مایه ی درد است بیداری مرد
آه ازین بیداری پر داغ و درد
خفتگان را گر سبکباری خوش است
شبروان را رنج بیداری خوش است
گرچه بیداری همه حیف است و کاش
ای دل دیدارجو بیدار باش
هم به بیداری توانی پی سپرد
خفته هرگز ره به مقصودی نبرد
پر ز درد است اینه ، پیداست این
چشم گریان می نهد بر آستین
هر طرف تا چشم می بیند شب است
آسمان کور شب بی کوکب است
آینه می گرید از بخت سیاه
گریه ی آیینه بی اشک است و آه
در چنین شب های بی فریاد رس
روز خوش در خواب باید دید و بس
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
کی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را
مباد روزی چشم من ای چراغ امید
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای دریغا چه گلی ریخت به خاک
چه بهاری پژمرد
چه دلی رفت به باد
چه چراغی افسرد
هر شب این
دلهره طاقت سوز
خوابم از دیده ربود
هر سحر چشم گشودم نگران
چه خبر خواهد بود ؟
سرنوشت دل من بود درین بیم و امید
آه ای چشمه نوشین حیات
ای امید دلبند
گرچه صد بار دلم از تو شکست
هیچ گاه از لب نوشت نبریدم پیوند
آخر ای صبحدم خون آلود
آمد آن خنجر
بیداد فرود
شش ستاره به زمین در غلتید
شش دل شیر فروماند از کار
شش صدا شد خاموش
بانگ خون در دل ریشم برخاست
پر شدم از فریاد
هفتمین اختر صبح سیاه
دل من بود
که بر خاک افتاد !...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خسته و بیماروش به گردنم آویخت
آن هوس انگیز دلبرِ گنه آموز
دیده اش آشفته از خمار هوس بار
گونه اش از آتش گناه، گل افروز
چنگ فرو برد و گیسوان سیه را
نرم ز پیشانی بر آمده پس ریخت
ناز سرانگشت وی که گم شدهای داشت
روی بنا گوش من خزید و هوس ریخت
سینهاش افشرده روی سینهٔ من تنگ
در تپش از مستی گناه دل آویز
نرم و نوازشگر آرمیده به دوشم
گرمی آن بازوان هوس خیز ...
شعلهٔ سرد شکیب و سایه ی پرهیز
رفته در آن چشم های می زده در خواب
در نگهش آرزوی تشنهٔ لبریز
در نفسش التهاب بوسهٔ بی تاب
گرم در آغوش من خزید و هوسناک
بر لبم افشرد آن لبان تب آلود
من ز خیالی رمیده سرد و سبک مهر
بوسهٔ من سردتر ز بوسهٔ بدرود
لب ز لبم برگرفت و از سر افسوس
غمزده در چشم من دوید نگاهش
وز نگه خستهاش به چشم من آویخت
سرزنش بی زبان چشم سیاهش
دید که باز اندرین دو دیده ی نمناک
عشق کسی شمع یادگار فروزد
دید که باز این دل رمیدهٔ بی تاب
در غم آن آرزوی گم شده سوزد
از پس ِ اشکی که همچو هاله ی اندوه
پرده در آن چشم های می زده آویخت
باز تمنای کام و حسرت آغوش
زان نگه تشنهٔ هوس زده می ریخت...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خلوت خاطر ما را به شکایت مشکـن
که من از وی شدم ایدل به خیالی خرسند
من دیوانه که صد سلسله بگسیختهام
تا سرِ زلف تو باشد، نکشم سر ز کمند
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
گر چشم دل بر آن مه آیینه رو کنی
سیر جهان در آینه ی روی او کنی
خاک سیه مباش که کس برنگیردت
آیینه شو که خدمت آن ماهرو کنی
جان تو جلوه گاه جمال آنگهی شود
کایینه اش به اشک صفا شست و شو کنی
خواب و خیال من همه با یاد روی توست
تا کی به من چو دولت بیدار رو کنی
درمان درد عشق صبوری بود ولی
با من چرا حکایت سنگ و سبو کنی
خون می چکد ز ناله ی بلبل درین چمن
فریاد از تو گل، که به هر خار خو کنی
دل بسته ام به باد، به بوی شبی که زلف
بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی
اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد
خود را بجوی سایه اگر جست و جو کنی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
[بانو آلما]: موقعی که من مدرسه میرفتم و سایه هم شاگرد مدرسه بود منو دیده بود؛ اما بروز نمیداد. میاومد تو اتوبوسی که من باهاش رفتوآمد میکردم سوار میشد و منو میدید. خودش سالها بعد به من گفت. من هیچ خبر نداشتم»...
[سایه]: من و آلما از سال ۱۳۳۲ هم درواقع با هم زندگی میکردیم...
...
[توضیح عظیمی]: عاطفه از خانم آلما میپرسد: «چی شد با استاد ازدواج کردین؟» خانم آلما نیم ساعت سهربعی به فکر فرو میرود...
[بانو آلما]: وقتی سایه هفتاد سالش شد از رادیو دویچهوله به خونۀ ما تلفن کردن، با من خواستن صحبت کنن. اونا هم همین سؤالو پرسیدن... واقعیت اینه که من وقتی که زن سایه میشدم هیچ فکر نمیکردم زنِ «شاعر» (کمی «شاعر» را متفاوت با کلمات دیگر بیان میکند) دارم میشم. این برای من مطرح نبود که بگم این شاعره و خیلی معروفه... اون موقع عقلم نمیرسید!... حالا هم نمیرسه!
📓 #پیر_پرنیاناندیش
@hoshang_ebtehhaj
زمزمهی شعر نگاه تو را
می شنوم با دل و جان آشناست
اشک زلال غزل حافظ است
نغمهی مرغان بهشتی نواست ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
چه کنی بندگی دولت دنیا ؟ ای کاش
به خود آیی و ببینی که خدای تو کجاست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
که میدید این که در امّیدِ فردا
همه روزم شود روز مبادا
خوشا و خرّما نشکفته پژمرد
به دل خارِ دریغا ماند و دردا ...!
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
سنگ ازین سرگذشت دل تنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گداز آرد
کان روان روانه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
بجهد آتش از میان دو سنگ
برق چشمی است در شب دیدار
خنده ای جسته از لبان دو یار
خنده نور است کز رخ شاداب
می تراود چو ماهتاب از آب
نور خود چیست؟ خنده ی هستی
خنده ای از نشاط سرمستی
هستی از ذوق خویش سرمست است
رقص مستانه اش ازین دست است
نور در هفت پرده پیچیده ست
تا درین آبگینه گردیده ست
رنگ پیراهن است سرخ و سپید
جان نور برهنه نتوان دید
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
این خوشپسند دیدهی زیباپرست من!
شد رهنمای این دل مشتاق بیقرار
بگرفت دست من
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنهی مرا
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود!
بیچاره من
که از پس این جستوجو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب؟
بنما کجاست او ....
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
.
دیدم و می آمد از مقابل من دوش
خنده تلخی نهاده بر لب پر نوش
آه کز آن خنده آشکار شکفتم
بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم
ناله فرو ماند در پس لب خاموش
غم زده چون ماهتاب آخر پاییز
دوخته بر روی من نگاه غم انگیز
دیگر در خنده اش امید و صفا نیست
راحت جان نیست عشق نیست وفا نیست
دیگر این خنده نیست نغز و دلاویز
می نگرم در خیال و می شنوم باز
می رود و می دهد به گوش من آواز
بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان
چه نامردم اگر زین راهِ خون آلود برگردم
ز خوبی آب پاکی ریختم بر دست بدخواهان
دلی در آتش افکندم، سیاووشی برآوردم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
چون گریزد در تو آن آهو نگاه
در پناهش گیر از سگ هایِ راه
در نگاهِ او سلامت می کنم
با سلامش احترامت می کنم
از درونِ چشمِ او می بینمت
بوسه ها از روی و مو می چینمت
خونِ من در گونهِ گلگونِ اوست
آتشِ سوزانِ من در خونِ اوست
آتشِ من در دلِ او روشن است
در نفس هایش نفس هایِ من است
تا نفس با همدلان آمیختم
صد بهارم ، گر چه چون گل ریختم...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
همان یگانهی حُسنی اگر چه پنهانی
و گر دوباره بر آیی هــــزار چندانی
هزار فکر حکیمانه چاره جست و نشد
تویی که درد جهان را یگانه درمانی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای زاده ی پندار من
پوشیده از دیدار من
چون کودکِ ناداشته
گهواره می جنبانمت ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
با دلم با دل تو
پای بر سينهٔ اين راه زديم
پایکوبان، دست در دست گذر میکرديم
گویی اما ته اين راه دراز
دزد شبگير جنون منتظر است
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
#زادروز_فروغ_فرخزاد_گرامی🌹
@hoshang_ebtehhaj
ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتاب بلند اما
با سرنوشت تيره خاكستر...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا
سایهی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم، گریهی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
عشق شوری زخود فزاینده است
زایش کهکشان زاینده است
تپش نبض باغ در دانه است
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
شاهد سرمدی تویی
وین دل سالخوردِ من
عشق هزار ساله را
بر تو گواه میکند ....
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
این همه رنج کشیدیم و نمیدانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آواز بلندی تو و کس نشنودت باز
بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
به روزگار شبی بیسحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبحِ شبنورد اینجاست ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بخت تو برخاست
صبح تو خندید
از نفست تازه گشت اتش امید
وه که به زندان ظلمت شب یلدا
نور ز خورشید خواستی و برآمد
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای به رقص آمده با صد دف و نی در جانم
دف و نی چیست منَت کف زده میرقصانم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
شکفتی چون گل و پژمردی از من
خزانم دیدی و آزردی از من
بدآوردی، وگرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم میبردی از من
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj