دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادراک است
سرگذشت درخت میداند
رقم سرنوشته میخواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند
شبم از بی ستارگی، شب گور
در دلم گرمی ستارهٔ دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهٔ پر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
اندرین گوشهی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
من به عهدی که بدی مقبول
و توانایی دانایی ست
با تو از
خوبی میگویم
از تو دانایی میجویم
خوب من ! دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش کن
من به عهدی که وفاداری
داستانی ملال آور
و ابلهی نیست دگر افسوس
داشتن جنگ برادرها را باور
آشتی را
به امیدی که خرد فرمان خواهد راند
میکنم تلقین
وندر این فتنه بی تدبیر
با چه دلشوره و بیمی نگرانم من
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟
بنششینیم و بیندیشیم...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
گمگشته ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظرنکرد
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
زهی پایداری ! که آن پایدار
وفا را به سر بردی تا پای دار
گذشت ازسر و خم نشد گردنش
سرافکندگی ماند با دشمنش
به مردانگی مرگ را کرد خوار
زهی مرد و آن مرگ با افتخار
کسی را بدین مایه ار زندگی ست
که مرگش گشایندهٔ زندگی ست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خاموشم اما
دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز می خواند
خاموش باید بود
غم داستانی تازه سر کرده ست
اینجا سراپا گوش باید بود :
- درد از نهاد ِ آدمیزاد است !
آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما
این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
یا آدمی دیگر ؟ ...
ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
باگریه می نویسم
از خواب
با گریه پا شدم
دستم هنوز
در گردن بلند تو آویخته ست
و عطر گیسوان
سیاه تو با لبم
آمیخته ست
دیدار شد میسر و با گریه پا شدم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
📎ز تو دیده چون بدوزم؟
که تویی چراغ دیده!
ز تو کی کنار گیرم
که تو در میان جانی...
#خواجوی_کرمانی
📎بیا که چشم و چراغم
تو بودی از همه عالم ...
#هوشنگ_ابتهاج
#تطبیق
@hoshang_ebtehhaj
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آسمان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شد ستارهٔ صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرورفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گوهر که میجستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که جان ماست گروگان آن نوا و نوید
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به جادویی نتوان کشت آتش جاوید
روان سیاه که آیینه دار خورشید است
ببین که از شب عمرش سپیدهای ندمید
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خورشید پرستان رخ آه ماه ندیدند
دل یاوه نهادند که دلخواه ندیدند
هرکس دم ازو می زند و این همه دستان
زان روست که در پردهی او راه ندیدند
شرح غم دلسوختگان کار سخن نیست
زین سوز نهان خلق به جز آه ندیدند
امروز عزیز همه عالم شدی اما
ای یوسف من حال تو در چاه ندیدند
از خون شفق خنده گشاید گل خورشید
آن شب شدگان بین که سحرگاه ندیدند
رندان نبریدند دل از دست درازی
تا زلف تو را این همه کوتاه ندیدند
آزادگی آموز که مردان شرف مرد
در جلوهی حسن و هنر و جاده ندیدند
هر گوشه ز گنج ازلی یافت نصیبی
جای غم او جز دل آگاه ندیدند
چون سایه بپوشان دل خود کآینه داران
جز گرد در این کهنه گذرگاه ندیدند
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خواب می آید و در چشم نمی یابد راه
یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال
نشنوم ناله خود را دگر از مستی درد ...
آه از خویش تهی می شوم آرام آرام
می گریزد نفس خستهام از سینه چو آه
بانگ برمی زنم از شوق که : آنا آنا!
ناگهان می پرم از خواب، گشاده آغوش!
می شود باز دو دست من و
می افتد سست
هیچ کس نیست به جز شب
که سیاه است و خموش ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoehsang_ebtehhaj
دوش تا وقت بامداد، مرا
گلِ تو در کنار بالین بود
در برِ من بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مُشکین بود
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نامدگان و رفتگان از دو کرانهی زمان
سوی تو میدوند هان ای تو همیشه درمیان
درچمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
هرچه به گرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینهی ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای فرستاده سلامم به سلامت باشی
غمم آن نیست كه قادر به غرامت باشی
گل كه دل زنده كند بوی وفایی دارد
تو مگر صاحب اعجاز و كرامت باشی
خانه ی دل نه چنان ریخته از هم كه در او
سر فرود آری و مایل به اقامت باشی
دگرم وعده ی دیدار وفایی نكند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی
شبنم آویخت به گلبرگ كه ای دامن چاک
سزدت گر همه با اشک ندامت باشی
می كنم بخت بد خویش شریک گنهت
تا نه تنها تو سزاوار ملامت باشی
ای كه هرگز نكند سایه فراموش تو را
یاد كردی به سلامم به سلامت باشی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
.
ای خندهٔ نیلوفری
در گریهام میآوری
بر گریه میخندی و من
در گریه میخندانمت ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نور چو فواره زند، بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دل شکستهی ما همچو آینه پاک است
بهای دُر نشود گم اگرچه در خاک است
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
هر سو شتافتم
پی آن یار ناشناس
گاهی زشوق، خنده زدم
گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازینگونه بیقرار
مشتاق کیستم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
از عهد ِآدم
تا من که هر دم
غم بر سر ِغم می گذارم
آن غمگسار ِغمگساران را به جان خواندیم
وز راه و بیراه
عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
وان آرزوانگیز ِ عیار
هر روز صبری بیش میخواهد ز عاشق
دیدار را جان پیش میخواهد ز عاشق
وانگه که رویی مینماید
یا چشم و ابرویی پریوار
باز نمیدانند
نقشش نمیخوانند
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ز تشنهکامی خود آب میخورد دل من
کویر سوختهجان منّت بهارش نیست...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نه دلی ماند و نه دینی ز پی غارت عشق
آه ازین فتنه که برخاست، امان ای ساقی!
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
.
آواز خوشَت بوی دل سوخته دارد
پیداست که مرغ چمن آتشی ای عشق
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
كه خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
موج رقصانگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش
میتراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسهای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بوی بهاران بود و ذوقِ میگساران
یادش بخیر آنگه که چون گل می شکفتی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj