در جهان هوشمند ما هیچ رویدادی تصادفی به وقوع نمیپیوندد. هر چیز که در مسیر زندگی سر راه شما قرار میگیرد؛ نکتهایست برای آموختن!
به نگرانی مجال ندهید!
🔘 وینستون چرچیل در پاسخ کسی که از وی پرسیده بود نگران پستهای خطیر خود نیستید گفت: "من آدم گرفتاری هستم، فرصت نگرانی را ندارم."
🔘 طبیعت به ذهن خالی هجوم میآورد. معمولا احساسات ناشی از نگرانی، ترس، تنفر، حسادت و کینه افکار و احساسات مثبت را مجبور به عقبنشینی میکند.
پس به آنها نباید مجال داد. غالبا با فجایع بزرگ زندگی با شجاعت و درایت روبرو میشویم، اما به موضوعات کوچک اجازه میدهیم مارا از پای در بیاورد.
# آیین_زندگی
# دیل_کارنگی
@hooshmandy
انتخاب کن!
بباز، بمیر، باختن را تمرین کن، کم بیاور، بگذر، گمنام باش، خاک شو، سنگ زیرین باش، هیچ باش و نظایر این آموزشها که در عرفان بسیار زیاد است دقیقاً برعکس رویکردی است که نحوهٔ آموزشی که جامعه تبلیغ میکند است: ببر، زرنگ باش، کم نیار، اول باش، مطرح باش، ستاره باش، مورد توجه باش، کسی باش، سری در سرها درآور.
محصول هر کدام از این دو آموزش چیست؟ اولی، رضایت، آرامش و سادگی در زندگی بدون سر و صدا و جلوهٔ بیرونی. و دومی، زندگی بیرونی مشعشع و براق و چشمخیرهکن و پر هیاهو، اما دروناً زندگیئی پوچ، سرگشته، بیمعنی و افسرده.
اینطور نیست؟ خیلی روشن است.
@hooshmandy
گفت آری خوش عمل کردی بدان
تا بگویم پند ثالث رایگان؟!
پند گفتن با جهول خوابناک
تخم افکندن بود در شوره خاک
چاک حمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پندگو
@hooshmandy
آقای جامعه، چطور از منِ انتظار داری
همزمان هم عشق و محبت به همنوعانم را در دل داشته باشم و هم بخواهم بر آنها برتری پیدا کنم و اولین و بهترین باشم
آموزه های محمد جعفر مصفا
از حادثهٔ جهان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس
منسوب به خیام و مولانا
@hooshmandy
"به تو نمیاندیشم"!
(کارت تولد یک ذنبودیست)
@hooshmandy
#صندوق
انسانها تصور می کنند اگر نوع طرز تفکرشون رو عوض کنند، مثلاً اگر از یک سیستم اعتقادی و فلسفی به سیستم دیگری کانورت کنند، تغییر کردهاند!
در صورتیکه فقط از این صندوق به اون صندوق رفتهاند!
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمائی نیست، صندوقی بود!
#مولانا
@hooshmandy
ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبدم
حملهشان پیداست و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مباد
#مولانا
@hooshmandy
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بُوَد گر مِحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَهروی شود هر که در او غَش باشد
خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد
نازپروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد
غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد
دلق و سجادهٔ حافظ بِبَرَد بادهفروش
گر شرابش ز کفِ ساقی مَهوَش باشد
@hooshmandy
مثل خون در رگهای من
نامههای احمد شاملو به آیدا
مامیشکای خودم
میدانم خستهای. میفهمم که تنهایی و بیکاری خوردت میکند.
چه کنم که عجالتاً، تا وقتی جشن مجله بگذرد کاری از دستم برنمیآید.
قربان چشمهای مهربانت بروم، استقامت کن و به من هم مجال بده، کمکم کن این بار سنگین را که برداشتهام با موفقیت به مقصد برسانم.
یادت هست این جمله؟
"هر مرد موفق، زن فهیم و دلسوزی در خانه دارد".
پایداری و مهربانی تو مرا موفق میکند.
دیگر چیزی نمانده. یک قدم دیگر. فقط یک قدم دیگر. آن وقت دیگر هیچ گاه تنها نخواهی ماند.
خانهات را خواهی ساخت و خواهی پرداخت تا من و سعادت به آغوشت بدویم. باور داشته باش و مقاومت کن. مخصوصاً این نکته را به یاد داشته باش که من به کمک تو بیش از هر چیز دیگر و بیش از هر کس دیگر و بیش از هر وقت دیگر نیازمندم.
@hooshmandy
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم
کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم
سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم
سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم
ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم
تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید
بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم
#مولانا
@hooshmandy
#تکرار
بعضیها با لحن اعتراضی میگویند "چرا در تعالیم عرفانی موضوعات بارها و بارها تکرار میشود؟".
پدر بزرگم گوشش خیلی سنگین است و ما بچههایش باید حرفمان را چند بار آنهم با صدای بلند بگوئیم تا متوجه شود. خیلی وقتها هم که فکر میکند متوجه شده، متوجه نشده و در حقیقت آنچه خودش دوست داشته بشنود را شنیده است!
خیلی از ما هم دچار سنگینی گوش باطنیم. مطلبی را میشنویم، بگوشمان میخورد، یا در کتابی میخوانیم، اما گویی اصلاً نشنیدهایم و نخواندهایم و ندیدهایم. نمیدانم شده است(حتماً شده است!) که کتابی را دوباره بخوانی یا مطلبی را دوباره گوش کنی و متوجه شوی که دفعهٔ قبل که این مطلب را خوانده یا شنیده بودی، اصلاً متوجه فلان جمله یا جملات نشده بودی. مصلحت "هویت فکری" بسیاری جاها اقتضاء میکند انسان گوش فهمش سنگین شود، و حتی کر. حس باطنی که جای خود دارد!
ما بسیاری از حرفهای مولانا را هم با وجود چندین بار شنیدن و خواندن، باور کنید که هنوز نشنیدهایم، و مانند پدربزرگم، آنچه خودمان میخواستهایم را شنیدهایم و برداشت کردهایم. چرا که ما بیشتر بدنبال تأئید گرفتن برای دانستهها، افکار و عقاید خودمان هستیم تا دریافت حقیقت.
لذا علت تکرار موضوعات در عرفان، شاید همین باشد.
"باشد کز آن میانه یکی کارگر شود".
مردن بر لذتها
یکی از بهترین تمرینها، مردن بر لذتهای کوچک است.
از لقمهٔ آخر غذا گرفته، تا یک بستنی،
یک لیوان نوشابه، فستفود یا غذایی خوشمزه و غیره...
مردن بر لذتهای کوچک را میتوان تعمیم داد.
ما با فکر کردن به تصاویری در ذهنمان، بدنبال لذتیم.
در اعماق ذهنم به پساندازم در حساب بانکیام، اعتبار اجتماعیام، شغلم، روابطم، تواناییهایم، همسرم، کس و کارم و بسیاری دیگر از متعلقاتم فکر میکنم و از این افکار، احساس امنیت و لذت میکنم.
حال آنکه آیا جز این است که اینهایی که در ذهنم مرور میکنم، همه مشتی تصاویر ذهنیاند؟
مردن بر لذتهای چه جسمی و چه فکری، حتی بصورت مقطعی در طول روز، روزی فقط سه بار حتی، تمرینی بسیار مفید است.
مولانا میگوید مرگی که بناچار همهٔ ما، بدون استثناء، آن را میچشیم، را میتوانیم بهمین صورت تمرین کنیم.
قبل از آنکه آن مرگ(مرگ فیزیولوژیکی) بیاید، تلخی مردن بر لذتهای کوچک را تجربه کنیم.
این را «جزو مرگ» معرفی میکند و میگوید اگر این مردن بر لذتهای کوچک را تمرین کنی و رفته رفته تلخیاش برایت هموار شود و بلکه شیرین شود،
«دان که شیرین میکند کل را خدا».
بعضی، که میل به درپیچیدن با خود دارند، اشکال میکنند که: این مردن بر لذتها آیا خودش برای کسب لذتی دیگر نیست؟
میگویم: اگر باین قصد و منظور است که برای لذتی دیگر از این لذت بگذرم، بله.
یعنی در حقیقت، مردن بر لذت وجود نداشته است.
فقط شکلش از حالت نقد، به نسیه تغییر یافته!
مردن بر لذت یعنی چه از نقد و چه از نسیهاش بطور کامل، بطور ریشهای دل برکنی.
از درد مردن بر لذتها نترسیم.
متاسفانه روال تبلیغات و تربیت غالب جوامع امروز این است که
«بنیان زندگیات را بر لذت بگذار. هر چه بیشتر لذت ببری
(چه لذت جسمی و چه لذت فکری و خیالی، معاشقه با تصاویر ذهنی)
خوشبختتری».
این دقیقاً عکس سخن مولاناست. و عجب از ما که حرفهای مولانا را برای همدیگر فوروارد میکنیم، لایک میکنیم، اما در زندگی واقعی و در درونمان، عملاً در جهت عکس آن حرکت میکنیم.
دان که هر رنجی ز مردن پارهای است
جزو مرگ از خود بران گر چارهای است
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت
جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا
دان که شیرین میکند کل را خدا
دردها از مرگ میآید رسول
از رسولش رو مگردان ای فضول
هر که شیرین میزید او تلخ مرد
هر که او تن را پرستد جان نبرد
#مولانا
@hooshmandy
ما فات مضی و ما سیأتیک فأین؟
قم! فأغتنم الفرصة بین العدمین
آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه میآید كجاست؟
برخیز و فرصت میانِ دو نیستی را دریاب.
@hooshmandy
من سر نخورم که سر گرانست
پاچه نخورم که استخوانست
بریان نخورم که هم زیانست
من نور خورم که قوت جانست
من سر نخوهم که باکلاهند
من زر نخوهم که بازخواهند
من خر نخوهم که بند کاهند
من کبک خورم که صید شاهند
بالا نپرم نه لک لکم من
کس را نگزم که نی سگم من
لنگی نکنم نه بدتکم من
که عاشق روی ایبکم من
ترشی نکنم نه سرکهام من
پرنم نشوم نه برکهام من
سرکش نشوم نه عکٓهام من
قانع بزیم که مکٓهام من
دستار مرا گرو نهادی
یک کوزه مثلثم ندادی
انصاف بده عوان نژادی
ما را کم نیست هیچ شادی
سالار دهی و خواجه ده
آن باده که گفتهای به من ده
ور دفع دهی تو و برون جه
در کس زنان خویشتن نه
من عشق خورم که خوشگوارست
ذوق دهنست و نشو جانست
خوردم ز ثرید و پاچه یک چند
از پاچه سر مرا زیانست
زین پس سر پاچه نیست ما را
ما را و کسی که اهل خوانست
#مولانا
@hooshmandy
من کسی در ناکسی در یافتم
پس کسی در ناکسی در بافتم
جمله شاهان بندهٔ بندهٔ خودند
جمله خلقان مردهٔ مردهٔ خودند
جمله شاهان پست پست خویش را
جمله خلقان مست مست خویش را
#مولانا
@hooshmandy
یک سیل عظیم از انبوه در و دکانهای باصطلاح معنوی که جز چرندیات و افزودن به توهم انسانها هیچ نتیجه و بهرهای ندارند، در جامعهٔ ایران راه افتاده.
بطرز عجیبی خرافهگرایی و صحبت دربارهٔ «انرژی»، «کائنات»، «فرشتههای ثروتآفرین»، «موجودات معنوی و غیر ارگانیک»، «هشیاری عالم هستی»، «عالم ماوراء»، «سفر روح»، و کلمات و اصطلاحاتی مشابه اینها در جامعه مثل مور و ملخ ریخته. همه هم از محتوی و جوهر بیبهره. نه تنها بیبهره، بلکه بسیار مخرب و مضر!
گردانندگان مجالس و دور همیهای اینچنین محتواهایی هم آدمهای شیاد عوامفریب، که از مردم از همه جا بیخبری که میل به درمان سردرگمیشان در زندگی را دارند، بهرهکشی میکنند.
هوشمند باشید
@hooshmandy
آسیبپذیری
آسیبپذیر بودن ضعف نیست.
این ذهن است که میخواهد همیشه در حاشیهٔ امن قرار گیرد.
در طلب «قرار» و امنیت است.
در حالیکه امنیت در نطلبیدن امنیت و قرار است!
مادامیکه ذهن در پی آسیبناپذیری و اقتدار و تسلط است، همیشه متزلزل و بیقرار و ناآرام و آسیبپذیر است.
وقتی به شفافیت و باز بودن و آسیبپذیری و صداقت اعتماد شود، احساس امنیت و آرامش و قرار باطن خواهد بود.
توکل بر حق بگمانم به همین معنیست.
هیچ تضمینی و هیچ امنیتی جز سپردن خود بدست حق، بدست جریان پویا و در حرکت ِ زندگی، وجود ندارد.
و هر چه غیر از اینست، وهم و خیال است. و باطل.
@hooshmandy
این همان است که
لائوتزو wei-wu-wei نامیده
(عمل از طریق بی عملی)
این همان است که
اساتید ذن می گویند.
نشستن در سکوت
بدون انجام هیچ کاری.
بهار می آید
و علف خودش رشد میکند.
به یاد بسپار »خودش« نباید
کاری انجام شود.
تو علف را
بالا نمیکشی که رشد کند.
بهار می آید
و علف خودش رشد میکند.
وقتی،
به زندگی اجازه دهی
به راه خود برود.
وقتی،
نمیخواهی هدایتش کنی.
وقتی،
نمیخواهی هیچ کنترلی
بر آن باشد.
وقتی،
دستکاری نمیکنی.
وقتی،
هیچ نظمی را بر آن
تحمیل نمیکنی.
این حالتِ
خود انگیختگی بی انضباطِ ناب، مدیتیشن است.
@hooshmandy