مگر میتوان معلم بود
و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟
حالا چه فرقی می کند
از ارس باشد یا کارون،
سیروان باشد یا رود سرباز،
چه فرقی میکند
وقتی مقصد دریاست و یکی شدن،
وقتی راهنما آفتاب است.
بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر میتوان بار سنگین مسئولیت معلم بودن
و
بذر آگاهی پاشیدن را
بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟
مگر میتوان بغض فروخورده دانش آموزان و
چهرەی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟
مگر میتوان در قحط سال عدل و داد
معلم بود،
اما “الف” و “بای”
امید و برابری را تدریس نکرد،
حتی اگر راه
ختم به اوین و مرگ شود؟
نمیتوانم تصور کنم
در سرزمین” صمد”،” خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم
و همراه ارس جاودانه نگردیم.
نمیتوانم تجسم کنم که
نظارەگر رنج
و فقر مردمان این سرزمین باشیم
و دل به رود و دریا نسپاریم
و طغیان نکنیم؟...
«فرزاد کمانگر»
@Honare_Eterazi
برای معلم :صمد بهرنگی
«شهری است که ویران میشود، نه فرونشستن بامی .
باغی است که تاراج میشود، نه پرپر شدن گلی .
چلچراغی است که در هم میشکند، نه فرومردن شمعی وسنگری است که تسلیم میشود ،نه از پا در آمدن مبارزی!
صمد چهره حیرت انگیز تعهد بود .
تعهدی که به حق میباید با مضاف غول و هیولا توصیف شود : ‹‹غول تعهد!››، ‹‹هیولای تعهد!››
چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانه ای همچون ‹‹تعهد روشنفکران وهنرمندان جامعه›› خوف انگیز و آسایش بر هم زن و خانه خراب کن کژیها و کاستیها نیست .
چرا که تعهد اژدهایی است که گرانبهاترین گنج عالم را پاس میدارد: گنجی که نامش آزادی وحق حیات ملتها است .
واین اژدهای پاسدار، میباید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد .
میباید اژدهایی باشد بی مرگ وبی آشتی .
وبدین سبب میباید هزار سرداشته باشد ویک سودا . اما اگر یک سرش باشد و هزار سودا،چون مرگ بر او بتازد، گنج بیپاسدار میماند .
صمد سری از این هیولا بود .
وکاش .... کاش این هیولا، از آن گونه سر ،هزار میداشت؛ هزاران میداشت !»
«احمد شاملو»
@Honare_Eterazi
بخش اول از سرود انترناسیونال
شاعر: اوژن پوتیه
ملودی: پییر دوژیته
برگردان: ابوالقاسم لاهوتی
باز تنظیم و اجرا: مسعود حسینی
@Honare_Eterazi
پوستر،اول ماه مه، روز جهانی کارگر
@Honare_Eterazi
پوستر،اول ماه مه، روز جهانی کارگر
@Honare_Eterazi
قهرمان طبقهی کارگر
«جان لنون»
@Honare_Eterazi
بین آشغال ها،
شقایقی روئیده بود.
برای روز کارگر.
«م.آشنا»
@Honare_Eterazi
عطرِ خونِ تنِ کار
عطرِ پیکارِ تاریخیِ با-
استثمار!
عطرِ هر گُل که شهید شد-
در کار!
عطرِ سُرخِ گُلِ رُز
اولِ
ماهِ
مه است!
می -
آید.
«فلزبان»
@Honare_Eterazi
سرود انترناسیونال
اجرا به زبان فرانسوی
@Honare_Eterazi
سرود انترناسیونال
اجرا به زبان فارسی
@Honare_Eterazi
حرف بزن!
در خود نشستهای و
چاه هوایی
پنهانی
بالای سرت
به سستی دهان میگشاید.
نور را از نگاهت میرباید،
رنگ را از رخسارت،
سخن را از میان لبهایت.
و تو را
فرو میبلعد.
به چه فکر میکنی؟
حرفی بزن!
بگذار صدایت بلرزد.
چیزی بگو
بگذار اشکت بریزد.
بگذار!
من
از تنفس غمگینت درد میکشم،
از خاموشیات.
حرف بزن،
غمت را تقسیم کن با من
مثل لقمهی نان
و نوشیدن آب
از یک لیوان.
«مه آ محقق»
@Honare_Eterazi
بعضی از پارکها بعضی از نیمکتها
بعضی از وقتها بعضی از آدمها
برگ به برگِ درختها در یکپارکِ قدیمی
در یکشهرِ کوچک در پارکِ کوثر یا باغِ ملی
نزدیکِ یک کتابخانهیِ نوستالژی
زنی کنارِ تو مینشیند قبل از آن
بعضی از آدمها با دهانهایشان
نگاه میکنند و حرفهایی که نباید به او
بعضی از وقتها بعضی از آدمها
در یک پارکِ کوثرِ شمارهدار
نزدیکتر از تمامِ پارکهایِ جهان به ریل
به آبیاریِ قطرهای به آپارتمانی آشنا
برایِ بارِ دوم زنی کنارِ تو نشسته است
نگاه میکند به ماه با دستِ راست
انگشتِ اشاره به چارده
درخت به درخت با تو حرف میزنم!:
امشب در سر شوری دارم امشب
یک قرنِ دیگر مثلِ امروزِ ممنوع
پنجم شهریور است البته که بویِ پاییز میآید
البته که این شعر کاملاً خصوصی است
کاملاًتر از خصوصی عاشقانه است
برایِ یادم تو را فراموش
وقت تنگ است راست میگویی
باید برایِ گربهها پیراهن
برای من از پاساژِ آنطرفِ خیابان
دوریِ یکسال و سهماهه بخری
داری از پلِّههای پاساژ بالا میروی
بعضی وقتها بعضی از آدمها
بعضی از پارکها بعضی از نیمکتها
بعضی از پاساژها بعضی از پلِّهها پا درمیآورند
در تو راه میروند سمتِ چپات قرار میگیرند
صدا میشوند آرام و ریز:
حواسم نبود و نفهمیدم ناگهان دیدم عاشقت هستم...
«فرامرز سهدهی»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" یازده"
نوشته ی " ساندرا سیس نروس "
@Honare_Eterazi
نامها، رمزها، رؤیاها…
حکومتها میآیند
حکومتها میروند.
مردم میآیند.
مردم
مردم
مردم نمیروند...
مردم هم
مردم
(کور خواندی)
مردم نمیروند...!
«سید علی صالحی»
@Honare_Eterazi
آغاز شد سحابی خاکستری
و ماه من هنوز
چشم مرا به روشنی آب میشناسد .
چتری گشوده داشته است این سحرگاه که درهم پیچیده است
و لا به لای خاطره ابریاش
ستاره و ماه .
هر کس به سوی مردمکی پناه میگیرد
کز پشت پردههایی نخ نما فرا میخواند .
همزاد چشمهای توام در بازتاب آشوب
که پس زدهست پشت درهای قدیمی را و نگران ست.
آرامشی نمانده که بر راه شیری بگشاید .
و روشنای بیتردیدت
از سرنوشتم اندوهگین میشود
دنیا اگر به شیوهی چشم تو بود
پهلو نمیگرفت بدین اضطراب .
یک شب ستاره
از پنجره گذشت و به گیسویمان آویخت
و سالهاست که این در گشوده است به روی شهاب
امشب شهاب از همه شب آشناتر ست
چل سال بی قراری و ماهی که پس زدهست پشت دریها را تا بلرزد
در چلهی پریشانی .
امشب دری میان دو دریا گشوده است
سیل شهاب میریزد در اتاق
طغیان چشم بر میآید تا سحابی
اکنون ستارگانی که دست میگذارند بر پیشانیام
و میهراسد پوست در لرزش عرق
چشمان ناگزیرم را بر میگیرم
از کفشهای مرگ که آغشته است به خاکستر
و رد پایش را تا چار راه سرگردان دنبال میکنم
زاده شدن به تعویق افتاده است
در پردهی زمخت و چروکیدهای نهان ماندهست
رؤیای آبی جنینی که میتابد
از نازکای صورتی پلک
پیش گرفته است دوباره
این جفت بر جنین .
از پردهها فرود میآید ماه
وز شاخههای بید میآویزد
و لای سنگ و بوته و خاکستر
آرامش زمین را سراغ میگیرد از باد .
شاید صدای گنجشکی
از شاخهی سپیده نیاید
شاید که بامداد
خو کرده است با خاموشی .
چشمان بستهام را اما میشناسم
و زیر پلکهایت
بیداری من است که بیتابم میکند .
تا عمر در نگاه تو آسان شده ست
از چشمم آستان گدازانی کردهام
که آسوده از شد و آمد خاکستر
بگشوده است بر لبهی باد .
میگردم و شتابم
از گردش زمین سبق میبرد .
میایستم برابر خاکستر
تا گیسویت به شانهی مهتاب بگذرد .
«محمد مختاری»
@Honare_Eterazi
ﺁﻧﺎﻥ ،
ﺍﯾﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ،
ﻣﻼﻃﯽ
ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺳﻨﮓ ﻭ ﻋﻘﺎﺏ ﺍﺳﺖ.
«احمد شاملو»
بخشی از شعر «گفتی که باد مرده است»
عکسها : دکتر ابوالحسن خانعلی و تجمع روز دوازده اردیبهشت سال ۱۳۴۰/میدان بهارستان
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" مفتش"
نوشته ی " غلامحسین ساعدی"
@Honare_Eterazi
پوستر،اول ماه مه، روز جهانی کارگر
@Honare_Eterazi
پوستر،اول ماه مه، روز جهانی کارگر
@Honare_Eterazi
قهرمان طبقه ی کارگر
جان لنون
برگردان متن ترانه:
از بدو تولد
وادارت می کنند خود را خس و خاشاک بیانگاری
به جایش اما هیچ فرصتی به تو نمی دهند
تا آنگاه که مصیبت فراگیر باشد
حس اش نخواهی کرد
آزارت می دهند در خانه و
در مدرسه کتک ات می زنند
از تو می گریزند اگر بهوش باشی و
هالوها را هم تحقیر می کنند
تا آن وقتی که کودنی لعنتی شوی و
قانون هایشان را پیروی می کنی.
وقتی که بیست سالِ آزگار، شکنجه و تحقیرت کردند
از تو می خواهند تا
مسیر زندگی و شغل ات را انتخاب کنی
و آنگاه که نمی توانی استعدادت را بنمایانی
ترس بر سراسر وجودت چیره می گردد
اندیشه و فکرت را
با مذهب و سکس و تلویزیون به بند می کشند
و تو غرقه در توهم و رویا
خود را بی طبقه و آزاد و تیزهوش می بینی
اما تا آنجا که من می بینم،
تو همچنان
همان برده ی نفرین شده هستی
و در مغزت فرو می کنند
که هنوز هم یک اتاق خالی
آن بالادست ها
برای تو وجود دارد
اما پیش از هر چیز باید بدانی
چگونه هنگامی که می کُشی، لبخندی هم بر لب داشته باشی
اگر که می خواهی
مانند عالی مقامانِ طبقات بالادست باشی.
قهرمان طبقه ی کارگر هدفی ست برای بودن
آرمانی ست برای زیستن
اگر می خواهی قهرمانی راستین باشی،
پیگیرم باش هُشدار...
برگردان : میلاد جنت
@Honare_Eterazi
«آزاشادی»
عشقی که میکُشد
تا بکُشد
میکشد به رویِ زمین
درد میکند اسکله
به زبانِ معیار میگوید آخ
بندرعباسام به هوا رفت:
چراغِ برجِ بندر سو نداره"
به هوا رفت کارگرانِ کُرد و بلوچ و
چهارگوشهیِ وطنم درد میکند
معشوقهام درد میکند
درد میکند خندههایش
موهایش
لبهایش
دوستتدارمهایِ او درد میکند
به هوا رفته برنمیگردد
شروه را به هرزبان که بنویسند
شین دارد از گیتارِ ابراهیم منصفی
تا بندرِ سنج و دَمّامِ بوشهر
شیرممد دارد رئیسعلی دارد
کوچه دارد نخل دارد
برنو دارد هلهله دارد
آزادی دارد شادی دارد
به کوچهی ما نیز میرسند
آه ای آزاشادی!
«فرامرز سهدهی»
@Honare_Eterazi
«سرود اتحاد»
بر اساس آهنگی از:
زندهیاد روحالله خالقی
شاعر: علی یزدانی
ثروت شده پيدا زِ كار
بهرهبرش، سرمايهدار
بهرهکشی از کار و تحمیل فقر سیاه
باید بر اُفتد برآيد رفاه
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" مدینه فاضله مردی خسته"
نوشته ی " خورخه لوئیس بورخس"
@Honare_Eterazi
اجرایی از ملودیِ سرود «انترناسیونال»
بدون کلام
@Honare_Eterazi
به جان باختگان بندر عباس
---------
نان را
از هرطرف که بنویسی
نان است
این رازیست
که گرسنگانهرشام
با سفرههای خالی آن را
معنی میبخشند.
همچنان که
از هر طرف بنویسی
گرگ گرگ است
و حاکمان
قاتلان
و قاضیان
با دستان پر هر صبح
آن را انشا میکنند
تا انگشت درخونگرسنگان کنند
«علی صبوری»
@Honare_Eterazi
(اول ماه مه)
یکروز برای ثبت یکعمر کم است
عمری که تجسم ِ ستیز و ستم است
جز سلطهگران ، همه جهان کارگرند
اینجاست که روز کارگر ؛ روز همهست
سیامک میرزاده
@Honare_Eterazi
اولِ ماهِ مهام
ما-
کارگرها
برای احقاقِ حقِمان
مبارزه میکنیم؛
آنها-
برای استمرارِ استثمار
دستمزدمان را
خودمان را
سرکوب میکنند
و اگر
بهانهای برای سرکوب نبود
حادثهای
انفجاری
حریقی
یا آواری را
بر سرمان...
آوار میکنند
تا
نابود شویم؛
اولِ ماهِ مهام
امسال
گویا
بختِ ما را
به برزخِ شنبهها...
گره زدهاند؛
نمیدانیم
چه اتفاقی دارد میافتد
دارند-
چه میکنند
آیا
عقاب بی ستاره میشود
بی چنگال
یا
کبوترِ سپیدِ بی بال
در میانِ اجساد...
بالبال خواهد زد
ما
امیدوار
به زندگی
به بودن
تنها
میدانیم
نمیتوانند!
مبارزه را-
از ما جدا کنند
نمیتوانند!
نابودمان کنند؛
ما استثمار شدهها
سرکوب شدهها
بیکارها
از کار اخراج شدهها
به زندان-
انداخته شدهها
به خون غلتیدهها
گرسنهها
تا
استثمارِ انسان-
از انسان را حذف نکنیم!
نابود...
نمی-
شویم.
«فلزبان»
نام اثر: کارگر پای کوره
«نیکلای یاروشنکوف»
@Honare_Eterazi
«بازجوئی کمونیستها»
اثر: «بوریس یوگانسون»
@Honare_Eterazi
چشم،
در ساعت خون مُردگی
تقلای-احساس
را
به دارِ درد می کشد
ذهنِ پریش
در پریشانی و کوفتگی
عقل را
به چهار پایه
در حیاط می نشاند
دری که باز می شود
دری که بسته می شود
هجوم
خنده هایی است
که از کوچه ی تمسخر
ارزانی،
حیاط
می شود.
«الف كندو»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" کتابفروش دیوانه "
نوشته ی " سپوژمی زریاب"
@Honare_Eterazi