شاعر داودمشیری
اجراافسون غفایی
دراین هوای سرد دلم نگاه داغ می خواد
زبانی شیرین چون انارسرخ باغ می خواد
@iadheo
کسی رادیده ای عاشق شود یاری نبیند
ویا اینکه به صحرا می رود بی دل نشیند
کسی را دیده ای رویا ببیند دل سپارد
ویا فرهاد شود تیشه بگیرد نقش ببندد
کسی رادیده ای لب وا کند جز او نگوید
ویاچشمش به غیر یار نادیده نخواهد
کسی رادیده ای ازوصف بگوید یار نباشد
ویاافتاب عالم تاپ را با نورش نخواهد
کسی رادیده ای فکروزبانش یک بچرخد
ویاان که خیالش نغمه ها را براوبخواند
کسی را دیده ای یار یار بگوید یار نباشد
ویاعاشق به اپهام او شود یاری نبیند
توشاعر دیده ای داود شودعشقی بورزد
ویاچشمش بغیر خودرا دل نبازد
داودمشیری
@iadheo
مرا شد دیدن هرروزه ات کارم نمی دانی
می دانی؟)
بسازم من که اهنگی, صدایش بادوصد چنگی, می دانی؟)
بسوز سینه ام اهی بر اید از دل تنگی
صدای بلبل از بندی)
زهر نغمه که اید از لسان من. به دل اهی می دانی؟)
شدی رویا به تنهای ,که باشی ان طبیب هرغم ورنجم )
توگرباشی ٍغم ورنجم ٍشوددرمان به هر دردی ٍمی دانی؟)
به هرروزم نباشی تو.نببید چشم ٍنخواهد دل . دنیارا)
همه دنیا همه عقبا شدی تنها ٍهمه جانی
می دانی؟)
به گوش من چو می ایدصدای نغمه ای از دل)
همه اوا به گوش من,ٍ ندارد هیچ اهنکی می دانی؟)
تمام هستیم شورم. تمام مستیم عشقم نباشد غیر نام تو)
که هرجاباشدم هستی که هر که خواندم هستی می دانی؟)
من (داود)به عشق تو شدم شاعر در این
دوران)
به هر شعرم که باشد نام تو ان هم بود عشقی می دانی؟)
داود مشیری
@iadheo
بقلم داودمشیری
یک شبی ازدل صدایت می کنم
هچومجنون من نگاهت می کنم
می کنم نجوا دردل شب باخودم
عاشقانه دل فدایت می کنم
می گردم مثل پروانه. گردشمع
گر بسوزم باز هوایت می کنم
سازوچنگ ونی را.گرگیرم بدست
با ُنت سازم خطابت می کنم
می سرایم . در دلم هست التهاب
شاعرم شعرم . نثارت می کنم
اسم من داودو تو دنیای من
ماه و خورشید رابنامت می کنم
@ladheo
امده ام نزدتو مولا پناهم بده
ماندهراخطیخودنزدخدایم بده
خالی شده دودستم کول بارم گنه
شرمنده به خودرا مولا نجاتم بده
گرچه امیدم همه لطف خالق بود
شدکرمت شامل من راه نشانم بده
امده پای بوست حق تورا حجتی
اشفته ام راه نجات رازچاهم بده
گر چه نباشد مرا غیرخدا یاوری
خسته ام هیچ نباشدرمق امانم بده
عبد وعبیدم من (داود) نزدشما
مانده ودرمانده ام اقا توانم بده
به قلم داودمشیری
تونباشی شاعر .
غمگین این شهر
می شوم
رانده میگردم زخود
بی بال وبی پر
می شوم
تونباشی شوق دیدن
دردوچشمم
نیست نیست
مثل نرگس مثل یاس
پژمرده پرپر
می شوم
بداهه
داودمشیری
@iadheo
توان لیلای دردانه
که عاشق گشته دیوانه
توان شاه بیت هرشعری
که شاعرگشته افسانه
توتک گل درگلستانی
که اغازش بود شادی
نویدشوق وایمانی
که افسون گشته پروانه
توان نوریکه گر تابد
چراغان می کند جمعی
شکوه اختران هستی
که روشن گشته ویرانه
تو ان یکدانه در باطن
تو ان شادانه درظاهر
نسیم صبح صادق را
که باتوگشته همخانه
تومهرت را نگیر ازمن
که بی تومی شوم باطل
جهان داری تاجهان باشد
که بی توگشته بیگانه
دگرداودشاعر را زخود
هرگزمرنجانش
که شعرش می شود شوری
ز ایامگشته مستانه
داودمشیری
@iadheo
نمی دانم چرا دردل نشستی
توتنها درب این خانه ببستی
به چشم من توی زیبای مطلق
گمانم خالق عشق در زمینی
خیالم کس که همتایت ندیده
یقین دانم تورا عشق افرینی
به مهرت بی نظیر است درخیالم
به چشم من احسنتُ الخالقینی
بگردم کهکشان و هم زمین را
نیافتم کس به مثلت عالمینی
الی{داود} زبان قاصر زمدحش
خطابت کرد الله زیباترینی
داوودمشیری
@iadheo
عجب این یارمن خوش نغمه خوان است که اوهست بلبلی بس خوش زبان است
به دست اوست قلم چون خوش نویسد
که استاداست مرا .ارام جان است
زمهرش هرچه گویم . کمگفتهباشم
چودریا بیکران . عالم فشان است
به دانش . علم وان روح بزرکش
بود درنزد مردم .درُفشان است
زهر حسنی که گویم . بی بدیل او
گمان علامه و . او کم نشان است
توای( داود) زبان کفتن هیچ نداری
که اورا عاشق و .اتش فشان است
داود مشیری
@iadheo
دلارامی که زیبا بی نظیر است
گمانم خالق عشق ضمیر است
به یک غمزه نظر برکس کنداو
اسیرشمی شوچون او منیراست
کلامی چون دراید از زبانش
اثررا او گذارد چون شهیر است
نگاهش گر به هر سوی بچرخد
چه اتش هازندبر دل اثیر است
زبان هاچون به چرخد دردهانی
بجز مدحتش نگوید او امیراست
الی داود بجز حق راچه گویی
که اورا بی بدیل وپر خبیر است
داودمشیری
@iadheo
ازقطار زندگی جامانده ونیست چاره سازم
میروم ساکن نباشم تا تورا چشم انتظارم
این قطارهم میرودراه رسیدن طی شده
تاکه چرخد روزگار برمحور بیداریم
یاد من اید زمانی بوده ام بی واهمه
تاکه باشدخوش بچرخدزندکی درخاطرم
خسته گر باشدقطارم پیچ وراه زندگی
کی توانم من تحمل زان نباشی یاریم
این صدای چرخش چرخ قطار روزگار
صدنهیب ها می زنداو دروجودهستیم
نغمه شعرگون داود می شوداوای من
زان که باشی درنظر باان همه میساریم
داودمشیری
@iadhei
به دل ها می کند کارها دلارا
چه اشوب ها کند تنهادلارا
چه عاقل هاشودمجنون به عشقت
چه جان ها می کنی منها دلارا
خرامان می روی بردیده من
چقدر مغرور و پر غوغا دلارا
نظربنداز که عاشق بی قراره
توئی عاشق کش جانهادلارا
هرانکس رابه مثل توگلی دید
گلستانش شده خاک هالارا
هرانچه واژه بود خرج توگشته
به هربیتی بود عشق ها دلارا
داودمشیری
@iadheo
ضمن خوش امد گوی به همه عزیزان تازه وارد
وقدردانی ازتمامی دوستان قدیم
تشگر ازحضورگرم همگی
داودمشیری
بچشم من تورازیباترینی
عزیزی نازنین عشق افرینی
تومهری وتوشوری توی مهتاب
توان سروی که رعنابرزمینی
به قامت سر بر افراشت برزمینهم
گمان تو اولین یا اخرینی
شدی شاهین قلبم بی گمان تو
هزاران افرین مه افرینی
کاش زبان توکمی خوش بچرخد
دلم خوش گرشود توبرترینی
الی ای ماه من نورشب تار
بتاب برقلب من ماه زمینی
داودمشیری
@iadhei
توهستی ان غزال تیزپای وزیبا
که دیوانه کنی عاشق به دنیا
به هرچنگی زنی دل برده ای تو
شده عاشق کشی رسم توتنها
خرامان می روی دردشت وصحرا
که دل ها برده ای از مرد شیدا
شدی لیلای مجنون هابه هردشت
که اواره کنی دل ها ز غم ها
رهای را کجا باشد زدستت
اسیرش کرده ای عاشق به بندها
الی ای ماه نوربخش درزمینم
توبرباد داده ای جان را پریا
داودمشیری
@iadhei
بقلم داودمشیری
دراین هوای سرددلم نگاه
داغ می خواهد
زبانی شیرین چون انار سرخ
باغ می خواهد
گذارم دست برسینه و
بدوزم چشم درچشمش
موی سیاه و شفاف
چون پر کلاغ می خواهد
دراین زمستان سیاه وابر
کم بارشش
نگاری روشن تراز هزار
چلچراغ می خواهد
سپرده ام دل به بهار و
ان درختان سبز
چیزی شبیه هزاران درخت
ایاغ می خواد
بسته ام دل به ایام سبز
واینده روشن
می دانی دلم سبز ترازهر
شاه چراغ میخواهد
خوش است دلم داود به ایامی
شوددروشن برما
چنین روزی اگر ایدباز
سردماغ می خواد
سردماغ می خواهد
@iadheo
بقلم داودمشیری
دراین هوای سرددلم نگاه
داغ می خواهد
زبانی شیرین چون انار سرخ
باغ می خواهد
گذارم دست برسینه و
بدوزم چشم درچشمش
موی سیاه و شفاف
چون پر کلاغ می خواهد
دراین زمستان سیاه وابر
کم بارشش
نگاری روشن تراز هزار
چلچراغ می خواهد
سپرده ام دل به بهار و
ان درختان سبز
چیزی شبیه هزاران درخت
ایاغ می خواد
بسته ام دل به ایام سبز
واینده روشن
می دانی دلم سبز ترازهر
شاه چراغ میخواهد
خوش است دلم داود به ایامی
شوددروشن برما
چنین روزی اگر ایدباز
سردماغ می خواد
@iadheo
یوسفی گشتم زلیخای نبود
من شدم مجنون ولیلای نبود
همچوفرهادی شدمدرکوه عشق
هیچ نبودشیرین ودلداری نبود
می روم من بردر بت خانه ها
جای یارخالی و همتای نبود
بامقی اواره گشتم دردیار
حاصلش درخانه عذرای نبود
گشته اممست بردرمیخانه ها
ان رخ دلدار هم پیدائی نبود
مثل زاهد پینه بر پیشانی ام
زانکه دیری میروم مینای نبود
عاشق دورانی داود بی گمان
دیده ای ان یار تمنای نبود
@Iadheo
داودمشیری
گرشکافی بین ما سدجدای بسته است
قلب ما دور ازهم ودرخیال اندیشه است
گر جدائی هاست بین مردمان درجهان
زان امیدما همه سیم ونت ها پیشه است
راه دیدارهای ما دوروناهموار شده
درگمانم هرشکافیچاره ان تیشه است
هرشکافی می شود پرو هموارش نمود
فکرانم قعط گردد فاصله اندیشه است
گرگریزها بسیار باشد ما بین هر دلی
ذهن ماپاک ازهرنخوت و هرخدشه است
ان شکاف گفتم عزیز. منه داودبرشما
حل میگردزانکه دوری راخودکاندیشه است
داودمشیری
@iadheo
به گیتی مادری چون تو
نزاید دلبری هرگز
هم به ظاهر هم به باطن
نداردعالمی هرگز
خیالم انکه تسخیر کرده ای
افکار مشتاق را
روانم را جلاداده همه
اوای میثاق را
درخلوتم تنها توی هم
حقیقت هم به رویا
نباشدکس به همتایت
درزمین تاعرش علا
داودمشیری
@iadheo
خسته ام ازروزگاران خسته ام
ازدورنگی های یاران خسته ام
خسته ازاین دل سپردن ها ی پوچ
ازغم و چشمان گریان خسته ام
خسته ازتکرار پر تکرار درد
ازتنش ها قلب نالان خسته ام
خسته ازدنیا و اهلش هرنفس
ازجفا درعهد و پیمان خسته ام
حال وروزم مبهم ودستان سرد
از جهان و جورانسان خسته ام
کم شکایت کن دل از نامردمی
دیگر از این جسم بی جان خسته ام
داود مشیری
@iadhei
برای من وقارت دل نشین است
همه ناز وکلامت اتشین است
چولب را وا کنی دری بریزی
گمان باشد که اعجاز یقین است
به چهره بنگرم ماه شب تار
دوچشمان تو یاقوت یمین است
تو باشی واژه ها یک شعرکامل
وگر دور ازتوگردن بی حصیناست
درختی را تو مانی سایه دارد
یاد تو برایم عشق افرین است
هرانچه رابگوی حرف دل من
که داودم و شعرم پرطنین است
داود مشیری
@iadheo
تیغ وشمشیر شکسته بی نیام افتاده است
پیکر صدپاره درعرش قیام افتاده است
جسم صدچاک جوانان خدادردشت خون
برزمین داغ سوزان بی اعلام افتاده است
یک به یک پر پرگلان مصطفی روی زمین
پاره پاره جامگان راچواحلام افتاده است
اهل خیمه از تبار منجی پاک خدا
برزمین خون بی انعام افتاده است
زاده خون خدارا براسارت می برن
ناکسان راعاقبت درانتقام افتاده است
خیردنیاگرتوخوای بی حسین نیست داود
هرکه ازاو دور افتد درمضام افتاده است
داودمشیری
@iadheo
خوشاشیرازو وصف بی مثالش
نگاری نازنین چون تو کنارش
خوشایاری سخندانش تو باشی
که براوج می کشد باان کلامش
خوشاوصفی که نام تودران است
که زینت می دهد نور جمالش
خوشامتنی که با تو هم کلام است
که شیرینش کند شعرو بیانش
خوشابوستان که درصدرش توباشی
چراغ روشن وروح و روانش
خوشاشعرم که نام تودران است
که داود گفته او جان کلامش
داودمشیری
@iadheo
برو تاکه ازسوزدل من باخبر نشدی
زاه جگر سوزمن توخون جگر نشدی
ایا فریاددل من به گوش تورسیده است
تو ضجه هارانشنیده وباخبر نشدی
مرور میکنم خاطراتی رفته بر بمن وتو
یادتو مانده بر دل واه سوزسمر نشدی
فریاد زند دل من زرفتنت ای یار بی گمان
دم برنیارم و وز.ناله ها تو زیرو زبرنشدی
زان ارامشی که گرفت جسم وجانم باتوی
عیان شد تومانده ای دل من بی اثرنشدی
داودشاعرم و نغمه ها گویم درروزگار
خواهم روزی با ناله های من برابر نشدی
داودمشیری
@iadheo
سمر =افسانه
بردرمیخانه امشب
یاددلبر می کنم
خانه ای خالی دل را
پرزآنبرمی کنم
میزنم من پرسه ها
تاسحردرکوچه ها
تاکه یاررا من ببینم
دل منور می کنم
نمنمک اهنگ عشق را
کوک وپُرسازش کنم
با نغمه ای شعربی کمان
یادساغر می کنم
می سرایم شعر واژه هایش
درخیالم روی او
شاه کار نغمه هارا بی درنگ
با او برابرمی کنم
اسمان این دلم ابری
وناصافش بود
یار ایددربرم شفاف
پراختر می کنم
چون نویسد شعری داود
الهام شعر دیگری
خوش زبانی های او
با خود برابرمی کنم
داودمشیری
@iadheo
توای بانو صدات بی مثال است
گمانم خالق عشق وخیال است
به هر واژه شده ملموس نوایت
عجب شورافرین و بیملال است
دوای درداحساسم صدایت
تومی دانی شکوه وپرجلال است
زهرجای که طرد وخسته گردم
دهد ارامشی بس بی زوال است
بخوان شعری که بی تابش من هستم
خدا داند برایم او کمال است
من داودبگویم شعر به وصفت
اگرخوانده شود دانم حلال است
داودمشیری
@iadheo
وجودم گشته خسته اززمانه
همه دلتای من خواندبی بهانه
به ان یاری که حک شددروجودم
وجود اوشده هم ارزویم
به لیلی گویمش صحرا نشینم
که عشقت کرد گرفتاردرزمینم
سرودم رابه جزعشقی نباشد
دمی رازندگی بی تو نماند
چه شب راتاصحر فکرتوبودم
چه روزهابی توهیج رامن نخواندم
منه داود دگر ازتو چه گویم
بخوانم شعری ازتوجاودانم
داودمشیری
@iadheo
ای عشاقان ای عاشاقان
مجنون غم ها امده
دربزم شعرشاعران
بیدل وتنها امده
چون حلقه بر در میزنم
یارم کجا یارم کجا
برهردرمیخانه ای یارامده
تنها و سها امده
جامش دهید راهش دهید
ان عاشق مستانه را
پندش دهیدجاهش دهید
باچشم ودلها امده
چون بی قرارانش ببین
بردشت وصحراش ببین
رندانه و رندانه شد
مهتاب شبها امده
حرفی بزن تویک کلام
پندانه هارا برزبان
پندی بده درسی بده
رویای یکتا امده
ازبهر دیداررخت داود
شاعر امده
سوزانده ای پروانه ام
عاشق جان ها امده
داود مشیری
@iadhei