دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
#حافظ
اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!
گرفتم اینکه دری هست و کوبهای دارد...
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!
کفنکِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!
شرابِ خُلَّرِ شیراز دادهام از دست...
خبر زِ خمرهی گیراتری نباشد چه؟!
چنین که زحمتِ پرهیز بُردهام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!
بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!
#حسین_جنتی
پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو
بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد
با آتش مان سوخته بودی همه را تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو
آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد
حتا شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو، همه جا-تو، همه جا-تو
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم از همه خلق، چرا تو
محمد_علی_بهمنی
باز گشتم امشب از ميخانه , اما مست مست
سر درون سينه و , تنهاي تنها , مست مست
با سري از باده ي آتش به پاکن , گرم گرم
با دلي ديوانه و رسواي رسوا , مست مست
در ميان کوچه ها , افتان و خيزان چون نسيم
جامه وارون کرده و , شيداي شيدا , مست مست
از پس يک روز با اين خلق ابکم , گنگ گنگ
قفل لب بگشوده و , گوياي گويا , مست مست
همچو طوطي در پس آئيينه دل قصه گو
چون کليم از اشتياق طور سينا , مست مست
با همين شبگردي و ديوانگي از شور عشق
بازگشتم امشب از ميخانه , اما مست مست
معيني کرمانشاهي
منِ اندوهگین را قصد جان کردی ، نکو کردی
رقیبان را به قتلم شادمان کردی ، نکو کردی
به کنج کلبهٔ ویران غم نومیدم افکندی
مرا با جغد محنت همزبان کردی ، نکو کردی
ز کوی خویشتن راندی مرا از سنگ محرومی
ز دستت آنچه میآمد چنان کردی ، نکو کردی
شدی از مهربانی دوست با اغیار و بد با من
مرا آخر به کام دشمنان کردی ، نکو کردی
چو وحشی راندهای از کوی خویشم آفرین برتو
من سرگشته را بیخان و مان کردی، نکو کردی
#وحشی_بافقی
هر جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و دلش خندانست
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست...
#مولانا
♤بعدِ رفتنت
هر بار که از پنجره به کوچه نگاه میکنم،
برایم دست تکان میدهی
با چمدانی که
همه چیز را برد
حتی همین کوچه را،
همین پنجره را،
چشم هایم را،
ادامه ی این شعر را...
#معین_دهاز
♤ساده میبازم دلِ خود را به چشمانِتو باز ...
یکّهتازی میکنی همواره در اقلیمِ ناز ...
توسَنِ تاتاریام، این قَلب جولانگاهِ توست
هر چه میخواهد دلت، در این خَرابستان بتاز ...
#محمد_بزاز
♤حسودم به لب هایت
که هرچه بخواهند می گویند
می بوسند...می نوشند...و می خورند...
و این میان منم که باید از دورترها
به طعم گلابی و سیب فکر کنم
به بوی قهوه و شکلات های تلخ چشمانت
به رایحه ی خوش بوی نان
که برکت چاشت هر روز توست
به دوستت دارم هایی که دانه دانه بر لبانت بکارم
و من که دنبال رد بوسه ی تو بر دهانم می گردم
#عرفان_یزدانی
تو مثل خندهی گل،
مثل خواب پروانـــــه
تو مثل آنچهکه ناگفتنیست زیبایی
چگونه سیــر شود
چشمم از تماشــــایت؟
که جاودانهترین لحـــظهی تماشایی
#حسین_منزوی👌
گفت : " تو دختر قشنگی هستی
با شعوری. "
این جور مقدمه را خوب
می شناختم، خوبی ها را به تو می گفتند تا خوبتر ها را از تو دریغ کنند.
فریبا وفی
💜🍃
نغمه عشق سرودم، غزل از دل خواندم
مست پیمانه زدیدار تو خوشگل خواندم
نازنین بادل درمانده سر وکارت چیست؟ من نکاح همه ازبهر تو باطل خواندم...
#احسان_حق_شناس
ساده لـوحان غافــلند از الفت بیجای هم
می نَهند از دوستی زنجیـــرها بر پای هم
صاف اگر باشد هــوای بی غبار دوستی
حال دل را می توان دریافت از سیمای هم...
#صائب_تبریزی
چه زیباست که چون صبح پیام ظفر آریم ...
گلِ سرخ گلِ نور ز باغ سحر آریم
چه زیباست چو خورشید درافشان و درخشان
ز آفاق پر از نور جهان را خبر آریم
#فریدون_مشیری
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟
گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است
#فریدون_مشیری
اندوه جهان چیست ؟ تویی داغِ یگانه
دلسوختگان را چه به اندوه زمانه ؟
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت
بگذار حسادت بکند شانه به شانه
زخم تبرت مانده ولی جای شکایت
شادم که نگه داشتهام از تو نشانه
از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد
این تازه مسلمان شده با کفر میانه
بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم
سخت است غم عشق در آید به ترانه
#سجاد_سامانی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
#سعدی
ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط
خواندنی ها را سراسر خوانده ایم امّا غلط
سال ها تدریس می کردم ... خطا را با خطا
سال ها تصحیح می کردم، غلط را با غلط
بی خبر بودم دریغا از اصول الدین عشق
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط
دین اگر این است بی دینان زِ ما مؤمن ترند
این مسلمانی ست آخر؟ لا غلط ... الّا غلط
روز اوّل درس مان دادند،یک دنیا فریب ...
روز آخر مشق ما این بود: یک عُـقـبا غلط
گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخــنا فرمود امّا یا خطا شد یا غلط
گفتم از فرط غلط ها دفتر دل شد سیاه
گفت می دانم ... غلط داریم آخر تا غلط
ﺑﺰﻥ ﺁﻥ ﭘﺮﺩﻩ ، ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﯿﻢ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯ ﮔﺴﺴﺘﻪ
ﺑﺰﻥ ﺍﯾﻦ ﺯﺧﻤﻪ ، ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺳﻪ ﯼ ﺗﻨﺒﻮﺭ ، ﻧﻤﺎﻧﺪﻩﺳﺖ ﺻﺪﺍﯾﯽ ...
ﺑﺰﻥ ﺍﯾﻦ ﺯﺧﻤﻪ،ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﻨﮓ ، ﺑﺮ ﺁﻥ ﭼﻮﺏ
ﺑﺮ ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ، ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ...
ﭘﺮﺩﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﮑﻦ ﻭ ﺯﺧﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻨﺠﺎﺭ ﮐﻬﻦ ﺯﻥ
ﻻﻧﻪ ی ﺟﻐﺪ ﻧﮕﺮ،ﮐﺎﺳﻪ ی ﺁﻥ ﺑﺮﺑﻂ ﺳُﻐﺪﯼ ﺯﺧﻤﻮﺷﯽ
ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺁﻭﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﯿﻨﻢ
ﭼﺸﻤﻢ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﯿﻨﺎﺩ ﮐﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺩﺭﯾﻦ ﺳﺎﺯ ﺗﻮ ﺑﯿﻨﻢ ...
ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺗﻮﺳﺖ ، ﺑﺰﻥ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ
ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺍﻓﺘﺪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻧﻤﺎﻧﯿﻢ .
ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﻫﻤﺎﻧﯿﻢ . . .
شفیعی_کدکنی
تا جنون نقد بهار عشرتم ، در چنگ داشت
طفل اشکی هم که میدیدم، به دامن سنگ داشت
عمری از فیض لب خاموش ، غافل زیستم
نغمه ی عیش ابد این ساز بی آهنگ داشت
#بیدل_دهلوی
خواب می دیدم که در باران پرستیدم تو را
چشم من روشن، درآن رویا، تو را دیدم تو را
بغض کردم، ناله کردم، عشق کردم، عاشقی
روی سنگ قلب تاریکم تراشیدم تو را
عاشقانه گفته ام وین بارهم بشنو ز من
عشق من با این همه هرگز نفهمیدم تو را
یک نفر من را صدا زد که ز تو غافل کند
در صدای گنگ او ازعشق پرسیدم تو را
عاشقانه، عامدانه دوستت دارم نفس
درمسیرسرخ چشمم پای کوبیدم تو را
این غزل باشد برای لحظه های غربتم
درهمان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را
♤من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
#شیخ_بهایی
#درگذشت_۸شهریور
♤عشق
طوفانی ست در حوالیِ
پنجره هایی پوسیده از تکرار
که
با هر وزش لرزه می اندازد
اندامِ نحیف
انتظار های ممتد را....
#الهه_محقق
♤دردا که بی دریغ فراموش می شویم
در غفلتی عمیق فراموش می شویم
داریم مثل زنده دلانی که مرده اند
در زیر تیر و تیغ فراموش می شویم
امروز روز مردن یک عده عاشق است
روزی که ای رفیق فراموش می شویم
هر روز می رود سر یک مرد زیر آب
ماهم به این طریق فراموش می شویم
#فرامرز_عرب_عامری
قربان توام ، تیغ بکش ، چاره ما کن
سر را ز تن سوخته در هجر ، جدا کن
آتش ز هوا و هوس ، افتاده به دامن
رحمی به دل غمزده از بهر خداکن
انکار چرا ، همره شیطان رجیمیم
ما را نظر لطف ، چو قربان منا کن
از چشمه زمزم بچشان جرعه نابی
ما را گذران ، بر گذر کوه صفا کن
عید آمده دریاب دمی ، ماه دل آرا
شاها تو بیا و نظری سوی گدا کن
اندوخته ای نیست بجز حسرت و اندوه
احسان و کرم ، بی سبب و چون و چرا کن
#عباس_دمیرچی
#ق
💜🍃
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
#خیام
💜🍃
یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او
با حق صحبت من و عهد قدیم خویش
یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او
دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت
وان گل که یاد من نکند یاد باد از او
حال دلم حواله به دیوان خواجه باد
یار آن زمان که خواسته فال مراد از او
من با روان خواجه از او شکوه میکنم
تا داد من مگر بستد اوستاد از او
آن برق آه ماست که پرتو کنند وام
روشنگران کوکبه بامداد از او
یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدیی گره
از کار بسته هم گرهی میگشاد از او
شرم از کمند طره او داشت شهریار
روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او
🍃شهریار🍃
ای آسمان خوش خرگهی
وی خاک زیبا درگهی
ای روز گوهر می دهی
وی شب تو عنبر می کشی
وی مهر اختر می کشی
وی ماه لشکر می کشی
ای گل به بستان می روی
وی غنچه پنهان می روی...
#مولانا
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
#مولانا
ســودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل
در کـــوی نیک نامی لختی گذر کن، ای دل
دنیی و دیـــن و دانش در کار عشق کردی
زیــــن کار غصه بینی، کار دگر کن، ای دل
#اوحدی