بررسی علم امام به مرگ خویش توسط سم و اقدام به شرب آن
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
سؤال:
گفته میشود که ائمه علیهمالسلام علم حضوری دارند و علم ایشان به امور غیبی، از سنخ همین علم حضوری است و یکی از مصادیق علم حضوریِ ایشان – اگر این تعبیر درست باشد – آگاهی به مکان و زمان و کیفیت شهادتشان است. سوالی که در اینجا به ذهن میرسد این است که با آگاهی از زمان و مکان شهادت خویش، چگونه در آن مکان حاضر میشوند؟ آیا اینکار اقدام به هلاکتِ خویش (و به تعبیرِ دیگر، اقدام به خودکشی) نیست؟
جواب
این اشکال، هم قدیمی است و هم جدید. حتی در برخی از سوالهای اصحاب ائمه علیهمالسلام نیز وارد شده است و برخی از علماء از همان زمانهای قدیم، متعرض این اشکال شده اند. برای فهم موضوع به صورت روشمند و علمی، برخی از تقسیمات ساده را ارائه میکنم تا به حل این مشکل نزدیک شویم:
گاهی میگوییم انبیاء و ائمه علیهمالسلام علم به امور غیبی ندارند و از مرگ خویش نیز آگاه نیستند؛ در این فرض، جایی برای سؤال شما باقی نمیماند و اشکال شما مرتفع میشود.
گاهی میگوییم اینان، عالم به غیب و نیز عالم به موت خویش – زمان و مکان و کیفیت آن – هستند؛ در اینجا اقوال و آراء و فرضیه هایی یافت میشود که نتایج مختلفی را جلوی روی ما میگذارند. مهمترین این فرضیهها را ذکر میکنیم تا متوجه شویم اشکال شما بر کدام یک از آنها وارد است و بر کدام یک، وارد نیست...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
رویت حضرت مهدی و دوگانه دعوت علماء به سوی آن و تکذیب مدعیِ رویت
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
سؤال
شما حلی برای این مشکل دارید؟ عالمان دینی به ما میگویند اگر کسی چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله، مداومت بر عبادت و مواظبت بر تضرع و انابه داشته باشد و یا چهل شب جمعه در آن مسجد یا مسجد کوفه یا حائر حسینی به این کارها مشغول باشد و یا چهل شب از فلان شب در فلان مکان این کارها انجام شود میتواند به دیدار حضرت مهدی علیه السلام مشرف گردد. این کارها، در مکانها فوق، بسیار شایع است. حال فرض کنید کسی این کارها و سختیها را تحمل کند و به دیدار حضرت مهدی علیه السلام نائل آید و از ایشان هر چه خواست از مسائل دینی و … سؤال کند و ایشان جواب دهد؛ اگر این شخص به آنچه دیده و شنیده خبر دهد، فقهای ما فتوی به تکذیب وی میدهند و آنچه که مشاهده کرده و شنیده را حتی برای خودش حجت نمیدانند چه رسد به اینکه حجت باشد برای دیگران. چرا فقها بعد از اینکه وی را برای مشاهدهی حضرت مهدی علیه السلام تحریک کردند تکذیبش میکنند؟ آیا این، یک نوع دروغگویی و فریبکاری نیست؟ همچنین اگر این شخص، تشرف خود را علنی نکند باز هم مشاهدهی وی بر خودش حجت نیست و نمیتواند بر حسب فتاوای فقها، بر آن اعتماد کند. این تناقض را چگونه حل کنیم؟
جواب
چند مساله هست که باید از هم تفکیک شوند تا فهم و نتیجه گیری آسان گردد:
برای اینکه پروندهی این بحث باز بماند باید فرض کنیم ملاقات با حضرت مهدی علیه السلام در عصر غیبت ممکن است. در غیر این صورت اصل سؤال شما بی معنی خواهد بود. چه بسا برخی از علمایی که مدعیان رویت حضرت مهدی را تکذیب میکنند دلیل معتبری داشته باشند مبنی بر اینکه ملاقات با حضرت مهدی در عصر غیبت ممکن نیست. برخی از علما و فقها – حتی در میان معاصرین – هستند که چنین دیدگاهی دارند. پس آن کسی که شما را به سوی ملاقات با حضرت مهدی تشویق و تحریک کرده – چه بسا – غیر از کسی است که شما را در این ملاقات تکذیب میکند و به دوری از این مسائل فرامی خواند.
برای اثبات مجرب بودن راههایی که در متن سؤال ذکر کردید نمیتوان به ملاقات فلان عالم با حضرت مهدی علیه السلام آنهم به خاطر استفاده از همین راهها استناد کرد. زیرا مجرد تحقق یک یا دو مورد از این ملاقات ها، به معنی این نیست که این راه ها، شرعاً و عقلاً شیوههای عمومی و قابل اعتمادی برای مشاهده هستند؛ چون احتمال خصوصی بودن این راهها نیز وجود دارد.
برای اینکه راههای مذکور را بتوان به عنوان شیوههای مورد اعتماد جهت مشاهدهی حضرت مهدی علیه السلام معرفی نمود باید دلیل عقلی یا علمی یا شرعی از قرآن یا سنت معتبر و موثق داشته باشیم. لذا هر کسی شما را به سوی اعتماد بر این راهها فراخواند حق دارید که از وی...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
چگونه وسوسه اتفاق میافتد؟ آیا شیطان، درون ما است؟
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش
به نظر شما این جمله که درون هر انسانی شیطانی است که او را وسوسه میکند، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آیا معنایش این است که درون من موجود دیگری وجود دارد که نامش شیطان است و افکار اشتباه و زشت را به من القا میکند؟ آیا شیطان، در عالم دیگری مانند عالم مثال زندگی میکند و تمام این فعالیتهای گستردهاش در همانجا اتفاق میافتد؟ آیا میتوانیم وسوسه شیطان را اینطور تفسیر کنیم؟
پاسخ
واژه عربی وسوسه به معنای رساندن پنهانی یک اندیشه یا تصور به دیگری یا گمراهکردن شخصی به صورت مخفیانه است و گویا نجوایی در گوش است. ما نمیدانیم فرآیند تکوینی و نظام طبیعی وسوسه چگونه است. تنها چیزی که از متون دینی به دست می آید این است که شیطان میتواند افکاری را در ذهن ما و امیالی را در روان ما برانگیزاند، و البته به این معنی نیست که شیطان درون ما لانه کرده است، بلکه ممکن است این موجود، بیرون ما باشد ولی قدرت این را دارد که تصوراتی را القا کند و امیال منحرفی را برانگیزاند.
لازم است به این نکته دوباره توجه کنیم که برخی از شیاطین، انسانها و جنیان هستند و پر واضح است که درون هر انسان، انسان دیگری نمیتواند زندگی نمیکند! خداوند تبارک و تعالی میفرماید: « وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»[2] (انعام: 112) و میفرماید: « مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخَنَّاسِ الَّذِى يُوَسْوِسُ فىِ صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس»[3] (ناس: 4-6)
تاکنون صاحبنظران، دربرابر پرسش از چیستی جن، دو پاسخ ارائه کردهاند، پاسخ نخست از جانب برخی از متکلمان مسلمان و تعدادی از اندیشمندان همعصرما[4] مطرح شده است که طبق آن، جنیان موجوداتی جسمانی و لطیف هستند؛ پاسخ دوم را نیز صدرالدین شیرازی ارائه میکند که ...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
تقلید در عقائد
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
سؤال:
نظر شما دربارهی تقلید در عقاید چیست؟ اگر تقلید در عقاید را تایید میکنید لطف کنید و دلایل و توجیهات خود را نیز بیان فرمایید و این اشکال را نیز در نظر داشته باشید که گفته میشود ما در امور شرعی تقلید میکنیم در حالی که یقین داریم این امور شرعی به خداوند متعال منتهی میشود ولی امور اعتقادی و تفصیلات آن، ضرورتا به خداوند متعال منتهی نمیشود. اگر شما این اشکال را قبول ندارید دلیل خود را بیان فرماید. با تشکر.
جواب:
اولا پاسخ به این سؤال، نیاز به بحث مفصلی دارد و پیشنهاد میکنم به امر پنجم از تنبیهات دلیل انسدادِ کتاب رسائل و فرائد الاصول نگاشتهی شیخ انصاری رجوع کنید؛ در عین حال به نظر من، تقلید در عقائد، واجب نیست بلکه حتی میتوان گفت تقلید در عقاید اساسی و اصلی، بی معنی است مگر زمانی که قول و گفتار عالِمِ عقائد،[2] قانع کننده باشد. چون عقاید اساسی و اصلی – به حسب آنچه که قرآن کریم مطرح میکند – بر ایمان استوار است و ایمان، محصول و نتیجهی تقلید از یک عالِمِ عقائدی بدون وجود تصدیق و ایمان در قلب نیست بلکه محصول همین تصدیقِ عمیق و اعتقاد است؛ و تقلید هم – فی حد نفسه و مطابق با معنای درست این کلمه – ایمان و تصدیق را به وجود نمیآورد؛ زیرا تقلید عبارت است از رجوع جاهل به عالم به گونهای که برای جاهل، حتی بعد از تقلید، علمی حاصل نمیشود.
اما دربارهی تفصیلات و جزئیات عقائدی، اگر علم به آنها حاصل نشد دلیلی بر وجوب اعتقادِ به آنها و التزام تفصیلی به آنها وجود ندارد؛ از سوی دیگر نیز، طبق فرض، تقلید باعث نمیشود نسبت به موضوعی که مورد تقلید واقع شده علم پیدا کنیم؛ پس دلیلی نداریم که ثابت کند تقلید در این حالت واجب است. سیرهی عقلاء هم هنگامی الزام به رجوع جاهل به عالم میکند که در مرحلهی قبل، بر شخص جاهل، واجب شده باشد که به آنچه نمیداند عمل کند و چون جاهل، راهی برای عمل کردن از روی علم و آگاهی ندارد – چون جاهل است – این سیره وی را ملزم میکند (در صورتی که قصدِ احتیاط کردن نداشته باشد) به اهل خبره و متخصص رجوع کند. در مورد تفصیلات و جزئیات امور اعتقادی، دلیلی وجود ندارد که ثابت کند وصول و دستیابی به اینها به صورت تفصیلی – قطع نظر از وصول علمی و وصول احتمالی – واجب است. لذا جریان سیره و استناد به آن در این موارد بی معنی است. آنچه گفته شد اشکال در قلمرو و محدودهی سیره نیست بلکه این نکته را توضیح میدهد که سیره در این موارد، موضوع ندارد. به همین دلیل است که میگوییم لازم نیست مردم وقتی مریض نیستند به پزشک مراجعه کنند. پس اول باید فرض شود که انسان، مریض است سپس فرض شود معالجه و درمان این بیماری واجب میباشد و پس از آن فرض شود که راهی برای علم به علاج این بیماری و نیز احتیاط در برابر این بیماری وجود ندارد تا پس از آن به این شخص بگوییم واجب است به طبیب رجوع کنی.
در رابطه با تفاصیل و جزئیات اعتقادی، علماء معتقدند قبل از علم به این تفاصیل و جزئیات، دلیلی وجود ندارد که انسان را ملزم به یادگیری آنها کند؛ تنها چیزی که وجود دارد این است که اگر انسان به این تفاصیل و جزئیات علم پیدا کرد باید اعتقاد به آنها داشته باشد. مثلا دلیلی نداریم که شناخت جزئیاتِ قیامت و اعتقاد تفصیلی به آنها را بر انسان واجب کند؛ به بیان دیگر، علم به این تفاصیل و جزئیات، از عقایدی نیست که یادگیری آنها واجب باشد؛ لذا وقتی نسبت به این جزئیات، آگاه نیستم لازم نیست تقلید کنم. به این نکته باید خوب دقت کرد؛ زیرا باعث شده افراد بسیاری اشتباه کنند؛ همان کسانی که برای اثبات لزوم تقلید در عقائد، به سیرهی عقلاء استناد کردند که به نظر من اشتباه و خطا است.
البته اعتقاد اجمالی به تفصیلات و جزئیاتِ عقائد واجب است؛ به این صورت که بگویم من به تمام تفصیلات و جزئیات قیامت که در قرآن و سنت آمده اجمالا...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
منشأ خطا در جنیان و انسان
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
درگیری قوای باطنی انسان در موارد حُسن و قبح و اموری که بایستی انجام شوند و کارهایی که نباید انجام شوند، سبب اصلی خطاهای انسان است، حال منشأ خطای جنیان چیست؟
پاسخ:
آنطور که از متون دینی برداشت میشود جنیان همانند انسانها، هم افراد صالح دارند و هم ناصالح؛ و به احتمال زیاد – با توجه به نصوص دینی- در این مساله نیز با ما تفاوتی نداشته باشند. برای اثبات این ادعا، به روش دیگری جز جمع آوری شواهد از متون دینی دسترسی ندارم.
ماجرای آدم و ابلیس بر این مطلب دلالت دارد که ابلیس – که از جنیان به شمار میرود- گرفتار همان اشتباهاتی شد که انسان گرفتار آنها میشود. برای مثال او باور کرده بود که آتش برتر از خاک است، خود را برتر و مقدم میدانست، به انسان حسادت میکرد و … . پس متون قرآنی به ما نشان میدهند در مساله خطا و انحراف و هدایت، جنیان نیز مخلوقاتی شبیه ما هستند.
حتی هنگامی که قرآن از جنیانی سخن میگوید که به تلاوت قرآن توسط پیامبر ما صل الله علیه و آله گوش میدادند، در ادامه توضیح میدهد که آنها نیز مانند ما از این آیات بسیار متأثر میشدند، به سوی قوم خود باز میگشتند و در مورد شنیدههایشان سخن میگفتند، بدون اینکه قرآن به تفاوتهای آنها با ما در این امر اشارهای داشته باشد. همچنین سوره جن اوضاع جنیان را مانند اوضاع و حالات ما تبیین میکند، مانند اینکه میان آنها افرادی کودن و کم عقل وجود دارد، ، برای آنها حق و باطل، خلط میشود و نمیتوانند حق را تشخیص دهند، عدهای از آنان باور نمیکنند که قیامتی در پیش است و اینکه میان آنها هم افرادی ظالم زندگی میکنند و هم افرادی عادل.
به همین ترتیب داستان حضرت سلیمان هم به ما نشان میدهد که جنیان نیز با ظواهر امور سروکار دارند و در نتیجه مانند انسان اشتباه میکنند، برای مثال با اینکه حضرت سلیمان بر روی تخت خود از دنیا رفته بود آنها نفهمیدند تا آن که از طریق دابة الارض (موریانه) متوجه شدند.
در کنار همه اینها میبینیم که مخاطب آیات قرآنی، هم انسانها هستند و هم جنیان و بدون هیچ تفاوتی برای هر دو طیف از موجودات هم از پاداش سخن میگوید و هم از مجازات، هم از ستایش و هم از تقبیح، که همه اینها به ما نشان می دهد آنها امتهایی شبیه به ما هستند. به این آیات دقت کنید:
«وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذي أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدينَ فيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليم وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُون يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرين»[2] (انعام: 128-130) بنابراین جنیان و انسان ویژگیهایشان برابر است، به یکدیگر گوش میدهند، زندگی در دنیا آنها را نیز فریب میدهد، خداوند آنها را هم میترساند و به آنها هشدار میدهد و تمام این مطالب تشابه شدید انسان و جنیان را در عوارض نفسانی، روحی و سلوکی نشان میدهد.
اینکه در قرآن از حور العینی سخن به میان میآید که دست انسانها و جنیان[3] به آنها نرسیده است تا حدودی نشان می دهد حتی امیال غریزی آنها مانند انسان است؛ و این باعث میشود هر دو را از یک زاویه مشاهده کنیم. افزون بر همه این موارد شواهد قرآنی دیگری نیز وجود دارد که شباهت میان انسانها و جنیان را نشان میدهد.
با اینهمه نمیتوانیم به شکلی قطعی ماهیت ساختار جسمی و روحی آنها را کشف کنیم و به جوهر و ذات آنها راه یابیم. اینها فقط معیارهایی بودند که تشابهات میان آنها و انسان را در نمودهای عقلی، سلوکی و روانی نشان میدادند. این شباهتها آنجا به اوج خود میرسد که بگوییم جنیان آفریدههایی مادی هستند و مجرد از ماده نیستند و نهایتا از مادهای تشکیل شدهاند که بدون ابزار قابل مشاهده نبوده و با حواس ظاهری نمیتوانیم آنها را درک کنیم که عدهای از فیلسوفان، متکلمان، مفسران و پژوهشگران نیز همین نظر را دارند.
در این مختصر بیش از این نمیگنجید و تفصیل بحث محل دیگری را میطلبد.
@heidar_hobbollah
آیا علم می تواند از طریق تجربه، موجودی مانند انسان را خلق کند؟
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
به عنوان مثال اگر به جسم انسان نگاه کنیم، میبینیم مجموعهای از اعضا آن را ساختهاند، اعضا از مجموعهای از بافتها، بافتها از سلولها، و سلولها از مجموعه ذراتی که با نظمی خاص با هم تعامل دارند، مانند کربن، هیدروژن و … ایجاد شدهاند. علم جدید با ابزارهای خود چیز دیگری غیر از اینها نیافته است. پس اگر فرض کنیم که علم جدید روزی عملا بتواند به ذراتی چون کربن و هیدروژن و … مسلط شود و به گونهای فیزیکی بتواند نظم خاصی را میان آنان استوار سازد (مانند نظمی ذرات اجسام موجودات زنده) و اینگونه بتواند سلولهایی را تولید کند و سپس با سلولها بتواند بافتهایی را ایجاد کند و همینگونه پیش برود در این صورت آیا میتواند موجود زندهای بیافریند؟ منظورم این است که آیا عقلا این امر ممکن است؟ البته معلوم است که در تمام اینها، چیزی از عدم به عرصه وجود نمی آید بلکه ایجاد تغییراتی در موادی است که در دست داریم. و آیا اساسا پاسخ به این پرسش از حیث فلسفی ممکن است یا برای پاسخ به این سوال، باید منتظر تجربه عملی باشیم تا پاسخ خود را بدهد؟
پاسخ:
در این فضایی که شما مطرح کردید، هر چیزی ممکن است! ولی فهم این مساله طبق اصول فلسفی، به گونه ای است که در ادامه ذکر می کنم. البته با توجه به اینکه فیلسوفان پیرامون حقیقت روح، اختلاف نظر دارند جوابهایی که می دهند نیز متفاوت خواهد بود:
نخست) اگر بخواهیم روح را از منظر افلاطونی نظاره کنیم – که قرنهای زیادی حتی بر اندیشه اسلامی و نیز دکارتی مسلط بود – نتیجه ای که می گیریم سلبی خواهد بود. در این دیدگاه، همواره انسان در قالب دوگانه روح-ماده مشاهده میشود که اتحادشان یا از طریق اتحاد ماده و صورت است و یا آنطور که دکارت میاندیشید ارادهای برتر...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
بطون قرآن و کثرت خوانشها، مدیریت جهانی حضرت مهدی
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
برخی از علما معتقدند اندیشه بطون قرآنی، تطبیقی از اندیشه تعدد خوانشهای دینی به شمار میرود و دلیل اینکه شیعیان، اولین کسانی% بودند که پیرامون کثرت خوانشهای دینی نظریه پردازی کردند این است که آنان به برخورداری قرآن از بطون مختلف باور دارند. همچنین به باور آنها دلیل نیازمندی به معصوم این است که فقیه هیچگاه نمیتواند به تمامی زوایای دین مسلط شود؛ نه بدین معنی که اگر معصوم ظاهر شود بهتر است؛ بلکه بدین معنی که اکنون نیز فقیه نیازمند معصوم ع است. بنابراین اکنون نیز به دلیل ناکافی بودن نصوص بهجای مانده، معصوم علیه السلام به فقها در رسیدن به افکار و اندیشه ها، کمک می کند؛ زیرا که معصوم حاضر است و غیبت او منافاتی با حضور او ندارد بلکه تنها به معنای عدم ظهور اوست. نظر شما چیست؟
پاسخ:
در رابطه با این پرسش میتوان به نکاتی اشاره کرد:
نخست: این سخن که اندیشه بطون قرآنی زمینهساز اندیشه کثرت خوانشهاست سخن صحیحی است ولی این ارتباط، تنها در پرتو یکی از تطبیقات نظریه تعدد خوانشهای دینی – یعنی تعدد طولی – قابل فهم است نه همه تطبیقات آن. بنابراین اگر شخصی نظریه تعدد خوانشها را قبول داشته باشد و آن را حتی در خوانشهای کاملا متباین و یا دارای تباین جزئی (عموم و خصوص من وجه) بپذیرد، اندیشه بطون قرآنی نمیتواند مقدمهای برای پذیرش همه آنها باشد و فقط با خوانشهایی سازگار است که از جهت عمق و ژرفا با یکدیگر ناهمسان هستند.
دوم: سلفیها، فقط شیعه را طرفدار اندیشه بطون قرآنی میدانند، ولی چنین سخنی، تهی از واقعیت است؛ چرا که با ملاحظه تاریخ مییابیم چنین اندیشهای را بسیاری از متصوفه، فیلسوفان و متکلمان اهل سنت و دیگر مذاهب پذیرفته بودند. پس این سخن که تنها شیعه پذیرای این اندیشه بوده است با واقعیت تاریخی سازگار نیست.
سوم: احتیاج ما...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
رابطه میان توقیفی بودن نامهای خداوند و نامهایی که فیلسوفان برای خداوند انتخاب می کنند
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
این بار اول است که نامهای را خدمت شما ارسال میکنم، از شما میخواهم که تحملم کنید و با این عقل ناقصم همراهی کنید. اما پرسش من: مشهور است که نامهای خداوند توقیفی هستند. آیا کار فیلسوفان اشتباه نیست که با وجود این توقیفی بودن نامهای خداوند، نامهای دیگری چون واجب الوجود را به خداوند نسبت میدهند؟ آیا با اینکه میدانند این نامها در شرع نیامده است کارشان ایرادی ندارد؟
پاسخ:
توقیفی بودن نامهای خداوند که برخی آن را از آموزههای مسلم دینی میدانند، با ترجمه کردن این نامها به زبانی دیگر ارتباطی ندارد. البته عدهای هستند که ترجمه این نامها را نیز در چارچوب همین قاعده میبینند. برخی معتقدند دلیل جدائی ابوالحسن اشعری از معتزلیان اختلافش بر سر همین قاعده بود و از پافشاری بر آن کوتاه نمیآمد. به نظر میرسد که این قاعده در نگاه اول میتواند معانی و مقاصد متمایزی را در خود گنجانده باشد:
معنای نخست: این معنی از دل مباحث کلامی-فلسفی سر برآورده است. طبق این دیدگاه معنای قاعده فوق این است که جز خود خداوند هیچ کس از نامهای او مطلع نیست، و هر نامی مانند واجب الوجود و ضرورت ازلیه که انسان به خداوند نسبت میدهد، معلوم نیست که از نامهای خداوند باشد و اسامی و نامهای ابداعی انسان میتواند دارای معنایی باشد که نقصان و عیبی را به خداوند نسبت میدهند در حالی که خداوند از هر نقص و عیبی منزه است. پس در اینجا توقیفی بودن هیچ ارتباطی با جواز یا حرمت شرعی ندارد، بلکه منظور این است که نامهای سزاوار خداوند را جز از طریق متون دینی نمیتوانیم به دست آوریم و این خداوند و پیامبران او هستند که نسبت به این نامها داناترند. بنابراین تنها اوصافی که در متون دینی آمده است را میتوانیم نامی از نامهای خداوند بدانیم.
طبق بازشماری علامه طباطبایی نامهایی از خداوند که در قرآن...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
آیا مقاماتی که اصحابِ سلوک ادعا میکنند واقعیت دارد؟
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
نظر شما دربارهی شیوهی سیر و سلوکی که طلاب علوم دینی به آن میپردازند چیست؟ آیا در ورایِ مقاماتی که طرفدارانِ این شیوه، ادعا میکنند حقیقتی وجود دارد؟ فرض کنید از یک شیوهی صحیح و سالم – به ضمیمهی علوم حوزوی و به همراهِ آگاهیِ کافی – تبعیت میکنیم بدونِ اینکه به دستورالعملها و سلوکهای خارج از مکتب اهل بیت علیهمالسلام مشغول شویم؛ آیا چنین کاری، انسان را به این مقاماتِ معنوی میرساند؟ چگونه بین این مقامات و وهم و خیال، تمییز دهیم؟
جواب:
سیر و سلوک، شیوهای است که با تبعیت از شریعت و التزام به ارزشهای اخلاقی و روحی و ارتباطِ دائمی با خداوند متعال حاصل میشود. این ارتباطِ دائمی، شامل همهی انواع ارتباط میشود همچون نماز و دعا و ذکر و مناجات و مراقبت و محاسبه و دیگر مواردی که علماء گفتهاند و نصوص قرآنی و حدیثی نیز دربارهی آنها وارد شده است. با توجه به خصوصیاتِ هر شخص، گاهی هم این سیر و سلوک، نیازمند راهنمایی یک استاد است. البته مسالهی ضرورتِ استاد، یکی از مسائل معروف و مورد اختلاف میباشد.
اما اینکه آنچه نقل میکنند حقیقت و واقعیت دارد چندین بار گفتهام که برای من، وجودِ علومِ حضوریِ کشفی و حقیقی به آن مساحت و وسعتی که عارفان ادعا میکنند ثابت نشده است. البته وجودِ کشفِ صوری – آنگونه که خودشان نامیدهاند – ممکن است.[2]
اما تمییز و تفکیک بین این مقامات و کشفیات از یک سو و وهم و خیال از سوی دیگر، از نظر عارفان، واضح است. زیرا آنچه که عارفان میگویند از سنخ علوم حضوری است و نه صورتهای ذهنی و خیالی و یا یک رؤيا در خواب و یا بیداری. کشف حقیقی – آنگونه که مردم تصور میکنند – رویتِ ملائکه نیست؛ کشف حقیقی بسیار عمیقتر از دیدنِ ملائکه میباشد و در واقع، نوعی اتحاد با خودِ معلوم است؛ حال، این معلوم هر چه میخواهد باشد. دقیقا مانند آنچه شما دربارهی خود و وجودِ خود احساس میکنید. غیر از اینها، کشفیاتی هستند صوری که البته قوهی خیال نیز در آنها دخالت دارد و حتی ممکن است وهم نیز داخل آن شود. این چیزی است که آنها میگویند.
حال اگر ادعاهای عرفاء، برای کسی، به تجربه و یا برهان، ثابت نشد و البته برهان و دلیلی هم بر بطلانِ وجودِ کشف حقیقی و معنوی نیافت، در این صورت نباید این ادعاها را انکار کند بلکه آنها را در حالتِ امکان و احتمال نگه دارد تا اینکه – بر نفی و یا اثباتِ آنها – دلیلی قطعی بیابد و یا به مرتبهی کشف و ذوق عرفانی برسد.
@heidar_hobbollah
از طریق لینک زیر میتوانید کتاب «خوانشی انتقادی از استخاره» را از نمایشگاه مجازی کتاب تهیه نمایید.
https://book.icfi.ir/book/466632/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D9%87
دلیل نگرانی برخی از علماء و متفکرین از عرفان و تصوف
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
دو رویکرد در برابر عرفان یافت میشود: یکی از آنها، عرفان را تایید میکند که بارزترین شان، صدر المتالهین شیرازی و امام خمینی و علامه طباطبایی و … است؛ و دیگری، در تعارض با عرفان قرار دارد مانند مکتب شیخیه و مکتب تفکیک. سوال من این است که مگر عرفان تا چه اندازه، بر عقائد – حتی عقائدِ مذهبی – تاثیر دارد که باعث شده، مخالفانِ عرفان، تا حدِ طردِ آن پیش رفته و حتی احیانا به تکفیر هم برسند؟ آیا عرفان باعث میشود چیزی از عقائد – مخصوصا عقائد مذهبی – کنار گذاشته شود؟ اگر ممکن است در جواب خود، مثال نیز بزنید. از تلاشهای شما سپاس گذارم.
جواب:
شاید بتوان مهمترین دلائلِ نگرانیِ برخی علماء مسملین از عرفان و افکار عرفانی را در سه قسمتِ «نتایج»، «روش» و «سلوک» خلاصه نمود. این سه مورد را به صورت مختصر، بیان میکنم:
عده ای از فلاسفه و عرفاء، افکار و آرائی دارند که به نظر مفسرین و محدثین و فقهاء، بر خلافِ عقائد دینیای است که صراحتا توسط نصوص بیان شدهاند؛ مانند نظریهی معاد روحانی که مخالف با صریحِ صدها آیه و روایت میباشد و یا نظریهی قدیم بودن عالَم که از نظر فقهاء و مفسرین، مخالف با بسیاری از نصوص دینی است؛ و نیز این نظریه که «آخرت، باطن دنیاست» و «هیچ انتهای زمانی برای دنیا نیست» و یا نظریهی «جبر علّی» که برخی متکلمین و فقهاء، از این نظریه، چنین فهمیدهاند که خداوند را تبدیل به ابزاری فاقد اراده میکند.
شاید بیشترین نگرانی، دربارهی نظریهی «وحدت وجود» ابراز شده باشد؛ نظریهای که ابهامات زیادی به همراه آن دارد. هر چقدر هم که بعدها عرفاء نظریهی وحدت وجود را پیچاندند و تقریرهای متعددی از آن بیان کردند، اما در عین حال، فقهاء و محدثین و مفسرین از این نظریه چنین فهمیدند که غیر از خداوند متعال، چیزی وجود ندارد و لذا همهی خلائق، چیزی غیر از خداوند متعال نیستند؛ و این نظریه، در واقع، انکارِ تمامِ صفات فعلی خداوند متعال است و حتی انکارِ عقاب و ثواب – به همهی معانی آن – و ابطالِ تمام منظومهی معارف دینی ...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
بررسی ارزش دعاء صنمی قریش
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال
نظر شما دربارهی دعای «صنمی قریش» چیست؟
جواب:
این دعا در کتاب «المحتضر» تالیف شیخ الحسن بن سلیمان الحلی است. وی در قرن نهم هجری زندگی میکرد. او در این کتاب مینویسد:«روایت شده که امیر المومنین علیه السلام در قنوتِ نمازش، چنین میگفت: اللهم العن صنمی قریش …».[2]
وی در جای دیگری از این کتاب میگوید:«از جمله مواردی که دلالت میکند بر منافق بودن و مومن نبودِ آنها، دعایی است از امیر المومنین که در قنوت نمازش شنیده شده است. ایشان در قنوت نماز چنین دعا میخواند:اللهم (صل علی محمد و آل محمد و) العن صنمی قریش و جبتیهما و طاغوتیهما و إفکیهما و ابنتیهما و اللَّذَین خالفا أمرک … ».[3]
امروزه معروف است که مصدر و منبع این دعا، شیخ ابراهیم کفعمی (905 هـ) است. وی میگوید:«این دعا را بخوان که از علی علیه السلام روایت شده است: اللهم صل علی محمد و آل محمد و العن صنمی قریش و جبتیها و طاغوتیها و إفکیها و ابنیهما (و ابنتیهما) اللذین خالفا امرک و أنکرا وحیک و جحدا إنعامک و عصیا رسولک و قلّبا دینک و حرّفا کتابک و أحبّا أعدائک و جحدا آلاءک و عطّلا أحکامک و أبطلا فرائضک و ألحدا فی آیاتک و عادیا أولیاءک و والیا أعداءک و خرّبا بلادک و أفسدا عبادک. اللهم العنهما و أتباعهما و أولیاءهما و أشیاءهما و محبّیهما؛ فقد أخربا بیت النبوة و ردما بابه و نقضا سقفه و إلحقا سماءه بأرضه و عالیه بسافله و ظاهره بباطنه، و استأصلا أهله و أبادا أنصاره، و قتلا أطفاله، و أخلیا منبره من وصیّه، و وارث علمه، و جحدا إمامته، و أشرکا بربّهما، فعَظِّم ذنبهما، و خَلِّدهما فی سقر، و ما أدراک ما سقر، لا تبقی و لا تذر. اللهم العنهم بعدد کل منکر أتوه، و حقّ أخفوه، و منبر علوه، و مومن أرجوه، و منافق ولّوه، و ولیّ آذوه، و طرید آووه، و صادق طردوه، و کافر نصروه، و إمام قهروه، فرض غیّروه، و أثر أنکروه، و شرّ آثروه، و دم أراقوه، و خیر بدّلوه، و کفر نصبوه، و إرث غصبوه، و فیء اقتطعوه، و سحت اکلوه و خمس استحلّوه و باطل أسّسوه و جور بسطوه و نفاق أسرّوه و غدر أضمروه و ظلّ نشروه و وعد أخلفوه و أمان خانوه و عهد نقضوه و حلال حرّموه و حرام أحلّوه و بطن فتقوه و جنین أسقطوه و ضلع دقّوه و صکّ مزّقوه و شمل بدّدوه و عزیز أذلّوه و ذلیل أعزّوه و حقّ منعوه و کذب دلّسوه و حکم قلبوه. اللهم العنهم بکلّ آیة حرّفوها و فریضةٍ ترکوها و سنة غیّروها و رسوم منعوها و أحکام عطّلوها و بیعة نکسوها و دعوی أبطلوها و بیّنة أنکروها و حیلة أحدثوها، و خیانة أوردوها و عقبة ارتقوها و دباب دحرجوها و أزیاف لزموها، و شهادات کتموها و وصیة ضیّعوها. اللهم العنهما فی مکنون السرّ و ظاهر العلانیة لعنا کثیرا أبدا دائما دائبا سرمدا، لا انقطاع لأمده، و لا نفاد لعدده، لعناً یغدو اوله و لایروح آخره، لهم و لأعوانهم و أنصارهم و محبّیهم و موالیهم و المسلّمین لهم، و المائلین الیهم، و الناهضین باحتجاجهم و المتقدمین بکلامهم، و المصدّقین بأحکامهم – سپس چهار مرتبه بگو: اللهم عذّبهم عذاباً یستغیث منه أهل النار. آمین رب العالمین».[4]
محدث نوری (1320 هـ) و علامه مجلسی (1111 هـ) از کفعمی در البلد الامین از عبد الله بن عباس از علی علیه السلام نقل میکند که ایشان دعای «صنمی قریش» را در قنوت نماز میخواند. و فرمود: کسی که این دعا را میخوانَد همچون کسی است که به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله در بدر و احد، هزار هزار تیر انداخته است.[5]
علامه مجلسی میگوید: دعای «صنمی قریش» بین شیعه...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
صحت ادعیهی موجود و کیفیت تعامل با آنها
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
ادعیه زیادی در کتابهایی همچون اقبال و مفاتیح الجنان و … آمده که به ائمه علیهم السلام نسبت داده شده است. آیا این ادعیه، ثابت و معتبر هستند؟ آیا زمانهای خاصی برای آنها وارد شده است مانند دعای کمیل در شب جمعه و یا دعای عهد و ندبه و … ؟ علاوه بر این که مشاهده میکنیم سطح این دعاها، متفاوت است؛ آیا انسانِ عادی که مبتلی به گناهان است میتواند خواستارِ کمال انقطاع به سوی خداوند باشد آنگونه که در مناجات شعبانیه آمده است؟ امیدوارم به سوال من پاسخ دهید و کیفیت تعامل با ادعیه را نیز بیان فرمایید. متشکرم.
جواب:
اولا بسیاری از دعاهای موجود در مصادرِ حدیثی و کتابهای دعا – و چه بسا بیشترِ آنها – از نظر سندی و با توجه به بحث رجالی و توثیق تاریخی، ضعیف هستند؛[2] زیرا برخی از کتابها که مصادرِ این ادعیه محسوب میشوند مشکلاتِ متعددی دارند؛ مهمترینِ این مشکلات، این است که کتابهای فوق، اسانید و منابعی را که این دعاها از آن منابع گرفته شده، حذف کردهاند. در کتابهایی که این ادعیه را آوردهاند میبینیم که نه از أسنادِ این ادعیه خبری هست و نه از منابعی که این ادعیه را از آنجا نقل کردهاند. مثلا کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی (460 هـ) اینگونه است.
لذا انسان میتواند این دعاها را بخواند اما نه به نیتِ ورود[3] و نه به نیتِ انتسابِ آنها به پیامبر و اهل بیت علیهم السلام. در واقع، شیوهی تعامل با این ادعیه به شکل زیر خواهد بود...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
آیا شیاطین فقط در اهل بیت علیهم السلام تشکیک میکنند؟
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
روایتی با این محتوی نقل میشود که کار اصلیِ شیاطین، تشکیک در حقانیت اهل بیت علیهم السلام است. امام سجاد علیه السلام از حضرت زینب سلام الله علیها چنین نقل کردهاند که ایشان فرمود: وقتی ابن ملجم – لعنه الله – پدرم را مضروب ساخت و من آثار مرگ را در چهرهی پدرم دیدم … به من گفت: گويا تو را مىبينم كه به همراه بانوان حرم در شهرهاى اين سرزمين به شكلى ناپسند به اسارت برده مىشويد در حالى كه نگران هستيد كه مردم شما را از روى زمين برچينند؛ تو را توصيه مىكنم كه در آن هنگام صبر پيشه سازی. قسم به خدایی که دانه را شکافت و خلائق را از کتمِ عدم به عرصهی وجود آورد، در آن وقت بر روی تمام زمین، دوستان خدا، فقط شما و شیعیان و دوستان شما هستند و برای خداوند متعال، ولیّ و دوستی به غیر شما و شیعیان شما نخواهد بود؛ هنگامى كه پيامبر اسلام (ص) ما را به این حدیث خبر داد فرمود: ابلیس در آن زمان از خوشحالى پرواز مىكند و با شيطانهاى ديگرش زمين را مىگردند در حالى كه او به آنان مىگويد: اى شيطانها! طلب خود را از ذريۀ آدم گرفتم و مايۀ نابودى آنان را فراهم ساختم و بدبختى را بر آنان هموار كردم. مگر آنان را كه با اين گروه همراه باشند. پس سعى خود را به كار گيريد تا مردم در این خانواده – اهل بیت – شک کنند و آنان را وادار به دشمنی با ایشان کنید و آنها را به گمراهی – نسبت به حقانیتِ اهل بیت و شیعیانِ آنها – راهنمایی کنید تا اینکه گمراهیِ مردم و کفرِ آنها، مستحکم گردد و هیچ کس از آنها نجات نیابد. آرى! شيطان دروغگو، در اين خصوص راست گفته است! اگر كسى شما را دشمن دارد، هيچ كار نيكويى از او پذيرفته نخواهد شد؛ و اگر كسى شما را دوست بدارد، گناهان كوچك (غير كبيره) به او ضررى نمىرسانند.
زائده ادامه میدهد: اما سجاد علیه السلام پس از اینکه این حدیث را فرمود، به من گفت: این حدیث را بگیر و قدرِ آن را بدان که اگر در طلبِ آن یک سال سفر کنید باز هم کم است. (یعنی اگر بیش از اینها هم در طلبِ این حدیث، تلاش کنی باز هم کم است).[2]
این روایت از نظر سندی و متنی تا چه اندازه صحیح است و بر چه چیزی دلالت دارد؟
جواب
در ابتدا لازم است اشاره کنم این حدیث، کامل نیست؛ روایتِ کاملِ آن، بیش از این مقداری است که نقل کردید. همچنین باید به این نکته نیز توجه کنیم که این حدیث – آنطور که برای من مشخص شده – فقط و فقط، یک مصدر و منبع دارد که همان کتابِ کامل الزیارات است و بقیهی کتاب ها، از کتاب کامل الزیارات، این حدیث را نقل میکنند.
ولی نکتهی مهمتر اینکه، حدیثِ فوق، از اصلِ خودِ کتابِ کامل الزیارات – تالیفِ ابن قولویه قمی که شخص ثقه و جلیل القدری است – نمیباشد بلکه به این کتاب اضافه شده است و کسی که این کار را انجام داده...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
امام صادق علیه السلام و لعن برخی از خلفاء و همسرانِ پیامبر پس از هر نماز
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال
نظر شما دربارهی این روایت چیست که کلینی با ذکرِ سند، از حسین بن ثویر و ابی سلمة السراج نقل میکند که این دو نفر گفتند:«سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ يَلْعَنُ فِي دُبُرِ كُلِ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ: ابوبکر و عمر و عثمان و معاویة و عایشة و حفصة و هند و ام الحکم أخت معاویة؟[2] نظر شما دربارهی کسانی که با استناد به امثال چنین روایاتی، صحابه و همسرانِ پیامبر صلی الله علیه و آله را در عصر حاضر لعن میکند چیست؟
جواب
روایتِ مذکور به این شیوه که نقل کردید وارد نشده است. در کتاب الکافی این روایت بدین صورت آمده است:
محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن الخیبری عن الحسین بن ثویر و أبی سلمة السراج قالا: «سمعنا اباعبدالله علیه السلام و هو یلعن فی دبر کل مکتوبة اربعة من الرجال و أربعا من النساء، فلان و فلان و فلان و معاویة، و یسمّیهم، و فلانة و فلانة و هند و أمّ الحکم و أخت معاویة».[3]
شیخ طوسی این روایت را با سندِ خود به محمد بن یحیی و البته با حذفِ اسمِ «الخیبری» در آن سند، ذکر کرده است.[4]
اما علامه مجلسی در بحار الانوار، این روایت را از کتاب التهذیب و الکافی به گونهی دیگری نقل میکند:
«عن الحسین بن ثویر و أبی سلمة السراج قالا: سمعنا اباعبدالله علیه السلام و هو یلعن فی دبر کل مکتوبة اربعة من الرجال و اربعا من النساء: التیمی و العدوی و فلان و معاویة … . یسمّیهم و فلانة و فلانة و هند و أم الحکم أخت معاویة».[5]
فیض کاشانی این روایت را به همین شکل، البته فقط از کتاب «التهذیب» نقل میکند[6] که شکلِ صحیح این روایت، به همین صورت است که امروزه در کتاب «التهذیب» وجود دارد. روایت فوق به همین شکلِ دوم، در کتابِ «الکافی» که امروزه در دست ماست وجود ندارد.
علامه مجلسی در مرآة العقول، در حاشیهای بر روایتِ مذکور در «الکافی» مینویسد:
«این روایت، مجهول است؛ شیخ طوسی آن را در کتاب التهذیب نقل کرده و «الخیبری» را از سندِ آن ساقط نموده که در نتیجه، اصحاب، این روایت را صحیح شمردند. ظاهرا این شخص از قلمِ خودِ شیخ طوسی افتاده است و یا اینکه ناسخانِ کتاب «التهذیب» – همانطور که در المنتقی ذکر شده – از ذکر نام این راوی، غفلت کردهاند. مولف کتاب «المنتقی» مینویسد: برخی از اصحاب، گمان کردهاند این خبر صحیح است – کما اینکه از ظاهر روایت هم، چنین بر میآید که روایتِ صحیحی است – اما بعد از تفحص و جستجو، متوجه میشویم که این روایت، ضعفِ آشکاری دارد؛ زیرا کلینی این روایت را از محمد بن یحیی از محمد بن الحسین از محمد بن اسماعیل بن بزیع از «الخیبری» از ابن ثویر و ابی اسلمة نقل میکند و این، دقیقا همان سندی است که شیخ طوسی در التهذیب نقل میکند با این تفاوت که واسطهی بین اسماعیل بن بزیع و ابن ثویر را ذکر نمیکند. وجودِ این شخص در سندِ روایت، صحتِ آن را زیر سوال میبرد؛ زیرا این شخص، مجهول است و به نظر میرسد به احتمالِ قوی، نامِ این شخص، سهواً از قلمِ شیخ طوسی افتاده است؛ با این وصف، روایت فوق، مشکل دارد. در کتاب فهرستِ شیخ طوسی[7] چنین آمده که «محمد بن اسماعیل بن بزیع، کتابِ حسین بن ثویر را با واسطهی «الخبیری» روایت میکند». شاید با ضمیمه کردنِ این مطلب به روایتی که کلینی در کتاب الکافی نقل میکند ضعفِ سندیِ این روایت، ثابت شود. المازری میگوید:«آنچه از نظر لغت، مشهور است و از نظر روایی، معروف شده، تعبیرِ «دبر کلّ صلوة» – به ضمّ دال و باء –است». المطرزی میگوید: «… اما معروف است که دبر به معنیِ آخر اوقاتِ نماز و … ، با فتح خوانده میشود». منظور از کنایههای مذکور در اول روایت، همان سه نفر به ترتیب است و منظور از دو کنایهی آخر: عایشه و حفصه هستند».[8]
مرحوم مجلسی، اصل این حاشیه را – همانطور که خود ایشان تصریح میکنند – از شیخ حسن العاملی، مولف کتاب منتقی الجمان[9] گرفته است.
اگر به سند این روایت، نگاه کنیم متوجه نامِ «ابو سلمة السرّاج» میشویم. وی مجهول الحال است اما مجهول بودنِ او، ضرری به سند نمیزند زیرا در عرضِ او، «حسین بن ثویر» قرار دارد که ثقه و مورد اعتماد است. پس سندِ این روایت از این ناحیه، مشکلی ندارد. مشکل اصلی در «الخیبری» است. اسمِ او، «الخیبری بن علی الطحان الکوفی» است که نجاشی دربارهی وی میگوید: «خیبری بن علی الطحان کوفی، مذهبش ضعیف است. احمد بن الحسین این مطلب را گفته است. دربارهی مذهب وی گفته میشود که اهل غلو بوده است.خیبری از حسین بن ثویر از اصبغ نقل میکند و در زمان حسین ثویر، کسی به غیر از خیبری، از اصبغ، نقلِ روایت نمیکرد».[10]
ابن غضائری میگوید...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
آیا نظریه غیبت حضرت مهدی عج، تاثیرات سلبی بر فعالیتهای سیاسی شیعیان داشته است؟
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
برخی میگویند که مساله غیبت حضرت مهدی عج و ظهور ایشان، تأثیرات سلبی بر فعالیت سیاسی شیعیان جعفری داشته است و این امام خمینی (قدس سره) بود که مذهب را از رکود و رخوت نجات داد. در قبال این نظر چه موضعی دارید؟ آیا میتوانم ادعا کنم این ادعا با اینکه صحیح است ولی باعث نمی شود اصل تفکر غیبت را صحیح ندانیم؟ چون چه بسا افکار و اندیشه های صحیحی که پیامدهای سلبی اندکی دارند. مانند اینکه گفته می شود خداوند متعال، همه گناهان را می آمرزد ولی همین آموزه باعث شده برخی از مردم، توبه خویش را به تاخیر بیاندازند. آیا این رفتار ناصحیح از سوی مردم، اصلِ آن آموزه درباره پذیرش توبه توسط خداوند را زیر سوال می برد؟ از حضرتعالی میخواهم که مسئله را توضیح دهید.
پاسخ: مسئله امام مهدی – چه بگوییم قرنها از تولد ایشان میگذرد و چه تولد او را به آینده موکول کنیم و همچنین با صرف نظر از کیفیت ظهور و شیوه حکمرانی ایشان – هیچ ارتباطی با خیزش مردم یا – بر عکس – رکود و تنبلی و وارفتگی آنان ندارد. اصل این اندیشه با مساله نهضت و قیام در تنافی نیست. آنچه باعث می شود این مساله، مرتبط با انفعال عقل سیاسی در عصر غیبت مرتبط گردد – علاوه بر اسباب تاریخی و شرایط خارجی – دو عامل است:
عامل نخست: که یک عامل کلامی است یعنی همان تعریفی از مفهوم امامت که در گذشته میان متکلمان شیعه رواج داشته است. متکلمان شیعه، امام را رئیس دین و دنیای مردم میدانستند و به همین دلیل می بینیم که در استدلال بر امامت و بر عصمت، بر این مساله تمرکز می کنند که شخصِ غیر معصوم و یا شخصی که از جانب خداوند، نصی بر امامت او نیست نمی تواند امام مسلمین باشد. در این مرحله از اجتهاد کلامی و هنگامی که امام، غایب است به طور طبیعی، عقل شیعی به این نتیجه می رسد که نمی توان نقش امام در اداره جامعه را – با تمام ابعاد وسیعش یعنی اداره سیاسی و اجتماعی و … – به شخص دیگری سپرد؛ زیرا چنین کاری در واقع نوعی تناقض است بین «نظریه امامت و ادله ی آن» و بین «تجربهای که در عصر غیبت رخ خواهد داد».
در این دوره میبینیم که علما از پذیرش مناصب و مسئولیتهایی شانه خالی میکردند که از نظر آنها وجود چنین مناصبی، دلیل بر ضرورت امامتِ معصوم بود. بنابراین تصدیگری در شئون سیاست عمومی، تشکیل دولت و … را صرفا در دوران ظهور امام زمان موجه میدانستند، از این جهت که طبق نظر آنان تصدی این مناصب، اساسا از وظایف، ویژگیها و دلایل وجود امام معصوم و همچنین نیاز به او است.
به مرور از نفوذ این عامل در تأثیر گذاری بر ابعاد سیاسی و اجتماعی شیعه، کاسته شد به ویژه در عصر اخباریان و صدراییان (از قرن یازدهم هجری)، که تغییر و تحول جدی در مفهوم امامت با استناد به برخی نصوص حدیثی موجود در کتاب شیعه رخ داد. مفهوم امامت در این دوره، بیشتر از آنکه متاثر از مفاهیمِ اجتماعی و اداری و سیاسی و دینی باشد تحت تأثیر مفاهیم وجودی قرار گرفت. از این پس، ضرورت امامت، منحصرا ناشی از ریاست دین و دنیا نبود، بلکه این منصب، اداره تکوینی عالَم را نیز فرا گرفت و نفس وجود امام برای قیامت تکوینی عالَم نیز ضروری تلقی گردید.
پیش از این هم سویههایی از این مفهوم جدید، در میان آثار متکلمان...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
چگونه عقل، اصالة الوجود را اثبات می کند وفلاسفه، اصالة الماهیة را برمی گزینند؟
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
چرا با وجود اینکه براهین عقلی اصالت وجود را اثبات میکنند صدرالمتألهین مدتها از پیروان اصالت ماهیت بوده و پس از آن دوره و با کنار گذاشتن این ادعا، اصالت وجود را میپذیرد؟ یا اینکه استادِ او چطور تا پایان عمر دست از اصالت ماهیت بر نمیدارد؟ مشکل کجاست و چگونه میتوان آن را برطرف کرد؟ کدام یک از این دو ادعا حقیقت دارد؟
پاسخ:
وجود دلیل عقلی بر یک مطلب، به این معنی نیست که آن دلیل عقلی برای همه علماء نیز واضح و آشکار است. این دوگانه را تنها در فلسفه نمیبینیم، بلکه در هر علمی آن را مشاهده میکنیم. پس چهچیزی باعث شده که چنین پرسشی به ذهن ما خطور کند؟ شاید اشتباه نباشد اگر بگوییم که این نوع تربیت ما است که چنین پرسشهایی را تولید میکند. ما با این تصور و اندیشه رشد کردهایم که ممکن نیست برخی امور از چشمان علمای بزرگ ما پنهان بماند. این تربیت، صحیح نیست؛ ممکن است برخی از ادله، از چشم عالِم بزرگی مخفی بماند در حالی که شاگردان و یا محققین نوپا، متوجه آن ادله شده باشند. سرگذشت بسیاری از افکاری که تبدیل به نظریاتی بزرگ شده اند اینگونه بوده که افرادی ناشناس، آن افکار را مطرح کردهاند که در زمان خودشان به سردی از آنها استقبال شد و علما هم به راحتی از کنار آنها عبور کردند و حتی صاحب آن فکر و ایده، به بیسوادی متهم شده است. ولی با مرور زمان کسانی پیدا می شوند که اینگونه افکار را مورد توجه قرار داده و به یاری آنها می شتابند و آنها را زنده می کنند.
با توجه به مطالب فوق، چه اشکالی دارد که در ابتدا، ادله عقلیِ اصالت وجود نتوانسته باشد ملاصدرا را قانع کند ولی به تدریج متوجه خطای خود شده و بعدا این ادله را پذیرفته باشد؟ این نظریات، از امور بدیهی نیست که تمام انسان ها متوجه و ملتفت آنها باشند. البته، متأسفانه افرادی هم پیدا میشوند که سعی میکنند ادعاهایی را برای ما به عنوان امور بدیهی معرفی نمایند که از نظر خودشان، با دلیل قطعی برای آنها ثابت شده است. چه بسیار مسائلی که برای زید بدیهی است و آنها را به راحتی میپذیرد در حالی برای عمرو به شدت پیچیده و غامض است و یا حتی ممکن است عمرو چیزی را که دقیقا در مقابل و نقیض مطلب زید است بدیهی بداند. این، همان منطق عقل و خرد در طول تجربیاتی است که در طول تاریخ از سر گذرانده است. پس تا زمانی که دست از تقلید فیلسوفان برنداریم – و لو با کنار گذاشتنِ بُعدِ عرفانیِ فلسفهی آنها – نه تنها به فیلسوفی ممتاز مبدل نمیشویم بلکه توان پژوهش فلسفی خود را نیز از دست میدهیم.
@heidar_hobbollah
معنی بتریه چیست؟ آیا روایاتی که در ذم آنها وجود دارد صحیح هستند؟
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش
معنی بتریه چیست؟ روایتی با این مضمون پیرامون این فرقه وجود دارد که: «لو ان البتریة صف واحد ما بین المشرق و المغرب، ما اعز الله بهم دینا»[2]. اعتبار این روایت از حیث سندی و مضمونی چقدر است؟
پاسخ
در قرون نخست، مذهب زیدیه از چند فرقه تشکیل شده بود که برخی تعداد آنها را شش فرقه میدانند ولی مهمترین و بارزترین آنها عبارتاند از:
جارودیه، که به زیاد بن منذر ابوجارود منتسب هستند.
سلیمانیه که نام دیگرشان جریریه است و به سلیمان بن جریر رقی منتسب هستند.
بُتَریه، آن طور که تصریح کردهاند حرف باء در این واژه با صدای ضمه خوانده میشود که منتسب به کثیرالنوا و حسن بن صالح هستند. سالم بن حفصه، حکم بن عتیبه، سلمة بن کهیل، هارون بن سعید العجلی، ابی المقدام ثابت بن هرمز الحداد، مهمترین چهرههای این فرقه زیدیه هستند.
بتریها تقدم علی علیه السلام را باور دارند و معتقدند که بعد از پیامبر خدا او بایستی خلافت را در دست میگرفت و شکی ندارند که او برتر از ابوبکر و عمر بن خطاب است، ولی با این وجود اعتقاد دارند که خلافت ابوبکر و عمر صحیح بوده است و خود امام علی علیه السلام هم آن را تأیید کرده و با این قضیه کنار آمدهاند.
به همین دلیل بتریه را از نزدیکترین فرقههای زیدیه به....
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
مزاج ایرانی و غلو در تشیع و تکامل نظریه امامت!
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
مباحثی همچون عصمت مطلق یا علم مطلق امام یا ولایت تکوینی که از ظاهر قرآن کریم و فضای عمومی آن نمیتوانیم دلیلی در تأییدشان بیابیم، میان شیعیان رواج یافته است. نظر شما پیرامون این دیدگاه چیست که شیوع این موضوعات را متأثر از طبیعت و مزاج ایرانی می داند که از یک سو به شدت مشتاق مباحث پیچیده فلسفی است و از طرف دیگر میل روحی شدیدی به اسطورهشناسی و مبالغه دارد؟ ادعا شده که این دیدگاه ها بعد از رواج تشیع در ایران، ظاهر شده اند.
پاسخ:
ما گاهی درباره دیدگاه رسمیِ کلام شیعه سخن می گوییم (متون کلامی) و گاهی درباره متون روایی (متون و نصوص حدیثی):
اگر قصد ما بررسی روایات این موضوع است، برای مثال در کتاب حدیثی اصول کافی مشاهده میکنیم که روایاتی در تأیید هر دو نگاه وجو دارد و نمیتوانیم بگوییم که اصول کافی فقط تصویری غیر مبالغهآمیز (طبق بیان شما) از مسئله امامت را ارائه کرده است؛ بلکه در این متون، شواهد و روایاتی مییابیم که از هر دو طرف حمایت میکند.
البته کتابهایی هستند که محتوایشان آکنده از مضامین عرفانی است؛ ولی به هیچ وجه معلوم نیست که این کتابها با این نسخه و محتوایی که اکنون در دسترس ما هستند در آن زمانها هم وجود داشتهاند؛ از این جهت که در آن زمانها، نزاع سنگینی در این موضوع وجود داشت. به عنوان مثال در رابطه با کتاب بصائر الدرجات که یکی از کتابهای مهم و اساسیِ در شکل گیری مفهومِ جدید امامت است مباحث و مناقشات بسیاری مطرح شده و پرسش اساسی در رابطه با این کتاب آن است که آیا همین نسخهای که در دسترس ما قرار دارد در گذشته هم وجود داشته است؟ زیرا آنطور که مطرح شده قدیمی ترین نسخهای از آن که دردسترس ما قرار دارد متعلق به قرن دهم هجری ( عصر صفوی است) است و علمای گذشته، این روایات را از کتاب بصائر نقل نکرده اند. به همین دلیل، من تنها به محتوای کتاب اصول کافی استناد کردم؛ چرا که نسبت آن روشن است و اگر کتابی چون بصائرالدرجات را هم در کنار امثال اصول کافی قرار دهیم میراثِ حدیثی ما در این زمینه بسیار گسترش خواهد یافت.
اما هنگامی که بخواهیم موضع رسمی شیعه (متون کلامی) را بررسی کنیم، با مراجعه به تاریخ میتوانیم رشد چشمگیر این مقولات را از زمان صفویه به بعد ملاحظه کنیم. در این دوره اگر تعبیر درستی باشد، اکثریت جمعیتی شیعه از عرب به غیر عرب جابهجا میشود. شهید مطهری نیز – هنگام نقد این دیدگاه که شیعه ایرانی عکس العمل ایرانیان به حملات عمربنخطاب به سرزمینشان است – به این مطلب اذعان میکند؛ چرا که از نظر ایشان تا اواسط دوره صفوی، اکثر شیعیان فارس نبودند، و این اکثریت از این زمان شکل گرفته است[2].
پس چنانچه به کتب متکلمان شیعه که پیش از این دوره زندگی میکردند مراجعه کنیم یعنی متکلمانی چون شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، حلبی، حمصی، علامه حلی، محقق حلی و… (حتی اگر از مکتب قدیم قم مانند اشعری، صدوق، ابن ولید و مکتب کلامی نوبختیان چشم پوشی کنیم) سیطره این فهمِ خاص از امامت را نمییابیم، بلکه در اندیشه کلامی آنان، امامت عبارت بود از نظامِ اداره زیست دنیوی در معاش، دین، تطبیق شریعت، حفظ اسلام و مسلمین و … .
منظور من این نیست که چنین مقولاتی اساسا وجود نداشته است؛ ولی هر فردی که به این کتب کلامی مراجعه نماید و به تعریف آنها از امامت در ده قرن اول هجری قمری توجه کند، فورا تفاوت در توصیفات، مفاهیم، آراء و فضای عمومی را درک میکند. اما از دوره صفویه به بعد، همه چیز دگرگون میشود، چرا که با مقایسه میان عرفان ابن عربی و آثاری که علمای شیعه در این چهار قرن بهجا گذاشتهاند، مشاهده میکنیم که طبیعت صوفیانه و عرفانی به فضای کلامی شیعه تزریق شده است.
این پدیده میتواند دلایل مختلفی داشته باشد و تحلیلهای بسیاری هم در این زمینه وجود دارد. با توجه به اینکه اکنون ممکن نیست تمامی این موارد را بررسی کنم، تنها دو تصویر مختلف در تحلیل این موضوع را ارائه خواهم کرد:
تصویر نخست: این جریان در قرنهای نخستین هم وجود داشته است ولی به این دلیل که علم کلام امامیه متاثر از رویکردهای عقلیِ معتزله بود شاهدِ رشد این مقولات نیستیم و در نتیجه، تفسیرِ وجودی از امامت به نفع تفسیر دینی و مدیریتی از امامت، عقب نشینی کرد و این رخداد میتواند ناهمخوانی متون حدیثی و متون کلامی را تا حدودی تفسیر کند. به همین دلیل میبینیم که در آن زمان متکلمان شیعه با تکیه بر...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
تاملی در گزارهی «معجزه اثبات نمیکند که پیامبر از جانب خداوند مبعوث شده است»
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
دلایل پیامبریِ پیامبران به واسطه معجزات، تنها اثبات میکند که در پس این معجزهها موجود برتری وجود دارد ولی ضرورتا به این نتیجه نمیانجامد که آن موجود، همان خالق و صانعی است که الله نام دارد. چگونه می توان اثبات کرد خداوند سبحان همانی است که پیامبری را فرستاده است و معجزهای را در اختیار او قرار داده است؟
پاسخ:
اگر به فرایندی که متکلمان مسلمان برای اثبات بعثت پیامبران از طریق معجزه به آن اتکا میکنند بیاندیشیم، مییابیم که این فرایند بر این فرض استوار است که میان معجزه و وجود خداوندی که صاحب معجزه را فرستاده، رابطهای منطقی وجود دارد. یکی از دلایلی که برای اثبات این رابطه منطقی به کار میگیرند این است که اگر معجزهای در اختیار شخصی قرار بگیرد که واقعا پیامبر نیست مردم به گمراهی کشیده میشوند؛ زیرا از نظر آنان چنین عملی از دست یک انسان بر نمیآید و در نتیجه عقل نظری و عملی، آنان را – به گونهای منطقی و واقعی- به این اندیشه وامیدارد که معجزه در دستان این فرد محقق نمیشود مگر اینکه خداوند این امکان را برایش فراهم کرده باشد. به هر حال این معجزه به عنوان یک دلیل به مردم ارائه شده است. بنابراین با این دلیل در دادگاه عدل الهی حجت خواهند داشت.
طبق این ارتباط منطقی که متکلمان مسلمان آن را پذیرفتهاند – که خود، مبتنی بر این اصل است که به هیچ وجه کار زشتی از خداوند سر نمیزند و تحریک مردم به بیراهه یکی از همین اعمال زشت به حساب میآید… – طبق این قاعده، دیگر فرقی نمیکند که خود خداوند این معجزه را در اختیار این فرد (که پیامبر نیست) قرار داده باشد یا اینکه به یکی از مخلوقات خود، اجازه دهد که این معجزه را در اختیار چنین شخصی قرار دهد؛ چرا که بنا بر هر دو فرض –چه اینکه خود خداوند این معجزه را در اختیار شخص مذکور قرار داده باشد یا به مخلوقی از مخلوقات خود، این تمکن و اجازه را بدهد که به آن شخص، قدرت خارقالعادهی معجزه را بدهد- کسانی را که از این فرایند خبر نداشتهاند فریب داده و آنها را از نظر منطقی به بیراهه کشانده است (لطفا به این کلمه منطقی توجه کنید). به عبارت دیگر گمراهی آنها منطقی و حاصل عقل سلیم نظری و عملی آنها است البته که در کنار این عقل، فطرت اصیل آنان نیز که خداوند به آنها بخشیده است و از طریق آن با انسانها به قضاوت می نشیند نیز چنین نتیجه ای را به دنبال خواهد داشت؛ به این دلیل که خواهند گفت در هر صورت این خداوند است که چنین امکانی را برای مدعی نبوت فراهم کرده است و فرقی نمی کند...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
لذتهای بهشت، حقیقی است یا مجازی و اعتباری؟
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
سؤال:
آیا در بهشت نیز خوردن و نوشیدن و نکاح وجود دارد یا اینکه این تعبیرات، مجازی هستند و حکایت از مسائلی دیگر دارند؟
جواب:
ظهور و بلکه صراحت نصوص قرآن و سنت این است که چنین لذتهایی، در بهشت وجود دارند ولی از این نصوص، استفاده نمیشود که نعمتهای دیگری از سنخ تعالی و رفعت مقام در بهشت نیست. وجهی برای خروج از محدودهی دلالیِ نصوص قرآنی و حدیثی در این رابطه وجود ندارد مگر اینکه ادلهی عقلی قطعی وجود داشته باشد که ثابت کند وجود چنین نعمتهایی – مانند اکل و شرب و نکاح – در بهشت محال است. در ادلهی برخی از فلاسفه که منکر معاد جسمانی هستند چنین دلیلهای عقلی ارائه شده که البته در جای خود، مورد مناقشه واقع شده است.
اما تعجب و غریب شمردن این نعمتها در بهشت و اینکه حکمت چنین لذتهایی در بهشت را نمیفهمیم نمیتواند برای کنار گذاشتن دلالت این نصوص دینی – که در توصیف وقایع آخرت به صورت مفصل بیشترین نقش را ایفا میکنند – دلیل و توجیه کافیای باشد.
@heidar_hobbollah
پیامبر و فراموشی رخدادهای پیش از این عالم
تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش:
روشن است که پیامبر ما صل الله علیه و آله وسلم معصوم بودهاند، و به هیچ وجه نه خطا کردهاند، نه اشتباه و نه اینکه در چیزی دچار فراموشی شدهاند… . طبق روایات و آیات قرآنی، ایشان پیش از این جهان خلق شده بودند مانند روایتی که در کتاب فضائل الشیعة آمده است به سند صاحب کتاب از ابی سعید خدری که میگوید: «كنا جلوسا مع رسول الله ص إذ أقبل إليه رجل فقال يا رسول الله أخبرني عن قوله عزوجل لإبليس أستكبرت أم كنت من العالين فمن هو يا رسول الله الذي هو أعلى من الملائكة فقال رسول الله ص أنا و علي و فاطمة و الحسن و الحسين كنا في سرادق العرش نسبح الله و تسبح الملائكة بتسبيحنا قبل أن يخلق الله عزوجل آدم بألفي عام فلما خلق الله عزوجل آدم أمر الملائكة أن يسجدوا له و لم يأمرنا بالسجود فسجد الملائكة كلهم إلا إبليس فإنه أبى و لم يسجد فقال الله تبارك و تعالى أستكبرت أم كنت من العالين عنى من هؤلاء الخمسة المكتوبة أسماؤهم في سرادق العرش فنحن باب الله الذي يؤتى منه بنا يهتدي المهتدي فمن أحبنا أحبه الله و أسكنه جنته و من أبغضنا أبغضه الله و أسكنه ناره و لا يحبنا إلا من طاب مولده.»و هم چنین مانند روایتی که قبیصة بن یزید جعفی روایت میکند که: «دخلت على الصادق جعفر بن محمد ع و عنده الدوس بن أبي الدوس و ابن ظبيان و القاسم الصيرفي فسلمت و جلست و قلت يا ابن رسول الله قد أتيتك مستفيدا قال سل و أوجز قلت أين كنتم قبل أن يخلق الله سماء مبنية و أرضا مدحية أو ظلمة و نورا قال يا قبيصة لم سألتنا عن هذا الحديث في مثل هذا الوقت أ ما علمت أن حبنا قد اكتتم و بغضنا قد فشا و أن لنا أعداء من الجن يخرجون حديثنا إلى أعدائنا من الإنس و إن الحيطان لها آذان كآذان الناس قال قلت قد سألت عن ذلك قال يا قبيصة كنا أشباح نور حول العرش نسبح الله قبل أن يخلق آدم بخمسة عشر ألف عام فلما خلق الله آدم فرغنا في صلبه فلم يزل ينقلنا من صلب طاهر إلى رحم مطهر حتى بعث الله محمدا ص فنحن عروة الله الوثقى من استمسك بنا نجا و من تخلف عنا هوى لا ندخله في باب ضلال و لا نخرجه من باب هدى و نحن رعاة شمس الله و نحن عترة رسول الله ص و نحن القبة التي طالت أطنابها و اتسع فناؤها من ضوى إلينا نجا إلى الجنة و من تخلف عنا هوى إلى النار قلت لوجه ربي الحمد» یا مانند روایتی که شیخ صدوق در کتاب معراجش از طریق مشایخ خود نقل کرده است که سند آن به ابن عباس میرسد. ابن عباس میگوید: « سمعت رسول الله ص و هو يخاطب عليا ع يقول يا علي إن الله تبارك و تعالى كان و لا شيء معه فخلقني و خلقك روحين من نور جلاله و كنا أمام عرش رب العالمين نسبح الله و نقدسه و نحمده و نهلله و ذلك قبل أن خلق السماوات و الأرضين …يا محمد كتبت اسمك و اسمه على عرشي من قبل أن أخلق خلقي محبة مني لكما و لمن أحبكما و تولاكما و أطاعكما فمن أحبكما و أطاعكما و تولاكم…»و البته این حدیث طولانی تر از این است که دراینجا آوردیم.
پرسش من این است که آیا پیامبر خدا صل الله علیه و آله در طول زندگی خود، پیش از اینکه به پیامبری برانگیخته شود و وحی به او نازل گردد این رخدادها را به یاد داشته؟ آیا در آنهنگام، تمام این حوادث را – از زمان آفرینش خود در هیئتی نورانی تا روزهای پیامبری و اینکه چه اتفاقاتی برای پیامبران پیش از او رویداده است – به یاد داشتند؟ پرسشم از این جهت است که به هیچ وجه پیامبر خدا دچار فراموشی نمیشود و شاهد این ادعا میتواند این آیه از قرآن کریم باشد که «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيداً»(نساء: 41) پس پیامبر نسبت به تمامی این گواهان (پیامبران) گواهی میدهد و این مطلب هیچ دلیلی ندارد مگر اینکه شخصیت معنوی او در تمامی مکانها و زمانها حضور داشته باشد… اگر بگویید که ایشان چیزی را فراموش کردهاند که فراتر از عالم تکلیف و وظیفه است پاسخ میدهیم که عالم فراتر از تکلیف، مهمترینِ عوالم است چرا که بر باقی عوالم تأثیر میگذارد. آنطور که خداوند میفرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» (اعراف: 172) یادآوری این پیمانها و عهدها در این عالم تأثیرگذار هستند، و اگر این عهدها و پیمانها در معرض فراموشی قرار گیرند خاصیت خود را از دست داده و اعتبار آنها تضعیف خواهد شد و در این صورت، وقوع چنین رخدادهایی در عوالم قبل از تکلیف بیهوده خواهد بود! و خداوند از انجام هر کار لغو و بیهوده ای، مبرّی است … برای همین از شما میخواهم که پاسخ دهید. خداوند شما را جزای نیک دهد
پاسخ این پرسش را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
حقیقی بودنِ کشفیاتِ عرفاء و اختلافاتِ میان آنها
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
پرسشی به ذهنم میرسد که برای طرحِ آن، ابتدا باید دو مقدمه را عرض کنم تا مقصودم واضح شود:
مقدمهی اول: معروف است که عرفاء در شناختِ حقائق الهی و حقائق جهان هستی، بر کشف و شهود اعتماد میکنند ولی برای اثباتِ آن ادعاها و یا حقائقی که برای آنها منکشف شده، از عقل استفاده میکنند؛ زیرا عرفاء هیچ ارزشِ معرفتی برای عقل قائل نیستند و آن را به کار نمیگیرند مگر برای اثباتِ آنچه که در مکاشفات خود، بدان رسیدهاند؛ کسی که شیرینی چیزی را چشیده باشد دیگر نیاز به تعریفِ آن شیرینی ندارد و یا اینکه نمیتواند آن مزه را برای دیگران تعریف کند. اگر هم چنین کاری ممکن باشد در واقع به وسیلهی چیزی که شبیه مزهی شیرینی است – و نه خودِ مزهی شیرینی – میتوانند آن را برای دیگران، توصیف کنند.
مقدمهی دوم: شیخ اشراق – شیخ شهاب الدین سهروردی – برای رسیدن به معارفی که ارائه کرده، از مکاشفات و ریاضت نفس استفاده میکند و از طریقِ پیمودنِ تدریجیِ آن حقائقِ الهی، معرفت و شناختِ تام و کاملی برای وی نسبت به احکام وجود و … حاصل میشود؛ و بر همین اساس، قائل به اصالت ماهیت و اعتباری بودنِ وجود میشود. صدر المتالهین نیز در ابتدایِ حیات خود، به تبعِ استادش میرداماد، قائل به اصالت ماهیت بود. اما همین صدر المتالهین میگوید وقتی مشغول ریاضت نفس شد و از عالَم، کناره گرفت و مکاشفات را همچون وسیلهای برای شناختِ حقائق وجود و هستی و معارف الهی، به کار گرفت از رأی اولش – یعنی اصالت ماهیت – عدول کرد. وی میگوید: وقتی نفس خود را مشغولِ عبادات و ریاضتهای روحی کردم و خداوند، از علم خودش به من عنایت فرمود و بر عالَمِ حقیقت، مطلع شدم برایم واضح شد که اصالت با وجود است و نه ماهیت.
سوال من این است که اگر مصدر و منبعِ معرفت در نزد عرفاء، یکی است و همان کشف و شهود میباشد پس چرا اقوالِ آنها متناقض است و ملاصدرا، قائل به اصالت وجود و اعتباری بودنِ ماهیت میشود و شیخ اشراق، قائل به اصالتِ ماهیت و اعتباری بودنِ وجود میشود؟ آیا سبب این تناقض، خروج از عالم کشف و رجوع به واقعیتِ مادی است و از این جهت است که معنای کشف شده را نمیتوانند به طرف مقابل، برسانند؟ به عبارت دیگر، آیا تعاریف در تبیینِ مقصود، قاصر و ناکارآمد هستند؟ با این توضیح که هم شیخ اشراق و هم ملاصدرا، معارفِ شهودیِ خود را به گونهای بیان کردند که گمان میکنند مطابق با کشفی است که با فیض الهی – به حسب تعبیر خودشان – برای شان حاصل شده است. و به همین دلیل، اقوالِ آنها در این موضوع، با هم متفاوت شده است. به عنوان مثال، میتوان به الفاظ قرآن مثل کرسی و عرش و لوح اشاره کرد که همهی آنها الفاظی مادی هستند ولی این الفاظ، نمیتوانند واقعیتِ حقیقیِ معنای خود را به ما منتقل کنند و لذا هر آنچه که بیان میکنند در واقع، یک معنیِ مجازی است برای رساندنِ معنای خود به اذهان مردم؛ و الا این الفاظ، قاصر از رساندنِ ذاتِ حقیقت به ذهن بشر هستند؛ چون اصلا تصورِ آن ممکن نیست. به همین دلیل است که در فهمِ این الفاظ، اختلاف نظر است. برخی این الفاظ را به حسب همان ظاهرشان میفهمند – مانند ابن تیمیّه و پیروان او – و برخی هم همچون امامیه و متعزله، این الفاظ را به تاویل میبرند. از طرفی، عرفاء که بر عالم ملکوت، اطلاع دارند چرا نمیتوانند از خلالِ مکاشفاتِ خود، پی به طریقه و روشی ببرند تا مشاهدات و افکارِ خود را به مردم منتقل کنند؟ به عبارت دیگر، چرا از مکاشفاتی که دارند برای یافتنِ شیوهای جهت ارتباط واضح و سالم با مردم و انتقالِ اطلاعات خود بدون هیچ ابهامی به آنها، کمک نمیگیرند؟ همانطور که برای شناختِ اصالت و یا اعتباری بودنِ ماهیت و وجود، از همین ریاضتهای نفسی و مکاشفات استفاده میکنند. آیا سبب این حالت، بی میلی آنها نسبت به دنیا است از این جهت که برای آنها مهم نیست که این حقائق به دست کسی برسد؟ آیا بی میلی آنها به دنیا بدین خاطر است که هر کس بر حقائق الهی، اطلاع یابد نسبت به دنیا و آنچه در آن است بی رغبت میشود؟
پاسخ این سوال را میتوانید از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
معنای دعوتِ عرفاء و فلاسفهی صدرایی به پیراستن از علومِ ظاهری و عقلی
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
مقصودِ صدر المتالهین از پیراستن و پاک شدن از افکار نظری در این عبارتی که به وی نسبت داده شده، چیست؟ اگر لطف بفرمایید با عباراتی ساده، جواب این سوال را بدهید ممنون خواهم شد. به صدرالمتالهین چنین نسبت داده شده که وی میگوید:
«نفس انسانی تا زمانی که از حجابهای علم تقلیدی – که منشأ این علم، کلامِ علمای ظاهر است – خلاص نشود و تا زمانی که از افکار نظری – که توسط منطق عقلی با أداتِ وهم و خیال تولید میشود – پیراسته نگردد نمیتواند در علوم الهیه – و حتی همهی علوم – بصیرت پیدا کند و هیچ گاه استعدادی برای قبولِ فتوحات الهی نخواهد داشت».
**جواب:*
عرفاء و متصوفه و نیز پیراوان حکمتِ متعالیه، معتقدند ابزارهای کسبِ معرفت، متعدد است:
یکی از این ابزارها، حواس است که شهوات مختلف به وسیلهی آنها، سربرمی آورد. پیروانِ عرفان و حکمت متعالیه معتقدند زندگی در عالم محسوسات، انسان را نسبت به معرفتِ حقیقی، تا سطح بسیار منحط و نازلی، پایین میآورد؛ زیرا این عالم،ما را به ماده و مادیات، مرتبط میکند و عالم ماده از نظر عرفان و حکمت متعالیه، پایینترین و نازلترینِ عوالم است و آن را عالَمِ «فِرَق و تلاشی»[2] نامیدهاند. لذا هر کسی که فقط در جستجویِ علم به عالَمِ ماده، از طریقِ مادیات و حواس مادی، باشد از نگاهِ ایشان، در خسارت محض به سر میبرند.
یکی دیگر از ابزارهای حصولِ معرفت، نصوص دینی است که مجتهدین و مفسرین از طریقِ آنها، سعی در شناختِ حقیقت دارند و لذا تلاش میکنند از خلالِ همین نصوصِ موجود در قرآن و سنت و آنچه از سَلَف به جای مانده، مبدأ و معاد و نبوّت و حقائق وجود و انسان و زندگی را کشف کنند.
عرفاء معتقدند این شیوه برای رسیدن به حقیقت، راهِ خوبی برای عوام است ولی انسان را به معرفتِ حقیقی نمیرساند مخصوصا اینکه تفسیرِ متون و نصوص دینی، از امور ظنی هستند که خطا و احتمالِ اشتباه در آنها وجود دارد.
عقل – و آنچه که زیر مجموعهی آن محسوب میشود مانند فکر و نظریات – نیز از دیگر ابزارهای حصولِ معرفت است. عقل تلاش میکند تا از طریقِ تأمّل در مفاهیم و افکار و جمع آوریِ معلوماتِ نظری و مرتب نمودنِ آنها و سپس ارزایابی و قضاوت میانِشان، به حقیقت برسد.
بسیاری از عرفاء به این عقل، احترام میگذارند اما در عین حال، معتقدند این عقل...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید
@heidar_hobbollah
موضعِ عرفاء شیعه در برابر آموزههای عرفان و تصوف
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
معروف است که عرفانِ شیعی، از تصوف منشعب شده است. سوال من این است که آیا عرفاء شیعه، هر آنچه در این عرفانِ صوفیانه آمده را قبول میکنند بدون اینکه مثلا آن را نقد کرده و یا با آن معارضه و مخالفت کنند و یا حداقل، آن را مطابقِ عقائد خود، سر و سامان میدهند؟ یا اینکه عرفاء شیعه، فقط اکتفا به نقل و شرحِ آموزههای عرفان صوفیانه میکنند و نه بیشتر؟ در اینجا منظور من فقط عرفاء است و نه محدثین و فقهاء.
جواب:
لازم است به چند نکته توجه کنیم:
اصولا عرفاء معتقدند علومشان، بر اساس کشف و شهود است. کشف و شهود در نزد آنها، مهمتر و خالص تر از ادلهی عقلیه و نیز ادلهی نقلیهای است که در بسیاری از موارد – همانطور که مشهور است – مبتنی بر ظن و گمان میباشد. لذا نمیتوان از آنها خواست تا عرفانِ خود را بر اساسِ فلان عقیده، تنظیم کنند. چنین درخواستی شبیه این است که از علم پزشکی بخواهیم خود را با عقیده به نبوت، همساز و تنظیم کند! هر علمی، معیارهای خاص خود را دارد؛ لذا وقتی در صدد محاجّه و مناقشه با عرفاء هستیم باید معیارهای علمیِ آنها و نیز میزانِ کارآیی و صحتِ این معیارها را مورد مناقشه قرار دهیم؛ نه اینکه بر اساسِ تعارض یا عدمِ تعارضِ شیوهی آنها با یک عقیدهی خاص، به مناقشه با آنها برخیزیم. عقائد، از نتایجِ بحثِ علمیِ کامل است و لذا متفرع بر چنین بحثی میباشد و نه بر عکس. شما بعد از ارزیابیِ اطلاعاتِ مختلفِ علمی – که مرتبط با موضوعاتِ عقائدی است – عقائدِ خود را سر و سامان داده و انتخاب میکنید حال یا بر اساس نصوص دینی و یا ادلهی عقلی و یا بر اساس شهود قلبی و یا هر مصدر معرفتی دیگر. ولی امروزه وقتی با کسی مواجه میشویم که برای یک ایده و اندیشه، دلیلی ارائه میکند در مقام نقدِ او، میگوییم حرف و ادعایِ تو، بر خلاف عقیده است. چنین برخوردی، اشتباه و غیر روشمند است. معیارِ حق و باطل، عقیده نیست بلکه از نظر معرفتی، ادلهی آن عقیده است که میتواند معیار حق و باطل باشد. لذا وقتی با دلیلی مواجه میشویم که معارض با ادلهی یک عقیده است باید دربارهی آن بحث کنیم نه اینکه از آن دلیلِ معارض، روی برگردانیم با این توجیه...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
بررسی و ارزیابی روایتی که امام علی علیه السلام را نفس خداوند متعال معرفی میکند
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
لطف بفرمایید صحتِ این زیارت و معنی آن را برای ما بیان فرمایید:
«السَّلَامُ عَلَى نَفْسِ اللَّهِ تَعَالَى الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ وَ عَيْنِهِ الَّتِي مَنْ عَرَفَهَا يَطْمَئِنُّ السَّلَامُ عَلَى أُذُنِ اللَّهِ الْوَاعِيَةِ فِي الْأُمَمِ وَ يَدِهِ الْبَاسِطَةِ بِالنِّعَمِ وَ جَنْبِهِ الَّذِي مَنْ فَرَّطَ فِيهِ نَدِمَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مُجَازِي الْخَلْقِ وَ شَافِعُ الرِّزْقِ وَ الْحَاكِمُ بِالْحَقِّ بَعَثَكَ اللَّهُ عَلَماً لِعِبَادِهِ فَوَفَيْتَ بِمُرَادِهِ وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْكُمْ فَالْخَيْرُ مِنْكَ وَ إِلَيْكَ عَبْدُكَ الزَّائِرُ لِحَرَمِكَ اللَّائِذُ بِكَرَمِكَ الشَّاكِرُ لِنِعَمِكَ قَدْ هَرَبَ إِلَيْكَ مِنْ ذُنُوبِهِ وَ رَجَاكَ لِكَشْفِ كُرُوبِهِ فَأَنْتَ سَاتِرُ عُيُوبِهِ فَكُنْ لِي إِلَى اللَّهِ سَبِيلًا وَ مِنَ النَّارِ مَقِيلًا وَ لِمَا أَرْجُو فِيكَ كَفِيلًا أَنْجُو نَجَاةَ مَنْ وَصَلَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ وَ سَلَكَ بِكَ إِلَى اللَّهِ سَبِيلًا فَأَنْتَ سَامِعُ الدُّعَاءِ وَ وَلِيُّ الْجَزَاءِ عَلَيْنَا مِنْكَ السَّلَامُ وَ أَنْتَ السَّيِّدُ الْكَرِيمُ وَ الْإِمَامُ الْعَظِيمُ فَكُنْ بِنَا رَحِيماً يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ».[2]
جواب:
تنها مصدر و منبع این زیارت، کتاب «المزار»[3] تالیفِ محمد بن جعفر مشهدی است. وی در قرنِ ششم هجری، از دنیا رفته است. آنچه که شما در متن سوال نقل کردید بخشی از اعمالِ خاصِ زیارت امیرالمومنین علیهالسلام است. مشهدی در کتاب «المزار»، خواندنِ این دعا را با زیارت مرقد امیرالمومنین شروع میکند و میگوید:
«الباب 12: التوجه الی مشهد امیر المومنین علیه السلام؛ فاذا أردت الخروج من الکوفة و التوجه إلی امیر المومنین صلوات الله علیه، فاحرز رحلک، و توجّه و أنت علی طهرک و غسلک و علیک السکینة و الوقار و تقول … ».[4]
همین زیارت را نیز علامه مجلسی (1111 هـ) به شکل مختصر نقل میکند و در ابتدای نقلش مینویسد:«29. الکتاب العتیق الغرویّ: زیارة صفوان الجمّال لأمیر المومنین علیه السلام … ».[5]
اما دربارهی معنیِ روایت:
برخی از شیعیان معتقدند بر اساسِ آیهی مباهله، علی بن ابیطالب علیه السلام، نفس و جانِ پیامبر صلی الله علیه و آله و بلکه نفسِ خداوند متعال است؛ همانطور که در برخی از روایات نیز چنین آمده است:«السلام علی نفس الله العلیا، و شجرة طوبی، و سدرة المنتهی، و المثل الأعلی».[6]
رویکردهای صوفیانه و عرفانی و فلسفه صدرائیِ متاخر در نزد شیعه، سعی میکردند تاویلاتی برای این تعابیر بیابند؛ مانند اینکه علی علیه السلام، نفسِ خداوند متعال در مقامِ فعل است؛ یعنی چون پیامبر و اهل بیت ایشان، صادرِ اول...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
بررسی حدیث و دعاء «ناد علیا مظهر العجائب»
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
آنگونه که در کتاب الخصائص الفاطمیة ج 2 ص 236 آمده است، چنین نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله، در جنگ احد، ابیاتی را شنید:
در غزوهی احد، وقتی سید کائنات مجروح شد وصورت نورانیاش، به خون خضاب گردید و منافقان به سوی مدینه، فرار کردند و سلطانِ ولایت به تنهایی از رسول الله صلی الله علیه و آله دفاع میکرد و اذیت مشرکان را از ایشان دور مینمود، جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله بگو:
نادِ علیا مظهر العجائب * تجده عونا لک فی النوائب
کل غمّ و همّ سینجلی***** بولایتک یا علی یا علی یا علی
مانند همین نقل، در کتاب بحار الانوار ج 20 ص 73 و نیز شجرة طوبی ج 2 ص 280 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 452 و ج 10 ص 19 آمده است. این نقلِ قول از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، تا چه اندازه صحیح است؟
آیا حدیثِ «ناد علیا مظهر العجائب» بر ولایتِ تکوینیِ امام علی علیه السلام دلالت میکند و نیز آیا این حدیث، به ما اجازه و یا حتی دستور میدهد که به ایشان توسل کنیم؟
جواب:
دربارهی این حدیث، میتوان در دو مرحله سخن گفت:
مرحلهی اول: بررسی مصادر این حدیث و نشانه هایی که تاکید بر صدورِ آن دارند. وقتی به این حدیث، نگاه میکنیم متوجه میشویم اولین مصدری که برای ما این حدیث را نقل کرده و الآن در دسترس ماست شیخ کفعمی (905هـ) در کتاب المصباح ص 182 و 183 است. ولی کفعمی این حدیث را بدین صورت آورده است:
وَ مِمَّا ذُكِرَ لِرَدِّ الضَّائِعِ وَ الْآبِقِ تَكْرَارُ هَذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ[2]
نَادِ عَلِيّاً مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ * تَجِدْهُ عَوْناً لَكَ فِي النَّوَائِبِ
كُلُّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَيَنْجَلِي * بِوَلَايَتِكَ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا عَلِي[3]
کفعمی ادعا نمیکند این کلام به وسیلهی جبرئیل نازل شده و یا شأن نزولِ آن، جنگ أُحُد بوده است. حتی اساساً آن را به یکی از پیامبران و یا اوصیاء هم نسبت نمیدهد. دقیقا همین کار را نیز فیض کاشانی (1091 هـ) در کتابِ «الرسائل ج 13 ص 69» و نیز علامه مجلسی در «زاد المعاد: 561» انجام میدهد آنهم هنگامی که دربارهی شیوههای برگرداندنِ گمشده و مفقود و غائب، سخن میگویند.
اما علامه مجلسی شبیه همین حدیث را یک بار دیگر در کتابِ «زاد المعاد، مفتاح الجنان: 429 و 430» ذکر میکند البته...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
اشکالات حدیث کساء
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
آیا حدیث کساء، صحیح است؟ آیا مضمونِ این حدیث – در برخی از فقراتِ آن – با ویژگیهای توحید منافات ندارد؟ مانند:«و عزّتي و جلالي إنّي ما خلقت سماء مبنيّة و لا أرضا مدحيّة، و لا قمرا منيرا، و لا شمسا مضيئة، و لا فلكا يدور، و لا بحرا يجري، و لا فلكا تسري، إلّا لأجلكم و محبّتكم».[2] همچنین اجازهی جبریل از رسول الله صلی الله علیه و آله بعد از اینکه از خداوند متعال، اجازه گرفته است؛ آیا واقعا ممکن است پیامبر، جبرئیل را رد کند با اینکه خداوند به جبرئیل اجازه داده است؟
جواب:
قطع نظر از صحت یا عدم صحت این حدیث[3] باید بگویم عبارتی که در متن سوال به آن اشاره کردید منافاتی با توحید ندارد. اگر خداوند، خلائق را خلق کند تا او را عبادت نمایند آیا این، منافاتی با توحید دارد؟ هرگز؛ اینکه خلقِ مخلوقات به خاطر برترین بندگان و متقیان – به صورت مطلق – باشد چه منافاتی با توحید دارد؟ آیا چنین چیزی باعث میشود انسان به دو واجب الوجود و یا دو خالق و یا دو مُدَبِّر برای عالَم هستی، اعتقاد پیدا کند و یا موجبِ پرستش کسی غیر از خداوند – و کلاً اعتقاداتی از این دست که منافات با توحید در اعتقاد و یا سلوک دارد – میشود؟
البته در اینجا باید بین دو چیز تفکیک کرد:
اینکه بگوییم این جمله، صحیح نیست و موافق با دیگر نصوص دینی – از قرآن و سنت – نمیباشد و این خود، یک بحث است.
و اینکه بگوییم این جمله، با توحید منافات دارد و این، بحثی دیگر است.
به همین دلیل است که بارها گفتهایم که خطای اعتقادی، مساوی با شرک و کفر نیست. واقعا برای من، واضح نیست که جملهی فوق، با اصول توحید، تنافی داشته باشد؛ همان اصولی که انبیاء آنها را آوردهاند و قرآن کریم بر آن تصریح میکند. اما آیا این جمله، با واقعیت و نصوص قرآن و … در غیر از مسالهی توحید و شرک، منافات دارد یا خیر؟ این یک موضوع دیگری است که بحث مستقلی را میطلبد.
اما اینکه جبرئیل بعد از اجازه گرفتن از خداوند متعال، یک بار دیگر از پیامبر اجازه میگیرد...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
روایاتی که تشویق به ارتباطاتِ دوستانه با برخی از پیروان دیگر مذاهب میکنند
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال:
آیا میتوانید درباره شیوهی ارتباط مسلمین با یکدیگر، روایاتی را از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت ایشان برای ما نقل کنید که ثابت میکند باید ارتباطات مسلمین با یکدیگر، مسالمت آمیز و دوستانه و برادرانه باشد؟ منظورم آن روایاتی است که غالبا توسط کسانی نقل میشود که دیگران را به ارتباطاتِ اجتماعی پسندیده میانِ پیروان مذاهب با یکدیگر، دعوت مینمایند.
جواب
در این رابطه روایات زیادی وجود دارد و به برخی از آنها اشاره میکنم که برخی از آنها، از نظر سندی معتبر هستند. البته بررسی تفصیلیِ آنها در محل خودش باید انجام شود. برخی از این روایات، مستقیما به ارتباطِ پیروان مذاهب با یکدیگر مربوط میشوند؛ روایاتی هم هستند که دربارهی ارتباطِ مسلمان با مسلمان سخن میگویند و برخی از پژوهشگران، از این روایات، حُسنِ ارتباط پیروان مذاهب با یکدیگر را فهمیدهاند با این استدلال که عنوان مطرح در این روایات، عنوانِ مسلمان است و نه عنوان مومن.[2] در هر صورت برخی از این روایات را ذکر میکنم:
1.معاویة بن وهب میگوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: رفتار و کردارِ ما در میانِ خودمان و قوم و قبیلهمان و نیز با مردمانی که میانِ آنها زندگی میکنیم چگونه باید باشد؟ ایشان فرمود: نسبت به آنها امانت دار باشید و در منازعاتی که با هم دارند – به نفع و یا علیهِ آنها – شهادت دهید و از مریض هاشان، عیادت کنید و در تشییع جنازهی آنها حاضر شوید.
2. ابی اسامة زید الشحام میگوید امام صادق علیه السلام به من فرمود: به هر کس که فکر میکنید مطیع من است و گفتارِ مرا رعایت میکند....
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah
تناولِ غذای مومن و منعِ پزشکی از انتقالِ امراض
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]:در کتاب وسائل الشیعه و چه بسا در دیگر کتب حدیثی، قسمتی وجود دارد تحت عنوان «استحباب الشرب من سور المومن تبرکا».[2] در ذیل این عنوان، مجموعه روایاتی ذکر شده مانند این حدیث از عبدالله بن سنان که میگوید امام صادق علیه السلام فرمود:«فی سور المومن شفاء من سبعین داء».[3] و یا روایتی از محمد بن اسماعیل به صورت مرفوع که در آن چنین آمده است:«من شرب سور المومن تبرکا به خلق الله بینهما ملکا یستغفر لهما حتی تقوم الساعة»[4]. در حدیثِ «اربعمائة» چنین آمده است:«سور المومن شفاء».[5] سوال من این است که این احادیث تا چه میزان – از نظر سندی و متنی – صحیح هستند؟ آیا مضمونِ اینها با علومِ پزشکی نوین، در تعارض نیست؟ حتی در روایاتِ دیگری، بر دوری و اجتناب از هر آنچه که – حتی به صورت احتمالی – باعث بیماری میشود تاکید شده است. برخی میگویند اگر دین، از دمیدن در طعام و نوشیدنیها نهی میکند[6] پس چگونه استفاده از باقیماندهی نوشیدنیِ یک مومن را مستحب میداند در حالی که نمیدانیم آن مومن، مریض است یا نه؟! تنها چیزی که از وی میدانیم این است که مومن است. اگر این روایات، صحیح باشند و با علمِ قطعی نیز در تعارض نباشند سوال دیگری مطرح میشود و آن اینکه منظور از مومن در این روایات، چه کسی است؟ آیا صفات و و ویژگیهایی دارد که در روایاتِ ذکر نشده باشد؟ مانند نظافت و … ؟
جواب: روایاتِ مرتبط با این موضوع، به شکل زیر است:
روایتی صحیح[7] از عبدالله بن سنان از امام صادق که میفرماید:«فِي سُؤْرِ الْمُؤْمِنِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاءً».[8] مهمترین روایت در این موضوع، همین روایت است که بر اساس آن، علماء فتوی دادهاند نوشیدن و تناولِ باقیماندهی غذا و نوشیدنی مومن، مستحب است.
روایتی است به صورتِ مرفوع[9] از محمد بن اسماعیل که البته «مضمره»[10] است:«مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ رَفَعَهُ قَالَ: مَنْ شَرِبَ سُؤْرَ الْمُؤْمِنِ تَبَرُّكاً بِهِ خَلَقَ اللَّهُ بَيْنَهُمَا مَلَكاً يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ».[11] این روایت، مرسل است.[12] علاوه بر اینکه، سند این روایت به خاطرِ وجودی «السَّیَّاری» ضعیف است. علماء علم رجال، این شخص را تضعیف کردهاند. همچنین در این روایت، نامِ امام ذکر نشده و نمیدانیم از کدام امام، چنین عبارتی نقل شده است.
عین این حدیث در کتابِ «الاختصاص» – که منسوب به شیخ مفید است – بدین صورت آمده:
قال رسول الله صلی الله علیه و علی آله و سلم: «مَنْ شَرِبَ مِن سُؤْرَ أخیهِ تَبَرُّكاً بِهِ خَلَقَ اللَّهُ بَيْنَهُمَا مَلَكاً يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ».
حدیثِ فوق که طبقِ نقلِ «الاختصاص»...
ادامهی پاسخ را از اینجا بخوانید.
@heidar_hobbollah