هیمه...
نه آن که فکر کنی سرد است
که من
در تهاجم کولاک
یکجا تمام هیمه های جهان را
انبار کرده ام
در پشت خانه ام
و در تفکر یک باغ آتشم
به تنهایی
من هیمه ام
برادر خوبم
بشکن مرا
برای اجاق سردت
آتشم بزن...
من هیمه ام
برادر خوبم...
«خسرو گلسرخی»
@Honare_Eterazi
آیا تا کنون
صدای صفیر گلوله را
وقتی سینه ای را میشکافد
شنیدهای؟
و یا
صدای سقوط سروهای آزاده را
بر تپه های ناپاک اوین
دیده ای؟
گوش کن
گوش من هنوز از صدای رگبارها پر است
..
نگاه کن
چشمانم هیچ گاه دست های
آغشته به خون اوباشان را
فراموش نخواهد کرد؛
وقتی درختان را گردن میزدند..
بگذارید
به یاد بیاورم
بگذارید به یاد بیاورم؛
پرنده هایی را
که با حنجره های زخمی
سرود آزادی خواندند
و
برای پیوستن به خورشید
خودرا
به دیوار شب کوفتند..
«راضیه پور کاظمی»
@Honare_Eterazi
تا چه وقت بیرون میزند از تاریکی ؟!
این خیابان
که بیهوده شلوغ کردهست
گیج زدنهای محتضران را....
حالا تو هی بگو :
در این چند سالهی بیچراغی
- دلم روشن است !
که چه ؟!
چشمانم به سیاهی میرود
لرزانتر از بید مجنون حیاط بیمارستان
ایستادهام تا چه تجویز کند؟!
مرگ آخرین نسخهی پیچیدهی آدمیست...
دستهایم سوزن سوزن میسوزد
رگهایم ناسور دلشورگیست
یاسی ملایم دور ِ چشمانم حلقه میزند !
بیشعوری تا چه قدر ؟!
مرد که گریه نمیکند !
...و من عمریست بغضهایم را نمیبارم
نیز ؛ عمریست که دلم را خالی نکردهام....
تا تو آینه بر دهانم بگیری
تبخیر شدم
چند فرسخ از ابرها دورتر
دلم را میبارم
- در کاسهی صبری که لبریز نمیشود
حتا که اگر تا سالها ببارم
که یک لحظه گریهی مرد
- باران هزار سالهی خداست....
تا تو نبض مرا بگیری ماه من
هفت آسمان ، ستارهها را شمارش کردم
که بیرون زدند از تاریکی ِ در من !
ماه من
چه اگر دیر
ایمان آوردم در بی چراغی ِ دنیا
چقدر دلت روشن بود وُ ندانستم......
«گویا فیروزکوهی»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" یکشنبه "
نوشته ی " ماریو بارگاس یوسا "
@Honar_Eteraz
خیابان
خیابان ؛ یک دهان حرف دارد
خیابان ؛ درد ِبیپایی !
خیابان ؛ دلی از تراکم بغض
که چشم آسمان سربی حتا
- شورش را نمیزند
...و چراغی دل نمیسوزاند
برای خیابان گذشته از تاریکی....
خیابان ؛ بیتفاوتئ ازدحام خاموش را
در خود فرو میریزد.
چهقدر چالهها؟!
چانهی کندن ِگور ِکدام خیابان را میزند
- چاهکن ِسیاهپوشی
که خوش رقصیاش
سایهی رهگذران ِاز سالها مُرده را میلرزاند.....
خیابان ؛ سینهای پر دارد
که چار جیب ِخیالاش را خالی کردند...
خیابان ؛
...و روح حیران شاعر ِبینشان ِدر من
که میرود تا گورش را گم کند
- دور از انتظار ِازدحام مات ماندهی نامطمئن.....
«گویا فیروزکوهی»
@Honare_Eterazi
جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند. جامعهای بیخبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعهای از کرولالها دچار زبانپریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتداییاش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت.
این در مورد افراد نیز صدق میکند. آدمی که نمیخواند، یا کم میخواند یا فقط پرتوپلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف میزند اما اندک میگوید.
چرا ادبیات؟
«ماریو بارگاس یوسا»
برگردان : عبدالله کوثری
@Honare_Eterazi
آهنگ «فرصت طلب»
موسیقی و اجرا: ژاک دوترون
در اوت ۱۹۶۸، «ژاک دوترون» همچون بسیاری دیگر از هنرمندان آن دوره، به بررسی و تفکر دربارهی اعتراضات گستردهی دانشجویان در ماه می آن سال پرداخت؛ وقایعی که تور کنسرتهای او را مثل بسیاری دیگر متوقف کرد.
در این ترانه بهطور خاص سیاستمدارانی هدف قرار گرفتهاند که تلاش داشتند روی تحولات می ۱۹۶۸ موجسواری کنند.
@Honare_Eterazi
بچههای اعماق
در شهرِ بیخیابان میبالند
در شبکهی مورگی پسکوچه و بُنبست،
آغشتهی دودِ کوره و قاچاق و زردزخم
قابِ رنگین در جیب و تیرکمان در دست،
بچههای اعماق
بچههای اعماق.
باتلاقِ تقدیرِ بیترحم در پیش و
دشنامِ پدرانِ خسته در پُشت،
نفرینِ مادرانِ بیحوصله در گوش و
هیچ از امید و فردا در مشت،
بچههای اعماق
بچههای اعماق.
بر جنگلِ بیبهار میشکفند
بر درختانِ بیریشه میوه میآرند،
بچههای اعماق
بچههای اعماق.
با حنجرهی خونین میخوانند و از پا درآمدنا
درفشی بلند به کف دارند
بچههای اعماق
بچههای اعماق.
«احمد شاملو»
@Honare_Eterazi
دهاناش
بوی آزادی میداد-
کُشتندش!
دلاش
برای رنجبران میتپید-
کُشتندش!
سرش
راهِ رهایی میجست-
کُشتندش!
حالا
دهانِ همهی ما-
بو گرفته است...
دلهامان-
میتپد!
و
سرها-
راهی میجویند!
تا....
«فلزبان»
t.me/Honare_Eterazi
چوب
هفت سالی میشد که راه نرفته بودم.
پزشک پرسید: این چوبها چیست؟
گفتم: فلجم.
گفت: آنچه تو را فلج کرده همین چوبهاست
سینه خیز، چهار دست و پا قدم بردار
و راه بیفت.
چوب های زیبایم را گرفت
بر پشتم شکست و در آتش سوزاند.
حالا من راه میروم
اما هنوز هم وقتی به تکه چوبی نگاه میکنم
تا ساعت ها، بیرمقم
«برتولت برشت»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" کوادراتورین "
نوشته ی " سیگیزموند کرژیژانسفکی "
@Honare_Eterazi
داستان بابک و مازیار
نوشتهی «بیژن جزنی»
@Honare_Eterazi
📕 مجموعه داستان
«بانو در آینه»
✍ ویرجینیا ولف
برگردان: فرزانه قوجلو
@Honare_Eterazi
ترانهای به یاد «امیلیانو زاپاتا»
@Hanare_Eterazi
داستان شب🌺
" زیباترین مرد مغروق جهان "
نوشته ی " گابریل گارسیا مارکز "
@Honare_Eterazi
این جا
ﺍﺯ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ،
ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻫﺴﺖ.
ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﯾﻢ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ،
ﻗﯿﭽﯽ،
ﻭﯾﻮﻟﻦ،
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ،
ﺗﺮﺍﻧﺰﯾﺴﺘﻮﺭ،
ﺳﺪ،
ﮐﻨﺎﯾﻪ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻫﺴﺖ.
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻫﺎ، ﻻﻣﭗ ﺗﺼﻮﯾﺮ، ﭘﯿﺮﺍﺷﮑﯽ
ﻭ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ، ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﺴﺖ.
ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﯼ،
ﻧﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ،
ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﺩﻭﺭﺵ ﺑﺪﺍﺭﯼ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ.
ﺷﺒﯿﻪ ﻧﺎﮐﺠﺎ،
ﯾﺎ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﻫﯿﭻ ﮐﺠﺎ.
ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺪﻧﯽ ﻧﺼﻔﻪ ﻭ ﻧﯿﻤﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ
ﻣﺠﻬﺰ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺿﺮﻭﺭﯼ،
ﺗﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﯿﻔﺰﺍﯾﯽ
ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻭ ﺳﺮﯼ ﮐﻪ ﺑُﻬﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺟﻬﻞ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺷﺪﻩ
ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺁﻥ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﯿﺮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ، ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ.
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﭘﺎﯾﺪ.
ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻟﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ، ﺣﺘﺎ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻦ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺘﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ.
ﺟﻨﮓ
ﺟﻨﮓ
ﺟﻨﮓ .
ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﻧﮕﯽ ﻫﺴﺖ.
ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ !
- ﻣﺮﺩﻡ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﻧﺪ.
ﺁﺯﺍﺩ
- ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﺍﻧﺪ.
ﺁﺯﺍﺩ
ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ
ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺍﺑﺪﺍﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺁﺯﺍﺩ، ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻋﺮﻕ ﺟﺒﯿﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘُﺮﺷﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﻣﻔﺖ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ، ﻣﺜﻼً، ﭘﻮﻝ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﯼ.
ﺗﻮﻫﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ.
ﺍﮔﺮ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﯿﺎﺭﺍﺕ ﻣﻔﺖ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﯽ
ﻭ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺩﺭ ﮐﻮﻻﮎ ﺑﯿﻦ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﻫﺎ ﻫﻢ.
ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﯽ،
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺟﻨﺒﯿﺪﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺣﺎﻻ ﺩﻗﯿﻖ ﺗﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ:
ﻣﯿﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ
ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﮔﺸﻮﺩﻩ، ﻧﺴﯿﻢ ﻣﯽ ﻭﺯﺩ
ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺗﺮﮎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺗﺎ ﺗﻮ
ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﮐﺠﺎ ﺑﺸﺘﺎﺑﯽ.
«ویسواوا شیمبورسکا»
@Honare_Eterazi
خواستم
صبح برخیزم
به خورشیدِ نوزاد
با شادمانیِ کودکانهام
دیدارِ چشمِ گشودهات را
بشارتی دهم.
میخواستم بنویسم
از هلهلههای ابر و زمین
از قامتِ کشیده ی درختانِ جوانم
یا لبخند را با لب و لبم را با لبان تو
اما، اما از کوچه صدا میآید
شلیکِ و شیون و اشک
حائلِ من و دردِ خیابان
تنها پردهای ست .
«قباد حیدر»
@Honare_Eterazi
" پرنیان شفق "
شاعر سرود : سیاگزار برلیان
آهنگساز : مهرداد بران
خواننده : داوود شراره ها ( با همراهی گروه کر ارکستر دانشجویان ایرانی واشنگتن )
زمستان 1357
@Honare_Eterazi
خیش
دستهایم را روی خیش گذاردهام
و زمین را با آن هموار میکُنم
سالهاست که با آن زندگی میکُنم
چرا نباید خسته باشم؟
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق، تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل.
او را تائید میکُنم،
امید را
وقتی به ستارهای دیگر میاندیشم
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
و خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پرواز خواهد کرد.
همچون یوغ، محکم
مشتهایم، امید را نگاه میدارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.
«ویکتور خارا»
@Honare_Eterazi
مردی از دیوانهای پرسید: اسم اعظم خدا را میدانی؟
دیوانه گفت: نام اعظم خدا «نان» است اما این را جایی نمیتوان گفت!
مرد گفت: نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟
دیوانه گفت: در مدتی که قحطی نیشابور چهل شبانهروز طول کشید، من میگشتم، دیگر نه هیچجایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم، از آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است!
مصیبتنامه
«عطار نیشابوری»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" کارد انداز "
نوشته ی " هاینریش بل "
@Honare_Eterazi
.
اسب به عقربهها بستهاند،
که لحظهها اینچنین چهارنعل جایم میگذارند
میدانگاه کوچک ساعت
در ازدحام عقبماندگیهای دمادم
بازار شلوغ شام میشود،
درست قبل از شلیک نخستین گلولهی جنگی بزرگ.
جا میمانم
زیر دست و پای اسبهای شَرزه
و تماشاچیان برای تکه پارگیهایم هورا میکشند
ارابهها یکی پس از دیگری از تنم میگذرند
و استخوانهایم تیک تاک تیک تاک
تیک تاک تیک تاک...
«پویان مقدسی»
@Honare_Eterazi
چیزی مسخره
در دوستی ماست
از من میخواهی
جامهی کریستین دیور بر تن کنم
و خود را به عطر شاه زادهی موناکو
عطرآگین سازم
و فرهنگ لغات بریتانیکا را
حفظ کنم
و به موسیقی یوهان برامز
گوش دهم
به شرط اینکه
همانند مادر بزرگم بیندیشم!!...
از من میخواهی که دانشمندی چون
مادام کوری باشم
و رقاصهای دیوانه در شب سال نو چون مادونا
به این شرط که
حجابم را هم چون عمهام حفظ کنم
و زنی عارف باشم چون رابعهی عدویه...؟!
اما فراموش کردی به من بگویی چگونه...
«غاده السمان»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" پیروزی عدالت "
نوشته ی " ایروین شاو "
@Honare_Eterazi
پرولتاریا
پدربزرگ ام برده بود -
پدرم سرف
من هم کارگرم .
پدربزرگ ام برخاست -
به صلیب اش کشیدند .
پدرم جنگید -
زیر گیوتین کشتند .
من هم مبارزم -
به زندان ام آوردند .
تفنگ ها را خشاب گذاشتند و نام مرا خواندند :
پرولتاریا !
اتهام :
مبارزه ...
«مرضیه احمدی اسکویی»
@Honare_Eterazi
قرنطینه به من کمک کرد
تا خود را در گوشهای گیر بندازم
در گوشهای که راه فراری نبود.
و بفهمم که من یک چند ضلعی نامنظمام
که هر ضلعم به ضلع دیگر فشار میآورد
تا فرو بپاشم
در قرنطینه بود که از احاطهی خود
به هندسهی آدمی شگفت زده شدم
و دیدم از هر زوایهای که نگاه میکنم
آدمی با هر ضلعش
اضلاع دیگرش را عذاب میدهد
در قرنطینه بود که فهمیدم
هر کسی باید آزمایشگاهی اختصاصی داشته باشد
که برود آنجا آزمایش ادراک بدهد
و عشق
تنها آزمایشگاه اختصاصی هر آدمیست
در قرنطینه بود که دانستم
آدمی با یک سر که در دوران جنینی
وسط دو شانهاش تشکیل میشود
به دنیا میآید
و پس از تولد
هزار سر دیگر
در درونش تشکیل میشوند
آدمی حتی با هزار سر در درون
نمیتواند اندکی از درونش سر در بیاورد
بیخوابیهای قرنطینه به من یاد داد
هیچکس عمدا نمیتواند
خواب کسی را که دوست دارد ببیند
و هیچکس هم سهوا
کابوس نمیبیند
به آنها که تحلیل رویا بلدند بگوئید
من فقط با یک سر
خواب هزار سر دیگر را میبینم
و هر چه میبینم
حتی یکی رویا نیست
در ایام قرنطینه بود که کشف کردم
الکل
فقط سطح را تمیز میکند
اما آدمی سطح نیست
و هیچ الکلی
عمق ادمی را نمیتواند پاک کند
پزشکان باید پس از قرنطینه
دارویی کشف کنند
که دورههای نامنظم اندوه را
تنظیم کند
در قرنطینه دیدم
دارم به زبان مسلط میشوم
و هر چه به فارسی مسلطتر میشوم
با تمام اضلاعم
از کلمهی" تنهایی" بیشتر میترسم
اگر چه انتظار
چنان عضلات قلبم را قوی کرده است
که دیگر از هیچ چیزی نمیترسد
«حسن آذری»
@Honare_Eterazi
"نیروانا"
شعر و اجرا : چارلز بوکوفسکی
با زیر نویس فارسی
@Honare_Eterazi
آهنگ «بی سر و پا»
از ترانههای انقلابی فرانسه در قرن نوزدهم
ترانه: آلکس بوویه
آهنگساز: ژوزف دارسی
اجرا: فرانسیسکا سولویل
زیرنویس فارسی
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
"چگونه بابام وارد مشاغل سیاسی شد"
نوشته ی " ارسکین کالدوِل "
@Honare_Eterazi