honar_eteraz | Unsorted

Telegram-канал honar_eteraz - هنر و ادبیات اعتراض

2916

@Honar_Eteraz

Subscribe to a channel

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" درخت گلابی "

نوشته ی " گلی ترقی "

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

" مترجم گلوله " ‎

چیست زبان؟
و ترجمه‌ی جنگ چیست؟

چیست درد؟
و ترجمه‌ی اشک چیست؟

انگشت اشاره ‌ات را از ماشه بردار
سرباز!
ای مترجم گلوله!

از تو حرف می‌زنم ای جنگ،
ای جنگ،ای جنگ!

تو تمام زبان ‌ها را بند می‌‌آوری
و بمب
با هر زبانی
بغض انسان ‌ها را
می‌ترکاند.


«بکتاش آبتین»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

به غزه ‌ی سراپا جراحت

یا صمیمیتِ سیالِ گریه‌ها یِ شباهنگام!
یا بارانِ بالستیک بر دارالشفایِ الاهلی
یامنورِ زوزه کش بر آسمانِ مجروح غزه!
یا روزنه‌ی امید از گذرگاهِ رفح!
یا باجه‌ی انفرادی‌هایِ  جهانِ سگ مرام!
یا دهانِ سلحشور؛ در مجاورتِ شهادت!
یا ثانیه‌های مضطربِ اجرایِ حکم
یا جاشوهایِ بندرگاه
یا هلوگرامِ  شاعرانِ سینه سوخته‌ی  سربدار،
می‌شنوید؟
اینجا‌ عشق به افقِ فلاتِ پردردِ فلسطین است
حی علی البکا*

*بشتابید به سوی گریه

«سیاوش اکبری»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

ترانه‌های انسان‌ها
از خود انسان‌ها زیباتر،
مژده‌بخش‌تر از خود آن‌ها
غمگین‌تر از خودشان
و از خود انسان‌ها دیرپاتر است،
ترانه‌های انسان‌ها را بسیار پسندیده‌ام

بدون انسان‌ها زیسته‌ام،
بی‌ترانه امّا هرگز
که ترانه‌ها هیچگاه
در قصد فریب دادن من نبودند

ترانه‌ها را به هر زبانی دریافته‌ام،
در این دنیا،
از آنچه خوردم و نوشیده‌ام
از آنچه گشتم و فرسوده کرده‌ام
از آنچه دیده‌ام و شنیده‌ام
از آنچه لمس کرده‌ام و فهمیده‌ام،
هیچکدام‌شان مرا
بیشتر از ترانه‌ها خوشبخت نکرده‌اند...


«ناظم حکمت»

@Honare_Eterrazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" پیرمرد فرتوت با بالهای عظیم"

نوشته ی " گابریل گارسیا مارکز"

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

در گرگ و میش غروب به راه افتادم
به من می‌گفتند: «راهی کجایی تو؟»
«راهیِ شکارِ ستاره‌های زلال»
و وقتی که تپه‌ها دیگر به خواب رفته بودند
با یک دنیا ستاره روی شانه‌های خویش
باز می‌گشتم.
با کوله‌باری پر از شب
شب سپید!


«لورکا»
برگردان: میمنت میرصادقی


@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

... یقیناً نویسنده باید درآمدی داشته باشد تا بتواند زندگی کند و بنویسد اما تحت هیچ شرایطی نباید به‌خاطر آن‌که درآمدی داشته باشد و زندگی کند؛ بنویسد!!!
شرط اول آزادی مطبوعات، آن است که کسب و کار نباشد.
نویسنده‌ای که مطبوعات(یا نوشتن) را به وسیله‌ای مادی تنزل می‌دهد؛ برای این بردگی درونی، سزاوار بردگی بیرونی یعنی سانسور است...

«کارل مارکس»
«سانسور و آزادی مطبوعات»
برگردان: «حسن مرتضوی»


@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

باران که بند می‌آید
رنگ عوض می‌کنند خانه‌ها و سنگ‌ها.

دو پیر مرد
روی نیمکتی نشسته‌اند
حرفی نمی‌زنند
از آن همه صدا این‌همه سکوت مانده.

روزنامه‌ها ساعتی که می‌گذرد
پیر می‌شوند.

آدم‌ها روی سنگی نشسته‌اند
ناخن‌هایشان را کوتاه می‌کنند
آدم‌ها مرده‌اند
از یاد رفته‌اند...

«یانیس ریتسوس»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

وزوزِ کدام اتفاقی
ابدی شد در گوش‌ات
هبوطی شدی از پیله‌ی آرزو
تو ..
تو که مرگ را دیده بودی
در لیوان دمنوشی ممنوعه
با اندوهی شیرین
که می نشست گوشه‌ای در آشپزخانه
در رازِ بارانی بی‌وقفه
که پوسته‌ها را تَرَک می‌داد
و دانه‌ای از اعماق
تپش جوانه‌ی سبزی که ندیدم
با صورتی بی صورت
میل عصیان یک شبح به بلند شدن
منی که هفت هزار سال پیش از این
در هاله‌ها و طبقاتی سر به سر ،
سُریده‌ام اینجا
تنگ در تنگ هم
صدها مرتبه با حواسی وسوسه‌انگیز
زبانی الکن و گنگ
بین باز و بسته کردن پنجره‌ای در کولاک
سدی نامرئی از تلخ و شیرین
قعر و آسمان
و کسی که با ۵ درصد زنده‌اش راه می‌رود
در اشباح
چگونه ماسک می‌کند دروغ را
با صورتی بی‌صورت چگونه‌ای ؟
کس نمی‌داند کدامین روز می‌آید
کس نمی‌داند کدامین روز می‌میرد
چگونه‌ای ؟
خوب‌ام ..

خوب‌ام را بریز پای الواری
که در تنورِ بی‌ثمری می‌سوزد
در برف کولاک.
 
دروغ عکس‌ها را استوری کن
در ویترین‌های مجازی
بهانه می‌خواست لطف گل یخ را
بپیچی در حس زکام زده ات
و لرزش دستان‌ات
نبض شاد زمان را بگیرد و اکسیر کند
در شعری که نیست
هوشِ گوشی که نیست

صدای سوختن چوب‌های وجودم
خیس‌تر از آفرینش سردم
صدای شُرشُر باران در کنجی خلوت گرم
به نجوا پوسته ترک برداشت
به مرگ که بالای سر چنبره زده
خمیازه می‌کشید
معادله‌ی پیچیده‌ای در دمنوشی تلخ
دست به سینه
اطاعت
با شراره‌ی شوق در رگ هام
مشتاق آغوش پُرزا و  ناشناخته‌اش
مثل نشانِ گستاخ در شریان ها

چند جمعه معطل کرده باشی
در آغوش اش/ نرم
چند هزار سال رعشه ی پاندولی تهوع آور
خودت را دست به سر کرده باشی  و نمیری
مرگ / زندگی
زندگی / ابدیت
تله تآتر
کمدی درامِ دائم مسافری چمدان به دست
کجا می‌روی .


«معصومه صفرنژاد»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

«قطع‌نامه»

میانه‌باز ِ ازل! نیست‌واره‌ی هستی!
اگر به خیل ِ خموشان ِ خوش نپیوستی...

...جهت بگیر! ، همانند ِ ما که می‌گوییم:
- اگر کنار ِ (فلسطین) نایستی ؛ پستی!!! -

«سیامک میرزاده»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

🎬 حقیقت سینما

دیدگاه و کلام «تارکوفسکی» پیرامون سینما به همراه برخی از تصاویری که خلق کرده است

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

"ندامتگاه"

فیلم مستندی از "کامران شیردل" / سال تولید ۱۳۴۴

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

گيرم بهار نيايد،
بامن مپيچ که تلخم!
گيرم که ابر نبارد،
با من ببار که اشکم...!

من را فريب باش!
ارام کن مرا،
با من مبار که خونم
اي پاک، اي شريف!
همدرد...
هم-سرشت!


«تصرت رحمانی»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

سربازان

سربازان
دراز کشیده‌اند روی سکو
با ریش‌های چند روزه و
غمی که در چشم‌های‌شان خمیازه می‌کشد.

صدای بلندگو را می‌شنوند
صدای دریا را می‌شنوند.
صدای چیزی را نمی‌شنوند
وقتی می‌خواهند فراموش کنند.

غروب که می‌شود
از درّه می‌روند پایین
باید خودشان را سبُک کنند
دکمه‌های شلوارشان را که می‌بندند
چشم‌شان به ماهِ تمام می‌افتد:

دنیا هم می‌شد جای قشنگی باشد.


«یانیس ریتسوس »
ترجمه:محسن آزرم

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

سپس شب می‌شد
و ما به ستاره‌ها خیره می‌شدیم
تو
دنبال بزرگ‌ترین ستاره می‌گشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت می‌گشتم

سردمان می‌شد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانه‌ها که دیگر کهنه شده‌اند.

«تورگوت اویار»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

نمایشنامه «سیزیف و مرگ»
✍ روبر مرل
مترجم: احمد شاملو


@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

آهنگ «فلسطین، سرزمین من» از گروه سوئدی «کوفیا»

گروهی چپ گرا با هدف حمایت از آرمان آزادی فلسطین بود که در اواخر دهه‌ی ۷۰ و اوایل دهه‌ی ۸۰ فعالیت می‌کرد

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

آخرین قطار
ایستاد در ایستگاه آخرین
و هیچ‌کس برنخاست به نجات هیچ گلی
هیچ کبوتری بر هیچ زنی از جنس سخن فرود نیامد و مهلت تمام شد
-چکامه نیست تواناتر از کفی که امواج آورند ـ
ای عشق باور مدار به قطارهای ما و انتظار هیچ‌کس را مکش در این شلوغ جای

آخرین قطار
ایستاد در ایستگاه آخرین
و هیچ‌کس نمی‌تواند که بازگردد به رجوع نرگس به آیینه سیاه
من این آخرین توصیف آنچه بر جسدم گذشته را کجا نهم؟
تمام شد هرچه تمام شد. کجا می‌شود تمام؟
کجا می‌توان رها شد از سرزمین گذشته‌‌ها؟

ای عشق باور مدار به قطارهای ما
آخرین پرندگان پر کشیده‌اند و آخرین پرنده پر کشیده است
و آخرین قطار ایستاده است در ایستگاه آخرین...
و هیچ‌کس...


"محمود درویش"
برگردان: حسین برهمت

@Honare_Eterrazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

«بهار آزادی»

ترانه‌ای برای «بابی سندز»

موسیقی و اجرا: کریستی مور

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterrazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

برای پرنده‌ی دربند
برای ماهی در تُنگ بلورِ آب
برای رفیقم که زندانی است
زیرا، آن‌چه را که می‌اندیشد، بر زبان می‌راند.
برای گُل‌های قطع‌شده
برای علفِ لگدمال شده
برای درختانِ مقطوع
برای پیکرهایی که شکنجه شدند
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای دندان‌های به هم‌فشرده
برای خشمِ فروخورده
برای استخوان در گلو
برای دهان‌هایی که نمی‌خوانند
برای بوسه در مخفیگاه
برای مصرعِ سانسور شده
برای نامی که ممنوع است
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای عقیده‌ای که پیگرد می‌شود
برای کتک‌خوردن‌ها
برای آن کس که مقاومت می‌کند
برای آنان که خود را مخفی می‌کنند
برای آن ترسی که آنان از تو دارند
برای گام‌های تو که آن را تعقیب می‌کنند
برای شیوه‌ای که چه‌گونه به تو حمله می‌کنند
برای پسرانی که از تو می‌کشند
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای سرزمین‌های تصرف‌شده
برای خلق‌هایی که به اسارت در آمدند
برای انسان‌هایی که استثمار می‌شوند
برای آنانی که تحقیر می‌شوند
برای مرگ بر آتش
برای محکومیت عدالت‌خواهان
برای قهرمانان شهید
برای آن آتشِ خاموش
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

من تو را می‌خوانم، به جای همه
به خاطرِ نام حقیقی تو
من تو را می‌خوانم زمانی که تیرگی چیره می‌شود
و زمانی که کسی مرا نمی‌بیند،
نامِ تو را بر دیوارِ شهرم می‌نویسم،
نامِ حقیقی تو را
نامِ تو را و دیگر نام‌ها را
که از ترس هرگز بر زبان نمی‌آورم
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

«اشتفان هرملین»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

کودکان کوره‌پَزخانه


سال‌هاست
نان‌خشکی‌ها
از محله‌ی ما نمی‌گذرند
زيرا از نانِ خالیِ اين همه سفره
چيزی برای پرندگان حتی
باقی نمی‌ماند،
فقط می‌ماند بعضی شب‌ها
که پدر
دستِ خالی به خانه برمی‌گردد.


هر وقت پدر
دستِ خالی به خانه برمی‌گردد
من می‌فهمم
پنهانی دارد با خودش چه می‌گويد،
همه چيز ... همه چيز گران شده است
قند، چای، نان، چراغ، چه کنم، زهرمار ...
همه چيز گران شده است.


و من هر شب آرزو می‌کنم
ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز
هنوز ماهیِ سياهِ کوچولو
به دريا نرسيده بود.
و من هر شب خواب می‌بينم
دست‌هايم دارند بزرگ می‌شوند:
خشت، کوره، آجر
سنگ، بيجه، محمد!
زورم به هيچ‌کدام نمی‌رسد
آجرِ همه‌ی برج‌های جهان
از خواب و خاکسترِ من است
زورم به هيچ‌کدام نمی‌رسد
راهِ کوره‌پزخانه دور است
من بايد بزرگ شوم
من مجبورم بزرگ شوم.
ما حق نداريم گرسنه شويم
ما حق نداريم حرف بزنيم
ما حق نداريم سرما بخوريم
ما نان نداريم
خانه نداريم
پناه نداريم
شناسنامه نداريم
شب نداريم
روز نداريم
رويا نداريم.
اينجا
ما هرچه داشته فروخته‌ايم
جز گنجِ بزرگِ پنهانی
که پدر به آن شرف می‌گويد
اسمم شرف است
پسرِ زارعبدالله
از پياده‌های پاک‌دشتِ ورامين‌ام
از پياده‌های پاک‌دشتِ بَم، باميان، کرج، کوفه، آسيا!
و ما حق نداريم بميريم
کَفن و دَفنِ درماندگان گران است
مزار و مجلس و گريه گران است
ما اشتباه به دنيا آمده‌ايم
دنيا
جای دزدانِ بی‌شرفی‌ست
که پرندگان را برای مُردن
از قفس آزاد می‌کنند.

سیدعلی صالحی

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان یک‌‌ انسان
اجرا : کامیلیا جبران
شعر: محمود درویش


@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" دوشو "

نوشته ی " گی دو موپاسان"

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

در سایه‌ی این دره‌ی کوچک
 
در سایه‌ی این دره کوچک
اشکال پریده رنگ خیال
پدیدار می‌شوند
میان جوانه ها
وسط سرخس‌ها
سر بر می‌آوردند چهره‌های اندیشناک
با موهای انبوه  ابریشمین‌اشان
و سر پستان‌های ناب‌تر
از کاسبرگ  گل‌ها‌شان .

آه ،رویای من
از این پوسته‌ها، قشرها
آزاد کن نیم تنه‌ی نرم و انعطاف پذیر
و آن دو پستان  سپید و صورتی را
بگذار درون  شاخه‌ها
برگ‌های  بلند
گیسوان سست و بیحالت‌ات فرو افتند.

هرگز برون نیا مگر به نیمه
از این قشر  بومی
و تا ابد اسیر باقی بمان
اسیر  این سکوت خواب زده
ای ملاحت  مغموم و متفکر...


:سِسیل سواژ»
ترجمه: غزال صحرائی

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

من در سرزمینِ بی‌سرزمینی
زاده شـدم
در میانەی دود چشمانم شکفتند و
زیرِ رگبار گلولە گوش‌هایم باز شدند،

بهمراه جیغ‌زدن
راه رفتن بیاموختم
جوانی‌ام چون آبی ترسیده می‌گذشت
و همچون گلی ناامید شامگاهان می‌خسبید

آنکه سپیده‌دمان نخستین‌بار
روز بخیر می‌گفت
گرسنگی بود

و آنکه شباهنگام شب‌بخیر می‌گفت؛
ترس و بیم بود...


«شیرکو بیکس»
برگردان: مــاردین

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" شهرزاد"

نوشته ی " کوروش اسدی"

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

ﺍﻧﯿﻤﯿﺸﻦ «ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﺮﺱ»

کاﺭﮔﺮﺩﺍن : «Gabriel Osorio Vargas»

سال تولید : ۲۰۱۴

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

وقتی اشکال ناب نابود شدند
به زیر جیرجیر گل‌های آفتاب‌گردان
دریافتم که مرا کشته‌اند.
از کافه‌ها و گورستان‌ها و کلیساها می‌گذشتند
گنجه‌ها و خم‌ها را می‌گشادند
سه اسکلت را دریدند تا دندان‌های طلایی‌ را چپاول کنند.
حالا پیدایم نمی‌کنند.
مرا پیدا نمی‌کنند؟
نه. پیدایم نمی‌کنند.
ولی همه می‌دانند که ماه ششم از سیلاب به بالا گریخت
و دریا به خاطر می آورد،
ناگهان
نام همه‌ی غرق‌شدگان‌اش را.

«لورکا»
ترجمه:محسن عمادی

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

داستان شب🌺

" آشپز شوهر می‌کند"

نوشته ی " آنتون چخوف"

@Honare_Eterazi

Читать полностью…

هنر و ادبیات اعتراض

من به تنگ امده ام
تو به تنگ امده ای
آی مردم چه کسی می شنود فریادم؟!
درهوایی که  نفس در دل ان پژمرده!
یاس در گوشه ی دیوار حیاط افسرده!
وکبوتر مرده!
میشود تازه مگر کرد نفس؟
خفقان است اینجا!
سایه تاریکی، دیرگاهی است
که افتاده به رخساره ی ماه
گاه گاهی هم
که اگر سوی چراغی ازدور
بدواند شعله
و به هر دیده ببخشاید نور
دستی از جنس سیاهی
برسرش می شود آوار، می ستاند جانش
می شود چوبه ی دردآور دار.... .
آی من هم
چون تو پیغامبر روشنی و نور
دلم می خواهد
لب بامی ،سرکوهی،دل صحرایی را
که هواری بزنم
شکنم آن غل وزنجیر گرانی که به پایم بسته
شوم ازاد و رها
مشت کوبم به در وپنجه بسایم به همه پنجره ها
آنچنانی که ازآن خون بچکد
وببارد به زمین،
شاید از حاصل آن
تازه درختی نوپا
سر برآرد همه جا
بشود جنگل سرسبزو بزرگ
که درآن بوی خوش تازه هوای سرصبح
برسد
به مشام همه ی،
خفتگان دل این دشت خموش
آی من هم ،
باتو فریاد زنان میگویم
چه کسی می آید؟
با من و همنفسم یکسره فریاد کنیم!

«نیما نمادین»

@Honare_Eterazi

Читать полностью…
Subscribe to a channel