hoshang_ebtehhaj | Unsorted

Telegram-канал hoshang_ebtehhaj - " هوشنگ ابتهاج "

97307

"همه آفاق گرفته‌ست صدای سخنم " کانال تخصصیِ اشعار استاد #هوشنگ_ابتهاج متخلص #ه_ا_سایه و دیگر #اشعار کهن و معاصر «این کانال رسمی #نمیباشد» و صرفا برای طرفداران استاد تاسیس شده..استاد هیچ صفحه رسمی #ندارند

Subscribe to a channel

" هوشنگ ابتهاج "

گفت عالم همه در بندگی شیطان‌اند
گفتم ای زاهد خودبین به زیان تو که نیست!

ره به معنی نبرد آن که به صورت نگرد
سایه گفتند که صوفیست، به جان تو که نیست!

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

عشق شوری زخود فزاینده ست 
زایش کهکشان زاینده ست 

تپش نبض باغ در دانه ست 
در شب پیله رقص پروانه ست 

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

ای دل ز سر زلف بُتان کار بیاموز

با این همه زنجیر به رقص آی و رها باش

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

ز روی خوب تو برخورده‌ام
خوشا دل من

که هم عطای تو را دید و هم
لقای تو را

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

#نگاه_آشنا

ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست

تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سراسیمه گردید و در خون تپید

نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز

یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان

ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه

از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد

به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست...

@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

گل که دل زنده کند

بوی وفایی دارد ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

یاری کن ای نفس که درین گوشهٔ قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

جام بشکستند و اکنون وقت گل خون میخورند
حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است

از لب پیمانه گر سر می رود، لب بر مگیر
مرد را از جان گذشتن به ز پیمان گشتن است

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

تا سر زلفِ تو شد بازیچه‌ی دستِ نسیم
کار و بارِ جمعِ مشتاقان پریشان گشتن است

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

تو عجب تنگه عابر کشی ای معبر عشق
که به جز کشتهء عاشق نکند ازتو عبور

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

زندگی چیست؟ عشــق ورزیدن...

🎥شعرخوانی هوشنگ ابتهاج

@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

حق به دست دل من بود که در معبد عشق

سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

آه !

ای واژهٔ شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

مرگ با دشنه دوست ؟

دوستان
این درد است !...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

ارزنده‌ای ... اَر زنده ای !

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

در میان اشک ها پرسیدمش:
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند
گفت:
لبخندی که عشقِ سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند

من ز جا برخاستم،
بوسیدمش ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان
چرا که آن گل خندان چنین روا دانست

صفای خاطر آیینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

می رفت آفتاب و به دنبال می کشید
دامن ز دست کشتهٔ خود: روزِ نیمه جان!
خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان
در خاک می‌ تپید و پی یار می خزید

خندید آفتاب که : این اشک و آه چیست ؟
خوش باش روز غمزده هنگام رفتن است
چون من بخند خرّم و خوش، این چه شیون است
ما هر دو می‌رویم دگر جای شکوه نیست

نالید روز خسته که : ای پادشاه نور
شادی از آن توست نه از آن من : بلی
ما هر دو می‌رویم ازین رهگذر ولی
تو می‌روی به حجله ومن می‌روم به گور

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

شمع از سوختنش پروا نیست
که درین سوختن او تنها نیست

مرگ اگر آخر این ره چه اوست
نیز پروانهٔ او همره اوست

به ازین چیست که دو یار به هم
ره سپارند سوی ملک عدم

نه یکی مانده گرفتار و نژند
و آن دگر رفته ، رها گشته ز بند

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

آه فلسطین
ای نامِ خاک
و ای نامِ آسمان
پیروز خواهی شد ...

#محمود_درویش
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

ای فرستاده سلامم به سلامت باشی
غمم آن نیست كه قادر به غرامت باشی

گل كه دل زنده كند بوی وفایی دارد
تو مگر صاحب اعجاز و كرامت باشی

خانه ی دل نه چنان ریخته از هم كه در او
سر فرود آری و مایل به اقامت باشی

دگرم وعده ی دیدار وفایی نكند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی

شبنم آویخت به گلبرگ كه ای دامن چاک
سزدت گر همه با اشک ندامت باشی

می كنم بخت بد خویش شریک گنهت
تا نه تنها تو سزاوار ملامت باشی

ای كه هرگز نكند سایه فراموش تو را
یاد كردی به سلامم به سلامت باشی

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم


#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

.
چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته،
زورق به گل نشسته‌ای ست زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده
راه بسته‌ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود ...
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته‌ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت
جنان نشسته کوه درکمین درههای این غروب تنگ
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج
به سانِ رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش ...

#هوشنگ_ابتهاج

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد

سزای رستمِ بد روز مرگ سهراب است

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی‌دانست و خود را می‌ستود!

"من" همی کنـدم نه تیشه! کوه را
عشـق شیـرین می‌کند انـــدوه را

در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را
سوختـم مجنـون خـام اندیش را

می‌ گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمان می‌کرد اشک چشم اوست

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

او پیل‌دمانی ست که پروای کسش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم

آن روشن گویا به دل سوخته‌ی ماست
ای سایه ! چرا در طلـب آتش طـوریم

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

دلا منال و ببین هستی یگانه ی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش ، به جهان از این چه خوش تر
تو چه دادی‌ام که گویم که از آن بِهْ‌ام ندادی

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی؟

تویی آن که خیزد از وی همه خرّمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی
ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی

به سر بلندت ای سرو که در شب زمین کن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم
هرگز دل از محبّتِ او برنداشتم

جان و دل است هیمهٔ آن آتشی که من
همّت به زنده داشتنش برگماشتم

در داوِ عشق دستِ تهی نیست عذرِ مرد
من از میانِ مدعیان جان گذاشتم

در خاک و خون میان علَم های سرنگون
با رایتِ وفای تو سر بَرفراشتم

بیرون ز هرچه صورت بیداری است و خواب
نقشی که از خیالِ تو در دل نگاشتم

بی حاصل است فرصتِ فصلِ سیاهکار
سرسبز باد بذرِ امیدی که کاشتم

عشقی بدست کردم و چون سایه در رهش
صد ره سرم زدند و ز سر پای داشتم

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی است:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کُند آنجا.
طلا: این کیمیای خونِ انسان‌ها
خدایی می‌کُند آنجا.
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن‌آلوده‌ست.
در آنجا حق و انسان حرف‌های پوچ و بیهوده‌ست.
در آنجا رهزنی، آدم‌کُشی، خون‌‌ریزی آزادست،
و دست‌و پای آزادی‌ست در زنجیر …

و هنگامی که یاران،
با سرود زندگی بر لب،
به‌سوی مرگ می‌رفتند،
امیدی آشنا می‌زد چو گُل در چشمشان لبخند.
به‌شوق زندگی آواز می‌خواندند.
و تا پایان به‌راه روشن خود باوفا ماندند.

عزیزم!
پاک کُن از چهره اشکت را، ز جا برخیز!
تو در من زنده‌ای، من در تو: ما هرگز نمی‌میریم.
من و تو با هزاران دگر،
این راه را دنبال می‌گیریم.
از آنِ ماست پیروزی.
از آنِ ماست فردا، با همه شادی و بهروزی.

عزیزم!
کار دنیا رو به آبادی‌ست.
و هر لاله که از خون شهیدان می‌دمد امروز،
نوید روز آزادی‌ست.

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…
Subscribe to a channel