سوخت نصفِ حرفهایم در گلو، اما تو را
هر چه میسوزد گلویم، دوست دارم بیشتر.
#محمد_حسین_ملکیان
@icr_kmrh
سرباز خسته و زخمی از راه رسید.
زن از خانه رفته بود. زخمی که او را در قطار و جنگل و جاده نکُشته بود، در خانه کُشت...
#رسول_یونان
@icr_kmrh
[ بیکلام ]
اما قلب حافظهی خودش را دارد
و من هیچچیز را فراموش نکردهام!
#سهم_امشب
@icr_kmrh
انگشتم را در هستی فرو میبرم، بوی پوچی میدهد.
کجا هستم؟!
این چیزی که آن را جهان میخوانند چیست؟!
چه کسی مرا به این دام انداخته و اکنون مرا وانهاده است؟!
کی هستم؟!
چگونه به جهان آمدهام؟
چرا با من مشورت نشد؟
#سورن_کرکگور
@icr_kmeh
«سلاما علی من نعانقهم بقلوبنا قبل ایدینا»
سلام بر کسانی که قلبهامون رو قبل از دستهامون به آغوش کشیدند...
@icr_kmrh
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بیمزار ای بارون
ببار ای بارون، ببار
#سهم_امشب
@icr_kmrh
ﮔﺎهگاهی ﮐﻪ ﺩﻟﻢ میگیرد...
به خودم میگویم:
در دیاری که پر از دیوار است
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟
#سهراب
@icr_kmrh
[ بیکلام ]
رو به سوی آن بخش از وجودم کردم که هیچکس را دوست نداشت و در همانجا پناه گرفتم...
#سهم_امشب
@icr_kmrh
(بعد از بوسیدن ژولیت)
رومئو: اکنون با لبان تو گناه از لبانم پاک شده است.
ژولیت: پس لبان من با گرفتن آن گناه، گناهکار شدهاند.
رومئو: گناه از لبان من؟ چه بیحرمتی بزرگی. گناه مرا به من پس بده.
(دوباره اورا میبوسد.)
@icr_kmrh
یادِ پدرم افتادم که میگفت: نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. آدمها عقیدهات را که میپرسند، نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بیفایده است.
- چراغها را من خاموش میکنم -
#زویا_پیرزاد
@icr_kmrh
صبح
سوار بر قطار سحرگاهی از ره رسید.
تو نیامدی.
گنجشکهای منتظر
دور خانهی من نشستند
و به هر سایه به خود لرزیدند.
تو نیامدی
شعر
از دلم به دهانم
از لبهایم به دلم پر کشید.
تو نیامدی
آفتاب
از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید.
تو نیامدی.
مه میداند
که باید برخیزد
و به خانهی خود بیاید
در سینهی من...
#شمس_لنگرودی
@icr_kmrh
زودتر از من بمیر!
تنها کمی زودتر
تا تو آنی نباشی که مجبور است
راهِ خانه را تنها برگردد...
@icr_kmrh