبوسه با تماشا و توضیح آلبوم فقط و فقط ۲۰ تومن ... گفتم عبدو ! بار عام دادی جریان چیه؟
عبدو همان طور که مواد سمبوسه را لای نان های لواش سه گوش می گذاشت و مثل برگ های تعرفه تاشان می کرد و داخل صندوق رأی پر از روغن رنگ عوض کرده می انداخت گفت؛ ها بله که بار عام دادوم ولک. رفتیم دور دوم. ولک فکر کن دوتا جمعه پشت هم بری وایسی تو صف رأی بدی تمرین دموکراسی کنی. چه از این بهتر. بسم ا... اونم سس انبه بزن جون بگیری چیزی نمونده تا جمعه.
/channel/hamedaskary
محفل شعر عاشورایی «ردیف اشک» عرض ارادتی به ساحت مقدس حضرت اباعبداللهالحسین (ع) و یاران باوفای ایشان در #پیشواز_محرم
با حضور:
#حامد_عسکری ، #محسن_عرب_خالقی ، #محمدرضا_طهماسبی ، #احمد_بابایی ، #هادی_جانفدا ، #سیدحسین_متولیان ، #محمد_رسولی ، #امیرعلی_سلیمانی
میزبان:
#محمود_حبیبی_کسبی
دوشنبه ۱۱ تیرماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۷
میدان ونک، بزرگراه شهید حقانی، خروجی کتابخانه ملی، بلوار دکتر حسن حبیبی، بلوار شهدای بانک مرکزی
#خانه_شعر_و_ادبیات
@khanehadabiat 📄
همه از این شیرینی سهم داریم...
منتشر شده در روزنامه محترم شهرآرا
پدرم یک معلم ساده تاریخ بود و از همه نفت های ایران فقط به قاعده روشن شدن دو علاءالدین عالی نسب در زمستان بهره داشت و جیبش هم آن قدری زور داشت که سالی یک بار ما را مشهد ببرد. آن هم نه مشهدی پرزرق و برق و به قول امروزی ها لاکچری. آن سال ها کلاس های مدرسه را اجاره می دادند، میز صندلی ها را می چیدند توی یکی دوتا کلاس و بقیه کلاس ها خالی می شد. بعد کف کلاس ها را موکت می کردند و الباقی هرچه لازم بود را باید خودمان تهیه می کردیم، از گاز پیک نیکی بگیر تا ظروف و کلمن آب و هرچه لازم بود. یخچالمان هم یک جعبه بزرگ یونولیت بود و باید روزی نصف قالب یخ درونش می انداختیم برای آب و نگه داشتن گوشت و مرغ یکی دو وعده ای ...
مشهد یک شیرینی معروفی دارد به نام پادرازی و معمولا پدرم از این ها می خرید. پادرازی برای من همان شیرینی زبان بود با این تفاوت که خیلی بلند بود و شربت خاصی شیرینش می کرد. پدرم هر بار دوتا می خرید . یکی برای خودش و مادرم و یکی برای من و خواهرم. بعد نصفش می کرد و توی یک تکه کاغذ می داد دستمان و در مسیر برگشتن از حرم تا اتوبوس ها سق می زدیم. بین من و حمیده همیشه بحث بر این بود که این شیرینی خیلی درست نصف نشده و دعوایمان می شد که کداممان بیشتر سهمش شده. یک روز در یکی از همین مشهدها و از همین زیارت رفتن ها بود که پدرم فهمید. فهمید ما سر اندازه نیمه پادرازی مان بحث داریم. پدرم می توانست دوتا پادرازی بخرد و غائله را ختم کند ولی نکرد. پادرازی را گرفت و داد دست من و گفت تو تقسیمش کن، من یک راست دست بردم و یک جوری تقسیمش کردم که یک ذره بیشترک توی دست راستم بیفتد، به محض اینکه تقسیمش کردم یکهو پدرم گل دقیقه نودش را زد. همان دو تکه توی دستم را گرفت سمت حمیده و گفت حالا تو انتخاب کن. من رکب خورده بودم، حمیده تکه بزرگ را انتخاب کرد. این شد یک بازی. یک بازی برای درک و فهم مفهوم مدیریت منابع و همچنین لذت انتخاب. این حرف ها را زدم که بگویم، ما از شیرینی پادرازی عمرمان، آینده مان، وطنمان و خاکمان سهم داریم، بایستیم، بیاییم وسط حقمان را بخواهیم و سهممان را طلب کنیم و لذت انتخاب را در دهانمان مزمزه کنیم.
قهر کردن با انتخاب، قهر کردن با سهم و آینده است. قهرکردن با انتخاب یعنی میدان دادن به کسانی که بیایند و به جای ما تصمیم بگیرند. باور کردنی نیست ولی بسیارند کسانی که از خدایشان است مشارکتی صورت نگیرد و با حضوری حداقلی سروته انتخابات هم بیاید و تمام بشود برود.
این عبارت «برهه حساس کنونی» را خیلی شنیده ایم ولی واقعا این بار با همه برهه ها فرق می کند. خلبان هواپیمایی را در نظر بگیرید که در هوایی ملتهب دارد از بیابانی پر از دشمن و شلیک گلوله هایش رد می شود، خلبان گلوله می خورد و شهید میشود، هواپیما سرگردان است از بین مسافرها شش نفر اعلام آمادگی کرده اند که ادامه مسیر را در کابین هدایت هواپیما بنشینند. زیاد وقت نداریم. دشمن هم گلوله نزند سختی کوه و دره هست ...دقت و جرئت زیادی لازم داریم. این جمعه، جمعه مهمی است.
/channel/hamedaskary
هزارتومن هزارتومنهای محبت شما این لحظات شد... ما تمام تلاشمان را کردیم حضرت زهرا لبخند بزند، ما برای جشن غدیر همسرش خیلی دویدیم، خیلی خسته شدیم، خیلی رو انداختیم و منت کشیدیم .. از این به بعدش هم همین است ... نوکری امامرضا علیهالسلام شرف ماست ...دم شما مردم نازنین گرم، خدا قوت به شما... خدا برکت به حسابهایتان بدهد... هنوز بدهکاریم و حالا باید نفس تازه نکرده بیافتیم پی پاس کردن چکهای هیاتمان ... از شما چه پنهان غدیر دیروز تمام شد ولی هنوز میتوانید محبت کنید و به این سفذه کمک کنید...
Читать полностью…پسر فکر کن سردار حاجیزاده حتی اسم هم نیاورده فقط تلویحا گفته به کسی رای بدین سابقه اجرایی قویای داشته باشه، بعد یه عده از طرفدارای یکی دیگه از نامزدها دارن فحشش میدن و بهش میگن : تو امام گفته نظامیها فعالیت انتخاباتی نکنن تو بیجا کردی حرف زدی ای بیبصیرت ، بعدشم گفتن ای طهرانی مقدم نبود تو هیچی نبودی...
خدا وکیلی چه چیزایی داریم برا تعریف کردن برا نوههامون.
در کارگاه روایت اتفاقافتاد...
در شرح اینکه چگونه انسان نخستین واژه نداشت و شرح شکارش را بر دیواره غار برای آینده ثبت میکرد.
تو خیابونی در شیراز منو دیده میگه باهات عکس میگیرم ولی یه شرط داره، میگم جانم میگه دوتا غزل عاشقانه و چند خط مدح مولا قبلش بخونی،گفتم: پرواز دارم ببخشید. با خنده شرق کوبید تخت سینهم : شما هنرمندا چرا اینقدر ناز دارید؟ به علیرضا هم تو حافظیه گفتم بخون نخوند ، بیا عکسو بگیریم برو...گفتم کدوم علیرضا گفت قربانی دیگه ؟ هارهار خندید.
بعد سلفی گرفت و قابی که بست حدودا این شکلی شدیم.