honar_eteraz | Unsorted

Telegram-канал honar_eteraz - هنر و ادبیات اعتراض

2916

@Honar_Eteraz

Subscribe to a channel

هنر و ادبیات اعتراض

"شبانه"
(رود قصیده‌ی بامدادی را…)




رود قصیده‌ی بامدادی را
                              در دلتای شب
                                                 مکرر می‌کند

و روز
از آخرین نفسِ شبِ پُر انتظار
                                    آغاز می‌شود.

و اکنون سپیده‌دمی که شعله‌ی چراغِ مرا
در تاقچه بی‌رنگ می‌کند
تا مرغکانِ بومیِ رنگ را
در بوته‌های قالی از سکوتِ خواب برانگیزد،
پنداری آفتابی‌ست
که به آشتی
                در خونِ  من طالع می‌شود.

اینک محرابِ مذهبِ جاودانی که در آن
عابد و معبود و عبادت و معبد
                                     جلوه‌یی یکسان دارند:
بنده پرستشِ خدای می‌کند
هم از آنگونه
               که خدای بنده را


همه‌ی برگ و بهار
در سرانگشتانِ توست.
هوای گسترده
                 در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد
و زلالیِ چشمه‌ساران
از باران و خورشیدِ تو سیراب می‌شود.□

زیباترین حرفت را بگو
شکنجه‌ی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن (۱)
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ
چرا که ترانه‌ی ما
ترانه‌ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
                 حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
                           بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
                  خود فرداست
                  خود همیشه است.

بیشترین عشقِ جهان را به سوی تو می‌آورم
از معبرِ فریاد‌ها و حماسه‌ها.
چرا که هیچ چیز در کنارِ من
                                  از تو عظیم‌تر نبوده است
که قلبت
چون پروانه‌یی
ظریف و کوچک و عاشق است.

ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیتِ خویش غَرّه‌ای
                                   به خاطرِ عشقت! ــ
ای صبور! ای پرستار!
                          ای مؤمن!
پیروزیِ تو میوه‌ی حقیقتِ توست.
رگبارها و برف را
توفان و آفتابِ آتش‌بیز را
                              به تحمل و صبر
                                                  شکستی.
باش تا میوه‌ی غرورت برسد.


ای زنی که صبحانه‌ی خورشید در پیراهنِ توست،
پیروزیِ عشق نصیبِ تو باد!


از برای تو مفهومی نیست
                                 نه لحظه‌یی:
پروانه‌یی ست که بال می‌زند
با رودخانه‌یی که در گذر است. –


هیچ چیز تکرار نمی‌شود
و عمر به پایان می‌رسد:
پروانه
بر شکوفه‌یی نشست
و رود
به دریا پیوست.


«احمد شاملو »
(۱) برگردانِ سطری ست از یک شاعرِ فرانسوی که ناآگاهانه در این شعر به کار رفته است.

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

🎼 آهنگ «راهت ادامه دارد»

ترانه: علی اسداللهی
موسیقی و اجرا: حسین رنگچی


وقتی که زخم وا شد
وقتی که خون به پا شد
در آسمان آبی
آن لحظه‌ها...
چه دیدی؟

مادر به کوچه مُضطَر... خواهر پیِ برادر
در چشمِ مانده بر در
ای لاله چون دمیدی؟

ابرست در نگاهت
خاک‌ست سرپناهت
با خون نابه‌گاهت
طرح چه می‌کشیدی؟
نقشی ز خنده شاید (باشد که غم سرآید)
شاید طلوع طاهر
بر دفتر پلیدی

در شهر:
فوجِ مرده، یاران زخم‌خورده
دروازه‌های بسته، باران ناامیدی

در مشت تو کلیدی
در چشم تو نویدی
چشمی که باز کردی
مشتی که برکشیدی

جانا به خون پاکت، وآن خشم سهمناکت
راهت ادامه دارد


@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" خوان مورانیا "

نوشته ی " خورخه لوییس  بورخس"

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

چشم‌هایم را می‌بندم
و تمامِ جهان می‌میرد
پلک می‌گشایم
و همه‌ چیز از نو زاده می‌شود
(به گمان‌ام تو را در ذهن‌ام ساخته‌ام)

ستاره‌ها، رقصان
با جامه‌های آبی و سرخ
بیرون می‌زنند
و سیاهی مطلق
چهار نعل درون‌ شان می‌تازد
چشم‌ هایم را می‌بندم
و تمامِ جهان می‌میرد

خواب دیدم در بستر سِحرم می‌کنی
برایم از ماه می‌خوانی
و مرا دیوانه‌ وار می‌بوسی
(به گمان‌ام تو را در ذهن‌ام ساخته‌ام)

آسمان وارو می‌شود،
دیگر شعله‌های دوزخ نیست:
فرشته‌ها و شیاطین، خارج شوید!

چشم‌هایم را می‌بندم
و تمام جهان می‌میرد
می‌بینمت
که به راهی برگشته‌ای که می‌گفتی
اما من پیر می‌شوم
و نام تو را از یاد می‌برم
(به گمان‌ام تو را در ذهن‌ام ساخته‌ام)

باید به جای تو
عاشق پرنده‌ی طوفان می‌شدم!
دست‌ کم وقتی بهار می‌آید،
آن‌ها دوباره می‌غُرند
چشم‌هایم را می‌بندم
و تمام جهان می‌میرد.
(به گمان‌ام تو را همیشه در ذهن‌ام ساخته‌ام)


«سیلویا پلات»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

اولِ
ماهِ
مه‌ام
آن‌قدر برای لقمه‌ای نان
زیرِ یوغِ استثمار-
جان کنده‌ایم
که دیگر
جز یک جان-
به مرگ!
بدهکارِ کسی نیستیم
جنگِ ما...
چون زندگی‌ست!
ما-
زنده‌ایم؛
بی کم و کاست
چون که پیروزی ز ماست!
ما-
زنده‌ایم.

«فلزبان»


@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

نه صدایی که تو را بشنود
نه امیدی که پرواز آموخته‌ باشد
ما اسیران در قهقرای شکیبایی
و آوارگانی که عشق های
حسرت بار
نا تمام
نا فرجام را
به دیاران غریب برده‌اند
خدا چرا به کهکشانی دیگر
نمی‌رود؟
تا زمینمان را بهشت کنیم

« قباد حیدر»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

"ارغوانی‌ها"


چه اتفاقِ عجیبی‌.
درست لحظه‌ی رفتن،
ارغوانی‌ها
ظهور کردند از هیچ‌.

درست لحظه‌ی رفتن
که نا امیدی
ترسناک‌تر ازهجومِ غبار و کوری  و دود و مِه
نگاه  و نفس  را
تیره‌ و تنگ می‌کرد،
ارغوانی‌ها
درخت‌ها  را یکسره پوشاندند‌.

چه‌قدر گذشته بود از روزی
که کسی ظهورِ ناگهانیِ آن‌ها را،  در لحظه
دیده باشد و
قلبش را هدیه کرده باشد به آنچه
که نمی‌داند از کجا می‌آید، چگونه، چنین‌. 
نشسته بودم بر خاک 
پیشانی‌ام رو به نورِ نارنجی‌. 

ارغوانی‌ها
راه بازکرده از چشم‌ها
می‌رفتند تا کجا
که آن‌طور رام و حیرت‌زده
مانده بودم  و
عشق،  مثلِ دوستی
                 دستم را گرفته بود  و  زمزمه می‌کرد:
این‌جاست  آن‌جا که باید بمانی‌.

درست لحظه‌ی رفتن‌.


«صفورا نیری»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" هر دو روی یک سکه "

نوشته ی " هوشنگ گلشیری "

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

من سر به راه نیستم،
یعنی هرگز نبوده‌ام!
من رستگاری‌ام را
یک روز از روزهای همان سالهای سیاه
کنار کوچه‌ی عصیان جا گذاشتم.

من هر چه در راه بود را
با فریادهای مستمر دردآلود
از بیدادهای تان،
زیر پاهایم له کرده‌ام.
و حالا
آتش در سر من است
و بالهایم می‌خواهد که آسمان را بشکافد.

راه...
برای شما؛
من سر به راه نمی شوم.


«ایراندخت»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

«شاید عاشقانه‌ی آخر»


کسی نیاستاده است آنجا یا اینجا
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا تا چشم
که جابه‌جا شده است اما
سایه‌ی بلندم را می‌بیند
که می‌کِشد خود را همچنان بر اضطرابش
شمال، قوسِ بنفشی‌ست تا جنوب
در ابر و مرغ دریایی موجی به تحلیل می‌رود
و آفتاب تنها چیزی که تغییر کرده ‌است

لبت کجاست؟
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا
درست یک واژه مانده‌ است تا جمله پایان پذیرد؛
و هر چه گوش می‌سپارم تنها
سکوت خود را می‌آرایم
و آفتابِ لبِ بام هم‌چنان سوتش را می‌زند
شکسته پل‌ها پشتِ سر
و پیش رو
شن‌هایی که خاکسترِ جهان است
غروبِ ممتد در سایه‌ی دُرون جا خوش کرده است
و شب که تا زانو می‌رسد تحمل را کوتاه می‌کند.
چگونه است لبت؟
که انفجار عریانی، سنگ می‌شود در بی‌تابی‌های خاموش
هوای قطبی انگار
فرش ایرانی را نخ‌نما کرده است
نشانه‌یی نیست
نگاه می‌‌کنم
اگر که تنها آن واژه می‌گذشت
به طرفه‌العینی طی می‌شد راه
کودک بازمی‌گشت تا بازیگوشی
و در چهارراه دست می‌انداخت دور گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است…


«محمد مختاری»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" گیله مرد "

نوشته ی " بزرگ علوی "

در سه قسمت . قسمت سوم

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

شعر خوانی «محمد مختاری»
هامون ،جنون رودابه

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

ایران من سزای پریشانی‌ات نبودم
خطی جلی به صفحه‌ی پیشانی‌ات نبودم

آبی زلال در طلب کام تشنه بودی
خاکی سزای بخشش نیسانی‌ات نبودم

در درد خانه کردی و پروردیم به دامن
جز تیشه‌ای به خانه‌ی ویرانی‌ات نبودم

خون خوردی از عذاب و به شوقم ترانه خواندی
شایان غم‌گساری و غم‌خوانی‌ات نبودم

گفتم به روز واقعه افروزمت به جان‌ام
دردت چنان بسوخت که درمانی‌ات نبودم

تابوت‌ها به سرخی‌ی چشمت روانه گشتند
تابوتی از برای چراغانی‌ات نبودم

محمد مختاری.
۱۳۶۱ زندان اوین سالن ۳ آموزشگاه

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

از خون خاسته‌ی من
اولِ ماهِ مه‌ام
می‌آیی؛
جهان
با آن زمان که از کشتار زاده شدی
و در سه سالگی -
جشنِ نام‌گذاری برایت گرفتند...
تفاوت کرده؛
آنگاه
تنها منبعِ تولید ثروت تو بودی
بورژواها انگل‌وار
با استثمار!
خون می‌مکیدند از کار؛
حالا
استفاده از منابعِ مالی
اتوماسیون، هوش مصنوعی، فناوری‌های دیجیتالی
کار از راه دور، برون‌سپاری،
بیشتر از سرمایه‌ی مولد
ثروت تولید می‌کند
کارِ انسانی کساد
و دستمزد-
راکد شده است؛
تو
لاجرم می‌آیی
و من
روزِ همبستگی جهانی‌ام را
به تو
و هم قطاران‌ام
به امیدِ سعادتی جهانی!
تبریک و خیرِ مقدم می‌گویم
اما
نمی‌دانم می‌دانی یا نه
مردمان
مثلِ دوران تو
فقط با شلیکِ توپ‌ها و تفنگ‌ها کشته نمی‌شوند
یمن را ببین
به غزه نگاه کن!
حالا
جدای از جاده‌ها، خودروها، آلودگی هوا، سرخوردگی وُ خودکشی
بمب‌ها و موشک‌ها
دسته‌دسته آدم‌ها را-
سرمایه می‌کشد!
من
دارم از جغرافیای گربه به تو نگاه می‌کنم
جغرافیایی که سابق هم
زیرِ یوغ استثمار
فقط چهارشنبه‌ها...
اگر بلیط‌مان برنده می‌شد
با یک پیکانِ پُر از اسکناس
خوشبخت؟!
می‌شدیم؛
حالا
شنبه‌ها منتظریم
پشتِ پرده
حرف‌ها
تا کجا بادِ هواست
تا کجا ها-
یک امید
آیا
زنده می‌مانیم
یا
بمب‌ها-
موشک‌ها...

«فلزبان»


t.me/Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

سکانس پایانی فیلم پاپیون

کارگردان : «فرانکلین جِی شافنر»

موسیقی : جِری گُلداسمیت

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

🎼 رسوایی زیستن

آهنگ، سه‌تار و ویدئو: فرزام اعتمادی

عود: محمدرضا پوستی
آواز: دل‌آرا ابراهیمی
شعر: احمد شاملو

به ازایِ هر ثانیه از این ویدئو؛ حداقل ۵۵ کودک فلسطینی در ۱۸ ماه گذشته، کشته شده است...

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

آهنگ فرمانده چگوارا

اجرای "ناتالیه کاردونه"

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

در چشم‌های او هزاران درخت قهوه بود
که بی‌خوابی مرا
تعبیر می‌نمود
باران بود
که می‌بارید
و وی بود
که سخن می‌گفت
و من بود
که می‌شنود
آوای لیمویی لیمویی لیموییش را
وی می‌گفت:
قلب‌های خود را باید عشق بیاموزی
و من می‌گفت:
عشق غولی ست
که در شیشه
نمی‌گنجد
                                                          
باران بود
که بند آمده بود
و در بود
که باز مانده بود
و وی بود
که رفته بود.


«کیومرث منشی زاده»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

«اندوه مادران»
اثر: «آلکسی یریومین»


@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" افشای یک مرد رند "

نوشته ی " فرانتس کافکا "

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ میﺑﻮﺩ
ﻫﺮﮔﺰ ستمی ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ نمیﺁﻣﺪ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﻋﺪﺍلتی
ﺑﺴﺘﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﻒﺍﺕ میﮔﺬﺍﺭﺩ،
ﻫﻢ ﺍﺯ ﺁهنی ﮐﻪ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺗﻴﻐﻪﯼ ﮔﺎﻭﺁﻫﻦ کنی !
ﺍﻳﻨﮏ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺍﺯ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ !
ﺩﺭﻳﻐﺎ ﻭﻳﺮﺍﻥ ِ ﺑﻲﺣﺎﺻلی ﮐﻪ ﻣﻦﺍﻡ ..

گفتگوی انسان و زمین /شعر و صدای
احمد شاملو

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

عکس تاریخی

اول ماه میِ ۱۹۱۷ / «جمهوری سوسیالیستی شوروی»

سخنرانی «ولادیمیر ایلیچ لنین»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ،ﻣﺴﺘﻢ .
ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ،ﺩﻟﻢ،ﺩﺳﺘﻢ .
ﺑﺎﺯ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ .

شعر و صدای اخوان ثالث

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

دنیای رویای من

من در رویای خود دنیایی را می‌‌بینم که در آن هیچ انسانی انسان
دیگر را خوار نمی‌‌شمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاه‌‌هایش را می‌‌آراید.

من در رویای خود دنیایی را می‌‌بینم که در آن
همه‌گان راه گرامی ِ آزادی را می‌‌شناسند
حسد جان را نمی‌‌گزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی‌‌کند.

من در رویای خود دنیایی را می‌‌بینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمت‌‌های گستره‌‌ی زمین سهم می‌‌برد.

هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر می‌‌افکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی ِ بشریت را برمی‌‌آورد.

چنین است دنیای رویای من!

«لنگستن هیوز»
ترجمه: احمد شاملو

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

"من با تو ام ای رفیق ! با تو"


من با تو ام ای رفیق ! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام

من با تو ام ای رفیق ! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ،‌ بکش به راهم
همپای تو ام ، بگیر دستم
پیوند گذشته های پر رنج
اینسان به توام نموده نزدیک
هم بند تو بوده ام زمانی
در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
بنگر که به قلب من نشسته
تو یک نفری ... نه !‌ بیشماری
هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
زردی ؟ نه !‌ سفید ؟ نه !‌ سیه ، نه
بالاتری از نژاد و از رنگ
تو هر کسی و ز هر کجایی
من با تو ، تو با منی هماهنگ


«سیمین بهبهانی»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

شش زن مقابل در آهنی
پنج زن نشسته یکی ایستاده .
هشت کودک مقابل درِ آهنی
هیچ کدام هنوز خندیدن یاد نگرفته اند .
شش زن مقابل درِ آهنی
پاها صبور، دست ها پر از اندوه،
هشت کودک مقابل درِ آهنی
پاها صبور ، دست ها پر اندوه .
شش زن در مقابل در آهنی
به دشواری تمامی موها را پوشانده .
هشت کودک مقابل در آهنی
میانشان تنها یکی مشت گره کرده .
یک ژاندارم مقابل درِ آهنی
نه دوست، نه دشمن، کشیک طولانی، هوا گرم .
یک سگ مقابل درِ آهنی
سیاه پوزه، زرد مو .
در سبد ها، فلفل سبز
در کیسه ها زغال، در خورجین سیر و پیاز.
شش زن مقابل درِ آهنی
پشت در پانصد مرد ، دلبندم
تو، یکی از آن شش تن نبودی
من اما یکی از آن پانصد بودم.


«ناظم حکمت»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

«اوول»

شعر و صدای: «حیاتقلی فرخ‌منش»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

مادرم !
به من بیاموز
چگونه خاکستر
دوباره اخگر می شود
و رودخانه ، سرچشمه
و آذرخش ها ، ابر ؟!
و چگونه برگ های پاییزی
دوباره به شاخه ها باز می گردند
تا من به تو باز گردم مادر...


«غاده السمان»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" گیله مرد "

نوشته ی " بزرگ علوی "

در سه قسمت . قسمت دوم

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

🎧 نمایشنامه صوتی

«اژدهاک»

بر اساس روایت فردوسی از داستان ضحاک

@Honare_Eterazi

Читать полностью…
Subscribe to a channel