hoshang_ebtehhaj | Unsorted

Telegram-канал hoshang_ebtehhaj - " هوشنگ ابتهاج "

97307

"همه آفاق گرفته‌ست صدای سخنم " کانال تخصصیِ اشعار استاد #هوشنگ_ابتهاج متخلص #ه_ا_سایه و دیگر #اشعار کهن و معاصر «این کانال رسمی #نمیباشد» و صرفا برای طرفداران استاد تاسیس شده..استاد هیچ صفحه رسمی #ندارند

Subscribe to a channel

" هوشنگ ابتهاج "

كز جان شكيب هست و

ز جانان شكيب نيست

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

به روزگار شبی بی‌سحر نخواهد ماند

چو چشم باز کنی صبحِ شب‌نورد اینجاست ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

زیباترین منظرهٔ عالم .. .

@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

برنامه‌ٔ بزرگداشت #هوشنگ_ابتهاج
تکنوازی ویولن #رحمت‌الله_بدیعی
کلن، آلمان
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

من آن صبح‌ام که ناگاهان
چو آتش در شب افتادم

بیا ای چشم روشن‌بین
که خورشیدی عجب زادم ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

ز تو دارم این غمِ خوش
به جهان از این چه خوشتر ؟!

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

.
خوشا شما که جهان می‌رود به کام شما...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

خداوندا دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگ آسا به من ده

حریفان را بس آمد قطره ای چند
بگردان جام و آن دریا به من ده

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

تو در من زنده ای
من در تو
ما هرگز نمی میریم...!

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

خون دل‌خوردن و دلتنگ‌نشستن تا چند؟
دگر ای غنچـه برون آر سر از پیرهنت ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

این عشق ، چه عشق است ؟
ندانیم که چون است

عقل است و جنون است و
نه عقل و نه جنون است

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

.
به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

گر بر سر نفس خود امیری، مَردی
بر کور و کر، ار نکته نگیری، مَردی

مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مَردی

#رودکی
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

ماییم سایه کز ته این دره‌ی کبود
خورشید را به قله‌ی زرفام می‌بریم 

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

زین قصهٔ پر غصّه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصلهٔ سنگ صبوریم ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

در میان اشک ها پرسیدمش:
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند
گفت:
لبخندی که عشقِ سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند

من ز جا برخاستم،
بوسیدمش ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادراک است

سرگذشت درخت می‌داند
رقم سرنوشته می‌خواند

گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است

آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان

دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند

شبم از بی ستارگی، شب گور
در دلم گرمی ستارهٔ دور

آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت

بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ

مرغ شب خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت

گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم

دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد

کندهٔ پر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست

رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید
علت آنست که بیمار و طبیب انسان نیست

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

ای من تو بی من کیستی
چون سایه بی‌ من نیستی

همراه من می‌ایستی
همپای خود می‌رانمت ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

بلندا سرما که گر غرق خونش
ببینی، نبینی تو هرگز زبونش

سرافراز باد آن درخت همایون
کزین سرنگونی نشد سرنگونش

تناور درختی که هر چه ش ببری
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش

پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش

زمین واژگون شد از آن تا نبیند
در آیینه ی آسمان واژگونش

بلی گوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

همان یگانه‌ی حُسنی اگر چه پنهانی
و گر دوباره بر آیی هــــزار چندانی

هزار فکر حکیمانه چاره جست و نشد
تویی که درد جهان را یگانه درمانی

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم

ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم

بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم

ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم

یکی هر آنچه توانی جفا به سایهٔ بی دل
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم


#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

می شنوم در نگه گرم توست
گم شده گلبانگ بهشت امید
این همه گشتم من و دلخواه من
در نگه گرم تو می آرمید!

زمزمه‌ی شعر نگاه تو را
می شنوم ، با دل و جان آشناست
اشک زلال غزل حافظ است
نغمه ی مرغان بهشتی نواست ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

مایه ی درد است بیداری مرد
آه ازین بیداری پر داغ و درد

خفتگان را گر سبکباری خوش است
شبروان را رنج بیداری خوش است

گرچه بیداری همه حیف است و کاش
ای دل دیدارجو بیدار باش

هم به بیداری توانی پی سپرد
خفته هرگز ره به مقصودی نبرد

پر ز درد است اینه ، پیداست این
چشم گریان می نهد بر آستین

هر طرف تا چشم می بیند شب است
آسمان کور شب بی کوکب است

آینه می گرید از بخت سیاه
گریه ی آیینه بی اشک است و آه

در چنین شب های بی فریاد رس
روز خوش در خواب باید دید و بس

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود

ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

فتنه چشم تو چندان پی بیداد گرفت
که شکیب دل من، دامن فریاد گرفت

آن که آیینه صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک
دید این شیوه مردم کُشی و یاد گرفت

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…

" هوشنگ ابتهاج "

... سال ۲۸ است. از سایه غزل‌هایی بر زبان‌ها می‌گذرد و از همه بیشتر این غزل:

نشود فاشِ کسی آن‌چه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست
گوش کن، با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به زبانی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوتِ رازِ دلِ ما کس نرسید
همه‌جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این‌همه قصه‌ی فردوس و تمنّای بهشت
گفت‌وگوییّ و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل
هرکجا نامه‌ی عشق است، نشان من و توست
سایه! زآتشکده‌ی ماست فروغ مَه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست!

خانم دلکش آن را در مایه‌ی «سه‌گاه» خوانده است و بعضی دیگر از خوانندگان هم. و انصافاً غزلی‌ست تمام‌عیار.

سال ۳۰ او را در خیابان می‌بینم. با شهرآشوب امیرشاهی برای خرید آمده‌اند. سلام و علیکی می‌کنیم. از انجمن ادبیات نو می‌پرسد. می‌گویم: «تعطیلش کرده‌ایم.» حالا دیگر به انجمن‌های سیاسی روی آورده‌ام. او نیز همین‌طور. نیروهایمان را در راه‌های دیگر مصرف می‌کنیم. هوای جهان نو به سر داریم که ادبیات نو جزئی از آن جهان است! خداحافظی می‌کنم.

چندی بعد در خانه‌ی سعید نفیسی جمع شده‌ایم. خانه‌ی کوچکی‌ست در خیابان هدایت. می‌خواهند به آنان که بهترین شعر را در ستایش «صلح» سروده‌اند، جایزه بدهند. نیما هم حضور دارد. جایزه‌ها را هم آورده‌اند: هرکدام یک ستاره‌ی طلایی‌ست که روی روبانی آبی‌رنگ نصب شده است. اخوان و سایه و کسرایی(کولی) و - گویا - عاصمی(شرنگ) برنده می‌شوند. و من در گوشه‌یی کز می‌کنم و بغض خود را فرومی‌خورم. نیما به نفیسی می‌گوید: «نمایشنامه که نداریم. کسی ننوشته است. جایزه‌ی آن را به شعر بدهیم!» نفیسی استقبال می‌کند و یک جایزه‌ی ستاره‌ی طلایی هم به من می‌دهند و سِگِرمه‌ام باز می‌شود و می‌خندم.
اخوان که به جشنواره‌ی بخارست نرفت. سایه را نفهمیدم که با جایزه‌اش چه کرد...

کتاب #یاد_بعضی_نفرات
#سيمين_بهبهانی
@hoshang_ebtehhaj

Читать полностью…
Subscribe to a channel