پل میزنیم به نامعلوم
در میگشاییم به ناممکن
از وجود، چنان بنایی ساختیم
که نردبان هزار پلهی حضور
به گردش نمیرسد
بیشک
آخرین شماره از
شمارش معکوس کفتار صبور عقل،
سرانجام
واپسین نفس گاو دل خواهد بود
ما راه میرفتیم و زندگی نشستن بود
ما میدویدیم و زندگی راهرفتن بود
ما میخوابیدم و زندگی دویدن بود
نه!
انسان، هیچگاه برای خود
مأمن خوبی نبوده است.
زادروز #حسین_پناهی 🌹
@hoshang_ebtehhaj
به آب عشق
توان شست پاک دست از جان
چه عاشق است
که دست از جهان نشست هنوز ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
شعر: #نگاه_آشنا
دفتر: #سراب
ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرآسیمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه میبینم؟... این چشم اوست!
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
در جوانی کنار هم بودیم
چون جوانی مرا کنار گذاشت ...
#هوشنگ_ابتهاج
۴ شهریور سالروز وفات مهدی اخوان ثالث
یادش گرامی🌹
@hoshang_ebtehhaj
.
ای
شادی
آزادی
ای شادی آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غم هامان سنگین است
دل هایمان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم
وقتی که زبان از لب می ترسید
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی حتی حافظه از
وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت
می کندیم...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خسته و بیماروش به گردنم آویخت
آن هوس انگیز دلبرِ گنه آموز
دیده اش آشفته از خمار هوس بار
گونه اش از آتش گناه، گل افروز
چنگ فرو برد و گیسوان سیه را
نرم ز پیشانی بر آمده پس ریخت
ناز سرانگشت وی که گم شدهای داشت
روی بنا گوش من خزید و هوس ریخت
سینهاش افشرده روی سینهٔ من تنگ
در تپش از مستی گناه دل آویز
نرم و نوازشگر آرمیده به دوشم
گرمی آن بازوان هوس خیز ...
شعلهٔ سرد شکیب و سایه ی پرهیز
رفته در آن چشم های می زده در خواب
در نگهش آرزوی تشنهٔ لبریز
در نفسش التهاب بوسهٔ بی تاب
گرم در آغوش من خزید و هوسناک
بر لبم افشرد آن لبان تب آلود
من ز خیالی رمیده سرد و سبک مهر
بوسهٔ من سردتر ز بوسهٔ بدرود
لب ز لبم برگرفت و از سر افسوس
غمزده در چشم من دوید نگاهش
وز نگه خستهاش به چشم من آویخت
سرزنش بی زبان چشم سیاهش
دید که باز اندرین دو دیده ی نمناک
عشق کسی شمع یادگار فروزد
دید که باز این دل رمیدهٔ بی تاب
در غم آن آرزوی گم شده سوزد
از پس ِ اشکی که همچو هاله ی اندوه
پرده در آن چشم های می زده آویخت
باز تمنای کام و حسرت آغوش
زان نگه تشنهٔ هوس زده می ریخت...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
چهخوش افسانه میگویی به افسونهای خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جام مودّت نوش و در کار محبّت کوش
به مستی بیخمارست این می نوشین اگر نوشی
سخنها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
نمیسنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوتهای خاموشی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
که میدید این که در امید ِفردا
همه روزم شود روز ِمبادا
خوشا و خرّما نشکفته پژمرد
به دل خار ِدریغا ماند و دردا...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم
در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابی بخوریم
بوسه با وسوسهٔ وصل دلارام خوشست
باده با زمزمهی چنگ و ربابی بخوریم
سپر از سایهٔ خورشید قدح کن زان پیش
کز کماندار فلک تیر شهابی بخوریم
پیش چشم تو بمیریم که مستاست بیا
تا به خوشباشیِ مستان می نابی بخوریم
صلهٔ سایه همین جرعهٔ جـام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
📎یادداشتی پیرامون ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج ) و آفرینه هایش
#حافظ_ثانی
#قسمت_دوم
مسعودی راست می گفت سایه بسیار کم رشت می آمد و البته سایه کمتر در مجامع عمومی حاضر می شود و جزء چهره هایی است که مخاطب بیشتر از طریق تالیفات اش با او ارتباط برقرار کرده است.به تعبیری دیگر در سال های اخیر کمتر مشاهده شده که جریده ای با سایه گفت و گویی انجام دهد یا سایه در نشست ادبی یا هنری ای شرکت داشته باشد.من به غیر از حضور "سایه" در "روزنامه ی شرق"،"خانه ی فرهنگ گیلان" و "کنسرت "همای" در شهر رشت چیز دیگری در خاطر ندارم.خود سایه در این باره در همان جلسه گفته بود:"قرار نبود اینجا بیایم. یک مرتبه به سرم زد.من 8-7 سال ِپیش رشت آمدم.بسیار منقلب شدم.دوستی که با من بود پرسید چرا حرف نمی زنی.گفتم دارم دعا می کنم که دیگر گذرم به این شهر نیفتد چون هر چه رفیق و آشنا در این شهر داشتم دیگر نیستند.یکی از بدترین عیب های عمر طولانی این است که انسان هر چه به دور و برش نگاه می کند ،می بیند همه رفته اند." (گیله وا – ویژه ی فرهنگ ،هنر و ادبیات- شماره 97 نوروز 87)
در آن جلسه تعدادی از دوستان شعر خواندند و سایه صحبت هایی کلی پیرامون اشعار خوانده شده داشت و بررسی بیشتر را موکول به فرصتی دیگر کرد اما خب صحبت هایی که پیرامون شعر معاصر و خاصه جریان حاکم در دهه ی هفتاد و بحث تئوری های رایج در آن دهه و نیما داشت بیسار جالب بود. تیتری که برای آن گزارش انتخاب کرده بودم تا در مجله ی گیله وا – ویژه ی فرهنگ هنر و ادبیات- منتشر شود این بود که "عبور از نیما خنده دار است" چرا که برخی از چهره های مطرح در دهه هفتاد اعتقاد داشتند باید از نیما و شاملو ... عبور کرد و سایه معتقد بود عبور از نیما و شعر گذشتگان امری محال است چرا که ما ادامه دهنده ی راه گذشتگانیم و .....
✍ #مزدک_پنجه_ای
روزنامه اعتماد ۹۰/۱۲/۹
📎یادداشتی پیرامون ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج ) و آفرینه هایش
#حافظ_ثانی
#قسمت_اول
نمای داخلی –خیابان بیستون – سه راه سام – نبش کوچه ی شنگول:
نام هوشنگ ابتهاج را نخستین بار از زبان پدرم شنیدم. در خانه ای که روزی پاتوق شاعران و نویسندگان گیلانی بود به وقت جوانی پدر.خانه ای واقع در خیابان بیستون-سه راه سام – نبش کوچه ی شنگول،هنگامی که دیدم روی مقوایی سفید با نی خیزران و مرکب و لیقه می نویسد"آه هرگز صد عکس/پر نخواهد کرد/جای یک زمزمه ی ساکت پا را بر فرش".همان جا بود که پرسیدم این شعر از کیست و او گفت :حافظ ثانی.
نمای بیرونی –منزل اقوام – شب یلدا:
یادم هست کمی که بزرگ تر شدم در یکی از شب های یلدا در منزل اقوام طبق معمول همه دور هم حلقه زدند و بزرگ و کوچک منتظر نشستند تا پدر برای شان حافظ بخواند.خوب به یادم مانده که آن شب پدر کتاب حافظ به سعی سایه را به عنوان هدیه به میزبان داد.
نمای داخلی - خانه فرهنگ گیلان
تلفن همراه پدر به صدا در آمد روی صفحه ی نمایش نام مرحوم اباذرغلامی نقش بسته بود:"هوشنگ ابتهاج رشت است.چندتایی از برنامه های خانه ی فرهنگ و گروه شعر را دیده و مشتاق شده تا با شما دیداری داشته باشد. از من خواسته تا آمدنش را لو ندهم به بچه ها خبر بده استاد تشریف می آورند".(گیله وا – ویژه ی فرهنگ ،هنر و ادبیات- شماره 97 نوروز 87)
سایه آن روز آمد خوب یادم است که هر کدام از دوستان شفیق ایشان که خبر آمدنش را شنیده بودند خود را طرفة العینی به خانه رسانده بودند.ناصر مسعودی جزء نخستین افرادی بود که خود را به سایه رساند.وقتی ناصر خان مسعودی مقابل در ورودی خانه،"سایه" را دید، گفت:"تو که سال به سال رشت نمی آیی امشب باید با ما باشی".(گیله وا – ویژه ی فرهنگ ،هنر و ادبیات- شماره 97 نوروز 87)
✍#مزدک_پنجه_ای
روزنامه اعتماد ۹۰/۱۲/۹
دلم گرفته ، خدا را ، تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
ز روزگار میاموز بی وفایی را
خدای را که دگر ترک بی وفایی کن
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خانهی خالی تنهایی
مثل آینهی بی تصویر
در شب تنگ شکیبایی
عکسی آویخته بر دیوار
مثل یادی سبز
مانده در ذهن شب پاییز
دختری
گردن افراشته با بارش گیسوی بلند
پسری
در نگاهش غم خاموش پدر
و زنی رعنا اما دور ...
در شب تنگ شکیبایی مردی تنها
مثل آینه بی تصویر
خالی خانه تنهایی
سایه ی خاموش
در شب آینه می گرید
آه هرگز صد عکس
پر نخواهد کرد
جای یک زمزمه ساکت پا را بر فرش
این که همراه تو می گرید آیینهست
تو همین چهره تنهایی ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ
در تمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را به گل وسبزه بشارت دادم...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
رفت آن یار و داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
ما سپس ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
در جوانی کنار هم بودیم
چون جوانی مرا کنار گذاشت
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هوشیار در خمار گذاشت
پی تیشه زدن به ریشه ی خویش
دست در دست روزگار گذاشت
آنچه دشمت نکرد با خود کرد
جان مفرسود و تن نزار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
نام امید داشت ، اما گام
در ره نا امیدوار گذاشت
مست هشیار بود و رندانه
دست بر مست و هوشیار گذاشت
ره نجست از حصار شب بیرون
آتشی در شب حصار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جان خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستان غمگسار گذاشت
تلخ چون باده دلپذیر چو غم
طرفه شعری به یادگار گذاشت
با قیامت غم از خزانش نیست
آن که این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بر رخ روزگار خشک اندیش
سیلی از شعر آبدار گذاشت
سینه ی سایه بین که داغ امید
بر سر داغ شهریار گذاشت
اشک خونین من ازین ره دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
عشق شادی ست، عشق آزادی ست
عشق آغـاز آدمی زادی ست
عشق آتـش به سینه داشتن است!
دم همت بر او گماشتن است ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
رفت آن یار و داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
ما سپس ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
در جوانی کنار هم بودیم
چون جوانی مرا کنار گذاشت
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هوشیار در خمار گذاشت
پی تیشه زدن به ریشه ی خویش
دست در دست روزگار گذاشت
آنچه دشمت نکرد با خود کرد
جان مفرسود و تن نزار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
نام امید داشت ، اما گام
در ره نا امیدوار گذاشت
مست هشیار بود و رندانه
دست بر مست و هوشیار گذاشت
ره نجست از حصار شب بیرون
آتشی در شب حصار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جان خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستان غمگسار گذاشت
تلخ چون باده دلپذیر چو غم
طرفه شعری به یادگار گذاشت
با قیامت غم از خزانش نیست
آن که این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بر رخ روزگار خشک اندیش
سیلی از شعر آبدار گذاشت
سینه ی سایه بین که داغ امید
بر سر داغ شهریار گذاشت
اشک خونین من ازین ره دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت
#هوشنگ_ابتهاج
برای مهدی اخوان ثالث
@hoshang_ebtehhaj
آواز بلندی تو و کس نشنودت باز
بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
گل پرپر، کجا گیرم سراغت؟
صدای گریه میآید ز باغت
صدای گریه میآید شب و روز
که میسوزد دل بلبل ز داغت!...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای زاده ی پندار من
پوشیده از دیدار من
چون کودکِ ناداشته
گهواره می جنبانمت ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
زندگی زیباست زیبای روان
دم به دم نو می شود این کاروان
تازه شو تا وارهی از نیستی
گر بمانی، کاروانی نیستی!
@hoshang_ebtehhaj
#هوشنگ_ابتهاج
📸کوه های مینیاتوری بندرِ چابهار سیستان و بلوچستان
.
گناه عقده ی اشکم به گردن غم توست
به خونِ گوشه نشینانِ بی گناه، مرو ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
وفاداری
طریق عشق مردان است و جانبازان
چه نامَردم
اگر زین راهِ خونآلود برگردم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...
#هوشنگ_ابتهاج
#علیرضا_قربانی
@hoshang_ebtehhaj
باز آی دلبـــرا! که دلم بی قـرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoehsang_ebtehhaj
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود....
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
🎥 لحظات دیدنی دیدار دوباره یک جفت قو
که بعلت بیماری مدتی از هم دور بودند...