داستان شب🌺
" زنی که مردش را گم کرد "
نوشته ی " صادق هدایت "
@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانهی عکسها
برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر
اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه
@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانهی عکسها
برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر
اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه
@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانهی عکسها
برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر
اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" طبقهی هفت"
نوشته ی " دینو بوتزاتی"
@Honare_Eterazi
بيتوته كوتاهي است جهان
در فاصله گناه و دوزخ
خورشيد
همچون دشنامي بر مي آيد
و روز ، شرم ساري
جبران ناپذيري است .
آه ،
پيش از آنكه در اشك غرقه شوم
چيزي بگوي...
درختان ، جهل معصيت بار نياكانند
و نسيم ، وسوسه ئي است نابكار .
مهتاب پائيزي كفري است
كه جهان را مي آلايد.
چيزي بگوي
پيش از آنكه در اشك غرقه شوم
چيزي بگوي...
هر دريچهِ نغز
بر چشم انداز ِ عقوبتي مي گشايد .
عشق رطوبت چندش انگيز پلشتي است
و آسمان سر پناهي ،
تا به خاك بنشيني و
بر سرنوشت خويش گريه ساز كني !!!
آه ،
پيش از آنكه در اشك غرقه شوم
چيزي بگوي
هر چه باشد ...
چشمه ها از تابوت مي جوشند
و سوگواران ژوليده آب روي ِ جهانند.
عصمت به آينه مفروش
كه فاجران نيازمندترانند.
خامش منشين خدا را
پيش از آنكه در اشك غرقه شوم
از عشق چيزي بگوي ...
«احمد شاملو»
@Honare_Eterazi
" هزاره های اسب"
اسب در همه ی جنگ ها ستوان دوم است.
اسب توطئه می کند
جنگ با یک گلوله کشته می شود.
اسب به وطن برمی گردد
عصای مصدق کج است.
اسب ناشنوا به دنیا می آید
بادها
دست جمعی خودکشی می کنند.
اسب اسب اسب
یک ضلع صلح
همیشه جنگ است
و تاریخ
یک اسب سیاه بسته به آخور هم دارد!
«سریا داودی حموله»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" بابا سرگی "
نوشته ی " لئو تولستوی "
در سه قسمت . قسمت سوم
@Honare_Eterazi
گفتم: شیری میخواهم
بی یال وُ دم وُ اِشکم
تا
حکایتی زنده کنم؛
دستش درونِ ویترین رفت
کتابی آورد
رویش نوشته بود:
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
پائینتر آمده بود
نسخهی
اصلاح...
شده؛
چشمانم
بیاختیار
تمامِ ناتوانایی هایم را
در
خواستههای به تاراج رفتهمان گریست
پنجاه وُ هفت قطره اشک
داغِ داغ از چشم
روی بهمن ریخت
بهمن سوراخ
سوراخ-
سوراخ؛
پسرم دستمال داد
گفت: پدر
اشکها را پاک کن
ما اینبار
ما این بار!
ما
این-
بار....
«فلزبان»
t.me/Honare_Eterazi
پاسگاه سیاهکل*
حشراتِ مرده
بر طرَّهِ پنجره میرقصند
و حافظه در جمود گرفته
دود از دریچهی تاریخ رمیده
و ارواحِ زشت و زیبایی میگریزند
میانِ بارانی نزدیک
پیش از آنکه صدا هوشیار شود.
صدای خون
در پسِ کلامی به خشم
کور میکند.
این بی نرمشی تا خمد
میجود و میجوید
با هرچه موشِ کور
و مگسها و پشه!
تا تش بگیرد
و جمجمه منفجر شود حتی
منظره ماندگار است.
دمامدمِ فصول نیست این
توالیِ چشم اندازهای بی بازگشت است**
بی آنکه بازگردد گذشته
چشماندازِ پایداری نیست
با این همه جنازه
بر دستِ پنجره
تماشا ندارد این تش
که سیاوشان گذشتند
عبور کن.
«ا. ز. ل»
* ساختمان اسبق پاسگاه ژاندارمی سیاهکل که در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ توسط گروه پارتیزانی که بعدها چریکهای فدایی خلق ایران نام گرفت، تسخیر و خلع سلاح شده بود و تا این سالها باقی مانده است، صبح دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴ آتش گرفت و بخشهایی از آن سوخت.
هنوز دلیل این حادثه مشخص نشده!
** اشاره به نقل قولی از امیرپرویز پویان: «تاریخ توالی فصول نیست. توالی چشم اندازهای بی بازگشت است.»
@Honare_Eterazi
«پند»
بسیار چیزها هستند، زنگ می زنند و
از یاد می روند
سپس می میرند
همچو تاج و
عصاي مُرصّع و
تخت گاه پادشاهان!
بسیار چیزهای دیگری هستند
نمی پوسند
از یاد نمی روند و
هرگز نمی میرند
همچو کلاه
عصا و
کفش های
چارلی چاپلین...
«شیرکو بیکس»
@Honare_Eterazi
"ارث"
آهسته و خاموش دراین تردیدی ندارم
باید همه تان را ترک کنم
می خواهم بدانم چه کسی
شال پوست گرگی ام را صاحب خواهد شد
خیزران ظریفم را
گردن بند نقره ای ام را
با بارانی از فیروزه بر آن...
و تمامی یادداشتهایم را
گل هایی را که هرگز نتوانسته ام در گلدانی بگذارمشان.
چه کسی آخرین قافیه شعرم را
تورا
آخرین شبم را
به ارث خواهد برد؟
«مارینا تسوهتایوا»
ترجمه: احمد پوری
@Honare_Eterazi
شیشههای فکر
همين سه جُرعه پيش نهنگی بزرگ بلعيده
حالا باز دهانش را بهروی كوسهای درشت گشوده
ماهیِ توی تنگِ روي ميزِ توی آشپزخانه
این را از خوابهایش فهمیدم
دیدم که تنگ ورم کرد
از فکرهای بزرگی که از سرِ ماهی سر...
و میرفت توی تنگ بریزد که مثل شیشه ترک خورد
فکرش شبیه شیشهی رنگی بود
و در ادامهی آن خواب، دیدم حباب تُنگ از روی میز
مثل حبابی از کف صابون
یا شکل قاصدکی در باد
رقصید وُ آمد وُ آمد
بالای فکرهای مرتب
هی مکث کرد... ورم کرد... هی مکث کرد... ورم کرد
رم کرد فکرهای فکورم
فکرم درون ترس شدیدی شد
در سرتاسرم نمیگنجید
دود از سرم بلند... پریدند!
شیشه شکستم
فکرم درست ش ی ش ه ی رنگی
آب از تنگ، رودخانهی کارون بود
اجسادِ شیشهها، اجسادِ فکرهای مرا می...
در پشتِ در نهنگ
درکوچه «مثلِ کوسه»های درشتی بود
«محمد آشور»
@Honare_Eterazi
حمزه حکیم زاده نیازی (1889-1929) شاعر و آهنگساز ازبک این آهنگ را حوالی انقلاب اکتبر در روسیه ساخته است. حمزه حکیم زاده نیازی بنیان گذار موسیقی مدرن و سوسیال رئالیسم ازبکی است. او همچنین به خاطر جمع آوری ۴۰ ترانه و ملودی ازبکی، کاشغر و تاتاری شهرت دارد. او از طرفداران سرسخت انقلاب بود و در شهر شوهیمردون توسط بنیادگرایان اسلامی سنگسار شد.
ای کارگران
برگردان : شهره حسینی
ای کارگران
کارگران محنت زده
ثروتمند مستبد را سرنگون کنید
آزادی خود را تقدیم او نکنید
زنده باد ستمکشان!
حق خود را بگیرید، کارگران
حالا دوران زندگی شماست
آزادی خود را تقدیم او نکنید
زنده باد ستمکشان!
مگر ما انسان نیستیم
پس چرا باید عمر یک کارگر
قربانی ثروت شود
ای کارگران
کارگران محنت زده
ثروتمند مستبد را سرنگون کنید
آزادی خود را تقدیم او نکنید
زنده باد کارگران!
ثروتمند مستبد را سرنگون کنید
و رهبر شوید
زنده باد حالا و همیشه!
کارگران محنت زده
@Honare_Eterazi
غزل زمانه
شعر و صدا :سعید سلطانپور
اجرا شده در شب های شعر گوته
@Honare_Eterazi
"بیخوابی"
چه فرق میکرد
زندانی در چشم انداز باشد
یا دانشگاهی؟
اگرکه رویا
تنها احتلامی بود بازیگوشانه
تشنج پوستم را که میشنوم،
سوزن سوزن که میشود کف پا،
علامت این است که چیزی خراب میشود.
دمی که یک کلمه هم زیادی است،
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار،
سایه دستی است
که میپندارد
دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد.
چقدر باید دراین دومتر جاماند تا تحلیل جسم، حد زبان را رعایت کند؟
چه تازیانه کف پا خورده باشد ،
چه از فشار خونی موروث
در رنج بوده باشی
قرار جایش را میسپارد به بیقراری،
که وقت و بیوقت
سایه به سایه
رگ به رگ دنبالت کرده است تا این خواب
تظاهرات تورم را طی میکنم در گذر دلالان
سر چهار راه صدایی درشت میپرسد:
ویدئو مخربتر است یا بمباتم؟
مسیح هم که بیاید
انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلا
و خارش کپک در لالههای گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است
و فکر سیب و زمین در سیصد سالگی جاذبه
و کودکان چند هزار ساله که انگار
برای اولین بار هستی را
در وان حمام سبکتر یافتهاند.
نه سینما و نه میهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تأخیر حضور
هزار کس میآیند و هزار کس میروند
و هیچکس هیچکس را به خاطر نمیآورد
صدا همان که میشنوی نیست
سگ از سکوت به وجد میآید
و دزد بر سر بام بلند
سماع میکند با ماه
زبان عزیزتر است اکنون یا دهان؟
که سنگ راه دهان را
هزار بار تمرین کرده است
صدا که میشکند
حرف که چرک میکند
جملهها که نقطهچین میشوند
پیری یا بچهای که خود را میکشد
تازه معنا روشن میشود
سگی که میافتاد در نمکزار و این نمک که خود افتاده است.
خلاف رأی اولوالالباب نیست
که ماه رنگ عوض کرده باشد یا شب مثل آزادی زنگ زند.
اگر که لاله زرد باشد یا سیاه
استعارهی خون
به مضحکه خواهد انجامید.
گچ سفید جای سرت را نشان میدهد
که چند سالی انگار در اینجا مینشستهای.
و رد انکارت افتاده است بر دیوار
یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت.
گزارهای اصلاََّ ناتمام.
وتازه این بیتابی
که هیچ چیز آرامشنمی کند
در التهاب درهایی که باز میشوند و درهایی که بسته میشوند
کتابهایی که باز میشوند و دستهایی که بسته میشوند
و دستهایی که سنگها را میپرانند
وسارهایی که از درختها میپرند
درختهایی که دار میشوند
دهانهایی که کج میشوند
زبانهایی که لالمانی میگیرند
صدای گنگ و چشمانداز گنگ و خواب گنگ
و همهمه که میانبوهد
میترکد
رؤیا که تکهتکه میپراکند
دانشگاهی که حل میشود در زندانی و
چشماندازی که از هم میپاشد
خوابی که میشکند در چشم و چشم
که میخ میشود در نقطهای و
نقطهای که میماند منگ
در گوشهای از کاسهی سر
که همچنان غلت میخورد
غلت میخورد
غلت میخورد …
«محمد مختاری»
@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانهی عکسها
برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر
اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه
@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانهی عکسها
برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر
اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه
@Honare_Eterazi
از همان روزهای كودكی
چيزهای بسياری آ مو ختم:
از درخت ،
ايستادن زير باران بي قرار شهرم.
از جويبار ،
راه سپردن با دستی سرشار گل و نان.
از رنگين كمان،
عاشق كردن جهان به خويشتن.
از آفتاب،
رخنه در ديوار تاريكي.
من
من از ابر آموخته ام،
چگونه در ستيغ بميرم
تا زمين،
هميشه لبريز گل باشد...
«لطیف هلمت»
@Honare_Eterazi
«رودخانهی پویان»
شعر و صدا: «سعید سلطانپور»
@Honare_Eterazi
زندگی
شايد
آسان تر می بود
اگر هرگز
تو را نديده بودم.
اندوهمان کم تر می بود
هر بار
که ناگزيريم از هم جدا شويم
ترسمان کم تر می بود
از جدايی بعدها
و بعدترها...
و نيز وقتی نيستی
اين همه
در اشتياق توان سوزت نمی سوختم
که می خواهد به هر قيمتی
ناممکن را ممکن سازد
آن هم فوری
در اولين فرصت
و آن گاه که تحقق نيافت
سرخورده می شود و
به نفس نفس مي افتد.
زندگي
چه بسا
آسان تر می بود
اگر تو را
نديده بودم
فقط اين که در آن صورت
ديگر زندگی من نبود...
«اریش فرید»
@Honare_Eterazi
شعرخوانی «میلاد جنت» در نشست ادبی «جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان»، به مناسبت روز جهانی کارگر و روز معلم، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
بخشی از شعر:
اول
قلب گنجشک مرد
پشت سپرهای فلزی؛
نان را تیرباران کردند
بعد
گل های سفره، خونی و
قفس، بوی مرگ گرفت و سرخ شد
بوی آشوویتس، داخاو، ماوت هاوزن، بلزن، ماهشهر، شهریار، شیراز، خوزستان، سیستان، کرج، تهران...
حروف سربی
جز دروغ ننوشتند
نوشتند:
گنجشک مُرد
گنجشکان مُردند
سفره، سرخِ سرخ باور کنید
قفس، خالیِ خالی
حتما
اول
قلب گنجشک مُرد
در سینهی مردم...
"میلاد جنت"
@Honare_Eterazi
«غزل برای دلاوران»
شعر و صدای: «سعید سلطانپور»
@Honare_Eterazi
ستارهای کوچک
از دستهای سوختهی ماست
اگر ساقهها از خاک تیره
سربدر میآورند رقصان
و تو دست بیرون میآوری
از میلههای زنگزده
از پنجرهای که تا کمر
فرو رفته در خاک
گلی میچینی
و ساقهاش را مینشانی
کنار خطهای عمودی روزها
در شکاف دیوار
از پاهای خونین و کفشهای پارهی ماست
اگر راهی باز میشود در کهکشان
و تو مجال مییابی
دمی به راه شیری قدم نهی
و بشنوی به گوش خویش
انعکاس ضربههای عصایی را
که نزدیک میشود
میآید و مینشیند در کنار تو
بر ستارهای کوچک
با آنکه هزار سال از تو بزرگتر است
اگر با چهار ستون لرزان تنات
دست میسایی بر تاریکی
تا دری باز شود
و میتکانی غبار ستارهها را در درگاه
تا در مشامت بپیچد
بوی گیسویی
نزدیک شوی و بنشینی در کنارش
سر بر شانهاش نهی
تا قرار رفته به کف باز آری
از دستهای سوختهی ماست
از پاهای خونین
و کفشهای پارهی ماست.
«رضا چایچی»
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" بابا سرگی "
نوشته ی " لئو تولستوی "
در سه قسمت . قسمت دوم
@Honare_Eterazi
با خود همبسته شدم
شاید دیگری را
شرم جداماندگی از پس ماندهی رفاقت
به خود آرد !
پشت سر را نگریستن
آنهمه ستمِ رفته را ندیدن
این بیقراری ارثیهتبار ما نبود!
با کدام باد
به کدام دیار
چنین تنها
چنین شتابناک
ره می سپاری ؟
هیچ سریری
در هیچ سرایی
به انتظار تو نیست
لختی بیندیش
مارا جز ما شدن ِ دوباره
رهیدنی در کار نیست!
«حسین اکبری»
@Honare_Eterazi
🎬 موزیک ویدئوی اسپانیایی با زیرنویس فارسی
تـرانه: به سوی اعتصاب رفقا
خواننده: رولندو آلارکون
@Honare_Eterazi
داستان شب🌺
" بابا سرگی "
نوشته ی " لئو تولستوی "
در سه قسمت . قسمت اول
@Honare_Eterazi
نگاهی به نقاشیِ «سوم ماه می ۱۸۰۸» اثر فرانسیسکو گویا
@Honare_Eterazi
اکنون کدام یک از ما ساکن است؟
من رفتهام؟
من رفته بودهام؟
و آنکه میرود،
اکنون کدام یک از ماست؟
شاید که ما
نسل عبور در تاریکی بودهایم
و جای پاهامان را نیز به خود مبتلا کردهایم.
دیدارهای سخت
و واژههایی که هیچیک درست
ندانستیم نقطههاشان را کجا باید گذاشت.
«محمد مختاری»
@Honare_Eterazi