گزارش متفاوت و حرفه ای شبکه المیادین از زندگی رییس جمهور شهید سید ابراهیم رئیسی
© برندسازی ملی
@nationbranding
/channel/nationbranding
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بیدرد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلای حسرت نمیچینی....
سیفالله نگهبان ساختمان بود ... میگفت: ساختمان را سپردهام به خانمم و آمدم...عکس را گرفتم و با سیفالله دست که دادم دستهایش سنگ بود... قلوه قلوه... پینه بر پینه... با دل ابریشمی سیفالله چه کردی سید که اینگونه هفتادسالگیاش را بر دوش میگیرد و از حاشیه ی مشهد میآید برای بدرقهات ...
Читать полностью…پیرمرد دستفروش بالای بساطش حوالی حرم پوستر رییسجمهور را میچسباند... گفتم خدا قوت.... آه کشید وگفت: همه کسمان بود، پرپر شد... یک نفر بود غممان ره موخورد همویم رفت پیش امامرضا...
Читать полностью…هو الحی
اناللهو انا الیه راجعون...
شهادت رییس جمهور جمهوری اسلامی ایران جناب آقای سید ابراهیم رییسی را به خانواده داغدارش، ملت شریف ایران و همه ی آزادگان جهان تسلیت عرض میکنم.
مجال سخن نیست.
خدا صبور کند در مصیبتش ما را...
حامدعسکری
#شهیدسیدابراهیمرییسی
#شهیدجمهور
مادرم هفته پیش برای یه عروسی تهران بود...
دیروز زنگ زده میگه: مادر سرمهدونم تو ماشینت نیافتاده؟ هرچی میگردم نیست...
رفتم ماشینو جوریدم میگم نیست مادر ... ناامیدی دخترانهای خزید توی صداش و گفت: آخه میلش نقره بود...
گفتم میخرم برات دورت بگردم، آروم گفت: همونو میخوام...
غیر اگر بدحال گردد کِی شوم خوشحال ازو؟
در عزای کس نمیخندم، گریبان نیستم!
#ذوقی_اردستانی
او مردمی نبود، خود مردم بود
حامد عسکری - شاعر و نویسنده
تاریخ: ۰۵ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۵:۴۲
قطعه شعر نادر ابراهیمی را محمد نوری به طرز شگفت آوری اجرایش کرده است و می گوید :
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس
چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها
چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود
خون دل ها خورده ایم خون دل ها خورده ایم
و من هر بار این اجرا را می شنیدم با خودم می گفتم بوسیدن خاک سر قله ها چه تقدسی دارد و چه کار کردی شاعر قرار بوده از این رفتار مقدس و مناسکی بکشد که چه خطرها کرده ایم را بعدش آورده و ادامه داده است. شاعر روح آگاه زمانه و موقعیت خویش است. شاید آن موقع خود ابراهیمی هم فکر نمی کرد پرسیدن نام گلی ناشناس یا بوسیدن خاک سر قله عین به عین و فریم به فریم اجرا شود و هم سفر کنیم و هم خطر. ما برای پرسیدن نامش و پیدا کردن و بوسیدن خاکی که بالگرد حامل آن هشت گل پرپر بود سفر کردیم. خطر کردیم و یافتیمش. ما یعنی ما مردم. مردم، دقیقا تأکید می کنم مردم، رئیس جمهوری را که ساعت ها در مه و جنگل و ابر گم شده بود پیدا کردند. حاجاهاردسن را همه مان دیدیم. شنیدیم. استیصال آن صدای سال خورده که به آذری می گفت: حاج آقا کجایی و پاسخی نمی آمد. راستش اینکه می گویند رئیس جمهور مردمی را نمی پسندم! یک جوری الصاقی و لم یتچسبک است! توریستی است، مقوایی است، رئیسی مردمی نبود. مردم بود، خود مردم.
همین مردم هم برای رفتن یکی از خویش همه دل خویش را آوردند. خود مردم پیدایش کردند. خود مردم تشییعش کردند و خود مردم به خاکش سپردند. این مملکت کم داغ ندیده. کم خون ندیده و همان خون ها هم ضمانت و بیمه روزگار ماست. تدفین آقای رئیس جمهور را آمدم مشهد. هتل ها هم شب قبلش رایگان شده بود، مشهد سنگ تمام گذاشت.
توی حیاط خانه ات کفش هایت را پایت کرده بودی یکی از تشییع کنندگان بودی از حجم انبوه جمعیت. رئیس جمهور بر شانه های فیض ا... که نگهبان ساختمان بود، آقا منوچهر که بقالی اش را بسته بود و از طلاب آمده بود، بر شانه های رضا که در سبزوار تراکتورش را صبح روشن کرده بود پی رزق حلال و دلش طاقت نیاورده بود وسط زمین تراکتور را خاموش کرد و نشست توی پیکانش و تا مشهد آمد راهی خانه آخرت شد.
راستی به این فکر کرده اید : حدود یک هفته است رئیس جمهور نداریم، سکاندار سیاست خارجی نداریم. مجلسمان در حال انتقال به نمایندگان جدید است و عملا رئیس قوه مقننه هم نداریم. اما ساختار و امنیت چنان درهم تنیده و محکم است که مردم این «نداریم» ها را حتی احساس هم نمی کنند.
دیروز سوم خرداد بود ...
این حماسهی روشن در غبار سوگ رییس جمهورمان کمرنگ شد
امروز یادی کنیم از همهی نامآوران و گمنامان این فتح بزرگ ...
مادرم میگوید داشتم برگههای امتحان شیمی دانشآموزانم را در دبیرستان پروین اعتصامی بم تصحیح میکردم ، تو در شکمم لگد میزدی رادیو روشن بود و خبر رسید:«شنوندگان عزیز توجه فرمایید ... خرمشهر شهر خون آزاد شد ...» مادرم میگوید اشک میریختم از شوق ... تو هم انگار ساکت شدی که خبر را بشنوی ... مادرم میگوید پدرت آمد دنبالمان... پیکان وانتی داشتیم و پدرت در مسیر یک جفت دستکش ظرفشویی آشپزخانه سبز رنگ خرید ، برفپاککنها را از شیشه جدا کرد و دستکشها را کشید روی برفپاککنها و آنها را روشن کرد، وانتمان حالا داشت از شوق میرقصید... باباحبیب بوق عروسی میزد ... ایران لبخند میزد ... خرمشهر را خدا آزاد کرده بود...
یکهفته بعدش من به دنیا آمدم ...
سالروز این حماسهی بزرگ گرامیباد...
گاهی اشیاء حرف میزنند، گاهی یک جارو میشود جمله میشود این عبارت که: «تعطیلیم ... رییس جمهورمان شهید شده، رفتهام حرم تشییعش»
این قاب از این مغازهها عجیب است آن هم مغازههای اطراف حرم که سالها کرکرهشان پایین نیامد...
آقارضا و رفیقش از سبزوار...
میگفت: صبح تراکتور رو روشن کردم روی زمین کار کنم ... دلم طاقت نیاورد... رفتم در خونه رفیقم با هم راه افتادیم... مردم را از کار و زندگی انداختید آقای شهیدجمهور
داشت موتورش را قفل میکرد، نزدیک رفتم گفتم: شغلتون چیه؟ گفت بقالی دارم ... بستم اومدم سید خیلی حق داشت گردنمان ...
Читать полностью…آخرین سفر استانی
آغوش امام رضاست....
▪️ #استوری | #ریلز
😭پیکر شهدای خدمت به مشهد رسید...
⚫️ در حرم بمانید؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
💙@razavi_aqr_ir
حکمش امضا شده بود و قرار بود در شب میلاد لباس خادمی حرم امامرضاعلیهالسلام بر تن کند...امام اما تقدیر دیگری مقدر کرده بود ...
شب مهمان امامرضا علیهالسلام شد...
مراسم اهدای لباس خادمی حسین امیرعبداللهیان به خانواده داغدارش هم اکنون در حرم امام رضا علیهالسلام...
حالا باید بنشینم سر حوصله و با انگشتهایی لرزان ودردناکتوی درایو دی پوشهی نیویورک را باز کنم، متن را بازخوانی کنم ، مرور کنم و قبل از اسم شما و امیرعبداللهیان و سیدموسوی به اقتضای متن کلمهی شهید را اضافه کنم... دروغ چرا ؟؟
در خواب هم نمیدیدم پنج روز با سه شهید همسفر باشم... خدایا کمکم کن...
خدای دلهای بیقرار...
به حق مولود امشب
به حق صاحب امشب
به حق سلطان این خاک
آرامش ترد ما را به ما برگردان ...