باید عشقی داشت، عشقی بزرگ در زندگی، از آنرو که این عشق برای نومیدیهای بیدلیلی که مارا در چنگ میگیرد عذر موجهی میتراشد.
آلبرکامو/یادداشتها
@icr_kmrh
من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم، بعد مادرم را، بعد...نه، اول مادرم را دوست دارم، بعد موهای منیژ را، بعد خود منیژ را، بعد ستارهها را. بعضی وقتها چندتا گل یاس از توی باغچه میچیند و میگذارد لای موهاش.
یک بار گفتمش:«منیژ کاش من یاس بودم.
خوش به حال یاسها.»
مصطفی مستور / تهران در بعد از ظهر
@icr_kmrh
از اتفاقات عبور میکنیم
ولی دیگه هرگز آدم قبلی نمیشیم ..
موراکامی یکجایی از کتاب کافکا در کرانه میگه: وقتی طوفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت!
@icr_kmrh
گاهی دیوانگیام گل میکند، میخواهم بروم دور خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم. میخواهم از خود بگریزم بروم خیلی دور، مثلاً بروم در سیبری، در خانههای چوبین زیر درختهای کاج، آسمان خاکستری، برف، برف انبوه میان موجیکها، بروم زندگانی خودم را از سر بگیرم. یا، مثلاً بروم به هندوستان، زیر خورشید تابان، جنگلهای سر به هم کشیده، مابین مردمان عجیب و غریب، یک جایی بروم که کسی مرا نشناسد، کسی زبان من را نداند...
#صادق_هدایت
@icr_kmrh
ولی خاک، تو با او مهربان باش. اگر آتش با او مهربان نبود. اگر زندگی، اگر مرگ با او مهربان نبود. اگر انسانهای دیگر با او مهربان نبودند، خاک، تو با او مهربان باش ..
رازهای سرزمین من/رضا براهنی
@icr_kmrh
#تیکه_کتاب 📚
انسان شهرش را عوض می کند، کشورش را عوض میکند ولی کابوسها را نه. فرقی هم نمیکند سوار کدام قطار شده باشی و در کدام یک از ایستگاههای جهان پیاده شده باشی؛ این تنها جامهدانی ست که وقتی باز میکنی همیشه لبالب است از همان کابوس.
مثل شال نیم متری هلنا. هی میل میزنی، دانه میاندازی، یکی بالا، یکی پایین و بعد میبینی همیشه مشغول بافتن همان شالی!
وردی که برّهها میخوانند/رضا قاسمی
@icr_kmrh
توسکا، نوعی افسردگی است همراه با اشتیاق که حاصل ناامیدی از عشق است، همانند لحظهای که میدانی هیچ برگشتی امکانپذیر نیست اما باز هم منتظری
Читать полностью…بشنو اکنون که زیرِ زخمِ تبر
این درخت جوان چه میگوید:
هر نهالی که برکَنند، به جاش
جنگلی سرکشیده میروید
های! جلادِ سروهای جوان!
ای رفیقِ همیشهی تیشه
باش تا برکَنیمت از ریشه ..
#حسین_منزوی
@icr_kmrh
کنون برهنه ایستاده ام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانه ای ز خانه های شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چار راه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوه هاست
شفای من درون برف هاست
برهنه ایستاده ام میان چار راه شهر
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر! و نعره می زنم
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر ..
#رضابراهنی
@icr_kmrh
ای دوست، ای برادر، ای همخون!
وقتی به ماه رسیدی،
تاریخ قتل عام گلها را بنویس...
#فروغ_فرخزاد
@icr_kmrh
دیر یا زود این عذاب ای جان به پایان میرسد
شاد باش! این رنج بی پایان به پایان میرسد
گرچه گاهی تندبادی شاخهای را هم شکست
سرو میماند ولی توفان به پایان میرسد
زندگی بر مردم آزاده ی بی آرزو
سخت میگیرد ولی آسان به پایان میرسد
داستان شمع با آتش روایت شد ولی
عاقبت با دیدۂ گریان به پایان میرسد
سیل آه خلق، سدّ ظلم را خواهد شکست
قصه تاریخ بیسلطان به پایان میرسد
#فاضل_نظری
@icr_kmrh
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ مِیکده شادان و غزلخوان بروم
#حافظ
@icr_kmrh
گوشهای از آسمان که از جای خود میتوانم دید از ابرهای روز پاک شده، ستاره نشان است و در زیر نسیمی پاک میلرزد. و شب بالهای سبک خود را در اطراف من آهسته به جنبش درمیآورد. کرانههای این شبی که در آن دیگر به خود هم تعلق ندارم کجاست؟
فلسفه پوچی/آلبرکامو
@icr_kmrh
«مریزید بر گورِ من جز شراب
میارید در ماتمم جز رُباب
ولیکن به شرطی که در مرگِ من
ننالد به جز مطرب و چنگ زن»
#حافظ
@icr_kmrh
در راه برگشت به خانه
بابا زیر لب زمزمه میکرد:
«هستی چه بود
قصهی پر رنج و ملالی»
و بله، بابا جان. هستی پر از رنج و ملال است؛ اما تو سعی میکنی با قوی بودن، من را زنده نگه داری.
@letterssto
آه ای آزادی!
خاک این دشت جگرسوخته با خون تو میآمیزد
نه هراسی نیست
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کردهست
نه هراسی نیست
پیش ما ساده ترین مسئله مرگ است
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است
من به این باغ می اندیشم
که یکی پشت درش با تبری نیز کمین کرده ست
دوستان گوش کنید
مرگ من مرگ شماست
مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر
در شما کشته شوم ..
#هوشنگ_ابتهاج
@icr_kmrh
نه، هراسی نیست
من هزاران بار تیرباران شده ام
و هزاران بار دل زیبای مرا از دار آویخته اند
و هزاران بار با شهیدان تمام تاریخ
خون جوشان مرا به زمین ریخته اند
سرگذشت دل من
زندگی نامهی انسان است
که لبش دوخته اند
زندهاش سوخته اند
و به دارش زده اند ..
#هوشنگ_ابتهاج
@icr_kmrh
شکستهایم… فقط بالتان به هم نخورد
در اوجِ حال و هوا حالتان به هم نخورد
هنوز زیرِ خطِ فقر ماندهایم و سزاست
حساب سایر اموالتان به هم نخورد!
کنون که یخزده در برف خفتهایم، ای کاش
به حاجتی در یخچالتان به هم نخورد
فرازِ کوه دماوند همچنان باشید
فرودِ اسکی توچالتان به هم نخورد!
تورّم است و گرانیست، طبقِ برنامهست
که بارنامهٔ دلّالتان به هم نخورد
بس است ولوله، کمتر سخنوری بکنید
که ریش و پشم و خط و خالتان به هم نخورد
شده در آینه خود را نظر بیندازید،
چنان که از خودتان حالتان به هم نخورد؟!
#مرتضی_حیدری_آلکثیر
@icr_kmrh
باد، رفتن بود
زندگی، رفتن بود
آمدن، رفتن بود
انسان و ابر
در هزار شکل می گذرند ...
#گروس_عبدالملكيان
@icr_kmrh
#تیکه_کتاب 📚
آنچه مهم است این است که تاب بیاوریم و صبر کنیم تا به چشم خود ببینیم که استعداد بیهمتای انسان در اوج تلاش و کوشش، چگونه یک پایان غمانگیز را به پیروزی عظیم و یک وضعیت بحرانی را به فتحی پیروزمندانه بدل میکند.
انسان در جستجوی معنا/ویکتور فرانکل
@icr_kmrh
وقتی که می آیی دگر ذکرِ دعایم نیستی
کافر به ایمانت شدم دیگر خدایم نیستی
از تک تکِ این کوچه ها پیگیرِ حالم می شوی
اما میانِ ضَجه ها در ناله هایم نیستی
یک بار دیگر در دلت روزی شروعم می کنی
اکنون که در تنهاییِ بی انتهایم نیستی
قلبت دگر از خالیِ آن بی خودی ها پر شده
بر پوچیَت سر می نَهی بر شانه هایم نیستی
جان می دهی تا مثل من دلداده ای پیدا کنی
دنبالِ خود می گردی و در لابلایم نیستی
این شعرها را عاقبت با گریه از بَر می کنی
وقتی که دیگر واژه ای در شعرهایم نیستی
وقتی که می آیی دگر از من نمی یابی اثر
من آن "فلانی" گشته و تو آشنایم نیستی
#محسن_محمودنیا
@icr_kmrh
از کِشتِ پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!
دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!
«یکصفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشانشد و طومار در آمد!
با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!
امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبهی عطار در آمد!
گفتی که در این دایرهی بی در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!
رقِ بشر این است که با بوسهی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!
#حسین_جنتی
@icr_kmrh
از حال ما اگر پرسیده باشی، هوایی که نفس میکشیم توهین است و اینترنتی که استفاده میکنیم تحقیر! و این تنها روزمرگیِ ماییست که هنوز در خاک فرو نشده یا به زندانی تنگتر درنیافتادهایم ..
"شهرزاد بهشتیان"
@icr_kmrh