خاطرات و اسناد منتشر نشده درباره ی آیت الله گلپایگانی
به کوشش محمد تقی انصاریان
دو جلد. 300 هزار تومان
جلد اول زندگینامه و مصاحبه با افراد مختلف و تصاویر زمان حیات
جلد دوم اسناد اجازات و مکاتبات و تصاویر بعد از رحلت
@Howzehoralhistory
📌 برو دست بزن به چادر
🔹حاج احمد آقا [خمینی] از دوران کودکی خود نقل میکرد که همشیره ایشان یعنی همسر مرحوم آقای اشراقی تحت تأثیر خانواده آقای اشراقی وسواسی شده بود و وقتی داخل خانه میآمد چادرش را آب میکشید و روی بند میانداخت. البته روی بند خاصی که از قبل آب کشیده بود. بعد هم مراقب میشد که کسی نزدیک این چادر نرود تا خشک شود. امام به حاج احمد آقا میگفت: برو دست بزن به چادر. احمد آقا هم کنار چادر میرفت و دست میزد. ایشان هم ناراحت میشد که ای وای چادرم؛ دو مرتبه احتیاط پیدا کرد و دوباره آب میکشید و آویزان میکرد. امام باز به حاج احمد آقا میگفت: احمد برو دست بزن. خلاصه این قدر این کار را تکرار میکرد که خانم ناتوان شود و بپذیرد که دیگر نباید این کار را بکند.
📷 تصوير سيد احمد خمینی در دوران جوانی
📚 خاطرات سید محمود دعایی، نشر عروج، صفحه 168.
/channel/horalhistory/286
@Howzehoralhistory
📌 روایتی دیگر
🔸 رضا رفیع، معروف به قائممقامالملک رشتی، روحانی بوده، لباس روحانی به تن داشته، اما لباس را از تن درآورده و همراه رضاشاه شده است. با رضاشاه عکس دارد، با عمامه و بیعمامه. خیلی به رضاشاه نزدیک بوده است. از عکسهایی که با رضاشاه دارد معلوم میشود که خیلی به او نزدیک بوده است. در عکسها، بسیار نزدیک به رضاخان ایستاده، هم با عمامه و هم بیعمامه. در بسیاری از سفرها، همراه او بوده است.
🔹 خود وی در خاطراتش مینویسد: «یک وقتی بنا بود رضاشاه را در سفری همراهی کنم، به من گفت: باید در این سفر این لباسها را دربیاوری، عبا و عمامه را کنار بگذاری و کت و شلوار بپوشی. من هم رفتم لباسها را درآوردم، کت و شلوار پوشیدم و رضاشاه وقتی که مرا به این قیافه جدید دید، گفت: حالا میل دارم بروی پیش حاج شیخ عبدالکریم تا ایشان شما را با این قیافه جدید ببیند. من هم رفتم قم پیش حاج شیخ. احوالپرسی کردم. اما در حاج شیخ هیچ تغییر حالتی ندیدم. انگار در من هیچ تغییری رخ نداده بود. گویا اصلاً شکل جدید مرا ندید. رفتم به پهلوی گفتم و پهلوی تعجب کرد، از این همه زرنگی.» از اینجا معلوم میشود که حاج شیخ، جدّ ما، هدف مهمتری را تعقیب میکرده؛ برنامه دیگری در ذهن داشته است و نمیگذاشته این گونه مسائل جزیی، مانع کار و برنامه اصلیاش شود.
عبدالحسین حائری. گفتگوهایی پیرامون زندگی و زمانه ی مرحوم موسس
@Howzehoralhistory
📌 حاجآقا رضا رفیع، رضاخان و تغییر لباس روحانیت
🔹 یک خاطره دیگری در نظرم هست مربوط به حاجآقا رضا رفیع که گویا در مجله دنیا عکسی از او انداخته بودند با عمامه و عکس دیگری با کلاه، در آن جا حاجآقا رضا رفیع یک مقالهای نوشته بود زیر این عنوان که "چرا من کلاهی شدم". خلاصه آن مقاله این بود که "من با رضاشاه در گرگان بودم و معمم بودم، رضاشاه به من گفت ما به تهران که برگشتیم بعد از بیست و چهار ساعت به طرف خوزستان میرویم و شما باید در این سفر همراه ما کلاهی باشی، این امر برای من خیلی گران و سخت بود که تغییر لباس بدهم، گفتم: آقای حاج مخبرالسلطنه نخستوزیر میدانند که من معمم باشم برای دولت و مقام سلطنت بهتر است، رضاخان گفت: نه خیر همین است که من میگویم. لذا ما به تهران که برگشتیم با اکبر میرزای صارمالدوله رفتیم خیابان لالهزار یک دست کت و شلوار و پاپیون خریدیم به پانصد تومان، بعد وقتی که لباسها را پوشیدم و رفتم به دربار همین شاه فعلی محمدرضا گفت: عجب خوب این لباس به شما میآید."
🔸 بالاخره نوشته بود "وقتی که رضاخان حرکت کرد به طرف خوزستان ما هم در رکابش بودیم به قم که رسیدیم رضاخان گفت: شنیدم که حاج شیخ عبدالکریم مریض است آقای دکتر اعلمالملک بروند از طرف من از ایشان عیادت و احوالپرسی کنند شما هم با او برو، آن وقت من یک قدری مشکلم بود که با کلاه خدمت حاج شیخ بروم. بالاخره رفتیم. وقتی ایشان را عیادت کردیم و برگشتیم رضاخان از دکتر پرسید: آشیخ عبدالکریم راجع به تغییر لباس آقای قائممقام عکسالعملی نشان نداد؟ دکتر گفت: نه، اتفاقاً از زمین و آسمان صحبت به میان آمد ولی راجع به تغییر شکل لباس حاجآقا رضا چیزی نگفت. رضاخان گفت: پس معلوم میشود تغییر لباس روحانیت چندان عکسالعملی ندارد، و از خوزستان که برگشتیم دستور داد که لباس آخوندها را بردارند و تغییر شکل بدهند."
قائممقام این خاطره را در آن مجله نوشته بود، و من این نوشته را به مرحوم امام و آقای شریعتمداری نشان دادم و گفتم ببینید چگونه رضاخان از سکوت مرحوم حاج شیخ سوءاستفاده کرده است.
📚 خاطرات آیتالله حسینعلی منتظری، صفحه 28.
/channel/horalhistory/284
@Howzehoralhistory
📌 خیلی وقت است بستنی نخوردهام؛ ماجرای امام موسی صدر، بستنیفروش مسیحی و فتوای تحریم بستنی
🔸 [نبیه بری، رئیس جنبش امل لبنان:] "..خلاصه ماجرا این بود که فردی مسیحی تصمیم میگیرد در شهر صور محلی برای فروش بستنی فراهم کند. تهیه این محل بیش از هفتادوپنج هزار لیره لبنانی برای او هزینه برداشت. در آن سالها (دهه شصت) این مبلغ اندک نبود. او این محل را خرید و کار خود را شروع کرد. اما فتوایی از شیخ موسی عزالدین در میان شهر پخش شد. فتوا این بود که «خوردن بستنی نزد مسیحی حرام است.» این فتوا کار خودش را کرد و کسب و کار بستنی فروش مسیحی از رونق افتاد. این مسئله به گوش امام صدر رسید، این اتفاق بر امام سخت آمد. به هر حال امام ترجیح داد که فتوایی بر خلاف فتوای منسوب به شیخ عزالدین صادر نکند و باعث نشود که شیخ عزالدین به سختی بیفتد. بنابراین، راهی را برای حل این مسئله در پیش گرفت که میتوانیم آن را «سنت عملی» بخوانیم.
🔹 ایشان مانند همیشه نماز جمعه را اقامه کرد. او تصمیم گرفت که در روز جمعه این مسئله را پایان دهد. پس از نماز، امام در حالی که عدهای از مردم هم او را همراهی میکردند، از حسینیه خارج شد. وقتی که به بیرون حسینیه رسیدند، امام به همراهان گفت: دوست دارد پیادهروی کند. او گفت: خدایا! چه هوای خوبی! دوست دارم کمی پیادهروی کنم. امام پیادهروی را آغاز کرد و عدهای هم او را همراهی کردند. رفتهرفته بر جمعیت افزوده میشد. امام به راه خود ادامه داد تا به بستنیفروشی رسید و در مقابل بستنی فروش ایستاد. او از پیش محل بستنیفروش را پرسیده بود. او با صدای بلند به همراهان گفت: چقدر این مغازه زیباست! گفتند: اینجا بستنیفروشی است. امام گفت: واقعاً خوردن بستنی در این هوا لذت بخش است. خیلی وقت است بستنی نخوردهام!
🔸 امام به درگاه بستنیفروشی رسید. بستنیفروش مسیحی از مغازه خارج شد و به امام خوشامد گفت. امام هم سلام کرد. امام گفت: میخواهیم بستنی بخوریم. به ما بستنی بده. بستنیفروش از درخواست امام شگفتزده شد. به امام نزدیک شد و گفت: سید، من مسیحی هستم! امام با صدای بلندی که همه میشنیدند، گفت: من دین تو را نپرسیدم، تو بستنی فروش هستی یا نه؟ بستنی فروش گفت: بله که هستم. امام گفت: پس میخواهیم بستنی بخوریم، برای ما بستنی بیاور. منتظر چه هستی؟ بستنی فروش از شدت خوشحالی خم شد تا دست امام را ببوسد، امام موسی دستش را به سرعت عقب کشید. بستنی فروش به همه بستنی داد. اخبار ماجرای «سنت عملی» امام به سرعت میان مردم پخش شد و فتوای تحریم خوردن بستنی از مسیحی را بیاثر کرد."
/channel/horalhistory/281
@Howzehoralhistory
📌 چرا این قدر خودت را اذیت میکنی؟
🔸 [عبدالحسین حائری:] روزی در خانه حاجآقا مهدی در درکه بودم و آقای خمینی و دایی بزرگم هم تشریف داشتند، اینها گویا از قم آمده بودند. به هر حال شب آنجا بودیم. صبح پا شدیم رفتیم برای نماز. بعد از نماز سرم را روی سجده گذاشته بودم، [امام] آمدند دستشان را روی من گذاشتند و فشار دادند و گفتند: چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟! یک قدری پاشو، بگو، بخند، بازی کن! شوخیها و حرکات امام برای من جالب بود.
🔹 امام نقل میکردند که یک جایی هست نزدیک خمین که اهل آن محل به حماقت معروفند. از انواع حماقتشان این جور میگویند که مثلا یک باغ را هر چهار طرفش دیوار نمیگذارند، یک طرفش را دیوار میگذارند؛ و آن دیوار را در میگذاشتند و در را قفل میکردند و خوشمزهتر اینکه دزد آنجا به جای اینکه از جاهای بدون دیوار داخل بشود یا از دیوار بالا میرفت یا سعی میکرد قفل را بشکند!
📚 امام خمینی به روایت دانشوران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، صفحه 92.
/channel/horalhistory/280
@Howzehoralhistory
📌اگر سینما این است ، چیز خوبی است!
🔸عموی من ، آیت الله[سید هدایت الله] تقوی شیرازی آن قدر مرید داشت که موقع عید فطر شمشیر می بست می رفت توی صحرای دولاب نماز می خواند.توی صحرای دولاب می رفت چون جمعیت آن قدر زیاد بود که توی مسجد جا نمی گرفت...آدم بسیار پاک و فوق العاده درستی بود ...همین عمویم را بردم سینما یعنی توی استودیوی خودم برایش فیلم موج و مرجان خارا را نشان دادم.
🔹[ابتدا که از پدرم و عموی دیگرم و ایشان برای دیدن فیلم دعوت کردم] این عموی ام که آیت الله بود گفت: من نمیام . گفتم شما بالاخره رهبر مسلمین هستید.بیاید تماشا کنید.ببینید کار بد چه جوری است! و فیلم آتش و موج و مرجان و خارا را برای شان گذاشتم.
🔸خیلی کیف کرد و گفت: اگر سینما این است خیلی خوب است .گفتم: نمی خواهم گمراهت کنم همه ی سینما این طوری نیست .سینمای خوب داریم و سینمای بد هم وجود دارد.
📚ابراهیم گلستان ؛ نوشتن با دوربین . ص121. به نقل از ماهنامه فیلم، شماره ۵۸۱، اسفندماه ۱۳۹۹
تصویر: ایت الله تقوی شیرازی در مسیر صحرای دولاب محل اقامه نماز عید فطر
/channel/horalhistory/278
@Howzehoralhistory
📌 با این عمامه کوچک و ریش کوتاه، چگونه میتوانم مجتهد باشم؟!
🔸 [آیتالله محمدجواد مغنیه:] روزی یک ایرانی با عمامه و ریشی بلند از من پرسید آیا تو مجتهد و مرجع منطقه خود یعنی جبل عامل هستی؟ به شوخی جواب دادم: چگونه مجتهد باشم در حالی که عمامهام کوچک است و ریشم کوتاه؟ چگونه مرجعیت به سراغ من بیاید در حالی که من اموالی را قبول نکردهام تا آن را توزیع کنم؟ آیا نمیبینی که من بدون همراه و مرید حرکت میکنم؟ خوشمزهتر آنکه بدون طمطراق راه میروم، و در گوشه راه - اگر خسته شوم - مینشینم، در کنار بقال و میوه فروش میایستم، آنچه بخواهم را خرید کرده، قوت خانوادهام را با دستان خودم به خانه میبرم!
📚 کتاب «تجارب محمدجواد مغنیه»
📷 تصویر: آیتالله محمدجواد مغنیه در کنار شهید آیتالله سید محمدباقر صدر
/channel/horalhistory/276
@Howzehoralhistory
📌 «بیبند و باریهای بعضی زنان، نتیجه محدودیتهای گذشته است.»
📍 امام موسی صدر به روایت مهرانگیز دولتشاهی (سفیر حکومت شاهنشاهی در دانمارک و نماینده سه دوره مجلس شورای ملّی)
🔹 آن وقت که در جمعیت راه نو ما فعالیت میکردیم برای حقوق زن، همه جوانب کار را نگاه میکردیم. از جمله میخواستیم واقعاً دسترسی پیدا کنیم که با روحانیون تماس داشته باشیم و به آنها بگوییم که ما مخالف دین نیستیم، چون واقعاً این جور منعکس میشد. میگفتند این جمعیتهای زنان میخواهند بیبندوباری به بار بیاورند. یکی از مدیرکلهای وزارت آموزش و پرورش بود، آقای جزایری به نظرم، نمیدانم در چه فرصتی بود که ما با او صحبت کردیم. گفتیم که ما دلمان میخواهد که با روحانیون تماسی داشته باشیم. گفت: من ترتیبی میدهم که شما با کسانی ملاقات کنید بهخصوص نمایندهای از قم بیاید. ترتیب این کار داده شد و جمعیت راه نو هم آن موقع جلساتش در منزل من بود. اصلاً همیشه این طور بود.
🔸 قرار گذاشتیم که بیاییم، منتها نرفتیم توی اتاق جمعیت، آمدیم به اتاق پذیرایی من. یکیش یک آقایی بود اگر اشتباه نکنم اسمش غفاری بود. او معلم قرآن شرعیات مدارس بود. یکیش آقای موسی صدر بود. آن موقع هم خوب نسبتاً جوان بود. به نسبت اینکه جوان بود، من دیدم چقدر اطلاعات عمومی دارد وقتی که صحبت میشود. آخر آخوندها غالباً فقط یک اطلاعات منحصری دارند، ولی این واقعاً اطلاعات عمومی داشت. گمان میکنم زیاد میدانست. جلسۀ خیلی جالبی داشتیم. چند نفر از خانمهای جمعیت بودند و ما راجع به مسائل مختلف با این آقا صحبت کردیم و گفتند که این آقا نمایندۀ ثقةالاسلام است که آمده. آن موقع بله، ثقةالاسلامی یکی از کسانی بود که تقریباً معاون آیتالله بروجردی بود و ایشان آن موقع زنده بودند.
🔹 خیلی صحبت و بحث کردیم. یکی از چیزهایی که همین آقا گفت ما گفتیم که ما با خیلی از بیبندوباریها موافق نیستیم، حتی با آن جور چیزها که به ضرر زن تمام میشود مخالفیم. فرض کن آن چیزهایی که خیلیها خیال میکنند شب زندهداری و نمیدانم آن جور مجالس و خیلی بیبندوباریها به نظر ما اینها به ضرر زن است. ببینید این چقدر آدم منطقیای بود که گفت: خوب این هم رآکسیون [واکنش] آن محدودیتهای قدیم است. آن وقت مثال زد، گفت: "این چراغ را اگر بگیرید از این ور بکشید، وقتی ولش بکنید تا آن طرف میرود"، گفت: "این نتیجه محدودیتهای قدیم است که به زنها دادند که وقتی که حالا آزادی پیدا کردهاند یک عدهای هم پیدا میشوند که زیادهروی میکنند."
📚 مصاحبه با مهرانگیز دولتشاهی، مجموعه تاریخ شفاهی ایران هاروارد.
📷 تصویر: جشن فارغالتحصیلی مدرسه پرستاری وابسته به امام صدر، 1975.
/channel/horalhistory/275
@Howzehoralhistory
📌 آیتالله حاج آقا رحیم ارباب به روایت آیتالله سید موسی شبیری زنجانی
🔹 حاج آقا رحیم ارباب عالم درجه اول، فیلسوف و جامع معقول و منقول بود. مرحوم آقای طباطبایی درباره كمالات اخلاقی وی میگفت: میارزد انسان فقط برای دیدن وی از قم به اصفهان برود! من ایشان را دیده بودم. بسیار مؤدب و متّقی بود و قیافهای بسیار نورانی داشت و كلاهی پوستی بر سر میگذاشت. هیكل و قیافهاش بهگونهای بود كه جلب احترام میکرد.
🔸 حاج آقا رحیم در اصفهان خیلی منتقد داشت و همین حاج میرزا علی آقا شیرازی او را حفظ كرده بود. چون در نماز حاج آقا رحیم شركت میکرد. علّت اینکه وی منتقد داشت، این بود: سیّدی كه ادعای اجتهاد داشت و رساله هم نوشته بود و مطالبی واهی و نادرست میگفت و از نظر ولایی هم منحرف بود، با حاج آقا رحیم مرتبط بود و در مسجدش منبر میرفت. خیلیها به حاج آقا رحیم مراجعه میکردند كه آن آقا را از خود طرد كند، ولی حاج آقا رحیم ترتیب اثر نمیداد. به ویژه چون سید بود، حاج آقا رحیم به لحاظ سیادتش به او احترام میگذاشت. از این جهت حاج آقا رحیم خیلی لطمه خورد. كسی میگفت: اگر حاج آقا رحیم نبود، آن سید را میکشتند. من گفتم: پس اینکه حاج آقا رحیم او را طرد نمیکرد، وجهش روشن شد. حاج آقا رحیم از باب وظیفه شرعی برای اینکه او را نكشند، طردش نمیکرد.
📚 جرعهای از دریا، نشر کتابشناسی شیعه، جلد سوم.
/channel/horalhistory/273
@Howzehoralhistory
📌 تو همه ادیان عالم را خواندی که ببینی اسلام کاملترین دین است؟!
🔹 [محمدرضا شفیعی کدکنی:] یک وقتی در نوجوانی مثلا در 14، 15 سالگی من، یک روزنامههایی بود که در حدّ یک ورق منتشر میشد و در آن، آگهی حصر وراثت و... چاپ میشد. من در آن، مقالهای منتشر کردم با عنوان «دین اسلام، کاملترین ادیان جهان». پدرم خواند و گفت: «بابا جان! تو با این عمر کمت، همهٔ ادیان عالم را خواندی که ببینی دین اسلام، کاملترین دین هست؟!»
📚 مجلهٔ بخارا، مهر و آبان ۱۳۹۸، صفحهٔ ۲۸ ؛ بازنشر از صفحه اینستاگرامی محمدرضا شفیعی کدکنی
📷 از راست به چپ: محمدعلی شفیعی کدکنی، حسین شفیعی کدکنی، میرزا محمد شفیعی کدکنی [پدر محمدرضا شفیعی کدکنی]، محمدرضا شفیعی کدکنی و شیخ حسن شفیعی کدکنی
/channel/horalhistory/271
@Howzehoralhistory
📌 به آقای مطهری بگویید این قدر کانون مهندسان نرود
🔷 یک روز، مرحوم علامه طباطبایی یک شوخی خیلی ظریفی هم داشتند، ما سه تا اینجا نشستیم؛ مثلاً علامه آنجا نشسته، مرحوم آقای مطهری اینجا نشسته، بنده نشستم؛ چند سال قبلش علامه یکی از کتابهای خیلی مهم فلسفیشان را نوشته بودند: اصول فلسفه رئالیسم و قرار بود که مرحوم آقای مطهری، آقا مرتضی به قول خودمان، برای این پاورقی و شرح بنویسند. قسمت اولش را نوشته بودند، قسمت آخرش همینجور مانده بود. حالا آقای مطهری هم پهلوی من اینجا نشستهاند به جای اینکه به ایشان رو کنند به من میگویند آقای دکتر نصر لطفاً به این آقای مطهری بگویید اینقدر کانون مهندسان نرود و شرح اصول فلسفه رئالیسم را تمام کند.
🔶ایشان اصلاً موافق نبود با فعالیتهای سیاسی که مرحوم مطهری میکرد چون میگفت تلف وقت است برای شما. کسی که این قدر استعداد فکری دارد که هی برود سخنرانی کند برای دویست نفر بعد برود جای دیگر سخنرانی کند برای دویست نفر دیگر. ولی مطهری هم دوست داشت هم این را یک رسالتی برای خودش میدانست.
کتاب حکمت و سیاست؛ خاطرات سید حسین نصر، نشر سازمان اسناد کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، صفحات 210 و 211.
/channel/horalhistory/269
@Howzehoralhistory
📌 دیدار فرح دیبا با آیتالله سید ابوالقاسم خویی به روایت اسناد ساواک
🔹 ملاقات علیا حضرت شهبانو با آقای خویی در نجف اشرف را میتوان از جهات متعددی به قرار زیر مورد بحث قرار داد : 1ـ این ملاقات تمام به اصطلاح مجاهدین روحانی و غیر روحانی را به شدت به خشم درآورده و به حدی که امروز (سه شنبه) مرتباً از بازار تهران به منزل آقای عبدالله لطفی یگانه نماینده خویی در تهران تلفنهای شدیداللحنی میشده و در تمام این تلفنها آقای خویی مورد اهانت و ناسزا قرار میگرفته است و در قم رهبران مجاهدین از قبیل ربانی شیرازی و شیخ علی مشکینی و آقای یزدی گرفتن شهریه خویی را تحریم کرده و حتی گفته میشود که مشکینی در این مورد اعلامیهای نیز دادهاند و از طرف دیگر بعضی از مقلدین خویی از وی عدول کرده و به خمینی رجوع کردهاند.
🔸 ضمناً خشم مردم و مجاهدین تمام طرفداران خویی و به ویژه نمایندگان ایشان را به وحشت انداخته و هیچ چارهای فعلاً جز اعتراف به خطا در خود ندیدهاند و لذا میگویند اگر قضیه ملاقات مذکور راست باشد این یک جنایتی به مبارزه روحانیون است که خویی مرتکب شده است، ولی ما میدانیم که این قضیه دروغ است و از شما مجاهدین میخواهیم اندکی صبر کنید و زود قضاوت نکنید تا ما قضیه را از نجف تحقیق نماییم.
🔹 2ـ آقای فهری (داماد دستغیب شیرازی) نماینده خویی در قم شب دوشنبه به تهران منزل لطفی میرود و از آنجا با داماد خویی آقای جلال فقیه ایمانی که نماینده خویی در اصفهان میباشد تماس تلفنی بر قرار میکند؛ به هر حال با هم قرار میگذارند که در یک تماس تلفنی با نجف قضیه را از خود خویی بشنوند، ظاهراً با تمام سعی و کوشش تماس تلفنی برقرار نمیشود ولی آقای جلال مدعی [است] که من به وسیله تلکس با خویی تماس تلفنی گرفتم و با او صحبت کردم.
🔸 نتیجه تماس این دو نفر بدین قرار است: شهبانوی ایران در حالی که آقای خویی مریض بوده و خوابیده بوده است بدون اطلاع قبلی با چند تن مسلح عراقی ناگهان و غافلگیر پیش آقای خویی رفتهاند و خویی در مقابل امر انجام شده قرار گرفته است و سخنانی هم که خویی به شهبانوی ایران گفته است کاملاً با گفته رادیو مخالفت دارد زیرا خویی به ایران و ملت ایران اصلاً دعا نکرده و آنها را دعوت به همبستگی و سرمشق گرفتن از علی علیه السلام نموده و آنچه رادیو میگوید نکرده است، بلکه خویی در این ملاقات به سه موضوع اشاره کرده است: الف ـ نفوذ بهاییان در ایران. ب ـ اشاره به حوادث اخیر و کشتار دسته جمعی. پ ـ اهانت به علما و زندان کردن و تبعید کردن آنها و در هر سه موضوع خیلی با تندی صحبت کرده است و در ضمن این ملاقات در کوفه انجام شده است نه در نجف.
🔹 ضمناً اگر وجود اختلاف و نفاق بین علما و آن هم اختلاف سلیقه در مورد دولت ایران به نفع دولت ایران باشد، باید دولت با کوشش هر چه تمامتر در ابقا این اختلاف بکوشد و معلوم است که این مطلب اختلاف و نفاق عمیقی بین اهل علم انداخته است؛ به حدی که منجر به زد و خورد و جبههگیری فارس و ترک زبان شده است و شاهدش دو زد و خوردی است که بین طرفداران خویی و خمینی در مدرسه حجتیه و مومنیه اتفاق افتاده است که همین اختلاف و نفاق نیز مورد تنفر باصطلاح مجاهدین و خمینیسمها میباشد و تحریم گرفتن شهریه خویی نیز موید همین نفاق و اختلاف است و ظاهراً برای دولت این کار آسان باشد، زیرا طرفداران خویی هیچ راهی برای تحقیق این قضیه جز با تماس تلفنی ندارند.
/channel/horalhistory/267
@Howzehoralhistory
📌اگر ماسبق را فراموش کنم بشر نیستم!
سه شنبه اول بهمن 1308. موقع آمدن ، آصف الحکماء گفت :شنیدم حاج مخبر السلطنه رئیس الوزراء به مدرس تلگراف تبریک و بشارت کرده از اینکه مورد مراحم ملوکانه واقع شده اید و اوامر شاه را ابلاغ نموده که آزاد می کند به هر نقطه تشریف ببرید به شرط اینکه از ماسبق فراموش و داخل سیاست هم نشوید.[مدرس] جواب داده : «اگر ماسبق را فراموش کنم بشر نیستم و سیاست هم مال من است که دخالت کنم.غیر از این باشد همین جا خواهم بود.»
📚یادداشت های روزانه حسین میرممتاز . به کوشش عبدالله شهبازی . مطالعات سیاسی کتاب دوم پاییز 1372
/channel/horalhistory/265
📌 نامه آیتالله سید محمدهادی میلانی به آیتالله سید محمود طالقانی - 18 آبان 1344
🔹 "بسم اللّه تعالی شانه. تهران، زندان قصر. جناب مستطاب حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمود طالقانی دامت ایامه؛ تسلیم و تحیّت وافر به عرض رسانیده و به هر مناسبتی در ضمیر خویش یادآور و در این آستان مقدس علی مشرفها السلام دعا نموده و متوسّلم. امید آنکه همه مورد توجهات خاصّه حضرت ولیّ عصر روحی فداه باشیم، قطع نظر از این که شرح مقصود مجالی بیش از نامه میطلبد و الفاظ و کلمات برای بیان بسیاری از معانی قصور ذاتی دارد و نتوان مراد باطن را در آنها ظاهر ساخت. بدون شک ادامه حیات به معنای انسانی آن روز به روز مشکلتر بلکه ناممکنتر به نظر میرسد. گاه چندان غرق ملالتهایی میگردم که در تمام عمر بیسابقه بوده است.
🔸 نمی دانم شاید حبس جسمانی اگر به روح سرایت نکند بسی سهلتر از حبسها و قبضهای روحی باشد؛ به خصوص که در آن حال با سقوط بعضی تکالیف وجدان انسان آسوده گشته و شخص خود را مسئول نمیبیند. به هر حال پیوسته به یاد آن آقایان هستم. و اینک انتقال آقایان دانشمندان محترم جناب آقای مهندس بازرگان و جناب آقای دکتر سحابی و سایر آقایان اماجد به زندان برازجان بسی بر تأثراتم میافزاید؛ اگر چه ادامه این حبسها و تبعیدها و انتقالها که در راه خدا است و مسبّب از حقگویی و حفظ حریم قرآن و اسلام و احقاق حقوق اجتماعی و مذهبی است موجب افتخار و دلیل بر استقامت آقایان است. فجزاهم اللّه تعالی عن الاسلام و المسلمین خیر الجزاء، ولعلّ اللّه یحدث بعد ذلک امراً. سلام و تحیّتم را به جناب مستطاب حجت الاسلام آقای حاج شیخ محی الدّین انواری و سایر آقایان ابلاغ فرمایید. و برای همه سعادت و خیر دو جهان را مسئلت داشته و ملتمس دعایم. - محمدهادی الحسینی المیلانی"
/channel/horalhistory/285
@Howzehoralhistory
📌حوزه نجف در آیینه خاطرات جعفر الخلیلی [قسمت اول]
📍 مروری بر مجموعه کتابهای «هکذا عرفتهم: ذکریات من أناس عاشوا لغیرهم أکثر مما عاشوا لأنفسهم»
🔹 جعفر الخلیلی هرچند برای عربزبانان نامی آشناست، اما برای فارسیزبانان چندان شناسا نیست؛ هرچند برادر او، عباس خلیلی در ایران شهرت فراوانی دارد. عباس خلیلی، مدیر روزنامه اقدام و از جمله مؤسسین جبهه ملی، نویسنده رمان «روزگار سیاه» و البته پدر غزلسرای نامور معاصر، سیمین بهبهانی است. جعفر الخلیلی نیز همچون برادرش، روزنامهنگاری نامور و ادیبی چیرهدست در عراق بوده است. او مدیر و موسس مجله «الراعی» و هفتهنامه ادبی «الهاتف» بوده است؛ نشریهای با عمری دراز که از سال ۱۹۳۵ تا ۱۹۵۴ به صورت مداوم منتشر میشده است. تألیفات و نوشتههای وی نیز از اهمیتی بسیار برخوردار است. کتابهای او درباره تاریخ نجف اشرف و عتبات مقدسه در عراق و همچنین تاریخ انقلاب عراق بر علیه استعمار انگلیس تاکنون در شمار برترین کتابهایی هستند که در این موضوعات به چاپ رسیده است. وی سالیانی دراز با محافل ادبی و روحانیان بزرگ عراق در تماس و ارتباط بوده، و خاطرات خود در این رابطه را در کتاب «هکذا عرفتهم» در هفت جلد به چاپ رسانده است که مشتمل بر خاطراتی نغز و شنیده نشده از حوزه نجف، و روحانیان بزرگ عراق در دوران زندگی اوست. مطلب زیر به ارائه پارهای از خاطرات جعفر الخلیلی درباره حوزه نجف در دو جلد نخست کتاب مذکور اختصاص دارد. ترجمه کامل بخشهای مربوط به حوزه این کتاب، به زودی توسط نشر دفتر تاریخ شفاهی حوزه به چاپ خواهد رسید.
📌 مطالعه متن کامل این مطلب در سایت دفتر تاریخ شفاهی حوزه، اینجا.
@Howzehoralhistory
📷 گردهمایی روحانیون حوزه نجف در سال 1973 میلادی در صحن حرم امام علی (ع) در حمایت از قضیه فلسطین و در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی
📍 از سمت راست: آیات و آقایان محمدتقی جواهری، سید علی سیستانی، سید محمدباقر صدر، سید نصرالله مستنبط، سید عبدالرزاق حبوبی، سید ابوالقاسم خویی، سید جمالالدین خویی
@Howzehoralhistory
📌 تا کی؟
📍 اطلاعیهای با امضای «حوزه علمیه قم»، بهار 1343
🔹 سومین بهار نهضت دینی و همگانی ملت ایران به رهبری پیشوایان بزرگ مذهبی علیه استعمارگران و عمال خائن آنان آغاز میشود. سال گذشته در چنین هنگامی حوزه علمیه قم اعلامیهای صادر نمود و دولت جدید وقت را هشدار داد که دیگر زمان قلدری و استبداد و قانونشکنی و خودکامگی سپری شده و ملت شریف و غیور ایران زیر بار نقشههای شوم استعماری نخواهد رفت و یادآوری کرد که بر چنین ملت آزردهای که در مکتب اسلام پرورش یافته و به وسیله مراجع عالیقدر شیعه رهبری میشود جز با روش انسانی و رژیم مترقّی اسلامی نمیتوان حکومت کرد و احساسات و عواطف مذهبی مردم این سرزمین را نادیده نمیتوان گرفت و فشار و زور و شکنجه نتیجهای جز انفجارات خطرناک به جا نخواهد آورد؛ ولی رئیس جوان و کمتجربه کابینه این تذکرات خیرخواهانه را مانند نصایح مشفقانه مراجع عالیقدر و علماء شیعه ندیده گرفت و به راه پرخطری که اربابان اشاره میکردند ادامه داد و همه دیدند که به کجا منتهی شد.
🔸 اینک ما به دولت جدید که سرنوشت دولت سابق را به چشم خود دیده و نتیجه خودسریها و بیاعتناییهای او را به مردم مسلمان و رهبران دینی ایشان مشاهده کرده نیز تذکّر میدهیم که اگر علاقمند به این آب و خاک و به مردم رنجدیده و ستمکشیده آن هستید، اگر خون ایرانی در عروق شما جریان دارد، اگر از عقل و خرد و فهم و ادراک بهرهای دارید، اگر به روحیه این ملت غیور و خداپرست آشنا هستید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، اگر سعادت ایران و ایرانی را طالبید و لااقل اگر به سعادت و کامیابی خودتان در این دنیا علاقه دارید، بیایید و از تجربههای تلخ گذشته پند گیرید و برای آزمایش هم شده چندی به خواستههای واقعی مردم احترام بگذارید و تکیهگاه خود را ملت مسلمان و فداکار ایران قرار دهید تا عیاناً دریابید که تنها راه صلاح و سعادت همین است و بس.
🔹 تا کی این مردم گرسنه و رنجدیده را که تنها دل به آزادگی و حفظ و شرف و عزّت و دین و عقیده خود خوش کردهاند به اردوگاه گرگان مست استعمار میکشانید؟ تا کی این کاروان دزد زده و بلا کشیده را به سوی غولهای آدمیخوار سوق میدهید؟ تا کی میخواهید این مردم شریف و آزاده را به زیر یوغ بردگی و اسارت این و آن نگه دارید؟ تا کی ثروت خداداد و ذخایر ملی این کشور را به جیب کسانی سرازیر میکنید که برای حفظ سیادت خویش حاضرند میلیونها نفر همنوعان خو را با بمبهای جهنمی اتمی و هیدروژنی نابود سازند و هم اکنون در چند گوشه جهان دست اندرکار کشتن انسانها و ویران کردن مدرسه فیضیه قم و مدرسه فیضیه شهرها هستند؟ تا کی..
🔸 آیا از کشتار و ویران کردن مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز و دانشگاه تهران چه سودی بردید؟ آیا از دزدیدن مرجع عالیقدر شیعه و به وجود آوردن صحنه خونین و ننگین 15 خرداد قتل عام هزاران نفر مردم رشید و آزاده کشور چه طرفی بر بستید؟ آیا از زندان کردن و شکنجه دادن صدها نفر از علماء و وعاظ و اساتید محترم دانشگاه و سایر طبقات چه نتیجهای گرفتید؟ آیا از تشکیل دادگاههای فرمایشی نظامی و محکوم کردن رجال مذهبی و ملی چه بهرهای بردید؟ آیا از نزدیکی و دوستی با اسرائیل غاصب و دشمن اسلام و مسلمین و پایگاههای تجاوزی امپریالیزم و دستهبندی و ایجاد نفاق در میان کشورهای اسلامی و بستن پیمانهای استعماری چه سودی بردید؟ آیا از دادن مصونیت به دو هزار افسر و گروهبان آمریکایی و سایر خوشرقصیهایی که برای خوش آمد ارباب کردید چه نتیجهای گرفتید؟ آیا از تبعید مرجع عظیم الشأن جهان تشیع حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی مدّ ظله العالی چه فایدهای بردید؟ آیا این همه جنایت و قانونشکنی و اعمال ضد انسانی ثمره ای جز این داشت که روز به روز خود را در میان جهانیان رسواتر سازید و اعتماد و علاقه عموم طبقات و همگی مسلمانان و انساندوستان جهان را از کلیه مقامات دستگاه حاکمه سلب کنید؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که قدری از این سستی به هوش آیید و از این خواب غفلت بیدار شوید و بفهمید که با جان و مال و ناموس و شرافت و عزت و دیانت و حیثیت و آبروی ایرانی نمیشود بازی کرد؟ اگر هنوز وقت آن نرسیده مطمئن باشید که دیگر وقتی به هوش خواهید آمد که سودی نخواهد داشت.
حوزه علمیه قم"
/channel/horalhistory/283
@Howzehoralhistory
📌 طه حسین، تکذیب وجود امرؤالقیس، و «عمید الأدب العربی»!
🔹 [حجت الاسلام عبدالله فاطمینیا:] ایشان [علامه سید مرتضی عسکری] یک وقتی به من فرمودند من صد و پنجاه صحابی ساختگی در تاریخ اسلام کشف کردم، آب از آب هم تکان نخورد؛ ولی طه حسین وجود المرؤالقیس را تکذیب کرد، شد «عمید الادب العربی»!
@Howzehoralhistory
📌عزالدین حسینی، حمایت از شاه و استقلال روحانیت شیعه
🔸 عزالدین حسینی امام جمعه منصوب و رسمی از ناحیه رژیم شاه در مهاباد بود. ما با ایشان کمکم ارتباط برقرار کردیم و جلساتی با هم داشتیم. روزی [به او] گفتم من سؤالی از شما دارم، و آن اینکه واقعاً شما شاه را اولی الأمر دانسته و او را واجب الاطاعه میدانید؟ شما در نماز جمعه و نوشتههایتان از شاه تعریف و تمجید میکنید. آیا واقعاً به شاه عقیده دارید؟»
🔹شیخ عزالدین گفت: «نه! ما شاه را اولوالامر نمیدانیم و از مصادیق اولوالامر نیست. حکومت شاه را هم اسلامی نمیدانیم و حکومت او ضد دینی است و ظالم.» گفتم: «پس این تعریف و تمجیدها برای چه چیزی است؟» در پاسخ گفت: «اینها عنوان ثانوی دارد و اضطرار مطرح است. من عائله مندم، خانهای از خودم ندارم و خانه من وقفی و از طرف اوقاف به من دادهاند، مرا به عنوان دبیر در مدرسه قبول کردهاند، سرپرستی طلاب هم با من است و اجازه دادهاند امام جمعه رسمی شاه باشم و به این خاطر معمولاً حقوق مختصری به من میدهند. من اگر روشم را عوض کنم و تعریف از شاه نکنم باید از فردا گوشهای بنشینم و گدایی کنم.»
🔸 بعد ادامه داد: «ما با شما علمای شیعه فرق داریم، مریدهای شما به شما سهم امام میدهند و از نظر اقتصادی اداره میشوید و از این جهت استقلال دارید، پس میتوانید جلوی شاه بایستید و تملق نمیگویید. اما مردم ما به ما وجوهات نمیدهند. خمس که هیچ، حتی زکات هم نمیدهند. پس من مجبورم برای این که زندگیام اداره بشود از شاه و رژیم او تعریف کنم.»
شوکران اندیشه؛ خاطرات آیتالله نعمتالله صالحی نجفآبادی، مجتبی لطفی، نشر کویر، صفحه 195.
/channel/horalhistory/279
@Howzehoralhistory
📌 ضوابط سکونت در مدرسه فیضیه، سال 1353: به روایت اسناد ساواک
📍 تاریخ سند: 23 اردیبهشت 1353
🔸 محترماً به استحضار میرساند ساواک قم اعلام نموده است که هیئت مدیره مدارس فیضیه و دارالشفاء قصد دارند برای سکونت طلاب در مدارس مذکور ضابطهای به شرح زیر تعیین نمایند: حداقل سن 20 سال، قبولی در امتحانات مربوطه، سکونت مستمر و دائم در حجرههای مدارس و نداشتن منزل در خارج از مدرسه. عدهای از طلاب که موافق ضوابط بالا نیستند در مقابل هیئت مدیره ایستادگی نموده و حتی قفل یکی از حجرهها را شکسته و طلابی را در آن حجره اسکان دادهاند.
🔹نتیجتاً هیئت مدیره مدارس موصوف طلابی [را] که دست به چنین عملی زده بودند احضار و اعمال خلاف آنان [را] بازگو و ضمن مصاحبه معموله، مشخص گردیده که آنان تصمیم دارند که مانع از اجرای برنامهها شوند که دانش آشتیانی ضمن تماس تلفنی با آیتالله شریعتمداری اظهار داشته که 32 نفر از طلاب قصد دارند مانع از اجرای برنامهها شوند که آیت الله مذکور، حاج ابوالفضل فیض مشکینی را روانه مدارس مزبور نموده که با طلاب مخالف به گفتگو بپردازند.
🔸 ساواک قم اضافه نموده که هیئت مدیره مدارس مذکور به منظور ایجاد ضابطهای قصد دارند که اقداماتی را شروع کنند؛ لکن به نظر نمیرسد که موفق باشند، زیرا طلاب ساکن در مدارس اکثراً هیئت مدیره را موجه نمیدانند و هیئت مزبور قدرت اجرایی در اختیار ندارد و از طرفی چنانچه موفق گردند اتحاد شریعتمداری و گلپایگانی مستحکمتر شده و مسئله مورد نظر دیگر آیات، همان اخراج طرفداران خمینی است و هدف این عده تضعیف آیات حاضر و نظارت در دخل و خرج وجوهات شرعی میباشد.
🔹در چند سال اخیر گروههای کثیری از افراد عامی به سلک طلاب علوم دینی پیوستهاند و مشکلاتی را برای آیات فراهم ساختهاند. لذا اقدامات آیتالله شریعتمداری به اتفاق آیتالله گلپایگانی به منظور ایجاد یک نظام برای پذیرش افراد در حوزههای علمیه شهرستان قم است، تا بدین ترتیب بتوانند کنترل لازم را روی طلاب داشته باشند. موضوع اتحاد آیتالله شریعتمداری و گلپایگانی که ساواک قم به آن اشاره کرده، هر چند در این گونه موارد محسوس است ولی باطناً بین این دو آیتالله روابط حسنهای برقرار نیست و هر یک از آنها در خفا تلاش دارند که تبلیغاتی در جهت تضعیف رقیب به عمل آورند.
/channel/horalhistory/277
@Howzehoralhistory
📌 ما اهل قال هستیم، اهل حال نیستیم!
یکی از خاطراتی که از حاجآقا رحیم ارباب دارم این است که یک روز پیشنهاد دادیم که آقا! شما به جز این درس رسمی رسائل و مکاسب، یک درس اخلاق برای ما بگویید، آن هم طهارة الأعراق ابن مسکویه را. ایشان در وهله اول رد نکردند. نظرمان این بود که پنج شنبه و جمعه باشد، که دروس رسمی تعطیل است. چند هفته به ایشان اصرار کردیم و ایشان رد نمیکردند و ما باز هم خواسته خود را تکرار میکردیم. یک روز که درس ایشان تمام شد و میخواست به منزل برود گفتم: آقا! پس چه طور شد؟ ان شاء الله از فردا درس اخلاق را شروع میکنید؟ ایشان محاسن قرمزی داشت. یک کلاه پوستی هم سرش میگذاشت. دست به محاسنش کشید و گفت: «بله آقا! این درس اخلاق درس حال است و ما اهل قال هستیم، اهل حال نیستیم. شما از من درس حال میخواهید و من خود اهل حال نیستم که به شما درس حال بدهم!»
📚 شوکران اندیشه؛ خاطرات آیتالله نعمتالله صالحی نجفآبادی، مجتبی لطفی، نشر کویر، صفحه 35.
/channel/horalhistory/274
@Howzehoralhistory
📌 آیتالله سید محمود طالقانی به روایت محمود دولتآبادی
🔹 .. از آنجا، من حتی بیشتر از دوستانی که همراه و اهل قلم و ادبیات بودند، با آقای طالقانی احساس دوستی پیدا کردم. ایشان کم قدم میزد و معمولاً کنار دیوار حیاط مینشست، من میرفتم و پهلویش مینشستم. البته روابطم با همهی آقایان خوب بود، ولی آقای طالقانی به طور کلی از لحاظ روحی و فکری، وضعیت متفاوتی داشت و بچههای دیگر هم که زندانی سابق بودند، با آقای طالقانی خیلی راحت بودند. اساساً نگاهی که آقای طالقانی داشت، نسبت به مجموعهی مردم مملکت، فراگیر بود.
🔸 نکتهی مهم اینکه من واقعاً از آقای طالقانی نسبت به هیچ کس تبعیض ندیدم، حتی نسبت به بعضی از دوستانی که به روحانیون نزدیک نمیبودند. گاهی اوقات هم از پیشینهی سیاسی و خاطراتش با ما صحبت میکرد. میدانید که آقای طالقانی در زمان رضاشاه، در جوانیاش در قزل قلعه زندانی بوده. باز هم لابد میدانید که آقای طالقانی یک ضدکمونیسم وجودی بود و با کمونیستها در ماجرای آذربایجان جنگیده بود؛ با این همه ابایی نداشت که نقاط مثبت همزندانیهای کمونیست خود را با ارجگزاری بیان کند. [طالقانی] به یاد میآورد که من (طالقانی) در قزل قلعه زندانی بودم و [تقی] ارانی هم زندان بود. ارانی توی بند که راه میرفت، به همهی ما قوت قلب میداد. این که یک روحانی در سطح آقای طالقانی بگوید که یک کمونیست به ما قوت قلب میداد، برای من خیلی اهمیت داشت.
🔹 یک حسی که از آقای طالقانی در روحیهام مانده این است که در عین بزرگواری، انسان خیلی تنهایی بود و این تنهایی او هم مروبط میشد به اینکه او نمیخواست به نفع یک فکر، افکار دیگر و روحیات دیگر را نادیده بگیرد و احتمالاً پایمال کند. برای همین هم، خیلی وقتها تنها قدم میزد و من میرفتم کنار او قدم میزدم و سپس مینشستیم. او سیگار همای کوچک میکشید. فکر نمیکنم که برای گشایش مشکلی، اگر کاری از دستش برمیآمد، دریغ میکرد و انجام نمیداد.
🔸 خاطرهی دیگر این که وقتی خانواده در زندان اوین به دیدن من آمدند، خبر آوردند که برادرخانم مرا دستگیر کرده و به او گفته بودند برو به زن دولتآبادی بگو گمان نکند دو سال زندانش که تمام شد، او را آزاد میکنیم. اینطور نیست. زنش جوان است و برود یک فکری به حال خودش بکند! این پیغام به من منتقل شد. من رفقای زیادی داشتم؛ ولی من بایستی این حرف را به یک نفر میزدم که دلم میگفت به او باید بگویم. آقای طالقانی را دیدم و رفتم کنار ایشان و گفتم: «آقا! میخواهم مطلبی را به شما بگویم که اذیتم میکند و میخواهم فقط شما بدانید.» گفت: «بگویید.» گفتم اینطور شده. ایشان گفت: «من هم اتفاقاً دارم از پهلوی اعظم میآیم. زیاد توجه نکن. اینها از این حرفها زیاد میزنند.» گفتم که فقط میخواستم این حرف را به شخصی گفته باشم و آن شخص، شما باشید.
📚 کتاب عبور از خود: از سرگذشت، محمود دولتآبادی، نشر چشمه، صفحه 68.
/channel/horalhistory/272
@Howzehoralhistory
📌 سید جلالالدین آشتیانی، بهاءالدین خرمشاهی و مجالس قلیان!
🔷 جناب آشتیانی در آن روزگار که پدرم حدود شصت سال داشت، از طلاب طراز اول حوزه علمیه قم در رشته معقول بود. ایشان به درخواست و اصرار پدرم گاه یک ماه و دو ماه در قزوین و در منزل ما اقامت میکردند. فلسفه علاقه مشترکشان بود. هر دو به ویژه استاد آشتیانی اهل قلیان بودند. من مأمور تهیه سور و سات این دو دانشور از دنیا و مافیها بیخبر بودم. به ویژه نگهبان سماور زغالی و راهاندازی و تر و خشک کردن قلیان. بهترین تنباکو را که مال کاشان بود، از عطاریها تهیه میکردم. بعد مقادیر زیادی از آن را که برای یک شبانه روز کافی باشد، در ظرفی، قابلمهای، چیزی خیس میکردم، و سطل زغال را هم از زغالدانیِ جنب اتاق نشیمن پدرم و استاد آشتیانی سرشار میکردم.
🔶 یک آتشگردان - که به قزوینی «تولمه» میگفتیم - هم کنار وسایل بود. وقتی گوشه یک زغال را میگیراندم، و قدری فوت میکردم، یک مشت زغال را باآن یکی که گوشهاش گرفته بود، میگذاشتم توی تولمه و تولمه را با خوشباشی تمام میگرداندم که یکپارچه مخمل سرخ میشد. بعد تولمه را با احتیاط میبردم بالا و آتش سرخ را توی سرِ قلیان خالی میکردم. سپس برای این که قلیان به راه بیفتد، چند فقره پُک به قلیان آماده میزدم تا به دود بیفتد. آن چند پُک تأثیر خود را میکرد، و بیش از همان دو سه پک هم در حد و استطاعت من نبود. بعد قلیان را با دو دست میگرفتم و با آداب و احترام و سلامِ مکرر و کودکانه وارد اتاق میشدم و آن را نزد استاد آشتیانی به نحوی قرار میدادم که چوبِ اریب آن به طرف دهان ایشان باشد.
🔷 استاد آشتیانی که شیفته قلیان بود، با صدای غُنّه دلنشینش، با خوشباشی و خوشخویی جواب سلامم را میداد: آقا دست و پنجهات درد نکند. بعد که دو سه پُک میزد و میدید کوک است و جواب میدهد، خوشخوتر میشد و میگفت: بهبه، عجب رو به راه هم هست، به این میگویند قلیان، انسان حظ میکند!
📚 فرار از فلسفه، زندگینامه خودنوشت بهاءالدین خرمشاهی
/channel/horalhistory/270
@Howzehoralhistory
📌 تحریم شهریه آیتالله سید ابوالقاسم خویی به روایت اسناد ساواک
🔷 در تاریخ 57/8/30 (2537 شاهنشاهی)، تعدادی از روحانیون قم از جمله ناصر مکارم شیرازی و مشکینی، تشکیل جلسه داده و تصمیم گرفتهاند اخذ شهریه از آیتالله سید ابوالقاسم خویی را تحریم نمایند، این تصمیم به دنبال مسافرت علیا حضرت شهبانوی ایران به عراق و ملاقات با آیتالله خویی گرفته شده است.
📷 تصویر آیتالله خویی در سنین جوانی
/channel/horalhistory/268
@Howzehoralhistory
📌وقتی چپی ها کتاب های اسلامی می خریدند!
🔸ادبیات و مطالب امام خمینی نگاه ها را به ملاک های اسلامی جلب و آن را روشن کرد . ملاک هایی که ابعاد بنیادین دارند و با انسان و جامعه و سیاست و خصوصا سیاست بین الملل مرتبط اند.در نتیجه یک بیداری اسلامی به وجود آمد.من خودم وقتی می دیدم برخی از برادران و برخی از چپی ها می روند کتاب فروشی و سی عنوان کتاب اسلامی را یک جا می خرند خنده ام می گرفت.چون شور و حرارت آشنایی با این تفکر همه ی وجودشان را فرا گرفته بود آن هم چه فراگرفتنی!
🔹با امام خمینی در قم و در بیمارستان موقعی که دچار اولین مشکل جسمی شده بود دیدار داشتم.شخصیت نادری بود.یک فرد عادی نبود.با آن آرامش و وقار .با وجود اضطراب مردم دور اندیشی و ثبات قدم داشت.انقلاب اسلامی ایران حضور سیاسی را به اسلام بازگرداند.این تاثیر فقط محدود به کارزار فلسطین یا فقط منحصر به لبنان هم نبود.در تمام جهان همین اثر را داشت.انقلاب اسلامی ثابت کرد اسلام می تواند مترقی باشد.می تواند یک دولت مدرن برپا نماید.در ایران دولتی به اسم جمهوری اسلامی بنا کردند که مبتنی بر انتخابات آزاد است و سیستم و قوانین مدرن دارد.
📚رازهای جعبه سیاه. خاطرات انیس نقاش در مصاحبه با غسان شربیل . ترجمه وحید خصاب ص145
⭕️ انیس نقاش شب گذشته بر اثر بیماری کرونا در بیمارستانی در دمشق درگذشت.
/channel/horalhistory/266
📌 مگر من گفتم؟!
🔷 "روزی به منزل آیتالله شریعتمداری رفتم و به آقای فیض مشکینی - پیشکار ایشان - گفتم: با حضرت آقا عرض خصوصی دارم. ایشان من را به داخل راهنمایی کرد. خدمت ایشان رفتم و عرض کردم: با شما عرضی بسیار خصوصی دارم و نمیخواهم هیچ کسی باشد. با اشاره ایشان، آقای فیض از اتاق خارج شدند. عرض کردم: آقا! من یک عرضی دارم. گاهی میشود که انسان از مصالح خودش به خاطر مصالح مسلمین میگذرد. بعد داستان نماز تراویح مردم کوفه و درخواست امام جماعت از امام علی (ع) برای اقامه نماز تروایج و مخالفت نکردن امیرالؤمنین (ع) با مردم را مثال زدم. به ایشان گفتم: فرض میکنیم حق با شما باشد. درست است که ایشان در بدو ورود به ایران، قول تشکیل مجلس مؤسسان را دادند ولی بنا به ملاحظاتی و مسائلی میخواهند مجلس خبرگان ایجاد کنند. شما به خاطر مصلحت امّت از حقتان صرفنظر کنید. ایشان فرمودند: خیلی خوب، گذشتم.
🔶 بعد گفتم: آقا! یک عرض دیگر هم دارم و آن اینکه در انتخابات مجلس خبرگان هم شرکت کنید. ایشان گفتند: خیلی خوب، حالا به موقعش. سپس گفتم: عرض سوّمی هم دارم. فرمود: آن دیگر چیست؟ گفتم: اگر اجازه دهید به صورت مصاحبه یا ابتدا به ساکن، خودتان کتباً شرکت در انتخابات خبرگان را اعلام کنید. ایشان با این حرف من برافروخته شدند و فرمودند: این را دیگرنه! من دیدم اگر اصرار بورزم، ممکن است دو نتیجه قبلی را هم از دست بدهم، لذا دیگر اصرار نکردم.
🔷 هنگامی که نزد امام خمینی رسیدم، داستان ملاقات خودم با آیتالله شریعتمداری و گفتگو با ایشان را گزارش کردم. بعد گفتم: آقا! یک عرض خصوصی هم خدمت شما دارم و آن اینکه بالاخره بشر تحت تأثیر قرار میگیرد. من شنیدهام وقتی ایشان برای اقامه جماعت به مسجد طباطبایی میرفتند، کسی از طرفداران شما مشتش را داخل اتومبیل ایشان کرده، به طرف ایشان گرفته و گفته است: بگو درود بر خمینی، بگو درود بر خمینی! امام فرمودند: مگر من گفتم چنین کاری بکند؟ عرض کردم: شما نفرمودید، با این حال شما بفرمایید کسی این کارها را نکند. دیگر این که وقتی شما در فیضیه جلوس دارید، مردم بعد از ملاقات با شما به طرف منزل آیتالله شریعتمداری میروند و شعار میدهند حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله. بهتر است اینها به طرف دیگری بروند. رفتن آنها به منزل ایشان مفهوم خوبی ندارد. ایشان فرمودند: مگر من گفتم بروند؟ تقریباً دیدم قانع شدند.. "
📚 سرگذشت و خاطرات آل طه (خاطرات حجتالاسلام سید محمد آل طه)، نشر عروج، صفحه 131.
/channel/horalhistory/264
@Howzehoralhistory