در جهان هوشمند ما هیچ رویدادی تصادفی به وقوع نمیپیوندد. هر چیز که در مسیر زندگی سر راه شما قرار میگیرد؛ نکتهایست برای آموختن!
محرک بیرونی
تمام وجود ما مناسبتمند است. به مناسبت عید باید شاد باشیم، نه خودبخود. در هر زمینه ای نیاز به یک محرک از بیرون داریم. اینکه میگویم تمام وجود ما یک وجود مرده و واکنشی است معنای وسیعی دارد. شادی ما واکنش روز "عید" است نه یک شادی خوبخودی و غیرواکنشی. کیفیت وجودی انسان باید طوری باشد که شور و فرح و انبساط آن وابسته به هیچ مناسبتی نباشد.
کتاب «رابطه»
محمدجعفر مصفا
@hooshmandy
وقتی در فصل بهار
رابعه عَدَویه ، در خانه شد
و سر در خلوت خويش فرو برد
خادمه گفت: یا سیّده
بیرون آی تا صُنع خدا ببینی
رابعه گفت: تو باری ، درون آی تا صانع ببینی
"عطار"
@hooshmandy
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد!
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان ؟
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ ! خویش ندیدی، دریغ !
چند چو سایه دوی در پی این دیگران ؟
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن ؟
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان
#مولانا
@hooshmandy
من ز مکر نفس دیدم چیزها
کو برد از سحر خود تمییزها
مولانا
@hooshmandy
به زبان کریشنا مورتی: به محض درک چیزی از آن رها شدهاید.
به عبارتی هنگامی که چیزی را بهطور کامل و با بینش عمیق درک کنید، آن موضوع قدرت خود را بر شما از دست میدهد و دیگر شما را در بند نگه نمیدارد. در واقع، این آگاهی عمیق باعث میشود تا آن تجربه یا احساس از ناخودآگاه به سطح خودآگاه آورده شود و به جای اینکه بهطور ناهشیار بر رفتار و افکار شما تأثیر بگذارد، به موضوعی روشن و قابلمشاهده تبدیل شود. این شفافیت و شناخت باعث رهایی شما از آن میشود، چرا که دیگر در تاریکی روان پنهان نیست تا شما را بیاختیار به سمت خود بکشاند.
@hooshmandy
ماندالا
در بودیسم، به ویژه در بودیسم تبتی، عملی بسیار زیبا و ظریف وجود دارد که با شن و سنگ انجام میشود و نمادی عمیق از ناپایداری و گذرایی زندگی است. این عمل را "ماندالای شن" (Sand Mandala) مینامند.
ماندالای شن چیست؟
ماندالا یک نمودار دایرهای شکل است که نمادی از جهان هستی و ذهن روشن بودا است. راهبان بودایی با استفاده از میلیونها دانه شن رنگی، ماندالا را بر روی سطحی صاف میسازند. این کار بسیار زمانبر و دقیق است و نیاز به تمرکز و مهارت بالایی دارد. هر دانه شن با دقت و ظرافت در جای خود قرار میگیرد و طرحی پیچیده و زیبا را شکل میدهد.
هدف از ساخت ماندالا:
۱. تمرکز و مدیتیشن: ساخت ماندالا یک نوع مدیتیشن فعال است که به راهبان کمک میکند تا ذهن خود را آرام و متمرکز کنند.
۲. نماد ناپایداری: ماندالا نمادی از ناپایداری و گذرایی همه چیز در زندگی است. پس از اتمام ساخت ماندالا، آن را تخریب میکنند. این عمل به راهبان یادآوری میکند که همه چیز در حال تغییر و نابودی است و نباید به هیچ چیز دلبسته شد.
۳. ایجاد شفا و برکت: ماندالاها برای ایجاد شفا و برکت در محیط و افراد ساخته میشوند. اعتقاد بر این است که انرژی مثبت ایجاد شده در حین ساخت ماندالا، به محیط اطراف منتقل میشود. که البته تنها یک باور است و لزوماً با واقعیت تطبیق ندارد.
سنگِ در انتهای کار:
در برخی از سنتهای بودایی، پس از تخریب ماندالا، شنها را جمعآوری کرده و بخشی از آن را به رودخانه یا دریا میریزند تا برکت به طبیعت بازگردد. اغلب در مرکز جایی که ماندالا قرار داشت یک سنگ یا کریستال قرار میدهند. این سنگ یا کریستال نمادی از ذهن روشن و ثابت بودا است که در میان تغییرات و ناپایداریهای زندگی، پایدار و استوار باقی میماند.
در خانهٔ غم بودن، از همّت دون باشد
و اندر دل دونهمّت، اسرارِ تو چون باشد؟!
بر هر چه همی لرزی، میدان که همان ارزی
زین روی دلِ عاشق، از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی، درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد، جان را چه محل باشد؟!
هر عقل کجا پرّد، آن جا که جنون باشد؟
سیمرغ دلِ عاشق، در دام کجا گنجد؟!
پرواز چنین مرغی، از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ، دل تاری
آن دل که چنین گردد، او را چه سکون باشد؟!
جام میِ موسی کش، شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت، هر نیل که خون باشد
مولانا
دیوان شمس
سرزنش
"ملامت خود" تاثیر بسیار مخربی در زندگی ما دارد. علت اینکه روحیهٔ ما اغلب گرفته و پایین است، علت اینکه هر کاری را با احساس پشیمانی، نارضایتی، دلهره و ترس انجام میدهیم این است که همیشه یک گوشهٔ وجودمان عمل انجامشده را محکوم میکند و ما را وامیدارد تا با شلاق ملامت به جان خود بیفتیم.
کتاب «تفکر زائد»
محمدجعفر مصفا
@hooshmandy
داستانت را بگو. فریادش بزن. بنویسش. حتی اگر مجبوری زمزمه اش کن ولی داستانت را تعریف کن. بعضی ها درکش نخواهند کرد، برخی دیگر کاملا رد اش می کنند اما بسیاری هم از تو برای گفتنش ممنون خواهند بود. و سپس معجزه ای رخ می دهد:
یکی پس از دیگری، صداهایی به زمزمه بر می خیزند که «من نیز» و قبیله تو اینگونه شکل خواهد گرفت و دیگر هرگز احساس تنهایی نخواهی کرد.
@hooshmandy
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
تو به از من بتر از من بکشی بسیاری
غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد
سوزنی باید کز پای برآرد خاری
مِی حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست
نگذاری که ز پیشت برود هشیاری
میروی خرم و خندان و نگه مینکنی
که نگه میکند از هر طرفت غمخواری
خبرت هست که خلقی ز غمت بیخبرند
حال افتاده نداند که نیفتد باری
سرو آزاد به بالای تو میماند راست
لیکنش با تو میسر نشود رفتاری
مینماید که سر عربده دارد چشمت
مست خوابش نبرد تا نکند آزاری
سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی
مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری
سعدی
@hooshmandy
پس از اندوههایمان
همچون بهار زنده خواهیم شد
گویی که انگار هرگز مزهی تلخی را نچشیدیم...
@hooshmandy
@hooshmandy
سال نو
نمیدانم منظورمان از سال جدید چیست.
سالی که کاملاً جدید است؟
چیزی که هرگز اتفاق نیفتاده باشد؟
وقتی میگوییم چیز جدید - در حالی که میدانیم هیچ چیز زیر این خورشید جدید نیست- وقتی میگوییم سال نو، آیا بهراستی برایمان سالی نو است؟
یا همان الگوی تکراری قدیمی است که مدام تکرار میشود؟
همان تشریفات و سنتها و عادتهای قدیمی، و استمراری از آنچه انجام دادهایم و انجام میدهیم و امسال هم همانها را تکرار خواهیم کرد؟
پس آیا چیز جدیدی اصلاً وجود دارد؟
چیزی که واقعاً تازه باشد؟
چیزی که هرگز قبلاً دیده نشده؟
این سوال نسبتاً مهمی است، اگر آن را دنبال کنید، تمام روزهای زندگیمان به چیزی تبدیل میشود که قبلاً هرگز ندیدهاید.
آن بدین معناست که ذهن خودش را از شرایط، ویژگیها، مشخصه های فردی و از نظرات و قضاوتها و عقاید خودش آزاد کرده باشد.
آیا میتوانیم همه اینها را کنار بگذاریم و حقیقتاً یک سال نو را آغاز کنیم؟
بسیار شکوهمند خواهد بود اگر بتوانیم چنین کنیم.
زیرا زندگی ما برعکس، سطحی، بیمایه و بسیار کم معناست.
ما، چه دوست داشته باشیم چه نه، به دنیا آمدهایم، آموزش دیدهایم - آموزشی که در حقیقت ممکن است مانع یادگیری واقعی هم باشد.
آیا میتوانیم جهت زندگیمان را بطور کامل تغییر دهیم؟
آیا ممکن است؟
یا محکومیم تا ابد در همین مسیر محدود، تقلیدی و بیمعنا حرکت کنیم؟
ما ذهنمان و زندگیمان را با چیزهایی پر میکنیم که فکر سر هم بندی کرده.
این حرف، موعظه و سخنرانی نیست.
مراسم سال نو را همه جا برگزار میکنند.
ادامه و تکرار همان روش و آداب و سنن کهنه و قدیمی همیشگی.
آیا میتوانیم همه آنها را رها کنیم و با زیرساختی پاک و تازه آغاز کنیم؟
و ببینیم چه از آن بیرون میآید؟
از قلب و ذهنی باز.
#جیدو_کریشنامورتی
سؤال: «این یک واقعیت است که همۀ ما اسیر «نفس» هستیم. و شما میگویید تا وقتی «نفس» حاکم بر ماست علم و دانشی هـم که از آن تراوش میکند مخرب است. حالا سؤال این است که باید چه کرد؟ آیا باید دست از علم برداشـت؟ در ایـن صـورت امـور دنیا چگونه خواهد گذشت؟»
جواب: خوب شد این سؤال را مطرح کردی تا یک نکتۀ کلی را یادآوری کنم. اگر توجه کرده باشید در این بحثها ما نمیگوییم تو چه بکن و چه نکن. یعنی کاری بـه موردها و نمودهـا نـداریـم. «موردگرایی» هم یک فریب و بازی است؛ مـا بـا سرچشـمـه کـار داریم؛ سرچشمه گلآلود است. و تا وقتی سرچشمه گلآلـود است، موردها و نمودها دردی را دوا نمیکنند.
من نمیگویم علم نیاموز. میگویم باید انگیزه را اصـلاح کرد. وقتی انگیزه درست شد، همه چیز کیفیت دیگری پیدا میکنـد. مـن این پالتو را هم برای حفظ خود در مقابل سرما میپوشم و هم به عنوان یک وسیلۀ تفاخر - جنسش ماهوت درجه یک است و غیره. حالا اگر کسی مرا متوجه این موضوع کند که من پالتو را وسیلۀ تفاخر قرار دادهام، من نمیتوانم پالتو را نپوشم.
گذشته از این، بهصرف اینکه دیگری به ما بگوید دسـت از علـم بردار، اینطور نیست که ما از یک طرف به حرف او گوش کنیـم و دست از علم برداریم و از طرف دیگر بقیـه عـوامـل تشکیل دهندۀ «نفس» را نگه داریم. اگـر مـا بهکلی دست از «نفس» کشیدیم، حرکتهایمان خودبخود ماهیت مفیدی پیدا خواهند کرد. و اگر نکشیدیم معنایش این است که دید رقابتی و سوداگرانه هنـوز هـم حاکم بر ما هست و در این صورت تمام کالاهای رونـق بـازار، از جمله علم را هم باید داشته باشیم. حداکثر این است که از یک کالا به خاطر کالای پر رونقتری چشم بپوشیم. پس نگران ایـن نبـاش که با حرف من فردا امور علمی دنیا تعطیل میشود.
کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر مصفا
@hooshmandy
ما فات مضی و ما سیأتیک فأین؟
قم! فأغتنم الفرصة بین العدمین
@hooshmandy
آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه میآید كجاست؟ برخیز و فرصت میانِ دو نیستی را دریاب.
#اشو
"زندانهای ما کدامند؟"
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان
مولانا
خاطرۀ محمدجعفر مصفا از دیدار
#سای_بابا
تابستان ۱۳۸۴
فرهنگسرای اندیشه، تهران
#خرافات
@hooshmandy
خردهکاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
#مولانا
وقتی مقصدی نیست، گم شدنی نیست.
وقتی شدنی وجود نداشته باشد، ناامیدییی نیست. «امیدی نیست».
کسانی که در دوران کودکی و نوجوانی محیط پیرامونشان «شدن» و بجایی رسیدن(بلحاظ روانی) را به آنها القاء کرده، عموماً دچار سرگشتگی، چالش بیمعنی بودن زندگی، پوچی فلسفی و حالات مشابه میشوند.
پدر انسان را درمیآورد این میل به «شدن». و اکثر ما انسانها به آن مبتلا اما از این ابتلا بیخبریم. خلافآمد آن، «بودن» است.