برمیگردم به خونه مون، دنیا
با غمامون باید کنار بیاد!
برمیگردم دوباره سبز بشیم
تا از آغوش تو بهار بیاد ..
#فاطمه_اختصاری
@icr_kmrh
چگونه خون تو
پامال ماه و سال شود؟
که چون بهار رسد،
خون ارغوان تازه است ..
#حسین_منزوی
@icr_kmrh
حق با بهار بود، بر این پهنهی خاک چیزی هست که به رغمِ ما، ادامه میدهد. خوب است که جلوههای بودن را به غم و شادیِ ما نبستهاند ..
آیینههای دردار/هوشنگ گلشیری
@icr_kmrh
نه آنقدر امیدوار
که شاخههای زمستان را
غرق در بوسه کنم
نه آنقدر ناامید
که پرده را برای همیشه
فروکشم
پرندهی کوچک
گاهی کنار پنجرهام
بنشین
"صدیق قطبی"
@icr_kmrh
در این ناتمامیِ زندگی، تنها چیزی که منجی آدمی است، عشق است ..
"شمس لنگرودی"
@icr_kmrh
«در این بعد از ظهر، به این دلیل برای تو نامه مینویسم که مطمئن نیستم قادر باشم شب بتوانم از رختخواب بیرون بیایم. شاید بهتر بود یکسره میخوابیدم.
بطور مسلم سرما خوردهام و مهمتر اینکه تمام بدنم یخ کرده است. یک نوشیدنی داغ خواهم خورد، یک حولهی گرم دور خودم خواهم پیچید، از دنیا و مافیها کناره خواهم گرفت و به رویای تو فرو خواهم رفت.»
• فرانتس کافکا / نامه به فلیسه
@icr_kmrh
اون درختِ زردِ تنها
توی انبوه درختا
من بودم..
که به دستای تو دل داد
که تو رو نبرد از یاد
من بودم..
نمِ بارون غم من بود
و زمستون همه من بود
اون که رفت و اونکه اومد
من بودم..
ع.ط
خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانیام خط افتاده و میان ابروهایم دوتا چینِ بزرگ در پوستم نشسته است. خوشحالم که دیگر خیالباف و رؤیایی نیستم، دیگر نزدیک است که سی و دو سالم بشود! هرچند که سی و دو ساله شدن یعنی سی و دو سال از سهمِ زندگی را پشت سرگذاشتن و به پایان رساندن، اما در عوض خودم را پیدا کردهام ..
[از نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان]
@icr_kmrh
در زندگی لحظاتی پیش میآید که انسان نه کسی را دوست دارد، نه دلش میخواهد کسی او را دوست داشته باشد.
از همهچیز و همهکس حتی از وجود خود بیزار است.
مثل اینکه تمام نیروها و رشتههای زندگی را از او بریدهاند. نه میل کار کردن دارد و نه اشتهای خوردن.
دلش میخواهد خاموش و تنها گوشهای بنشیند و به نقطهی ثابتی خیره شود یا اینکه صورت اشکآلود خود را در متکا فرو برد و به هیچچیز نیندیشد.
#علی_محمدافغانی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند برده یک کفن بیش
#باباطاهر
@icr_kmrh
ترانه سرا: امید روزبه
آهنگساز: محسن چاوشی
تنظیم کننده: اشکان عرب
گیتار الکتریک: عادل روحنواز
گیتار آکوستیک: بهروز میرزایی
کیبورد: رضا فوادیان
میکس و مسترینگ: مهدی کریمی
کاور: عرشیا امین جواهری
خوشبختانه در میان آبهای طغیانی این زندگی، چند جزیره کوچک هست که بتوان بدان پناه برد: کتابهای زیبا، شاعر، موسیقی ..
"رومن رولان"
@icr_kmrh
روزهای بی قرار
علیرضا قربانی
آهنگساز: حسام ناصری
شعر: حسین غیاثی
ناشر: موسسه فرهنگی هنری شهر آفتاب و موسسه فرهنگی هنری آهنگ اشتیاق
🌐 @AlirezaGhorbaniOfficial
لبانت به ظرافت شعر
شهوانیترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند
که جاندار غارنشین از آن سود میجوید
تا بهصورت انسان درآید.
و گونههایت با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت میکنند و سرنوشت مرا
که شب را تحمل کردهام
بیآنکه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسپیخانههای داد و ستد
سر به مهر باز آوردهام...
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
و چشمانت راز آتش است.
و عشقت
پیروزی آدمی است
هنگامیکه به جنگ تقدیر میشتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن،
و گریز از شهر -که با هزار انگشت، به وقاحت
پاکی آسمان را متهم میکند-.
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد-
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفانها در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نیلبکی مینوازند،
و ترانه رگهایت
آفتاب همیشه را طالع میکند.
دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری میدهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود.
پیشانیت آیینهای بلند است
تابناک و بلند
که خواهران هفتگانه در آن مینگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند.
دو پرنده بیطاقت در سینهات آواز میخوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آبها را گواراتر کند؟
تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکهها و دریاها را گریستم
ای پریوار درقالب آدمی
که پیکرت جز در خلواره ناراستی نمیسوزد!-
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه میکند؛
دریایی که مرا در خود غرق میکند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود.
#احمد_شاملو
@icr_kmrh
بهار می آید و من
سر ِ جای خودم نیستم.
عیبی ندارد اگر
دستم به دستش نرسید!
همین که نارنج ها را
به شکفتن بشوراند
نفس های عمیق تری خواهم کشید
به جبران آهی
که در سینه محبوس داشته ام ..
"یاور مهدی پور"
@icr_kmrh
محمود دولت آبادی قشنگ گفت؛
آنجا یک قهوه خانه بود، اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای.چرا؟
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،همیشه عجله!
کدام گوری میخواستم بروم؟
"من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام..."
@icr_kmrh
انگشتانم را
چون خُردههای لانهای از روی شانههات میتکانی
و پیداست
که روزی با تماشای آسمان بیپرنده گریه خواهی کرد
برای زنی که یکتنه میتوانست
غمگینترین شهر جهان باشد
و بهاندازۀ تمام زنانی که دوستت داشتهاند
رنج بکشد
من
به تو مربوطم
طوریکه اندوه به شب
طوریکه صدای بنان به حاشیۀ غروب
طوریکه آن قناری زرد غمگین به شاملو
بیآنکه هیچکدام دلیل قانعکنندهای داشته باشیم
من به تو مربوطم
و تصورم این است که چیز زیادی نمیخواهم
اگر بخش کوچکی از قلب تو را میخواهم
و دقیقۀ کوتاهی از دستهایت را
تا بعدها به دوستانم بگویم:
روزی پوست من بسیار خوشبخت بوده است
چهکار کنم؟
که مثل یک گناهِ تازه دلپذیری
و آدم نه میتواند از خیر تو بگذرد
نه میتواند از شرّ تو بگذرد
تو
که سیگارت را در انبار باروت روشن کردهای
و میترسی دود، دیدگانت را بیازارد!
□
زن سرسختی بودم
رویینهتنی که پیش از تو مرد نبرد بود
و خنجر قَتّال شعر عاشقانۀ فارسی
در مواجهه با قلبش کُند میشد
سایهای شدم
جامانده از پرندهای رفته
که سمت چپش مهربانتر است
و روزهای ابری
دستهای تنهاتری دارد
روزی
با تماشای آسمان بیپرنده رنج خواهی کشید
و برای چشمان زنی دلتنگ خواهی شد؛
زنی که تمام عمر چون فعلی اندوهگین
خود را صرف گریه برای تو کرده بود
بیآنکه پس از سالها برای مربوط بودن به تو
دلیل قانعکنندهای پیدا کرده باشد.
#لیلا_کردبچه
@icr_kmrh
غم خود را میکاوم
همچنان که مردی خاک را
تا بر گنجی دست یابد
زیرا غم کشور وسیعیست
با خواسته ی بسیار
و مردم بسیار
و خورشیدی که هرگز غروب نمی کند.
"بیژن جلالی"
@icr_kmrh
تو وقتی میبینی که من فسردهام،
نباید بُگذری، سکوت کنی،
یا فقط همدردی کنی؛
بناکنندهی شادیهایِ من باش!
مگر چقدر وقت داریم؟!
یک قطرهایم که میچکیم در تنِ کویر؛
و تمام میشویم...
#نادر_ابراهیمی
@icr_kmrh
تو نبودی من چی کار می کردم
با غمی که شونه مو می لرزوند
تو نبودی کی نجاتم میداد
کی بهم آرامش و می فهموند
تو نبودی لحظه های سخت و
با کدوم معجزه سر می کردم
تا کدوم شب پر تنهایی بود
دستای خالی و قلب سردم
@icr_kmrh