ای فرستاده سلامم به سلامت باشی
غمم آن نیست كه قادر به غرامت باشی
گل كه دل زنده كند بوی وفایی دارد
تو مگر صاحب اعجاز و كرامت باشی
خانه ی دل نه چنان ریخته از هم كه در او
سر فرود آری و مایل به اقامت باشی
دگرم وعده ی دیدار وفایی نكند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی
شبنم آویخت به گلبرگ كه ای دامن چاک
سزدت گر همه با اشک ندامت باشی
می كنم بخت بد خویش شریک گنهت
تا نه تنها تو سزاوار ملامت باشی
ای كه هرگز نكند سایه فراموش تو را
یاد كردی به سلامم به سلامت باشی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بیا نگارا بیا ، بیا در آغوش من
بزن ز می آتشم ، ببر دل و هوش من
ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به
بریز این مشک را بریز بر دوش من
ازین کمندِ بلند، به گردن من ببند!
بکش به هر سو مرا چو شیرِ سر در کمند
به ناز بر من بتاز ، به غمزه کارم بساز
به نالهٔ من برقص به گریهٔ من بخند
بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها
سبک به هر سو بپر ، بپر چو پروانه ها
به عشوه دامان خویش، برون کش از دست من
مرا به دنبالِ خویش دوان چو دیوانه ها
ز عشوه ها تازه کم به سر جنون مرا
به ناله افکن دل چو ارغنون مرا
چو لب نهم بر لبت لبم به دندان بگیر
لبم به دندان بگیر بنوش خون مرا ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
.
چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته،
زورق به گل نشستهای ست زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده
راه بستهای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود ...
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکستهای ست
که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت
جنان نشسته کوه درکمین درههای این غروب تنگ
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج
به سانِ رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
.
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
آسمان و زمین مانده مدهوش
نقش ها رنگ ها چون مه و دود
رفته بر باد
مانده در پرده گوش
رقص خاموش فریاد
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
وز شگفتی این رنگ و نیرنگ
خنده یخ بسته بر لب
گریه خشکیده در چشم
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
و آن نمایش
که همچون فریبنده خوابی شگفت
دل از من همی برد پایان گرفت
و من
که بازیگر مات این صحنه بودم
چو مرد فسون گشته خواب بند
که چشم از شکست فسون برگشاید
به جای تماشاگران یافتم خویشتن را
شگفتا ! که را بخت آن داده اند
که چون من
تماشاگر بازی خویش باشد ؟
وز این گونه چون من تراشد
فریب دل خویشتن را
که آخر رگ جان خراشد ؟
بلی ...
پرده افتاد و پایان گرفت
فسونکاری این شب بی درنگ
و من در شگفت
که چون کودکان
بخندم بر این خواب افسانه رنگ ؟
و یا در نهفت دل تنگ خویش
بگریم بر اندوه این سرگذشت ...؟
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
گفتمش
شیرینترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند؛
ناله زنجیرها بر دست من
گفتمش
آنگه که از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخرهای ساحل مغرب شکست
من به خود لرزیدم
از دردی که تلخ
در دل من با دل او میگریست
گفتمش
بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقیست
سر به سوی آسمان برداشت گفت
چشم هر اختر چراغ زورقیست
لیکن این شب نیز دریاییست ژرف
ای دریغا شیران !
کز نیمه راه
میکشد افسون شب در خوابشان
گفتمش
فانوس ماه
میدهد از چشم بیداری نشان
گفت
اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمیآید به گوش
گفتمش
اما دل من میتپد
گوش کن اینک صدای پای دوست
گفت
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازهای را میبرند
این صدای پای اوست
گریهای افتاد در من بیامان
در میان اشکها پرسیدمش
خوشترین لبخند چیست ؟
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونهاش آتش فشاند
گفت
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بانگ ناقوس در دلم برخاست
من سر آسیمهوار و خوابآلود
جستم از جا
چه بود ؟ آه چه بود ؟
روز شادی است ؟ یا نوای عزاست ؟
هیچ کس لب به پاسخم نگشود
باد جنبید و کشته شد فانوس
شب گرانبار و تیره چون کابوس
بانگ ناقوس در دلم برخاست
آه می پرسم از خود
این چه نواست ؟
از برای که می زند ناقوس ؟
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
در فروبند برین معرکه که کآن طبل تهی
گوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور
تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو باد
تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
.
ای
شادی
آزادی
ای شادی آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غم هامان سنگین است
دل هایمان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم
وقتی که زبان از لب می ترسید
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی حتی حافظه از
وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت
می کندیم...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
میروی اما گریز چشم وحشی رنگ تو
راز این اندوه بی آرام نتواند نهفت
میروی خاموش و میپیچد به گوش خستهام
آنچه با من لرزش لبهای بیتاب تو گفت
چیست ای دلدار این اندوه بیآرام چیست
کز نگاهت می تراود نازدار و شرمگین ؟
آه میلرزد دلم از نالهای اندوه بار
کیست این بیمار در چشمت که میگرید حزین ؟
چون خزان آرا گل مهتاب رویا رنگ و مست
میشکوفد در نگاهت راز عشقی ناشکیب
وز میان سایه های وحشی اندوه رنگ
خنده میریزید به چشمت آرزویی دل فریب
چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار
میتراود از نگاهت گریه پنهان دوش
آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته
بر چه گریان گشته بودی دوش؟ از من وامپوش
بر چه گریان گشته بودی؟ آه ای چشم سیاه
از تپیدن باز می ماند دل خوش باورم
در گمان اینکه شاید شاید آن اشک نهان
بود در خلوت سرای سینهات یادآورم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
زمزمهی شعر نگاه تو را
می شنوم با دل و جان آشناست
اشک زلال غزل حافظ است
نغمهی مرغان بهشتی نواست ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
سرگذشت دل من
زندگی نامهٔ انسان است
که لبش دوختهاند
زندهاش سوختهاند
و به دارش زدهاند ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آه هرگز صد عکس
پر نخواهد کرد
جای یک زمزمهی ساکت پا را
بر فرش...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار...
تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
شکوه های شب هجران تو آغاز کنم...
#هوشنگ_ابتهاج
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشــق کهـــن باشی
به سان سبـزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ز دیده پرتو عشق ار برون زند چه کنم
دلی چو آینه دارم همین گناه من است...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خون دلخوردن و دلتنگنشستن تا چند؟
دگر ای غنچـه برون آر سر از پیرهنت ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخِ زیبای دلگشای تو را ؟
بگیرم آن سرِ زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمانِ دلربای تو را
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
در آن دوری و بد حالی
نبودم از رُخت خالی
به دل میدیدم و وز جان
سلامت میفرستادم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﺁﯾﯽ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻝِ ﻏﻢ ﭘﺮﻭﺭﺩ
ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ...؟
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتاب بلند اما
با سرنوشت تيره خاكستر...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
"سایه" خاموش!
کزین جان پر آتش که مراست،
آه را گر بدهم، راه جهان میسوزد ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
گفتمش
شیرینترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند؛
ناله زنجیرها بر دست من
گفتمش
آنگه که از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخرهای ساحل مغرب شکست
من به خود لرزیدم
از دردی که تلخ
در دل من با دل او میگریست
گفتمش
بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقیست
سر به سوی آسمان برداشت گفت
چشم هر اختر چراغ زورقیست
لیکن این شب نیز دریاییست ژرف
ای دریغا شیران !
کز نیمه راه
میکشد افسون شب در خوابشان
گفتمش
فانوس ماه
میدهد از چشم بیداری نشان
گفت
اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمیآید به گوش
گفتمش
اما دل من میتپد
گوش کن اینک صدای پای دوست
گفت
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازهای را میبرند
این صدای پای اوست
گریهای افتاد در من بیامان
در میان اشکها پرسیدمش
خوشترین لبخند چیست ؟
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونهاش آتش فشاند
گفت
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
_فکر می کنید سایه رو چه جوری یاد میکنند؟
-- امیدوارم بگن که ؛ هر چه میگفت با صداقت گفت و باور داشت.
@hoshang_ebtehhaj
جانا مراد بخت و جوانی وصال توست
کو جاودانه بخت جوان می دهد به من
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshsng_ebtehhaj