hokmavardyarkohan | Unsorted

Telegram-канал hokmavardyarkohan - 😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

-

عکس فیلم خاطره آدمهای کهن و آداب بازیهای محلی بومی ورسوم کهن دیارم حکم آباد حکم‌اوار نام محله اجداد ما در تبریز بوده که به شغل سبزی کاری مشغول بوده اند وبه مرور به حکم آباد تغییر نام یافته ارسال فیلم عکس خاطره 👇👇👇 @monammad https://t.me/ATAMALKJOVEN

Subscribe to a channel

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

قابل توجه دوستداران هنر بازیگری ...
#آوای ققنوس
@masihejovein

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

قابل توجه علاقمندان به هنر بازیگری ....

#آوای ققنوس
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

🎄دوشنبه تون عالی
🌷امروزتون پرازبهترینها
🎄زندگیتان پرازباران برکت
🌷دلتان پراز نغمه های
🎄خـوش زنـدگی
🌷وجاده زندگيتان
🎄پراز شکوفه های
🌷سلامتی وتندرستی
🎄نگاه خــدا
🌷همراه لحظه هایتان

@axmaxm15 🌼🍃

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

در غرب روستای کلاته عرب یک امامزاده مدفون می باشد بنام امامزاده قاسم که در محل به امامزاده برقندی معروف می باشد .اگر کسی از بزرگواران وجه تسمیه آن را می داند لطفا در گروه مطرح نمایید

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

آلان. آلان
این صدایی بود که قدیما به گوش می رسید. بجای صدای دلخراش بلندگوهای دلخراش رو وانت بار های امروزی صدای یک پیرمرد یا مرد میانسالی بود که آلان آلان میکرد و دنبال یک خریدار بود.
گاهی مردان مهربان تات بودند که با زنبیل های بزرگ بافته شده درخت مو (انگور ) میوه های تابستانی رو از بید و برغمد و رامشین و جلمبادان با چروا (الاغ) به حکم آباد می رساندند . اگرچه خودشان تات بودند ولی داد میزدند انگور آلان میوه آلان دنه آلان
و در کوچه ای که یک آشنا داشتند بساط پهن می کردند . و تکیه کلام اغلب آنها کلمه آشنا بود . و امکان نداشت در محل اتراق همسایه اش چای و ناهار ندهد..
بساط فروشان و پیله وران هم همین حکایت رو داشتند . بیشتر مواقع میوه ها و وسایل فروشی خود را با گندم و جو و کمه مبادله میکردند.
کجایند آن عمو آشناها

کلمه آشنا چه کلمه قشنگی بود .
کجایند آن مردمان صاف و ساده .
کجایند آن ادمهای دلپاک و مهمان نواز..
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

دختران مهتاب(۱۰)
طاره در فکر بود که جواب گیسو را چگونه بدهد .صدای بوق ماشین پیکان وانت حاج رضا کاظمی افکارش را بهم ریخت . این پیکان وانت داشت از کوچه روبروی خانه رحیم قصاب بیرون می آمد .سر کوچه خانه کلبه رضا رنگرز ( rəngrez) بود که دوطبقه داشت .یک خانه با بلخنه( bəlxəne) که در طبقه اول آن طرف قلنه نین ایچه(qələnin içe) یک مغازه «دیکان(dikan)» بود با در چوبی که قبلا رنگرزی بود ولی الان قصابی شده بود . طرف دیگر سر کوچه خانه فتل اقا (fətəlaqa)-فتحعلی آقا- بود و بعد از خانه وی یک کوچه بن بست و بعد آن منزل عبدلشاه (حاج عبدالحسین) بود مرد جوان و مهربانی بود که بیشتر به دنبال هیئت داری و تعزیه خوانی بود بخصوص نقش حضرت ابوالفضل را دوست داشت در شبیه خوانی ها بخواند .و بعد آن منزل کلبه حسن تات بود و بعد آن حیاط بزرگی بود مربوط به حاج علی آقا کاظمی که ابتدا بهاربند و پیگاه(peygah) و کاهدان (kadan) حاج علی آقا بود که معمولا چند گاو داخل آن نگه داشته می شد و سپس با حیاط بزرگ شامل اندرونی و در انتهای حیاط هم چند اتاق مربوط به انبار و سرداب که داخل آنها مخزن گندم و جو (kəndi) و ابزار و آلات کشاورزی وجود داشت و در انتها هم یک دستگاه خانه و بلخنه دیگر که خروجی آن بطرف دشت نقو(noqov) محسوب میشد و از طرف شرقی هم به کوچه رئیس خان در حیاطی وجود داشت. و در انتهای کوچه هم حیاط حاج رضا کاظمی قرار داشت حیاطی بزرگ که در وسط حیاط یک دستگاه ساختمان با معماری بسیار شیک قجری احداث شده است .
شبیه این ساختمان و دقیقا مثل قل دوم حساب می شود منزل حسن آقای کاظمی در فاصله ای نه چندان دور که ورودی آن از کوچه دیگر انجام می‌گرفت
حاج رضا و حاج علی آقا برادر بودند و فرزندان حاج شیخ براتعلی کاظمی محسوب می شدند.
طرف دیگر کوچک پس از خانه کلبه رضا رنگرز منزل غلامعلی ستاره بود مردی مهربان و سفید و شکیل که معمولا آشپزی مراسمات عروسی و عزا را برعهده داشت و پس آن نیز منزل حسن سلاطین بود که بعداز ان کوچه باریکی بنام دارکیچه(darkiçə) هست که بزور عرض آن به یک متر می رسد و آن هم به صورت تودرتو «مارپیچ» که این کوچه را به کوچه اصلی و قدیمی کاظمی ها وصل می کرد
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

🌷هر روز صبح طلوع دوباره
🌸خوشبختی و امید دیگری است
🌷بگشای دلت را به مهربانی
🌸و عشق و محبت را
🌷در قلبت مهمان کن بی شک
🌸شکوفه های خوشبختی
🌷در زندگیت گل خواهد کرد
‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌
🌹درود #شنبه‌تون گلبارون🌹
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

سلام✋

آدینه ی زمستونیتون بخيروشادى🌸🍃

الهی خونه دلتون گرم🔥

فنجون مهربانی تون پرمهر☕️

نان سفرتون پر برکت🍪

دستتان پرروزی🙌

صبح قشنگتون بخیر🌸🌸 🌸

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

🌸درود بر شما دوستان عزیز و گرامی 🌸
❤️ خاطرات مدرسه❤️
اولین مدرسه ای که رفتم یادم میاد خانه‌ آقا محمد‌ تقی صفوی بود و اولین سال مدرسه و بچه ها رو صف کرده بودن و براشون آقای طلوعی سخنرانی میکرد یکسالی که خونه مرحوم آقا محمد‌تقی صفوی مدرسه رفتیم مدرسه رشید درست شد روبروی قبرستان بالا دروبرو مدرسه خالی بود بجز خانه عباس جنت ابادی تقریبا جلو مدرسه خالی بود و نزدیک کوچه بالا دستی ایستگاه هواشناسی حکم آباد بود که علامت جهت باد با یه خروس فلزی که نوکش جهت باد رو نشون میداد دماسنج که داخل یه محفظه چوبی تقریبا یک متری از زمین فاصله داشت و یه حوضچه گرد از ورق سیم کوب‌‌ بود که میزان بارش باران را اندازه گیری میکرد و یه محفظه دیگه هم بود که ارتفاع برف رو اندازه گیری میکرد یادمه هرروز آقای تو حیدی دمای هوا رو نگاه میکرد و یه روز که خیلی سرد بود و اقای توحیدی مشغول نگاه کردن به دماسنج بود جلو رفتم گفتم‌ببخشید دمای هوا چند درجه بود گفت شش درجه زیر صفر وخیلی خوشحال شدم که همچین چیزی رو میدونستم وهی به بچه ها پز میدادم خلاصه با تلفن گزارش میداد وکلا یه دونه تلفن بود و شماره می دادی آقای توحیدی شماره میگرفت وشما با همون تلفن حرف میزدی با یه تایمری که تو دستش بود همیشه عجله میکردی که زودتر حرف بزنی تا اون تایمر از حرکت وایسته و پول تلفنت زیاد نشه خلاصه دوردیف کلاس بود و یه راهرو باریک و پشت سر مدرسه چسبیده به خونه خیری خاله دستشویی بود یادش بخیر یه معلم داشتیم بنام بیهقی که‌خیلی قد بلند بود ودرب کلاسها کوتاه و همیشه تعظیم کنان وارد کلاس میشد یکی دومرتبه هم سرش به در خورد و موجب خنده یواشکی بچه های کلاسمون شد یادمه فراش داشتیم اسمش آقای زیدآبادی بود واول صبح بعداز صبح گاه مدرسه بچه ها صف به صف هر صفی به کلاسی میرفتن وتا موقعه آمدن معلم یه لحظه ای طول میکشید و آقای #زیدآبادی از فرصت استفاده میکرد و تغذیه مون رو که متفاوت بود وکیک هارو با کارتن می اورد‌وپرت میکرد میگفت بگیر بچه نیفته زمین مردی کوتاه قد که کلاهی به سر داشت وما برامون سوال بود که چرا تو کلاس کلاهش رو بر نمی داره یه روز که زنگ تفریح بود و دفتر شلوغ دیدم آقای زید ابادی هم چایی تعارف معلم ها میکنه و سرش برق میزد 😁😁 و علت رو فهمیدم واز جایی که نخود تو دهنم خیس نمیخورد رفتم به بچه ها گفتم و بچه ها هم حسابی خندیدن در یکی از روزهایی سرد زمستونی که همه به صف بودیم که بریم‌ سرکلاس وآقای‌ طلوعی طبق معمول برای بچه ها حرف میزد وترکه ای😒 هم همیشه دستش بود وزیر درخت توت کهنسال ایستاده بود دیدیم که عباس پسر مرحوم حسن سلاطین اومد و اقای طلوعی با ترکه رفت سمتش که عباس آقا هم الفرار 😉😁 عباس بدو آقا #طلوعی بدو ضمن دویدن ترکه سر عباس آقا رو نوازش میکرد وسرعتش‌رو زیاد کرد و خودشو زد به کوچه ها واز دست‌آقای طلوعی در رفت بعد ها که از عباس ستوده پرسیدم گفت داَشتم #توشله بازی میکردم‌ آقای طلوعی دید گفت برو خونه درساتو بخون ومن اعتنا نکردم خاطره زیاده انشاالله سر فرصت تعریف میکنم شما هم خاطراتتون رو برای ما بنویسید خدا نگهدار
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

دوستان شب خوش از پدر بزرگا مادر بزرگا از عمو دایی زندایی هرکدوممون خاطره داریم بزارید این خاطرها نوشته بشن خونده بشن مردم بدونن عزیزان شما چه ایده ای داشتن چه اخلاقی بنویسید با نوشتن سبک میشید وهم یادی میشه از عزیزانتون خاطره هرچند کم باشه زیاد‌باشه هیچ کی نویسنده بدنیا نیومده همیه این کارا تجربیه پس دست بکار شید و خاطره از دور از نزدیک از دوست از آشنا غریبه برای ما بفرستید ممنون شب تون خوش ودر پناه خداوند متعال

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

حسین لات (غریبه آشنا)
روزگارانی نه چنان دور که حکم آباد
دری داشت و دروازه ای.
خانی داشت و خیرات خانه ای
تو ورودی دروازه شمالی شهر میدانی بود
که روبروی دروازه و برج نگهبانی آن چند اتاق درست شده بود بنام خیرات برای مسافران . درماندگان و بی خانمان ها که تا همین اواخر دهه پنجاه شمسی هم مورد استفاده می شد .
یکی از ساکنین این خانه های خیرات مرد میانسال ریز اندامی بود که با موهای فر و یک ته ریش و سیه چهره زندگی میکرد. می گفتند زابلی است . کار و بارش رو تو عشق و عاشقی باخته و آواره بر و بیابان شده و گذر زمان و حذر دوران اون رو به حکم آباد کشانده است.
این مرد مهربان که همه او را دوست داشتند به گونه ای که هر شب و هر روز یک خانواده غذایش را برای او آماده میکرد و به خانه اش می برد و هر کس نانی می پخت سهمیه او را می فرستاد
او کسی نبود جز حسین لات
حسین لات تک و تنها بدون هیچ قوم و خویشی به حکم آباد پناه برده بود. صبح ها اکثرا یا تو سلمانی اوستا قربان بود یا تو آهنگری رمضان آهنگر یا قصابی حاج رضا رنگرز یا جلو شرکت نفت حاج برات قصاب و یا کنار مغازه حاج عبدالحسین نجفی که بعدها شعبه بانک صادرات شده بود دیده می شد . گاهی اوقات هم تو حلوا پزی کلبه علی بک کنار حمام کمک میکرد .هرچه بود مردی مهربان بود و روزهایی که قرشمال ها می آمدند و بساط پهن میکردند ذوق و شوق خاص داشت .کنار آنها می نشست و با صدای بلند می خندید.
جان پناهش هم حسن آقا کاظمی بود هم کلبه حجی اربابی مؤذن .
روزی هم که مرد برایش این دو بزرگوار مجلس عزای خوبی برای او ترتیب دادند.
یادش بخیر
@hokmavardyarkohan
محمد ملکوتی

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

👨‍👨‍👧‍👧
مدرسه ی خود را توصیف کنید
(1356)
سینه صاف کردم و انشامو خوندم :
مدرسه ی ما که به تازگی در کنار جاده ی اصلی روستا ساخته شده
است دارای ده کلاس درس می باشد.
قبلا هیچ مدرسه ای در روستای ما نبوداما به همت یکی از اهالی روستا که خانه اش را در اختیار معلم ها گذشته بودمدرسه دایربود.
تا بچه‌های مردم باسواد شوندوعلم بیاموزند.

مدرسه ی ما!
برخلاف خانه های قدیمی که سقفش بشکل گنبدی ساخته شده بود اینگونه نبود و سقفش
باستون
چوبی زده و صاف بودوباخشت وگل درست شده است.
مدرسه ی ما! دربالا ی روستا قرار گرفته وروبرویش یک قبرستان کهنه است که هنوزم مرده دفن می شودوباعت میشه ما بچه‌هابتر سیم.
مدرسه ی ما!بجز کلاس های درس دارای یک انباری و یک دفتر خانه هم است ودرست بعددر ورود دی ما به سالن مدرسه دفتر خانه است.
یک سالن طول ودراز و تاریک که نصف کلاس ها يک سمت ونصف کلاس ها در سمت مقابلش است وکلاس ما پنجم الف درانتهای سالن قرار دارد.
بچه‌ها ی کلاس بخصوص پسران گاهی اوقات از غیبت آقا معلم سواستفاده می‌کنند و یواشکی ازپنجره ی چوبی و کوتاه کلاس به بیرون می پرندوچرخی می زنند وبعد با عجله به کلاس برمی‌گردند. با این کارشان می خواهند به بقیه وبخصوص به دختران کلاس پز بدهند.
ای کاش مدرسه ی ما! دیوار داشت تا ازقبرستان کهنه و ازاین جاده ی که پر موتورووسیله ی نقلیه‌ است در امان می‌ماندیم و هواسمان بیشتر به درس ومشق بود.
واما!
توالت مدرسه ی ما که در گوشه ای ساخته شده است و تعداد ش هم دو تا ست براي ما کمه و
ما دانش آموزان مجبوریم درصف بمانیم تا نوبت به ما برسد.
باکوزه ی سفالی مدرسه هم که درکنار توالت است وبدجور به ذوق می زندهم ما بچه‌ها کمی مشکل داریم و از آن بدتر که بشکل یک مرد شکم گنده‌ و بدقواره است که ترسناکه . اطرافش هم که از آب لجن پرشده حال مون بهم میزند. تازه دور گردنش هم هم یک عدد لیوان روحی که با یک طناب نخی بستن واین لیوان هم که کج ومعوج وسیاه است و ما ازدست اینم شاکی ایم. اما چاره ای نیست وسر همان لیوان بی ریخت هم کلی بین مادعواست. البته این کوزه ی آب خوری بیشتر شبیه خمره است تا یک کوزه ی بزرگ.
اما ازحق نگذریم این خمره،
آب خنکی دارد و باعث می شود ما ازتشنگی تلف نشیم .
اخه از بس نان کمه و نان مسکه خوردیم همیشه ی خدا تشنه هستیم و سر آب خوردن به هم می پریم.
همیشه
زنگ تفریح ناطم مدرسه آقای اکبری مثل اجل معلق بالا سرمان بودتادعوا نکنیم تا خدای ناکرده زخم و زیلی نشیم تاشکایت مون به پدر و مادر ها مون نبریم.
ادامه دار
@hokmavardyarkohan


فاطمه حکم آبادی

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

🔺گزارش صدا و سیما از ویزیت رایگان بیماران در شهر حکم‌اباد در محل کتابخانه مسروری حکم اباد

🔸خبرنگار: هادی آریانا

اخبار لحظه‌ای #سبزوار

@akhbarsbz

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

صبح به ما می آموزد
که باور داشته باشیم
روشنایی با تاريكی
معنا می يابد و
خوشبختی با عبور از
سختیهاست که زیباست
سلام 🌸 صبحتون زیبا
روزتون پراز امید وشادی 💐

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

حکم آباد نقاط مکانی (محمد ملکوتی)
نقاط مکانی شامل محله ها و مکانهایی که به یک نامی معروف شده اند:
۱- حکم آباد. Hokmâbâd
۲-کال شور. معروف به کال(kâl) در شمال
۳-هرده و ارتفاعات شمال حکم آباد که از شن ریزه و ماسه سرخ رنگ تشکیل شده است با نام بایر(bâyer) شناخته می شود
۴-آق تپه(âq tappeh) تپه ای در غرب حکم آباد محل سیلوی گندم که متاسفانه هموار شده است.
۵-قارا تپه(qârâ tappeh) تپه ای حدودا پانصدمتر پایین تر از آق تپه که هنوز آثاری از آن دیده می شود.
۶-برنین رده(baranin rade) زمانی که حکم آباد دارای برج و بارو و دروازه های ورودی بود در قسمت شرقی دیوار (bâro)مسیل و کالی بود که خانه های ساخته شده بعد از کال را برنین رده می گفتند به معنی پشت بارو خارج از محل
۷-شترخنه(shotor khana)
محلی بود خارج از دروازه شمالی که احشام و شتر و استر مهمانان روستا آنجا نگهداری می شد .
۸-داش خنه(dàsh khana) محلی در خارج از دروازه شمالی روستا جهت نگهداری وسایل غریبه های وارد شده به روستا
۹-قتلگاه محلی برای اجرای نمایش تعزیه و شبیه خوانی ویژه روز عاشورا و محل تجمع هیات های عزاداری
۱۰-خیرات خانه(kheyrât khàna)
اتاق هایی در قسمت ورودی دروازه شمالی که مخصوص افراد بی پناه یا مهمانهای غریبه ساخته شده بود.
۱۱- بیدین برجو(bidin borjo) به معنای برج بید شاخصه مرز اراضی حکم آباد با بید در تقسیمات ارضی
۱۲-کرمی پلو(karamey polo) به معنای پل کرم در زیر خط راه آهن جهت عبور احشام و انسانها که عملکرد زیرگذر فعلی را داشت
۱۳-پل آهنی. یا پل سفید یا پل عشق های ماندگار ساخته شده روی کالشور که در زمان احداث جاده اسفراین احداث شده است وقدمتی صد ساله دارد
۱۴-جشین دروازه سه ( jeshin darvâzase) دروازه شرقی حکم آباد که در خیابان شهدای فعلی قرار داشت
۱۵-...؟
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

#سردار_دلها
#شهید_سلیمانی

در غمش هرچه که ازدوست نوشتند، نشد
همچو اویی همه جا گشتم و گشتند، نشد..

خواست دشمن که علم گیرد از آن دست جدا
علم از پیکر بی دست کشیدند، نشد..

خواستند از ادب و غیرت او بنویسند
عاقبت با قلم شرم نوشتند... ،نشد!!

خبرت بود شهادت پی تو می گردد
همه جا مرگ پی ات بود که هرچند ،نشد..

آبرویی که خداداد به سردار، کسی
نتوانست بگیرد به خداوند ،نشد....

شاعر #علی_احمدی
عضو انجمن ادبی کتابخانه مسروری

@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

درود بر شما دوستان عزیز و گرامی
خاطرات نوجوانی
در گذشته های دور حدود سی و اندی سال پیش وقتی که قنات ها دایر بودن واب فراوان و دشتها حاصلخیز هر قناتی برای دشتهای خود مقرراتی می گذاشت که جالب و منحصر بفرد بود یکی از این مقررات قرق بود
ودر اصلاح به هیچ گله ای اعم از گاو‌🐂وگوسفند🐑 اجازه ورود به اون دشت را نداشتن مخصوصا که اون دشتها به روستا نزدیک بود که دیگه بدتر یکی از اون دشتها دشت #نیو بود‌
که دشتبانی داشت بغایت عصبانی وترش خو‌و اون کسی نبود‌بنام مرحوم # ابرام_ راضا
که به اسم باباشون می‌شناختند و عموی قربانی ها میشد وما سه بز داشتیم
بغایت سن بالا‌که بقول مرحوم غلامرضا چوپان اگر یک دست دندان مصنوعی می گذاشتیم برا بزامون😂 یه چن سالی بیشتر عمر میکردن
خلاصه هر بزی
مال یکی از برادران بود #کءل گچی که مال من بود یعنی بز بی مو البته مو داشت وچون وسط سرش موهاش کوتاه بود بهش همچین لقبی داد‌ بودم ، وخیلی شیطون😜 بود واز هیچ چیزی نمی گذشت مخفیانه با گله در را باز میکرد میرفت سراغ سفر قند آبی رنگ با گلهای قرمز مادرم و شروع میکرد به خوردن قندها وداد مادرم در می اومد محمد اوقلوم گنم اءیشیگه محکم اندمبدریه خلاصه قند شکلات نون همه چی میخورد ویکی از بزها مربوط به برادرم موسی بود بنان #خج‌ گءچی که موهای زرد وسیاه داشت باگرک های زیاد وبز سوم ما ل داداش کچیکم قاسم بنام #شاخلو گءچی که شاخهای بلند درهم تنیده ای داشت تابستانها معمولا اکثر بچه دبستانی ها یا در کار کشاورزی کمک میکردن یا مشغول چرای کوسفندان بودن🦙🐕
و تقریبا تمام تابستان مشغول بودیم صبح خروس خون بزهارو با پسران همسایه یا دوستان قاطی میکردیم تا تنها نباشیم ومادرم قند چایی نون میزاشت تا از گشنگی تلف نشیم‌ تا بتونیم کارمونو‌بنحو احسن انجام بدیم‌وهروز غروب که به خونه می اومدم یه دستی به شکم بز ها میزد که ببینه من کارمو خوب انجام دادم یانه باید صدای #تاب_تاب میداد مثل خیک پر
ادامه دارد
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

برقندی به بیان ادبی برقنده بود و بنا بر اظهارات برخی از معمرین قنات پر آبی در این منطقه که به شهر قمیشه نامیده می شد وجود داشت که هنگام برق جوب (تعویض مسیر آبیاری را یرق جوب می گویند) آب خاک و گل مسدود کردن جوب را از بین می برد و در اصطلاح محلی برق کنده (barqkande) با فتحه کاف می شد و در مرور زمان برق کنده به برقنده معرب شده است.
لطفا در این خصوص اگر مطلبی دال بر تصحیح آن یا توضیح آن دارید در گروه مطرح نمایید .با تشکر ملکوتی

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

#خاطرات کودکی من 👇👇👇


#ایران بزرگتر هست یا #جهان

سوالی بود که من در کودکی از مادرم پرسیدم

مادرم کمی به دور و اطراف نگاه کرد و گفت #جهان بزرگتر است اما جمعیت #ایران از جهان بیشتر است 😳

من با تعجب پرسیدم مگر می شود جهان بزرگتر باشد اما ایران جمعیت بیشتری داشته باشد

که مادرم خندید و گفت چرا که نه الان که اینگونه هست 😳😳

من واقعا گیج شده بودم و فکرم درگیر این قضیه شده بود.

یک روز پدرم در بهاربند مشغول دادن یونجه به گوسفندان بود. شنیدم مادرم به پدر گفت،: اگر آلمان بالاخانه درست نمی کرد الان حیوانات مظلوم، رو به آفتاب لم می دادند و جایشان اینقدر سرد و نمور نبود و پدرم هم با تکان دادن سر حرف مادرم را تایید کرد

ديگه واقعا گیج شده بودم و دوباره از مادرم سوال پرسیدم مادر بالاخانه آلمان چه ربطی به گوسفندان ما دارد؟

مادرم گفت :تو هنوز بچه ای و اینها را نمی فهمی

چند روز بعد زنگ در خانه مان به صدا در آمد در را که باز کردم همسایه دیوار به ديوارمان بود که مادرم گفت #جهان همسایه شما هستی؟ بیا داخل...

مات و مبهوت بودم #جهان.... اینجا!!!!!

مادرم گفت: #جهان تو بزرگتر هستی یا #ایران

#جهان همسایه گفت: بگذار بنشینم بعد جوابتو ميدم. آمد و در بهار خواب نشست و به ستون چوبی آنجا تکیه داد

سپس جهان گفت: اینقدر درگیری و گرفتاری هست که نمی دانم کدام بزرگتر هستیم اما همینقدر می دانم که من وقتی تازه عروس بودم و اینجا آمدیم فقط #آلمان بود وشما..

داشت توضیح می داد که یکی از همسایه ها سرش را از در نیمه باز حیاط داخل آورد و پرسید همسایه گوسفند غریبه به خانه شما نیامده که مادرم گفت بیا داخل ببین

وقتی داخل شد مادرم خندید و گفت این هم ایران. داشتم درذهنم حلاجی می کردم چه خبر است اینجا..

همسایه ها در حیاط بودیم که پیرمردی که قصد داشت پشت بام خانه اش را بخاطر چکه کردن بارندگی شب قبل کاهگل کند با يالله يالله گفتن اومد پشت بام.

مادرم سرش را بالا آورد و رو به پیرمرد گفت بفرما همسایه راحت باشید

اتفاقا چند روز پیش غیبتت را می کردیم که بالاخانه شما باعث نسر شدن بهاربند ما شده است.

کم کم داشت همه چیز برایم روشن می شد. معمایی پیچیده بود.

الان در خانه کوچک ما هم #جهان بود و هم #آلمان و هم #ایران

و چقدر روزهای خوبی که همه در کنار هم بودیم

و حالا دیگر...

#مادرم نیست😔😔 و هرگز نفهمید منظور من از جهان و ایران چه بود

#جهان همسایه هم تمام کوله بار بدبختی اش را از کوچه بچگی مان برداشت و #کوچ کرد

#آلمان هم همراه همسرش #زارا قونشو رفتند به #جهان دیگر
#ایران هم طاقت نیاورد و از آن کوچه رفت


@hokmavardyarkohan
حسین ملکوتی اصل

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

امروز تان زیبا 🌹
زندگیتون سرشارازبرکت
به قشنگی بهشت 🌹🌷💐


مادر بزرگم همیشه می گفت : "دنیا از نگفتن خرابه!"
حرفتونو بزنید، خاطرتون بگید، قبل از اینکه دیر بشه ...👌
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

🌷سلام بر شما دوستان عزیز و گرامی 🌹
🌼سلمونی اوستا قربان🌼
نوجوان که بودم سر نترسی داشتم هرچند هم الانشم دارم ولی پخته تر شدم در کوره روزگار و فولاد آب دیده شدم همه جا تو حکم آباد میرفتم از صحرا بیابون باغ...... دوستان زیادی داشتم در انواع مختلف و بعدازظهر ها در خیابان اون موقع کنار جوی آب پرسه میزدیم ودغدقه فکری نداشتیم واز همه چی رها و آزاد بودیم کنار سلمونی مرحوم اوستا قربان می رفتیم وبه پیرمردها که برای اصلاح می اومدن ودر مغازه کوچک مرحوم‌ اوستا قربان روی صندلی فلزی مینشتن واوستا مشغول کوتاه کردن مو میشد می خندیدیم با اون ماشین های سلمونی دستی کل وسائل اوستا عبارت بود از یه قیچی ی شونه دوطرفه قرمز ولی خدایش از حق نگذریم هرچند وقت یکبار رنگش عوض میشد و یه #پاکی که نوعی تیغ بود که اوستا با سنگی که روی میزش کنار آینه رنگ رو رفتش که آدمارو تار نشون میداد تیز میکرد بیشتر پیر مردا سرشون رو با ماشین #چهار میزد یک روز رفتم سرمو اصلاح کنم چن نفر نشته بودن نوجوان بودم و تازه به مدرسه راهنمایی رفته بودم رئیس مدرسه ای داشتیم بنام #تاج ابادی آدم مهربونی بود ولی حساسیت شدیدی به کوتاه کردن موی بچه ها داشت و هرچه میخواستی در بری نمی شد ویا اگرم در میرفتی بچه ها بد جنسی😉😉 میکردن لوت میدادن خلاصه دوسه نفر رو که اصلاح کرد نوبت من شد گفت بشین بچه وبا پیش بندی که دور کردن همه بسته میشد دور کردن منم بست همیشه حس بدی داشتم نه این که اوستا #قربان مرد بدی باشه هم سلمونی کثیف بود وهم از کچلی بدم می اومد ومیترسیدم که کچل بشم چون تقریبا همه مدل آدم برا اصلاح می اومدن واون‌ موقع بهداشتی نبود که بیاد وسربزنه خلاصه شروع کرد به اصلاح و #قیرچ #قیرچ ماشین در اومد یه راه از پایین سر تا بالای سر رفت سر چهار چشمتون روز بد نیبنه ماشینش لای موهام گیر کرد جیغم در اومد که اوستا قربان گفت چته بچه گفتم موهام کندی گفت ناراحت نباش الانه درستش میکنم ماشین اصلاحش رو باز کرد شروع به تمیز کردن وروغن زد و بست شروع کرد به ادامه کار و ضمن اصلاح رو به پیر مردهایی که مشغول کپ گفت بودن گفت چن روز بود مجلس داشتم و خبر کردن نرسیدم ماشین رو تمیز کنم خودتون می دانید که من آدم منظمیم 😊😁 آخه اوستا قربان یکی از شغل ها سلمونی بود
ادامه دارد
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

صلبی کاتنه (مادر بزرگ ❤️)
کاتنم مادر مادرم تقریبا پیر بود اما هنوزم لحاف و تشک می دوخت.
خیلی ها شاید هنوزم یادشان هست مرحوم صلبه یورقان تیک ن (لحاف دوز) که‌ در حکم آباد بجز او کسی لحاف وتشک نمی دوخت.
به جرأت میگم که در گذشته بیشتر عروس و داماد های دهه ی پنجاه و چهل با لحاف و تشک ها ی که صلبی کاتنم دوخته است روانه‌ی خانه‌ی بخت می شدند.

یادمه که بنده خدا به اجبار این حرفه رو به زن دایی و دختر دایی ام یاد می داد و می گفت یاد بگیرین تا بعد از من شما ها راه منو ادامه بدید. که الحق آن دو هم خوب یادگرفتن و واقعا جانشین برحق ش شدند
بعد فوت کاتنم این دو زن دایی م و دخترش لحاف دوزقهاری شدندولحاف دوزی راه انداختند و ازاین راه امرار معاش می کردند.
والبته
دراین بین هم مرحوم مادرم صغرا اکبری از این ارث مادری بی نصیب نماند و کم و بیش برای دوست وآشنا و همسایه لحاف و تشک می دوخت.
کاتنم بجز این کار مامایی هم می‌کرد که بهش صلبه ماما نیز می‌گفتندو ناف نوزادان تازه بدنیا آمده را می‌برید و خیلی ها بهش اعتقاد داشتند و به این باور بودند که‌ دستش سبک است وخدا بچه شان براشون نگه می دارد. 🌹🌹
واما خاطر ی شیرینی که از اودارم اینه که یکی از روزا یه تیکه کاغذ دستش بودومنو یواشکی صدام کرد و تو گوشم گفت ننم جان! بیا ببین تو این نامه چی نوشته؟
با هیجان پرسیدم ✍نامه ی کیه؟
گفت :غریبه ننوشته خودیه
پسر قوم وخوشیه مونه که براتو نوشته
با تعجب گفتم برا من؟
یواش کسی نشنوه اینو گفت نامه رو داد دستم.
نامه رو خوندم. پسر فامیلمون نوشته بود که دارم میرم سربازی تو درغیابم مواظب خودت باش تا وقتی که خدمتم تمام بشه وبعد بیام مادرم بفرستم به در خانه تان برا کدخدایی ازتو و ازاین حرفا.
همیکه نامه را خواندم و تمام شد کاتنم کاغذ ازدستم قاپیده و بالهجه ی پایین جوینی آهسته گفت :کاتا کله! ببین چی نوشته
زود
ببرم رد گمش کنم تا کسی نفهمیده و آبروت نرفته.
خدا رحمتش کنه با یک وسواس خاصی نامه را برد تودریاچه ی (حوضچه) حیاط شان تو آب نگه داشت تا خطش ناخوانا شد و بعدمچاله ش کرد و به تنورخانه برد وانداخت تو تنور که بعدا بسوزاند تا ردی از آن نماند.

قدیمی ها همان طور که ساده زندگی می کردند ساده هم می اندیشیدند. رحمت خدا بر دلها ی پاکشان . 👏 👏 👏
@hokmavardyarkohan

فاطمه حکم آبادی

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

من جاء بالحسنه فله عشر امثالها ومن جاء بالسیئه فلا یجزی الامثلها وهم لایظلمون
تقدیر از خانواده مرحوم حاج محمدعلی خان بهرامی
جهت اهداء ده دستگاه بخاری گازی
به مرکز نیکوکاری جهت تأمین جهیزیه نیازمندان روستای خرم آباد
خداوند مرحومان حاج محمد علی خان بهرامی.مرحومه عصمت بیدخوری ومرحوم مهدی بهرامی را قرین رحمت خود گرداند
مرکزنیکوکاری سیدالشهداء خرم آباد

شب جمعه است فاتحه ای نثار کنیم برای این عزیزان روحشان شاد ویادشان گرامی
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

کیچی آقا (آقایی بزرگوار)
هنوز صدای یا علی یا علی او در ذهن میانسالان حکم آباد فراموش نشده با لهجه ی پایین جوینی که با یک کلاه کاموایی سبزرنگ و کت سیاه رنگی که بیشتر پالتو به نظر می رسید داخل کوچه ها راه می رفت با یک عصای بزرگ که اندازه قدش بود
کوتاه قد بود و دو لا و نفسی گرم داشت
خوب نمی دید و کاسه ای کوچک بدست می گرفت و بچه ها وقتی او را می دیدند شیطنت می کردند و اگه پولی هم درون کاسه اش داشت برمی داشتند و کمی سربه سرش می گذاشتند.
آقایی مهربان بود و مردم هم دوستش داشتند . حاج ابرام بلوچ اتاقی را در اختیارش گذاشته بود . و آنجا زندگی میکرد . باز هم مردم مهماندوست حکم آباد غذا و لباسش را می دادند و خیلی ها به او اعتقاد داشتند نفسش پاک است و دعاهایش مورد قبول قرار میگیرد . برای همین برایش نذر میکردند.
هیچکس دقیقا نمی دانست کیست و از کجا آمده فقط شنیده بودند از اهالی پایین جوین هست شاید از گوری (روستایی در پایین جوین)
وقتی که مرد مراسم خوبی برایش تدارک دیدند و بر سر مزارش نذر و نیاز پخش كردند.
الان هم در آرامستان حکم آباد جایگاه ویژه ای دارد. و مورد احترام اهالی
خدایش بیامرزد
@hokmavardyarkohan
محمد ملکوتی

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

👨‍👨‍👧‍👧
مدرسه ی خود را توصیف کنید

واما مدرسه ما! چهار تا آقا معلم و یک خانم معلم دارد.
خانم معلم، معلم اول ابتدایی است که این خانم مانند مادرهای ماروسری نداردوباکت و دامن سرکلاس حاضر می‌شود.
مدیر مدرسه ی ما! مرد قدبلند و چهار شانه است.
موهای لخت و چهره ی سبز گونه ای دارد. آقای مدیر بدون ترکه ی چوب باریک در مدرسه دیده نمی شود و در مدرسه و کلاس ها می چرخد و حکومت می کند.
آقا مدیر وظیفه شناس است و هیچ وقت ترکه چوب ازخودش جدا نمی‌کند.
حتی روزای تعطیل با چوب در روستا قدم می زندتادانش آموزی بیرون از مدرسه هم خطا نکند.
بنطرم هیچکدام از مادانش آموز ان ازنوازش مدیرانه ی او بی نصیب نمانده ایم.
و
وای به روزی که دیر به مدرسه می آمدیم. آن وقت باید سرصف جلوی چشم بقیه بچه ها کف دستمون بالا می بردیم تا آقا مدیر راحت‌تر بتواند ترکه چوب وسط دستمان بکوبد طوری که برق ازچشممان بپرد.باهمه ی اینها
مدرسه ی ما با تمام کاستی‌هایی که دارد برای ما خیلی خیلی مفید است. زیرا دانش آموزان درآنجا علم می آموزندتا درآینده، درجامعه فرد با سوادی باشند.
انشام تمام شد. جل الخالق! آقا معلم برای اولین بار خندید. حتما از دستم ناراحت نبودوازانشام راضی است وگرنه غیراین بود تنبیه می کرد. آن هم تنبیه خاص خودش.
خودکار لای دو انگشتم می گذاشت و آنقدر فشار می داد تااشکم در آید.بعد آن وقت پیروزمندانه خودکار تو جیب کتش می گذاشت. خدا خیرش بده که یکمی دل رحم بودوگرنه...
وکلم آخر آقا معلم گرچه چهره ی زمختی داشت و با ابروهای پیوسته وریش پرپشت اش بداخلاق بنظر می رسید اما در نهایت اوخوبی ما را می خواهد! 😳😂
بازم خدا عمر ش بدهد که با خطکش نمی زند.
انشالله همه ی معلم هازنده و پاینده باشند. یادشان بخیر.
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

🍂 امیرالمومنین(علیه السلام) فرمودند :

☘ به خدا سوگند هیچگاه فاطمه علیهاالسلام را به خشم نیاوردم و او را بر کارى ـ که میل نداشت ـ وادار نکردم تا روزى که خداوند او را برد و او نیز هیچگاه مرا به خشم نیاورد و از فرمان من سرپیچى نکرد و هرگاه که به او مى نگریستم نگرانیها و غمها از من زدوده مى شد.

📖 کشف الغمة ج۱ ، ص۳۶۳

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

محل فعلی پارک پایین محل دروازه بود که برجهایی نگهبانی داشت که سوار میشدیم داخل روستا هم خیرات ها خانه هایی برای مهمانان غریبه که جایی نداشتن بود و حدود صدمتر اونطرف تر و وسط آسفالت هم حمام تاریخی روستا بود که متاسفانه براثر بی تدبیری خراب شد اگر همین ها با مسجد کاظمی ها بودن چیزی برای نشان دادن داشتیم افسوس صدافسوس😔😔😔😔😔😔
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

دختران مهتاب(۹)
گیسو نگاهی به طاره انداخت که از صبح ساکت و آرام بود . اینقدر محو تماشای در و دیوار شده بود که متوجه این سکوت طاره نشده بود .
جوی نیاب مثل ماری که شکمش را روی زمین می مالید و اینسو و آنسو می رود .کج و معوج شده و خیابان را تنگ کرده بود . مردی میانسال با هیکل درشت که یک پیراهن راه راه آبی رنگ یقه شیخی و یک پیرژامه (pirjame)مشکی تنش کرده و پاهایش را چارق(charoq) بسته بود از حیاطش خارج شد . این مرد خوش هیکل رمضان زینت نام داشت . مردی که اگرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت و به راحتی می‌توانست حساب کتاب کند و مساحت زمینها و و اراضی را به دست آورد.
روبروی حیاط عمو رمضان مرد ریز اندامی بود به نام حسن عمو دلیر که معمولا کت می پوشید و کلاه کاموایی به سر میکرد.
با جلو رفتگی جو نیاب حیاط برزگی دیده می شد که پس از عبور از یک پل به یک هشتی می رسید .یکطرف هشتی به بهاربند (baharband) و پیگاه(peygah) در داشت و طرف دیگر به تاندور خنه (tandor khana) و روبروی هم یک حیاط برزگ بود که به خانه های نشیمن اتورن اوله(otoran evla). می رسید . طاره حواسش این خانه بود . جایی که همین دیشب با مادر و همسایه ها به اینجا امده بودند. عروسی پسر رحیم قصاب بود که گروه موسیقی -سازنده(sazandá) آورده بود. رسم بود که معمولا سه شبانه روز عروسی می گرفتند و در این ایام با توجه به وضع مالی پدر داماد گروه های نوازنده مختلفی را دعوت میکردند . معمولا اصغر بخشی با دوتار زدن دعوت می شد یا حسن قوشمه زن قوشمه (qoshmá) می زد
قوشمه ترکیبی از دو نی بود که بهم بسته می شد و اکثر آهنگ های محلی با آن نواخته می شد قوشمه زن با دف زن -دایره (dayere) زن همراه بود و اگر طبل هم در کنار این دو ساز بود می توانست مجلس را گرم کند.
بعضی ها هم که وضع مالی خوبی داشتند مثل همین عمو رحیم سازنده می اوردند که همراه با خانوم بود.
خانوم اصطلاحی بود که برای رقاصه های این مجالس عروسی که همراه با مطرب مینی ژوب()لباس رقص() میکرد و در بین مردان می رقصید . گفتم واژه خانوم برای دیگر بانوان نوعی فحش و ناسزا بشمار می رفت.
در بعضی از عروسی ها هم از هفت برار (گروه هفت برادر) استفاده میکردند که در پایان ساز و آواز حرکات نمایشی ژیمناستیک و آکروبات و رقص چوب داشتند
معروف ترین و بهترین گروه موسیقی که جذابیت زیادی برای اهالی داشت گروه عزیز شوباچی (شب بازی یا سیه بازی) بود که مردی بود ریز اندام که در آخر برنامه های ساز و آواز گروه موسیقی به اجرای نمایش سیاه بازی ارباب و نوکر بازی می پرداخت و لباسهایی قرمژ رنگ مثل حاجی فیروز می پوشید و دلقک بازی میکرد . خیلی از اهالی این گروه را دوست داشتند.
طاره همین دیشب بود که در خانه عمو رحیم وقتی محو تماشای رقص خانوم بود منصور کنارش خزید و دم گوشش چیزی گفت .
از آن لحظه بفکر فرو رفته بود که با منصور پسر مورد علاقه اش که از قضا همسایه دیوار و به دیوارشان هم بود چکار کند . چند بار هم مادر منصور برای جغاب گرفتن (جواب نامزدی گرفتن ) به خانه طاره امده بود ولی پدر طاره مخالفت میکرد و می گفت دخترم را به پسر کفترباز نمیدهم.
ولی منصور پسر باریک اندام و ریز نقش ولکن قضیه نبود و هر روز نامه ای را به گیسو میداد تا به طاره برساند و چون گیسو سن و سالی نداشت کسی هم به او شک نمیکرد . برای همین گیسو معمولا نامه های این دو نفر را رد و بدل میکرد.
حالا دیشب منصور تو شلوغی جمعیت و تاریکی شب خودش را به طاره رسانده بود و ...؟
محمد ملکوتی اصل
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

فایل صوتی حکم آباد دروازه طلایی جوین
ارسالی از استاد قاسم استیری
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…

😍😍حکم آوار دیار کهن😘😘

قناتهای حکم آباد
محمد ملکوتی اصل
حکم آباد با همت یزدیهای مهاجر به این مکان دارای قناتهای متعدد بود که در زیر به مواردی از آنها اشاره می گردد::
۱-قنات کلاته عرب سلطانی در شرق حکم آباد که مظهر آن درست بالادست باغ حسن آقا کاظمی بود و جزو قناتهای پر آب و دارای ماهی
۲-قنات دشت جوش با تلفظ جش(jesh) در جنوب مظهر قنات کلاته عرب سلطانی دارای دشت و باغ های میوه
۳-قنات ولیخان (valikhan) که مظهر آن در محله گن کیچه (gen kichah) از بافت قدیم حکم اباد و دشت آن در پایین دست دشت نیاب و متصل به کالشور
۴-دشت قانلوبند (qânloband) و با تلفظ قالوبند با لام مشدد(qalloband) که دیمه زار بوده و معمولا به کشت جو دیمه یا نخود و یا اکثرا بندزار خربزه و هندوانه بوده و وجه تسمیه آن این است که در این دشت (بند) خونی ریخته شده است بعلت درگیری چند نفر با هم
۵- قنات نیاب با تلفظ نی او (niyov) که اولین پیاب( payab) با تلفظ پیو ( payov) آن در ابتدای دروازه حاج محمدعلی صفوی داخل حکم آباد بود و پس از چند پیاب خصوصی و عمومی مظهر آن پایین تر از مسجدجامع بوده و اهالی از این قنات برای استفاده آب شرب و شست و روب ظروف و لباس استفاده می کردند و باغها و دشتهای این قنات در شمال دروازه اصلی و خانه های مسکونی بوده است..
۶-قنات نقاب(neqab) با تلفظ نقو (noqov) دارای آب شیرین بوده و مظهر و باغات آن در جنوب غربی بافت مسکونی و دشت آن در غرب حکم آباد می باشد
۷-قنات سیداباد(seydabad) مظهر و دشت آن در جنوب حکم آباد
۸-قنات احمداباد دارای دشت و باغات در غرب حکم آباد
۹-قنات ابراهیم آباد ملا اسکندر با تلفظ ابرام آباد(ebramabad)
۱۰-قنات جمیع آباد با تلفظ جمی اباد (jamiabad) پر آب ترین قنات که معمولا جهت آبیاری آن را در دو جوی متفاوت هدایت می کردند.
۱۰-قنات اله. آباد(allâhâbad)
۱۱-قنات شیکه. (Sheyka)
۱۲-قنات کلاته شیطان
این سه قنات مابین روستای خرم آباد (khorramâbâd) و حکم آباد مشترک می باشد.
در جنوب حکم آباد اراضی دیمه زار بوده که در طرح اصلاحات ارضی زمان پهلوی بین ساکنین حکم آباد تقسیم گردیده و در حال حاضر این دشت ها به انضمام قنات های خشک شده دارای چاه عمیق می باشند که به اسامی نماینده های چاه عمیق نامگذاری شده اند . از آن جمله چاه عمیق میرزا رحیم و چاه عمیق برزگر. و چاه عمیق حاج محمد علی امام
@hokmavardyarkohan

Читать полностью…
Subscribe to a channel