یعنی اینقدری من کتاب امضا کردم براتون رییس بانک مرکزی اسکناس امضا نکرد، خدا شما رو برام نگهداره، عیدتون مبارک.
Читать полностью…حالا من حسرت بخورم بگم وااای آقای لینچان چقدر پیر شدین... بگم لیانشامپو رو کی قراره نجات بده ... مگه شما دهه هفتادیهشتادیها یادتونه این مرد در کنار همرزمشون خانم اوسانیانگ چه رشادتها کرد و چه جانفشانیها نمود...
تف به تو ای روزگار بد کردار...
📋 نقش الگوهای میانی در پیشبردِ اهدافِ اهل بیت علیهم السلام؛ جلسه دوم
🎙 حامد کاشانی
📆 سه شنبه ۱۹ دی ماه ۱۴۰۲
تلگرام | ایتا | بله | روبیکا | آپارات | سایت
«با یه صدای کُر شروع میشه! صدای جامعه ست...»
بوم! ویژه برنامه کنسرتِ استاد انتظامی (همراه با خاطره ها)
🕙 پنج شنبه و جمعه ساعت ۲۳:۱۵
▪️ پخش از شبکه دوم سیما
*Sep*
@OfficialPersianTwitter
مثل خودش، لات!
حامد عسکری در «مهر» نوشت:
🔺 مرد موهایش را بسته. یقهاش باز است، سیبیل پر پشتی دارد و ریشی که نه حزباللهی است، نه هنری! ریشش ریش داغ است … ریشی که لوتیها به حرمت مرگ رفیق و همسفره و کس و کار دست نمیزنند تا لوتی بزرگشان رخصت بدهد و بروند صورت سبک کنند.
🔺 دو نوجوان کنار مرد نشستهاند؛ مرد دست روی زانوی پسرکی که زانو به زانویش نشسته است میگذارد و یواش میگوید: «صاف بشین!»
🔺 نوجوان شانههایش را داغ منحنی کرده و پایین انداخته. سر بالا میآورد زل میزند به مرد. مرد ادامه میدهد: «نمرده که، تصادف که نکرده…» گروه تصویر میخواهد وسط گیری کند، میخواهد بگوید راحت باشند که مرد دوباره صدا بلند میکند: «نه! میخوام اون حالت زار رو نداشته باشند! افتخار بوده. همهمونه برده بالا، صاف بشین! مردونه. مثل خودش لات…»
ادامه یادداشت مجله مهر را در لینک زیر بخوانید:
🔗 mehrnews.com/x33YpH
📡 @Mehrnews
شبیه خوابایی که میبینم، همینقدر غریب
سلفی با خاور توی صحن گوهر شاد.
(جدیش ؛ مراسم اعتکاف تموم شده بود، خدام داشتن داربستها رو جمع میکردن)
-چیه که اینقدر آرومی؟
+باکسی بحث نمیکنم!!
-آخه اینجوری نمیشه که ... من قبول ندارم!
+بله حق با شماست...
صحبت چرم شد خرداد هم تولدمه گفتم یه راهنمایی ساده کنم
گیج و گول نزنید خلاصه.
شب بخییر
آقا خدا شاهده دیشب خواب میدیدم با خواهرم و دامادمون توی پادگان اشرف منافقین در عراق اسیر شدیم، صدای مسعود پدسسسگ مدام از بلندگوها پخش میشد و بوی گازوییل و توالت عمومی میاومد، هوا خیلی گرم بود، ما زیر یه کامیون قایم شدیم و دامادمون رفت یه کلت از یکی از نگهبانا کش رفت و با قنداقش دو نفر رو بیصدا کشت ( یکی رو ضربه زد بعد خفه و یکی رو ضربه و بعد گردنش رو شکست) بعد رفت مسیر فرار و پیدا کرد و اومد دنبالمون که در بریم، خداشاهده خواب یه جوری بود که سرم داد میزد بریم میکشنمون من اصرار داشتم بمونیم من باید از این اردوگاه یه روایت دستهاول بنویسم ... هیچ گزارش مکتوبی که نداریم من باشم و بنویسم خدمت به تاریخه،
گفت خفه شو میکشنت ، گفتم پس بذار چندتا عکس بگیرم، گفت بگیر... داشتم عکس میگرفتم، یه بیناموسی تکتیر انداز زد توی گوشیم ، تیر اول گوشی رو ترکوند و بعد نشست تو قلبم ...بیدار شدم دستم که گوشی بود خیلییی تو بیداری درد میکرد.
خلاصه که نشد ...
خسته و کوفته رسیدم خانه ... خبرش را تا چاپخانه داشتم ... و امروز دیدم چاپ شده و رسیده...
خاکستر گنجشکها ادای دینی است کوچک به #فلسطین و خونهای بهناحق بر زمین ریختهاش...
باشد که مقبول افتد و در نظر آید
📍برای نخستینبار در تلویزیون
🔹️ویژه برنامه کنسرت «همراه با خاطرهها» اثر استاد مجید انتظامی در اولین قسمت از «مجله هنری بوم»
🔻همراه با بررسی زندگی، آثار و دستاوردهای استاد مجید انتظامی و روایتهای «هادی مقدمدوست»، «حامد عسکری»، «الهه رضایی»، «محمدعلی صمدی»، «قاسم زارع»، «حبیب خزائیفر» و «سیدحسین شهرستانی» از آثار او.
🗓 پنجشنبه و جمعه ۲۸ و ۲۹ دی
⏱️ساعت ۲۳:۱۵ از شبکه ۲ سیما
@boom_tvmag
مثل خودش لات
حامد عسکری
(منتشر شده در خبرگزاری محترم مهر)
یک اصلی توی کارگردانی هست که میگوید کارگردان وقتی میخواهد از بازیگری پلان خاص و ویژهای بگیرد، ساعتها باید بنشیند و با او حرف بزند و موقعیت پیش آمده را برای او تشریح کند و به او بفهماند که در چه وضعیتی هست و قرار است چه ببینیم و بعد اگر بازیگر، بازیگر قَدَر و توانایی باشد آن لحظات را درونی میکند و میریزدش توی وجودش و بعد میشود حرکت؛ میشود لحن؛ میشود یک پلک بیشتر زدن یا نزدن...
کارگردان باید حواسش باشد که مثلاً لحظه خشم یا لحظه خیانت دیدن یا استرس را برای بازیگر بازی نکند، یعنی نگوید: ببین مثلاً تو توی این سکانس استرس داری! دست توی موهایت کن یا ناخنهایت را بجو یا لبهایت را گاز بگیر! کارگردان باید بگوید: تو توی این صحنه استرس داری؛ حالا به نظرت نقشی که این روزها درونت زندگی میکند وقتی استرسی میشود چه تیکی میگیرد؛ همان را بازی کن!
کارهایم را کردهام و دفتر را جمع و جور کردهام. استکانها را شستهام. سماور، یک قوری هنوز چایی دارد. میریزم و تا مرتضی برسد مینشینم به چای و تورق مجازی … چایی به نیمه رسیده که ویدئویی را که علی استوری کرده میبینم. مواجهه اول است، قند میپرد به حلقم. دو سه تا سرفه، بار سوم، بار چهارم، بار دهم…
مرد یقین دارد دوربینها خاموش است، مرد یقین دارد هنوز کارگردان سه دو یک نگفته. من یقین دارم اولین بارش است دوربینی از رسانه او را دیده و رفته سراغش… من یقین دارم از این حرفها آماده کرده بوده که شهید ما مرد خوبی بود، بزرگ بود، هوای همه را داشت. به پدر و مادرش خدمت میکرد و پریدن حقش بود...
من یقین دارم مرد حتی کمی با خودش تمرین کرده لهجهاش را هم کم رنگ کند که توی رسانه ملی با کلاس به نظر بیاید؛ یقین دارم مرد از ذهنش گذشته که بعد از گفتگو بپرسد: کی پخش میشود که همان یک بار پخش شدن را از دست ندهد و بتواند به قوم و کس خودش آن یک بار را خبر بدهد. دم تصویربردار گرم که دوربینش روشن بوده و تنظیم، دم صدا بردار گرم که میکروفونش وصل بوده و روشن، دم تدوینگر هم گرم که به قول بچههای فنی این پلانها را آت آشغال ندیده و شیفت دیلیتش نکرده...
مرد موهایش را بسته. یقهاش باز است، سیبیل پر پشتی دارد و ریشی که نه حزباللهی است، نه هنری! ریشش ریش داغ است … ریشی که لوتیها به حرمت مرگ رفیق و همسفره و کس و کار دست نمیزنند تا لوتی بزرگشان رخصت بدهد و بروند صورت سبک کنند.
دو نوجوان کنار مرد نشستهاند؛ مرد دست روی زانوی پسرکی که زانو به زانویش نشسته است میگذارد و یواش میگوید: «صاف بشین!»
نوجوان شانههایش را داغ منحنی کرده و پایین انداخته. سر بالا میآورد زل میزند به مرد. مرد ادامه میدهد: «نمرده که، تصادف که نکرده…» گروه تصویر میخواهد وسط گیری کند، میخواهد بگوید راحت باشند که مرد دوباره صدا بلند میکند: «نه! میخوام اون حالت زار رو نداشته باشند! افتخار بوده. همهمونه برده بالا، صاف بشین! مردونه. مثل خودش لات…»
بعد دست کپلش را که دو انگشتر هم دارد را میزند روی پای خودش و کپ صدا میدهد، و تو باید کرمانی باشی و بتوانی درک کنی که مرد وقتی با سکوت کله تکان میدهد و روی پا میزند چه داغی به سینهاش ریخته...
مرد برادر شهید است. دو نوجوان فرزندان شهید… مرد برای تاریخ یک سکانس تاریخی چند ثانیهای عجیب و غریب را خلق کرده؛ درست مثل همان چند ثانیه فیلم سیاه و سفید که مردی روزنامه با تیتر شاه رفت را دست گرفته و رو به دوربین تکان میدهد، درست مثل لحظات شهادت آوینی، درست مثل خود شهادت.
فقط خدا کند از این به بعد هیچ دوربینی سراغش نرود و دوباره بخواهد از این حرفها از حلقش بیرون بکشد؛ مرد خراب میشود، تاریخ هم خراب میشود...
/channel/hamedaskary
یه مهمون عزیزی بعد مدتها اومد دفتر سری بزنه، عجله هم داشت فرصت سفارش ناهار نیود، هرچی تو یخچال بود داغ کردم ونشستیم به ناهار ، به قول کرمونیا در خانه هرچه باشد مهمان هرکه باشد...
جاتون خالی...
در جواب اونایی ام که میگن نوشابا ضرر داره یا ته ماهیتابه قاشق نکش، یا اون چه نمک پاشیه؟
باید بگم :
کلثوم اکبری هسمه، ساکن ساری
خود دانی