در جهان هوشمند ما هیچ رویدادی تصادفی به وقوع نمیپیوندد. هر چیز که در مسیر زندگی سر راه شما قرار میگیرد؛ نکتهایست برای آموختن!
«چه کنم؟»
فقط کسی که سردرگم است انتخاب میکند چه کاری باید انجام دهد و چه کاری نباید انجام دهد.
فردی که شفاف و ساده است انتخاب نمیکند؛ آنچه هست، هست.
#جیدو_کریشنامورتی
@hooshmandy
#تنبلی
سوالکننده: چرا دوست داریم تنبل باشیم؟
#کریشنامورتی: مگر تنبلی چه اشکالی دارد؟ مگر صرفاً آرام نشستن و گوش دادن به صدای دوردستی که نزدیک و نزدیکتر میشود اشکالی دارد؟
آیا صبح دراز کشیدن در رختخواب و تماشا کردن پرندگانِ روی درختِ نزدیکِ اطاق، یا تماشا کردن برگی که در نسیم میرقصد در حالیکه دیگر برگها آرام هستند اشکالی دارد؟
بعضیها ممکن است اگر شما سرحال باشید و احساسِ خوبی هم داشته باشید ولی با این وجود بعد از یک ساعت هنوز بخواهید در رختخواب بمانید، شما را تنبل بنامند. اگر مایل نباشید بازی یا مطالعه کنید آن هم به دلیل اینکه دچار کمبود انرژی هستید یا دلایل و مسائل دیگری، باز شما را تنبل میخوانند. اما تنبلی واقعاً چیست؟
وقتی که ذهن نسبت به واکنشها و نسبت به حرکاتِ زیرکانهٔ خویش ناهوشیار است، یک چنین ذهنی تنبل و نادان و جاهل است. اگر نمیتوانید در امتحانات قبول شوید، اگر کتابهای زیادی نخوانده باشید و اطلاعاتتان کم باشد، این نامش جهل نیست. جهلِ واقعی نداشتنِ آگاهی نسبت به خویش است، نداشتنِ درک نسبت به چگونگیِ کار کردن ذهن خویش، نسبت به انگیزهها و پاسخها و حرکات متقابلتان است.
به همین منوال وقتی تنبلی وجود دارد که ذهن خواب است و ذهنِ اکثر انسانها در خواب است. ذهن آنان بوسیلهٔ دانش، کتب مقدس، بوسیلهٔ آنچه که شانکارا یا کسان دیگر گفتهاند آلوده شده است. این ذهنها از یک فلسفه پیروی کرده و نظام خاصی را تمرین میکنند و نتیجتاً به جای آنکه مانند یک رودخانهٔ غنی، پُر و لبریز و سرشار باشند در نهایت محدود، گنگ و منگ و خسته و بیزار می شوند.
اما انسانی که مراقب و هوشیار است، تنبل نیست. حتی اگر اغلب اوقات بسیار آرام بنشیند و درختان، پرندگان، مردم، ستارهها و رودخانهٔ آرام را تماشا کند.
«نارضایی خلاق»
جیدو کریشنامورتی
@hooshmandy
احساساتت را مدیریت نکن،
عکس العمل و واکنشهایت را نسبت به آن احساسات مدیریت کن.
@hooshmandy
زمانی که شخصی شما را میرنجاند، به این دلیل است که او خود از اعماق وجود در رنج و عذاب است، و رنج او در حال پخش و گسترش است.
در چنین وضعیتی او نیاز به تنبیه ندارد بلکه باید یاری رسان او بود. و این پیامی است که او به اطراف و اطرافیان ارسال میکند.
تیچ نات هان
@hooshmandy
«معنای زندگی چیه؟ فقط زود بگو. نیم ساعت دیگه قرار دارم.»
@hooshmandy
پس از اندوههایمان
همچون بهار زنده خواهیم شد
گویی که انگار هرگز مزهی تلخی را نچشیدیم...
@hooshmandy
@hooshmandy
سال نو
نمیدانم منظورمان از سال جدید چیست.
سالی که کاملاً جدید است؟
چیزی که هرگز اتفاق نیفتاده باشد؟
وقتی میگوییم چیز جدید - در حالی که میدانیم هیچ چیز زیر این خورشید جدید نیست- وقتی میگوییم سال نو، آیا بهراستی برایمان سالی نو است؟
یا همان الگوی تکراری قدیمی است که مدام تکرار میشود؟
همان تشریفات و سنتها و عادتهای قدیمی، و استمراری از آنچه انجام دادهایم و انجام میدهیم و امسال هم همانها را تکرار خواهیم کرد؟
پس آیا چیز جدیدی اصلاً وجود دارد؟
چیزی که واقعاً تازه باشد؟
چیزی که هرگز قبلاً دیده نشده؟
این سوال نسبتاً مهمی است، اگر آن را دنبال کنید، تمام روزهای زندگیمان به چیزی تبدیل میشود که قبلاً هرگز ندیدهاید.
آن بدین معناست که ذهن خودش را از شرایط، ویژگیها، مشخصه های فردی و از نظرات و قضاوتها و عقاید خودش آزاد کرده باشد.
آیا میتوانیم همه اینها را کنار بگذاریم و حقیقتاً یک سال نو را آغاز کنیم؟
بسیار شکوهمند خواهد بود اگر بتوانیم چنین کنیم.
زیرا زندگی ما برعکس، سطحی، بیمایه و بسیار کم معناست.
ما، چه دوست داشته باشیم چه نه، به دنیا آمدهایم، آموزش دیدهایم - آموزشی که در حقیقت ممکن است مانع یادگیری واقعی هم باشد.
آیا میتوانیم جهت زندگیمان را بطور کامل تغییر دهیم؟
آیا ممکن است؟
یا محکومیم تا ابد در همین مسیر محدود، تقلیدی و بیمعنا حرکت کنیم؟
ما ذهنمان و زندگیمان را با چیزهایی پر میکنیم که فکر سر هم بندی کرده.
این حرف، موعظه و سخنرانی نیست.
مراسم سال نو را همه جا برگزار میکنند.
ادامه و تکرار همان روش و آداب و سنن کهنه و قدیمی همیشگی.
آیا میتوانیم همه آنها را رها کنیم و با زیرساختی پاک و تازه آغاز کنیم؟
و ببینیم چه از آن بیرون میآید؟
از قلب و ذهنی باز.
#جیدو_کریشنامورتی
سؤال: «این یک واقعیت است که همۀ ما اسیر «نفس» هستیم. و شما میگویید تا وقتی «نفس» حاکم بر ماست علم و دانشی هـم که از آن تراوش میکند مخرب است. حالا سؤال این است که باید چه کرد؟ آیا باید دست از علم برداشـت؟ در ایـن صـورت امـور دنیا چگونه خواهد گذشت؟»
جواب: خوب شد این سؤال را مطرح کردی تا یک نکتۀ کلی را یادآوری کنم. اگر توجه کرده باشید در این بحثها ما نمیگوییم تو چه بکن و چه نکن. یعنی کاری بـه موردها و نمودهـا نـداریـم. «موردگرایی» هم یک فریب و بازی است؛ مـا بـا سرچشـمـه کـار داریم؛ سرچشمه گلآلود است. و تا وقتی سرچشمه گلآلـود است، موردها و نمودها دردی را دوا نمیکنند.
من نمیگویم علم نیاموز. میگویم باید انگیزه را اصـلاح کرد. وقتی انگیزه درست شد، همه چیز کیفیت دیگری پیدا میکنـد. مـن این پالتو را هم برای حفظ خود در مقابل سرما میپوشم و هم به عنوان یک وسیلۀ تفاخر - جنسش ماهوت درجه یک است و غیره. حالا اگر کسی مرا متوجه این موضوع کند که من پالتو را وسیلۀ تفاخر قرار دادهام، من نمیتوانم پالتو را نپوشم.
گذشته از این، بهصرف اینکه دیگری به ما بگوید دسـت از علـم بردار، اینطور نیست که ما از یک طرف به حرف او گوش کنیـم و دست از علم برداریم و از طرف دیگر بقیـه عـوامـل تشکیل دهندۀ «نفس» را نگه داریم. اگـر مـا بهکلی دست از «نفس» کشیدیم، حرکتهایمان خودبخود ماهیت مفیدی پیدا خواهند کرد. و اگر نکشیدیم معنایش این است که دید رقابتی و سوداگرانه هنـوز هـم حاکم بر ما هست و در این صورت تمام کالاهای رونـق بـازار، از جمله علم را هم باید داشته باشیم. حداکثر این است که از یک کالا به خاطر کالای پر رونقتری چشم بپوشیم. پس نگران ایـن نبـاش که با حرف من فردا امور علمی دنیا تعطیل میشود.
کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر مصفا
@hooshmandy
ما فات مضی و ما سیأتیک فأین؟
قم! فأغتنم الفرصة بین العدمین
@hooshmandy
آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه میآید كجاست؟ برخیز و فرصت میانِ دو نیستی را دریاب.
هر شکلی از مراقبهٔ مشعرانه آن چیز واقعی نیست؛ هرگز نمی تواند باشد. اقدام تعمدی برای مراقبه کردن، مراقبه نیست. باید اتفاق بیفتد؛ نمی تواند دعوت شود. مراقبه بازی ذهن نیست، بازی خواستن و لذت نیز نیست. تمام اقدام های برای #مراقبه خود انکار آن است.
#جیدو_کریشنامورتی
@hooshmandy
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم با تو بگویم چهسان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و زان گذشت
#کلیم_کاشانی
@hooshmandy
کارگاه صنع حق در نیستی است
غَرۀ «هستی»، چه دانی نیست چیست!؟
مسألۀ انسان و علت اسارت او این است که با یک ذهن زیـرک و مغرور به زیرکی، عادت به «هستاندیشی» کرده است. اکنـون او هشدار میدهد که: ای انسان اسیر «هستی» و غرۀ «هستی»، چه میدانی که در «نیستی» چـه شـکوه و عظمتی نهفتـه اسـت! حقیقت، عشق، خجستگی، شور هستی و زیبایی در نیستی و عـدم است!
کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر مصفا
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد!
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان ؟
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ ! خویش ندیدی، دریغ !
چند چو سایه دوی در پی این دیگران ؟
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن ؟
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان
@hooshmandy
#مولانا
#دیوان_شمس
تو به تَن حیوان، به جانی از ملک
تا رَوی هم بر زمین هم بر فلک
#مولانا
@hooshmandy
محرک بیرونی
تمام وجود ما مناسبتمند است. به مناسبت عید باید شاد باشیم، نه خودبخود. در هر زمینه ای نیاز به یک محرک از بیرون داریم. اینکه میگویم تمام وجود ما یک وجود مرده و واکنشی است معنای وسیعی دارد. شادی ما واکنش روز "عید" است نه یک شادی خوبخودی و غیرواکنشی. کیفیت وجودی انسان باید طوری باشد که شور و فرح و انبساط آن وابسته به هیچ مناسبتی نباشد.
کتاب «رابطه»
محمدجعفر مصفا
@hooshmandy
وقتی در فصل بهار
رابعه عَدَویه ، در خانه شد
و سر در خلوت خويش فرو برد
خادمه گفت: یا سیّده
بیرون آی تا صُنع خدا ببینی
رابعه گفت: تو باری ، درون آی تا صانع ببینی
"عطار"
@hooshmandy
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد!
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان ؟
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ ! خویش ندیدی، دریغ !
چند چو سایه دوی در پی این دیگران ؟
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن ؟
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان
#مولانا
@hooshmandy
من ز مکر نفس دیدم چیزها
کو برد از سحر خود تمییزها
مولانا
@hooshmandy
به زبان کریشنا مورتی: به محض درک چیزی از آن رها شدهاید.
به عبارتی هنگامی که چیزی را بهطور کامل و با بینش عمیق درک کنید، آن موضوع قدرت خود را بر شما از دست میدهد و دیگر شما را در بند نگه نمیدارد. در واقع، این آگاهی عمیق باعث میشود تا آن تجربه یا احساس از ناخودآگاه به سطح خودآگاه آورده شود و به جای اینکه بهطور ناهشیار بر رفتار و افکار شما تأثیر بگذارد، به موضوعی روشن و قابلمشاهده تبدیل شود. این شفافیت و شناخت باعث رهایی شما از آن میشود، چرا که دیگر در تاریکی روان پنهان نیست تا شما را بیاختیار به سمت خود بکشاند.
@hooshmandy