5088
موژانم، قبلا فرفری بیاعصاب صدام میکردن، الان چاقوکشترین لات ادبیاتم. مادر کایرو و تمامی هاپوهای تهران و حومه. رو به سیر صعودی، دارم فضاپیمام رو درست میکنم برگردم سیاره خودمون. تا لانچ، هشت ساله اینجا دارم از کار و زندگی روزمره مینویسم🌌
اینم بگم و تموم:
تمام آدمایی که منو از یازده سال قبل از کشورای دیگه میشناختن، دونه دونه بهم پیام دادن، بعضیاشون روزانه جویای احوالم بودن، با بعضیاشون پنج شیش سال بود هیچ ارتباطی نداشتم، اما نگرانم بودن از یه قاره دیگه.
بحث، فاصله و دوری نیست. بحث ارزش گذاری و اولویتها و شعور طرف مقابله
دیدی اونی که فکرشو هم نمیکردی جویای حالت بود و اونی که انتظارش رو کشیدی، به هیچجاش نگرفت تورو؟
دیدی هنوز خیلی مونده بتونی ادعای آدم شناسی داشته باشی؟
بچهها میدونین که من کارم با اینترنته، اون چند روزی که کل نت منطقه قطع بود، من وصل بودم به سختی! ولی الان که همه نت دارن، حتی نمیتونم ویسها رو باز کنم. اگر از کسی کانفیگ گرفتید که در این شرایط کار میکنه و سرعت دانلود و آپلود خوبی داره، لطفا به من معرفی کنین.
از اینجا با من در ارتباط باشید:
@Hebackup
اگر بازیهای مزخرف سیاسی تموم شد، بنده بکپم یکم. دو هفته است، مجموعا بیست ساعت مفید نخوابیدم
Читать полностью…
امیدوارم اینترنت داشته باشی، اینو گوش کنی و شاید یکم آروم شی. بخواب عزیزم، دنیا بدون چک کردن اخبار توسط من و تو هم کار خودش رو میکنه :)
Читать полностью…
تو این چند روز سیاه، علاوه بر درد آوارگی و هر شب یه جا خوابیدن، برای به تعویق انداختن مرگ ناخواسته(!)
بند بند وجودم، تک تک استخونام فریاد میزدن اونو میخوایم و من هر صدای پدافندی که میشنیدم، خودم رو مجبور میکردم باور کنم، اگر میخواست میاومد میپرسید، زندهای قشنگ؟!
چینش واژههام عین زندگی این روزام بی نظم و شلختهاس. از یه جنگ زده، دلشکسته بیشترم انتظار نمیره
کاش شما خوب باشین ولی
پوریا زراعتی تو حتی از اکس منم به درد نخورتر، بی خایهتر و لجنتری
Читать полностью…
آقا پسر، شما که ریدی تو زندگی ما
ولی ببین، من چقدر نادونم که بزرگترین نگرانیم تو این اوضاع، سلامت روح و جسمت و امن بودنته!
من میترسم، شما هم ترسیدین.
اشکال نداره که ترسیدیم و نمیدونیم چیکار کنیم.
یه سری چیز عمومی رو میدونین خودتون، منم میگم بهتون:
کنسرو و نون خشک بخرین.
داروهایی که لازم دارین بخرین
با اون یه باک بنزین هیچ گوری نمیشه رفت، ول کن صف پمپ بنزین رو هموطن
شبها موقع خواب از پنجرهها فاصله بگیرین
بخدا یه بارم جلو روم آدم دزدیدن. چرا من ر ندزدیدن؟ چون من داشتم از پنجره طبقه چهارم دید میزدم. ساعت چند؟ سه چهار صبح
Читать полностью…
بفرمایید، درخدمتیم:
/channel/BiChatBot?start=sc-c2b9671910
با هر یابویی نرید تو رابطه، که من مجبور نباشم دوازه شب زنگ بزنم به پلیس، بیاد از وسط اتوبان، جسم کتکخوردهتون رو جمع کنه.
Читать полностью…
اتفاقا انتظار داشته باش، اتفاقا نگاهت دقیقا به رفتارای آدما در همین مدت باشه، اتفاقا واقعیت همه رو تو همین مدت باید فهمید
غلط میکنه هرکی میگه نه چون جنگه و همه تحت فشارن، نباید انتظار داشت! تو سختی به دادت نرسید و نگرانت نبود، جاش سطل آشغاله. مهم هم نیست کیه و چه نسبتی باهات داره
جنگ بیرون شاید تموم شده باشه، اما جنگ درون من هر روز شعلهور تر میشه.
این تراماها و آسیبها، اون ترسها و لرزههای بعد از انفجار، از ما حالاحالاها بیرون نمیره.
نمیدونم کِی بهتر میشیم، نمیدونم بابت اینکه زندهایم بابت شکرگذار باشیم یا نه، نمیدونم از اینکه دارم به سالروز تولدم نزدیک میشم، باید ناراحت باشم یا خوشحال.
فقط میدونم باید زنده بمونم، اگر بمب و تنهایی و شعلهور شدن ساختمونهای اطراف، آوارگی و کابوسهای شبانه من رو نکشت، روان از هم گسیختهام نباید باعث بشه، بخوام که با کار نکردن، ورزش نکردن، حرف نزدن، تنها موندن ذره ذره بمیرم.
متاسفانه به جبر زنده بودن، باید زندگی کنم. حتی اگر بخشیش به بطالت بگذره، بطالتی که تنها نقطه آرامش ذهنم تو روزهای بعد دیوانگیه
اگر فهمیدین بالاخره آتش بس شده یا نه، لطفا منم در جریان قرار بدین. بخدا نمیفهمم چی شده
Читать полностью…
یادآوری:
یازده روز از جنگ گذشته، آنقدر فرصت داشتیم که هرکی براش مهم بوده بدونه چطوری، جویای حالت شده. اگر زنگ نزد، پیام نداد، بدان تخممرغ تو شونه هم نیستی براش
رها کن
بنده در حمام، پشت فرمون در شهر، در جاده، هنگام خواب، بعد از خواب، هنگام کتاب خوندن، یک بند دارم گریه میکنم.
اگر تو هم مثل منی، سلام، تنها نیستی، غصه نخور خوشگله
تو ایران یه عده هرروز میگن کوروش آسوده بخواب، یه عده هرروز میگن کوروش پاشو. یعنی تو این مملکت اگر دوهزار و پونصد سال پیشم مرده باشی بازم بلاتکلیفی
Читать полностью…
امروز فکر کردم
اگر سرنوشتم مرگ باشه
چه خونه، چه کردان، چه شمال، چه یه کشور دیگه
بالاخره میمیرم.
پس زندگی رو سخت نگیرم و انگار نه انگار زیر موشکم، به حال عادی برگردم.
نصفهشب روشنفکرترین همسایهمون رو دیدم که بابائه چاقو اشپزخونه دستشه میخواد دخترشو بزنه ولی مامانش مانع شده. چرا؟ چون دوستپسرش رسونده بودش خونه
آقا من یهو یادم افتاد سه سال پیش تو برگشت از جاده شمال، سه تا پژو دیدم که پیاده شده بودن و رو هم اسلحه کشیده بودن :)
حاجی بخدا آدم باورش نمیشه تو این مملکت چه خبره
شماها چه چیز عجیب ماورا باوری دیدین؟
عزیزم هیچکس نمیاد نجاتت بده.
خودت زحمتش رو بکش لطفا
کم کم دارم به مرحله تتو کردن
عشق فقط پدر
نزدیک میشم.
این مردا چشونه واقعا؟؟
اگه گفتین انتخابم بین ۲۵۰۰ مدل بادی اسپلش تو این کمد، برای شبها کدومه؟!
آفرین، عطر اکسم
تاریکی به کام بابا جان